از احسانپور تا همین چند ماه پیش کتابی منتشر نشده بود تا اینکه یک مجموعه شعر جدی با عنوان «چه حرفها» به بازار کتاب رسید و بعد از آن کتابهای طنزش چون «خندههای امپراتور» هم نم نمک از راه رسیدند. با احسان پور درباره همه چیز صحبت کردیم. از ماجرای چاپ کتابهایش تا برنامههای صدا و سیما و حتی وضع طنز پردازها. گاهی با او شوخی کردیم و او نیز با طنزش جوابهای جالبی به ما داد. این مصاحبه خواندنی را از دست ندهید:
آقای احسان پور مصاحبه شروع شد! شما هر چه بگویید ما منتشر میکنیم!
خیلی خوب. من ترسی ندارم. نانم هم بند دسته و یا گروهی نیست که بخواهم نگران باشم. من مستقل هستم.
همه میگویند ما مستقل هستیم.
من واقعاً مستقل هستم. با تاکید روی واقعاً.
مستقل را تعریف میکنید؟ اصلا وابسته بودن چه طوری است؟ آن وقت شما چه طور مستقل هستید؟
یکی از آفتهای امروز عرصه هنر و فرهنگ این است که بحث شاگرد و استادی تبدیل شده به بحث مرید و مرادی از نوع بدش. یعنی تبدیل شده به یک نوع نوچه پروری و به جای اینکه شاگرد تربیت کنند و هم لحاظ از هنری و علمی و از آن بالاتر، از نظر اخلاق، استاد یک عده باشند، تبدیل شده به اینکه فقط یارکشی میکنند. یک عده، سیاه لشکر دارند که در مواقع لازم تاییدشان کنند. و شما برای اینکه این نوچهها را داشته باشید باید مزیتها و امتیازهایی بدهید و کم کم آنها چیزهایی را میگویند که شما میخواهید و شما هم همین طور و کم کم همه افراد، بدون ذرهای تامل و تفکر، یک حرف را طوطیوار تکرار میکنند و معدود کسانی هم این وسط میمانند که جزء هیچ باند و دستهای نیستند.
**تلفنهای آقای فلانی و چاپ نشدن کتابهای افراد مستقل!
به هر حال کسانی که جز این دستهها و باندها نیستند به وقتش میتوانند حرف خودشان را بزنند چون تا به حال حمایتی از جنس حمایتهایی که گفتم از این گروهها نداشتهاند و اگر حرفی هم بزنند منافعی ندارند که به خطر بیفتد. بنابراین حرفشان را میتوانند بدون ترس بیان کنند. خوبی آدمهای مستقل همین بحث آزادگیشان است که راحت میتوانند حرفشان را بزنند. خیلی از شاعران این طور هستند. از آن طرف مشکلاتی متوجه این افراد مستقل هست.
از آنجا که یک عده در جایگاهی هستند که نباید باشند و این جایگاه را نه به خاطر شایستگی و توانایی بلکه صرفاً به خاطر روابط به دست آوردهاند، شما اگر بخواهید سالم و به دور از این روابط مسموم رشد کنید، زمان میبرد و متاسفانه تحت فشار رسانهای و محدودیتهایی که آن عده برایتان ایجاد میکنند یا کنار میکشید یا خیلی سخت میگذرد. مثلاً اگر بخواهید کتاب چاپ کنید باید سالها بگذرد چون کافی است آقای فلانی، چند تلفن ساده بزند به چند ناشر و از آنها بخواهد کار شما را منتشر نکند. یا همان آقا جزو کارشناسان بررسی آثار ارائه شده به یک انتشارات باشد و اثر شما را از روی بغض رد کند. بعد هم نگاه میکنید میبینید آن انتشارات تبدیل شده به دفتر حفظ و نشر آثار آن فرد؛ یعنی اکثر کتابهای آن انتشارات، کتابهای همان فرد است. پیدا کردن نمونه و مصداق برای این حرفم برای اهالی کتابی که این مصاحبه را میخوانند کار خیلی سختی نیست. بگذریم!
**خیلیها میگفتند مگر تو شعر هم میگویی؟
چند سال طول کشید کتابتان را چاپ کنید؟
حقیقتش از آنجا که من را بیشتر به عنوان طنز پرداز میشناختند و خودم هم تمرکزم در این بحث بود و 10-11 سال است که به صورت حرفهای طنز مینویسم، ابتدا میخواستم کتابهای طنزم را چاپ کنم. البته سالها است شعر هم میگویم اما هیچ وقت نخواسته بودم من را به عنوان شاعر بشناسند و یکی از دلایلش هم خودم بودم. اما از یک زمانی به بعد تصمیم گرفتم به رضا احسانپور شاعر بیشتر بها بدهم. البته آن وقت در طنز به جایگاه خوبی رسیده بودم.
یعنی میخواستید شاعر باشید؟
حالا نه به این عنوان ولی میخواستم مخاطبم بداند که شعر هم میگویم. خیلی از دوستان نزدیکم نمیدانستند شعر میگویم اما شعر گفتن را عمومی کردم. افرادی مثل من هم اولین تریبونی که دارند فضای مجازی است. در این فضا شعرهایم را منتشر کردم و بازخورهای جالبی هم گرفتم. خیلیها میگفتند مگر تو شعر هم میگویی؟ و کم کم نقدها هم آمد و در این عرصه هم شناخته شدم.
چرا میخواستید ابتدا کتاب از آثار طنزتان را منتشر کنید؟
به هر حال تجربه طنزی که در این سالیان دارم باعث شده آثاری داشته باشم و دوست داشتم اول کتابهای طنزم منتشر شود. البته ابتدا خودم وسواس داشتم که کارها پختهتر شود و تجربهام بیتشر شود؛ چون به هر حال طنزی که امسال مینوشتم پختهتر از سالهای پیش بود. چون در طول این یک سال هم کتابهای بیشتری خواندهام هم آدمهای بیشتری را دیدهام و هم فضاهای جدیدتری را تجربه کردهام. اما به هر حال پس از مدتی بر این وسواس غلبه کردم و تصمیم گرفتم آثارم را منتشر کنم و به همین دلیل با ناشرها به طور مستقیم وارد مذاکره شدم که رفتارهای خیلی عجیبی از دوستان ناشر دیدم.
میتوانید چند تا از این رفتارهای عجیب را بگویید؟
بله. مثلا من یادم هست یک سال پیش به واسطه یکی از دوستان به ناشری مراجعه کردم که مجموعههای طنز منتشر میکرد. کتابم را مطالعه کرد و جواب داد کتابتان خیلی خوب است ارزش انتشار دارد ولی ما منتشر نمیکنیم چون بحث اقتصادی برای ما مهم است و باید مطمئن باشیم کتاب شما فروش میرود و انتشار این کتاب برایمان ریسک دارد چون چهره نیستید. گفتم چهره بودن یعنی چه؟ و در جواب ملاکهایی مطرح کرد که واقعا خندهدار و مایه تاسف بود! به نظر من کسی که چهره است به دو دلیل به این موقعیت رسیده است. یا اینکه واقعا خودش خوب کار کرده است و این کار خوبش باعث مطرح شدن او شده است یا اینکه به واسطه ابزارهای که وجود دارد و رفتارهای عجیب و غریب و تبلیغات چهره شده است. چهره شدن به این روش آخر، کار خیلی سختی نیست؛ اگر خواستید من شما را ظرف یک هفته چهره میکنم. صد در صد تضمینی!
**ناشرانی که دکان راه انداختهاند
نکند منظورشان از چهره بودن خوشگلی بود؟
خنده... اگر آن بود که حتما چاپ میکردند.
از شما پول نخواستند؟
من هیچ گاه سراغ ناشرانی نرفتم که برای چاپ کتاب از مولف پول میگیرند. من دنبال درآمدزایی از طریق چاپ کتاب نبوده و نیستم و سنگینتر هم هست که نباشم چون در ایران هیچ نویسندهای نیست که بتواند از راه نویسندگی امرار معاش کند چون نگاه حرفهای وجود ندارد. به نظرم باید فکری به حال این ناشرانی که دکان راه انداختهاند کرد. گاهی خبرهای تلخی میشنوم که تعجب میکنم چرا باید وضعیت این باشد؟ البته بخشی از آن هم برمیگردد به بیاطلاعی مولفان از بازار نشر. به نظرم لازم است به مولفان در این زمینه آموزشهایی داده شود.
سراغ چند تا ناشر رفتید؟
یک ناشر که اتفاقا از دوستانم هم بود کتابم را گرفت، حتی صفحهبندی هم کرد ولی بعد از چند وقت منشی آن ناشر زنگ زد و گفت ببخشید کاغذ گران شده است و نمیتوانیم کتابتان را چاپ کنیم! همان ناشر الان حاضر است کتابم را چاپ کند ولی من نمیخواهم. خلاصه به بهانههای مختلف کتابهایم چاپ نشد. یعنی من واقعا حسرت میخورم که با این بهانهها کتاب خیلی از نویسندگان و شاعران که شهوت انتشار کتاب هم ندارند، چاپ نمیشود در حالی که اگر کتابشان چاپ شود به ادبیات کمک میکند. وقتی فضای رقابتی سالم نباشد، کتابهای خوب چاپ نشود، توزیع درست نباشد و مردم کتابهای خوب نخوانند، نمیتوانند مقایسه کنند کتاب خوب را با کتابهای دیگر و در حق طنز، شعر و ... ظلم میشود.
**پدرم نگذاشت طنز را کنار بگذارم
پس از انتشار کتاب طنزتان منصرف شدید؟
نه. جامعه ما نیاز به نشاط و لبخند دارد. کار طنز هم فقط به معنای خنداندن نیست. ولی یکی از مولفههای طنز، لبخند است. الان نگاه کنید همه سعی میکنند بامزه باشند. سعی میکنند با همین بامزگیها از فشار زندگی کم کنند. مثلا وقتی شما به یک مهمانی میروید، اکثر افراد حاضر در مهمانی سعی میکنند بامزه باشند و بخندانند ولی در نهایتش در بسیاری از مواقع شما نخندیدهاید و واقعا شاد نشدهاید. فقط چند لبخند تصنعی بابت رعایت ادب گوشه لبتان گذاشتهاید. چون آن شادی، شادی حقیقی نیست.
من دیدم استعداد طنزنویسی دارم و فضایی فراهم شد تا این کار را انجام دهم. در کارم هم مداومت داشتم و طنز را جدی گرفتم. مشکلات زیادی سر راهم آمد. بارها و بارها طنزنویسی را بوسیدم و گذاشتم کنار اما هر دفعه پدرم به سراغم آمد و گفت ببین آقا رضا شما این هنر را داری و خدا این استعداد را به شما داده است و فردای قیامت یقه شما را میگیرد و میگوید من این استعداد را به شما دادم با آن چه کردی؟ در حد ابزار خودت و تریبونهای خودت فعالیت کن. شما تلاشت را بکن، خدا کمک میکند. همین شد که در فضای مجازی فعالیتم را شروع کردم و بعد از مدتی به یاری خدا رشد خوبی داشتم.
از فضای مجازی که پول در نمیآید؟
من منبع درآمد دیگری دارم. حضورم در فضای مجازی دلایل دیگری داشت. من با برنامه و با هدف در فضای مجازی حضور دارم. وقتم را تلف نمیکنم. خوشبختانه فضای مجازی خیلی از امکانات را برای من فراهم کرد یعنی آشنایی من با برنامهسازهای رادیویی و تلویزیونی یا کارگردانانی که فیلمنامههایشان (چه جدی و چه کمدی) را برای بازنویسی به من میدادند و همکاری با مجلات و نشریات و خیلی از موقعیت شغلی در این عرصه را درفضای مجازی پیدا کردم.
قبلا ناشرها بهانه میآوردند که چهره نیستید، الان با قند پهلو به اندازهای چهره شدهاید که توی خیابان شما را بشناسند؟
من پیش از این هم برنامههای تلویزیونی داشتم. یک نکته کلی را اشاره کنم؛ این که شما را به واسطه روی آنتن بودن و زیاد دیده شدن بشناسند ارزش نیست. ارزش این است که شما را به واسطه هنری که ارائه میکنید بشناسند.
**آدمهایی که کلاغ شدهاند
خب هیچ کدام مثل قند پهلو نبودند که هر روز برنامه داشته باشید و نفر اول هم بشوید؟
من خیلی نمیخواهم درباره قند پهلو صحبت کنیم چون گفتگوی ما نقد قندپهلو نیست. وجود برنامههای این چنینی در رسانه ملی خوب است؛ چون باعث میشود فضایی برای حضور افراد مستعدی که تا به حال به آنها فرصت داده نشده است فراهم شود. البته باید در کنارش به این فکر کنیم چه قدر ما از این فرصتها داشتهایم و از دست دادیم؟ چه بسیار افرادی که هنوز که هنوز است گمنامند.
این که جزء حسرتها است.
من در این برنامه شرکت کردم و افراد بیشتری من را شناختند. من طنزپرداز به فراخور کارم که جذابیت دارد و شیرین است و مردم را پای تلویزیون مینشاند، بیشتر دیده شدم ولی رسانه ملی باید شرایطی را فراهم کند تا هنرمندان دیگر هم بتوانند هنرشان را از این رسانه به مردم ارائه دهند. این موضوع که چرا بازیگران و فوتبالیستها بیشتر از دیگر هنرمندان و یا دانشمندان مورد توجه قرار میگیرند هر چند تکراری است ولی هنوز صورت مساله به قوت خود باقی است. زشت است که هنوز نتوانستهاند امکانات رسانهای و تبلیغاتی را به عدالت بین همه توزیع کنند.
اینکه یک برنامه تلویزیونی علمی میسازند که خسته کننده است و کسی نمیبیند، ضعف آنهاست. بلد نیستند؛ نه اینکه نمیشود. چطور مستندهای علمی خارجی را بلدیم دوبله کنیم ولی بلد نیستیم خودمان بسازیم؟ این جذابیت کاذب رسانه است که باعث میشود یک عدهای خوب دیده شوند و من همیشه از این ترسیدهام. این تیغ دو لبه است. آدم اگر بیشتر از آن چیزی که باید و استحقاق دارد در چشم باشد خوب نیست. من همیشه میگویم: آدم که زیاد روی آنتن باشد کم کم کلاغ میشود و به قار قار میافتد! خیلی از مجریان تلویزیونی هیچ چیزی برای ارائه ندارند و فقط خوشگلند! درست که جنبههای بصری در برنامههای تلویزیونی مهم است ولی تا چه حد؟!
برخورد ناشرها بالاخره با چهره شدن شما عوض نشد؟
نه این برنامه زیاد تاثیر نداشت. من برای چاپ اشعار جدی مشکلی نداشتم و میلم این بود که با اشعار طنز شروع کنم که نشد. دوستان هم گفتند حالا که راه برای انتشار اشعار جدی باز است کتاب شعرت را چاپ کن، نوبت به دیگر آثارت هم میرسد. که خب راست میگفتند.
به نظرتان یک ناشر چه قدر میتواند سراغ آدم چهره برود؟ آن افراد چقدر خروجی دارند؟ چند کتاب در سال میتوانند بنویسد؟ بالاخره یک روزی ناشر مجبور میشود سراغ بقیه هم برود. البته خیلیها هم این وسط استثنا هستند و از رو نمیروند. دست همه کتابسازها را از پشت بستهاند. هر چیزی که دارند را به ناشر میدهند و ناشر به واسطه شهرت آن فرد، آنها را چاپ میکند. ترسم از این است یک زمانی بشنویم که مثلا مجموعهی پیامکهای جوک آقای فلانی هم منتشر شد!
**فراموسونهای اسلامی انقلابی!
قبل تر هم گفتم که خیلی از ناشرانی که آن زمانی که حاضر نبودند کتابم را منتشر کنند. الان برای چاپ کتابم به سراغم آمدهاند و این من هستم که الان بین آنها گزینش میکنم. جدا از اینکه کار نشر یک کار اقتصادی است برایم مهم است که ناشری که کتابم را چاپ میکند در کنار دغدغههای تجاری، دغدغههای فرهنگی هم داشته باشد.
خدا را شکر الان آن سد مقابل کارهای طنزم برداشته شده است ولی هنوز هم که هنوز است خیلی رفتارهای عجیب و غریب از افرادی که داعیهدار خدمت به حوزه نشر و انقلاب اسلامی هستند میبینم. متاسفانه بین خیلی از افرادی که خود را انقلابی میدانند این باندبازیها بیشتر است. چندجا را میشناسم که بیشتر از اینکه به انقلاب و ادبیات خدمت کنند، دارند خیانت میکنند با این رفتارهای دفعی. یک نفر باید برای اینها، جذب حداکثری را معنا کند. من اسم این گروهها را گذاشتهام فراموسونهای اسلامی انقلابی! شاید یک روز این خاطراتی که از برخی از ناشران دارم را در قالب داستان طنزی منتشر کردم.
**از بچگی بین کتابها غلت میخوردم
در حوزه شعر و طنز استاد داشتید یا خودتان به این مرحله رسیدید؟
ورود به هنر و ادبیات و کشف استعدادم را مدیون پدرم هستم. پدرم دبیر بازنشسته ادبیات است و ما در خانه، توی دکورها بیشتر از اینکه کاسه و بشقاب بلور داشته باشیم کتاب داشتیم. از بچگی بین کتابها غلت میخوردم. حافظ نامه استاد خرمشاهی را در چه سنی خوانده باشم خوب است؟ کاریکلماتورهای مرحوم شاپور یا ...
پدرم خیلی به من کمک میکردند و فضای خانه را مهیا میکردند تا کم کم علاقهمند شدم به نوشتن. اما در بحث شعر سعی کردم به معنای واقعی کلمه پیش بعضی از استادان زانو بزنم و شاگردی کنم. شاید برای من که اهل اصفهان هستم خیلی راحتتر بود که در شهر خودم و پیش خانوادهام زندگی میکردم تا در تهران و غربت تمام نشدنیاش. ولی تهران را با همه سختیهایش پذیرفتم تا بتوانم از محضر خیلی از اساتید استفاده کنم و حداقل هفتهای یک بار آنها را ببینم و شاگردی کنم.
**بخش اعظمی از شعر را مدیون استاد اسماعیل امینی هستم
خیلی اهل جلسه شعر و شعرخوانی نیستم و بیشتر جلسات شعر طنز را میروم. جلسات شعر جدی را خیلی کم میروم و اگر هم بروم به جلسهای میروم که داشتهای برایم داشته باشد. یعنی رنگ و بوی خودنمایی نداشته باشد. از استادان خوبی در این سالها استفاده کردم و سعی کردم از همه یاد بگیرم. یعنی همان بحث استقلال باعث شده پیش خیلی از استادان بروم و ندیده و نشناخته، کسی را نفی نکنم. اما بخش اعظمی از شعر را مدیون استاد اسماعیل امینی هستم که از استادانی هستند که انصافا به من کمکهای زیادی کردند و به معنای واقعی مستقل هستند. انسانی شریف، آزاده و باسواد و بدون تعارف. نقد ایشان نقد علمی است. بحث ادبیات برایشان از همه چیز مهمتر است. ادبیات را فدای خوشایند این و آن نمیکنند. ایشان هم در طنز و هم در شعر به من کمک زیادی کردند و من ایشان را اگر بنده را قابل بدانند استاد خودم میدانم. خیلی خالصانه کمک میکنند. بارها شده اگر سوالی داشته ام، تماس گرفتهام و ایشان با خوش خلیقی پاسخ دادهاند. حتی اگر در دسترس نبودهاند خودشان تماس میگیرند و پیگیری میکنند که چکار داشتهام.
من مرحوم امینپور را از نزدیک درک نکردم و به عنوان یک مخاطب، فقط شعرهایشان را خواندهام و خاطراتی که دیگران از ایشان دارند را شنیدهام. همیشه برایم سوال بود که چه طور یک انسان میتواند تا این حد بزرگوار و شریف باشد. آقای امینی را که میبینم میفهمم چیزهایی که درباره آقای امینپور میگویند واقعی است. آقای امینی دست بچهها را میگیرند و به رشدشان کمک میکنند. خیلی از اساتید هستند که کمک به رشد کسی نمیکنند. نمیدانم چرا شاید از این میترسند که اگر آن فرد رشد کند در آینده جای او را بگیرد. برای همین در یاد دادن بخل میورزند. ولی آقای امینی اینگونه نیستند. برای بحث کتاب خیلی به من انگیزه دادند. من خیلی از آثارم را با ایشان چک کردم و ایشان مرا راهنمایی کردهاند. من همیشه مدیون ایشان هستم و همیشه دلم خواسته که لطف ایشان را جبران کنم و نمیدانم چه طور. انسان مصلحی هستند و دغدغه چیزهایی را دارند که خیلیها ندارند. انسانی مذهبی و انقلابی به معنای واقعی است. خیلیهایی که داعیه شعر انقلاب دارند باید پیش آقای امینی بیایند و بفهمند شاعر انقلاب بودن یعنی چه.
**هیچ کس حال ما طنزپردازها را نمیپرسد
میان صحبتهایتان گفتید چندبار طنز را گذاشتید کنار. چرا؟
از ما طنز پردازها به واسطه طنزمان که همراه با لبخند و نشاط است، انتظار میرود که باید بخندانیم و گاهی مردم فراموش میکنند که ما قابلیتهای دیگری هم داریم. متاسفانه گاهی به ما و تواناییهایمان دید حداقلی دارند. یا اینکه انگار نمیتوانند بپذیرند که ما هم مثل خودشان هستیم. ما هم غم خودمان را داریم. دغدغههای خودمان را داریم. ما هم بعضی وقتها حالمان خوب نیست. هیچ وقت کسی نمیآید حال خودمان را بپرسد که فلانی تو که این قدر شعر طنز میگویی، حال خودت هم خوب است؟ یا فقط به خاطر درآوردن پول تاکسی و متروی طنز مینویسی؟ یک روز یک خبرنگار از من پرسید چرا طنز مینویسی؟ آن زمان من سرباز بودم و صبح تا ظهر خدمت میرفتم و بعد از ظهر تا شب کار میکردم. حقوق سربازی هم که میدانید چه قدر است. به آن خبرنگار به شوخی گفتم من طنز مینویسم تا پول شام و ناهارم در بیاید. گفت یعنی اگر من پول شام و ناهار شما را بدهم امروز طنز نمینویسی؟ گفتم امروزم را نوشتهام ولی برای فردا نمینویسم!
ما طنز نویسها قرار است کژیهای جامعه و نقصها را ببینم و اینها را با بیان زیبایی که اسمش طنز است، با لبخند ارائه بدهیم به مردم جامعه تا افرادی که درگیر مساله هستند یا آنهایی که بانی و مسبب آن مساله هستند، کمی فکر کنند که این مشکل از کجاست. من طنز نویس به مرور نیمه خالی جامعه را میبینم، آن را بزک میکنم و تحویل جامعه میدهم. مثلا قرار است الان درباره آلودگی هوا چیزی بنویسم و شمای مخاطب هم بخوانید و کمی دربارهاش فکر کنید. شما بعدا فراموشش کنید ولی من طنزپرداز هیچ وقت فراموشش نمیکنم.
این مشکلات در ذهنم میماند و دغدغه همیشگیام میشود. فساد اداری دغدغهام میشود. فقر، فساد، آقازادگی دغدغهام میشود. و خیلی چیزهای دیگر. مدام اینها را میبینم و فکر میکنم. نکته جالب اینکه من یک مازوخیسم ادبی دارم که میروم سراغ سوژههای تلخ، نشدنی و سختتر و این مشکلم را چند برابر میکند.
**ما طنزپردازها روی طناب افسردگی بندبازی میکنیم
مازوخیسم ادبیتان چه طوری است؟
مثلا یک بار یکی از چند موضوع جشنوارهی طنزی، فیلم حریم خصوصی بود. من همان را انتخاب کردم و نوشتم. ما طنزپردازها روی طناب افسردگی بندبازی میکنیم و هر آن احتمال سقوط داریم.
با اینکه خودتان را با شعر تخلیه روحی می کنید چه طور افسرده میشوید؟
من انتظار حمایت دارم که اگر نشستم و فکر کردم به یک موضوع اجتماعی و چیزی نوشتم، دوست دارم به دست مخاطبان بیشتری برسد. برای مثال شما میگویید من در برنامه تلویزیونی قند پهلو خوب ظاهر شدم و درخشیدم. چرا قبل از این صدا و سیما بعنوان یک طنزپرداز به من بها نداده بود؟ چرا به من فرصت حضور به عنوان یک طنزپرداز در برنامههای روزانه تلویزیونی داده نشده بود؟ چرا الان که به قول شما خودم را برای یک عده از آقایان ثابت کردهام سراغم نمیآیند؟ چقدر باید به در بسته بخورم؟ چقدر طرح برنامه تلویزیونی بدهم و آخرش نفهمم چه شد و بعد از مدتی بببنم آن طرح با سر و شکلی ضعیف تر به وسیله یک نفر دیگر ساخته شده است و روی آنتن است؟ من نوعی یک نفر هستم؛ این همه طنزنویس داریم. چرا ما نباید روزی یک ساعت آنتن داشته باشیم؟ یک قالب برنامه تلویزیونی هست به اسم دیلی شو! یک نفر مینشیند جلوی مخاطب و با زبان طنز صحبت میکند، اخبار میگوید و ... این قالب در شبکههای تلویزیونی خارجی جواب داده است. استندآپ کمدی یا همان کمدی ایستاده که یک نفر میایستد پشت میکروفون و خاطرات طنز تعریف میکند جواب داده است.
**الگوی طنز در شبکه نسیم سم است
چرا نباید از این قالبها استفاده شود؟ استندآپ کمدیهایی که الان اجرا میشود در رسانه ملی در حد تقلید صدای اگزوز و مسخره کردن رفتارهای چند مربی فوتبال است. اینها طنز نیست. چرا یک شبکه ماهوارهای بتواند جلوی صدا وسیمای ما قد علم کند و مخاطبان را به قول یکی از برنامهسازان، گونی گونی ببرد؟ این عبارت گونی گونی عین لفظ آن فرد برنامهساز است. میخواهم نگاه یک برنامهساز به مخاطب را خوب درک کنید! چرا آن شبکه میتواند؟ چون تا میبینند یک نفر ایدهی خوبی دارد، زود او را جذب میکنند و برایش امکان رشد فراهم میکنند. یک بار یکی از شبکههای خودمان آمد سراغ من و گفت در مورد فلان موضوع سیاسی که الان به نوعی بحران شده است طنز بسازیم و شما طرحت را ارائه کن. من طرحی نوشتم و دادم.
تا آمدند جلسه بگذارند و طرحها تصویب کنند و دنبال اسپانسر بگردند، آن بحران سیاسی تمام شد رفت! الگویی که از طنز ارائه میشود که در اندازه سریالهای مناسبتی و چهارتا برنامه رادیویی تکراری است که چند تا آدم تکراری با شوخیهای نخ نما شده را از زیر زمین شخم میزنند و در میآورند. خب درها را باز کنند تا همه بیایند. الان میتوانم برنامه تلویزیونی داشته باشم؛ دوستانم هم میتوانند. شبکه نسیم را ببینید. الگویی که این شبکه از طنز ارائه میدهد سم است. دارند ذائقه مردم را تنزل میدهند. تا کی مردم باید به مرد دوچرخهسواری که توی درخت میرود، بخندند. به بچهای که حین غذا خوردن خوابش میبرد. به یک نفر که کیک میزند توی صورت یک نفر دیگر! دوربین مخفی خوب است اما خندهاش زودگذر است. وقتی من طنز پرداز محدود شدهام به شبکههای اجتماعی و ستون روزنامه، چطور میتوانم با تلویزیونی که مخاطب میلیونی دارند رقابت کنم؟ اگر به طنز پردازها بها بدهیم اگر هدف فقط نشاط و سرگرمی هم باشد، نشاط و سرگرمی خوب برایشان فراهم میکنند.
**خاطرات گوسفندی که قرار است شام هیئت شود
درباره مازوخیسم ادبیتان بیشتر توضیح میدهید؟
زمانی از یک نشریه مذهبی سراغ من آمدند و گفتند میخواهیم درباره محرم و عاشورا طنز داشته باشید. من همان اول بدون هیچ درنگی گفتم میشود. بعد فکر کردم دربارهاش. با چند تا از دوستانم مشورت کردم و چند تا طنز نوشتیم با موضوعات جذاب. مثلا من خاطرات کفش دزد را نوشتم و اتفاقاتی که برای این آدم میافتد. من الان این را به عنوان یک طرح تله فیلم دارم و میتوان آن را ساخت. یک کارگردان بیاد و آن را بسازد. یا یک داستان درباره خاطرات یک بلندگو نوشتم که به هیتهای مختلف میرود. یا خاطرات یک گوسفند را نوشتیم که قرار است شام هیئت بشود. گوسفند توی هیئت است و همه چیز را میبیند. جلوی گوسفند همه خودشان را لو میدهند. پس میشود راجع به محرم هم طنز نوشت. درباره بقیه چیزها هم میشود نوشت اگر بخواهند.
درباره همه چیز میشود طنز نوشت؟
بله! طنز را برای مخاطبان باید درست تعریف کرد طنز هم انتقاد دارد، هم لبخند. یک جا لبخندش کمتر است و انتقادش بیشتر و برعکس. کسانی که میگویند خنداندن مردم سخت است، بلد نیستند که میگویند نمیشود. مثل اینکه من بخواهم به جای یک دکتر عمل قلب باز انجام دهم. خب بیمار را میکشم و بعد میگویم سخت بود. حتی اگر هدف صرفا نشاط و سرگرمی باشد مردم را خیلی از راحتتر از این حرفها میشود خنداند، به شرط اینکه سراغ متخصصش بیایند.
آیا درباره نیمه پر لیوان هم میشود طنز نوشت؟
من اگر بخواهم درباره نیمه پر بنویسم به این فکر میکنم وقتی میتوانیم نصف لیوان را پرکنیم چرا نمیتوانیم بقیه لیوان را پر کنیم؟
پس باز هم سراغ نیمه خالی میروید. فرض کنید کار خوبی هم اتفاق افتاده یا مسئولی کار خوبی کرده و مردم از آن خوشحال هستند. چرا در این باره نباید طنز گفت؟
نمیگویم نمیشود. هر اتفاقی بستری فراهم میآورد که اتفاقهای دیگری هم کنارش رخ دهد. مثلا وقتی پلی ساخته میشود. من طنزنویس از خوبیهای پل میگویم اما زیر پل هم یک عده کارتن خواب را میبینم. تشکر میکنم ولی باز هم نقص را میگویم.
**وقتی میبینم هیچ اتفاقی نمیافتد، افسرده میشوم
پس باز هم نیمه خالی را میبینید؟
خب در زمانی که همه به خواب خرگوشی رفتهاند من نمیتوام یک لالایی هم بخوانم. ما انصاف داریم و نیمه پر یعنی دیدن کارهای خوب. مصلح بودن اینجا معنا پیدا میکند.
شما که طنز میگویید چرا افسرده میشوید؟
چون من طنز نمیگویم که رد بشوم و بعد فراموش کنم. من میمانم روی این قضیه. مثلا یک بار طنز نوشتم دربارهی شیشه کثیف اتوبوسها که مردم به خاطرشان صبح به صبح حالشان گرفته میشود. من هر تریبونی پیدا کردم این مساله را گفتم اما یک ذره هم وضع بهتر نشد. وقتی میبینم هیچ اتفاقی نمیافتد، افسرده میشوم. وقتی سنگی میاندازید بالاخره آب یک کم تکان میخورد بعضی وقتها هر چه میگویی هیچ اتفاقی نمیافتد. ما طنزنویسان مثل دلقک سیرک هستیم که صورتمان را رنگ کردهایم و حتی اگر خودمان نخواهیم صورتمان میخندد. حدیث داریم مومن شادیاش ظاهر است و غمش مخفی. این درباره ما طنزپردازها به شدت صادق است. یعنی غممان را بروز نمیدهیم و خودمان را موظف میدانیم نسبت به مخاطب. اما واقعا این جور نیست.
**شدهایم مثل زنهای دربار
ما هم آدم هستیم و غم خودمان را داریم و خیلی تلخ است این مردمی که سالها خنداندیشان، وقتی نمینویسی نمیپرسد فلان کس چه شد و کجا رفت؟ چه بسیار طنزپردازانی که دیگر خبری از آنها نیست و هیچ کس هم حالشان را نمیپرسد. برای کسی سوال نیست که چرا دیگر طنز نمینویسد؟ ما شدهایم مثل زنهای دربار که تا پادشاه زن دیگری می آورد اولی از چشمش میافتد. من طنزپرداز که نباید اگر چند وقت ننوشتم حالا به هر دلیلی،از یاد بروم.
اینهایی که میگویید توقع است یا وظیفه مردم؟
وظیفه همه است که باید به داد هم برسیم.
اما خدمت شما به قشر محدودی است؟
نه من به کل جامعه خدمت میکنم.
**مردم نسبت به آدمهای فرهنگی احساس نگرانی نمیکنند
مگر روزنامه یا وبلاگ یا شبکه اجتماعی شما را چند نفر میخوانند؟
من اگر واقعا طنز نویسی باشم که دغدغه ایران اسلامی داشته باشم وقتی نقد میکنم نقدم در جهت ارائه یک الگوی موفق زندگی است.مخاطب من در وهله اول محدود است ولی به مرور مثل هرم گسترش پیدا میکند. وقتی عادت پسندیدهای را رواج دهم و حتی در یک آدم تاثیر گذار باشم همین کافی است.
من اگر میروم دندان پزشکی و وسط دوره درمان مشکلی برای پزشک پیش آمد نگرانش میشوم یا نه؟ چون دندانم گیر دکتر است. اما کار فرهنگی و هنری چون آثارش مستتر است و به چشم مردم نمیآید، مردم نسبت به آن و متولیان امور فرهنگی احساس نگرانی نمیکنند. من طنزپرداز الان ناراحتم که چرا جامعه من مصرف گرا بار میآید؟ بخش اعظمی از آن زیر سر رسانه ملی است که این قدر تبلیغات دارد. چرا در برنامه کودک تبلیغ پخش میشود؟ این خیانت است به نسل آینده. حالا ببینید چند سال دیگر چه آثار سویی دارد این مصرفگرایی و این کیک و دستمال کاغذیهایی که داخل برنامههای کودک تبلیغ میکنند.
اصلا درباره همه قشرها همین است به جز بازیگرها و فوتبالیست ها که رسانه پر رنگشان میکند، مردم همه قشرهای دیگر را هم فراموش میکنند.
نباید فراموش کنند. همین شده که پدر و مادرشان را میگذارند خانه سالمندان.
شاید یک کم هم شرایط جامعه است. اولویتها عوض شده؟
بله برای مردم معاش مهم شده است. برای من هم مهم است. اصلا شعار امسال چیست؟ اقتصاد و فرهنگ. بله معاش مردم باید تامین شود. مردم باید آرامش داشته باشند. اما من نباید منتظر باشم معاش تامین شود و بعد بگویم حالا بیایید برایتان کار فرهنگی انجام دهیم. این همه آدم در طول تاریخ زمانهای سخت کار فرهنگی کردهاند. من حداقل اثرم را خلق میکنم و هر وقت جامعه پذیرش و آمادگی فکر کردن به حرفهای من را داشت، خودش میرود سراغ حرفها و ایدههای من.
**حالم آن طور بوده است که شعرهایم این گونه از آب درآمدهاند
برویم سراغ کتاب «چه حرفها». با چه حس و حالی شعرهای این کتاب را گفتید؟ به نظر میرسد این کتاب، بیشتر شعرهایی با بغض است
ساده بگویم. عشق چیز عجیبی است. از عمد میگویم "چیز"، چون واقعا نمیدانم چیست. مبهم است و این چیز عجیب حالات عجیبی دارد . مثل یک سفر است و مرحله به مرحله، آدم به جاهای مختلف میرسد. این را در شعر دیگر شاعران هم دارید. مثلا حافظ گلایه و شکوه زیاد دارد. سعدی نگاهش به عشق بیشتر به همان جلوه ناز و نیاز است. در شعر مولوی شور بیشتر نمود دارد. من قبول دارم که نگاهم بیشتر به عشق گلایه و شکوه بوده و غمش زیاد بوده است. هنوز هم که هنوز ابتدای راه این تجربهها هستم و فضای عشق برایم مبهم است. ببینید گاهی شما دنبال پاسخی میگردید و پیدا نمیکنید اما یک وقت هم هست که اصلا نمیدانید سوالتان چیست. در فلسفه میگویند حتی اگر سوال را بفهمید خودش یک جواب است. من در چنین حالت مبهمی هستم. نخواستهام به زور شعر بگویم. حسم را گفتهام. حالم را گفتهام. سوالهایم را مطرح کردهام. کوششی نیست. حالم آن طور بوده است که شعرهایم این گونه از آب درآمدهاند.
در این مجموعه با اینکه شعر جدی است، در یکی دو شعر رگههای طنز را دیدم. مثل شعر توت.
آدم پازل نیست که بگوید من اگر 3-4 ویژگی اخلاقی را داشتم چند تای دیگر را کنار بگذارم. من این طور نیستم . من اگر طنز پرداز هستم در جدیتـرین مواقع هم این حالت برایم چشمکی میزند. همیشه درباره یک موضوع ذهنم چند پیشنهاد میدهد که حتما یکی دو تای آن طنز است. من حتی در ناراحتیهایم هم شوخی کردهام. در شعرهایم هم همین است و در عین گلایه شیطنت هم داشتهام. دیدهاید بعضیها گریه میکنند و در گریه میخندند. این شعرها هم بعضا چنین است.
پس کلا شما شعر را مطابق حس و حالتان میگویید؟
هر کس یک جور شعر میگوید. بعضی از دوستان هستند که به شعر این طور نگاه میکنند که مثلا باید از ساعت 3تا 4 بنشینم و شعر بنویسند. اما من این طور نیستم. من خودم را مجبور میکنم مطالعه کنم. یکی از کارهایی که خودم را مجبور به آن میکنم مطالعه است. فیلم زیاد میبینم. حتما روزی یک فیلم میبینم. حتی اگر وسط تماشای خوابم ببرد!
ایرانی میبینید یا خارجی؟
ایرانیها را هم میبینم اما بیشتر فیلم خارجی میبینم. به خاطر داستانش. در کنار مطالعه و تماشای فیلم، وقتی هم برای تفکر کنار گذاشته ام. یعنی مینشینم و در خلوتم به مسائل مختلف میکنم. برای فکر کردن به گذشته و آینده و الان زندگیام، وقت میگذارم. اما شعر گفتنم این طور نیست. چون شعر جدای از تسلط به تکنیک به این برمیگردد که حرف برای گفتن داشته باشید. وقتی شعری به شما میچسبد به خاطر این است که شاعرش حرفی داشته برای گفتن. آنهایی که کوششی شعر میگویند یا شعر میسازند و میبافند، ممکن است چندتایی از شعرشان هم بگیرد ولی شعرشان "آن" ندارد. من چون مطابق حال و هوایم شعر میگویم گاهی ممکن است یک بیت در حال و هوایی بگویم و بعد یک ماه دیگر کاملش کنم. دفترچهای دارم که شاید اگر کسی کاملش کند شاید 3 تا مجموعه شعر از آن بیرون بیاید.
**من شاعر نسبت به جامعهام وظیفه دارم
شاعران شعرهای خودشان را حفظ هستند؟
دیگران را نمیدانم اما من حفظ نیستم .مگر شعری را بسیار خوانده باشم.
اگر کسی یکی از شعرهایتان را بخواند و خودش را جای شما قالب کند،متوجه میشوید؟
با خنده... در آن حد بله.
یک نکته هم درباره نگاه شما به زندگی در اشعار این کتاب بگویم. مثلا در شعر «زندگی» نگاهتان یک کم شبیه تفکر خیام شده. «سرمستی امروز به فردا نگذارید/ در میکده پیمانه پر جا نگذارید» آیا غنیمت شمردن دم و ناپرهیزی و استفاده از دنیا، نگاه غالب شما است به زندگی یا یک حس زودگذر بوده است؟
همین طور که آدم نوسانهای خودش را دارد، ضعف و قوت ایمان دارد، ضعف و قوت اراده دارد، هر یک از این حالات در یکی از شعرهایم آمده است. اما این را میدانم نا امید شدن از رحمت خدا کفر است به هر حال من به عنوان شاعر اگر ابزاری در دست دارم نسبت به جامعهام وظیفه دارم. شاید حس و حالی داشته باشم اما باید حواسم به اثری که شعرم در جامعه میگذارد، باشد. و برای همین خیلی از حرفها را نمیزنم. چون هر حرفی را که نباید زد و اگر زدیم حتما که نباید منتشر کرد.
**اگر شعر من باعث ناامیدی حتی یک نفر شود، گناه است
چرا؟
چون ممکن است من بعدها از آن حرفم برگردم ولی آثار منفی حرفم همچنان میماند. اگر یک نفر با شعر من حالش بد شود و در این حال بماند من مسئول هستم. من سعی کردهام حتی در شعرهایی که به زعم شما ناامیدیاش زیاد است، باز هم دریچه امیدی بگذارم. بعضی شعرها هم نتیجه یک حس خوب است و سعی کردهام این حس را عمومی کنم. اما این شعری که شما میگویید یا شعر دیگر با مطلع «خوب من حیف است حال خوبمان را بد کنیم/ راه رود جاری احساسمان را سد کنیم» همین نوع نگاهم را نشان میدهد که نباید خیلی هم مشکلات جاری زندگیمان را جدی بگیریم. پدربزرگ من همیشه میگفت زندگی مثل یک پیانو است خوبیهایش دکمه سفیدها است و بدیهایش دکمه سیاه ها. اینها را باید با هم نواخت تا قشنگ شود. دنبال شکوه و غصه پراکنی نبودم. خیلی وقتها آدم برای تخلیه روحی نیاز به ابزار دارد. بد که نیست. مثل کسی که اشک میریزد. من حواسم به این بوده که احساسات مشترکم با بقیه را در قالب شعر بگویم و خیلی شخصی نباشد و آخر اشعار هم امید باشد. اگر شعر من باعث ناامیدی حتی یک نفر شود، گناه است و من همیشه از این ترسیدهام.
بازخوردی از انتشار اشعار میان مخاطبان ندارید؟
بله. هم از مخاطب حرفهای شعر بازخورد داشتهام هم از مخاطب عام. مثلا قبل از انتشار، مجموعه را به استاد اسماعیل امینی سپردم و ایشان با لطف و مهربانی، اشعار را مطالعه و نقد کردند. استقبال مخاطب عام هم خوب بوده است. خودم انتظارش را نداشتم. اما چون بحث توزیع در ایران مشکل دارد و دلم میخواهد کتاب به دست مخاطب برسد و خوانده شود، سایتی با عنوان "احسان بوک" برای فروش کتابم راه اندازی کردم. استقبال خیلی خوب بوده و با اینکه تبلیغ این سایت را نکردهام از جاهای مختلف کشور حتی روستای دورافتاده سفارش کتاب را داشتهام. این نشان میدهد مردم به کتابخوانی علاقمند هستند و اگر توزیع کتاب خوب باشد آن را تهیه میکنند.
در نمایشگاه کتاب امسال کتاب دیگری هم دارید؟
من تا به حال دو کتاب منتشر کردهام. کتاب اولم که مجموعه غزلهای عاشقانهام است با عنوان "چه حرف ها" از انتشارات فصل پنجم و کتاب دیگری که مجموعه شعرهای طنزم است در قالب نقیضههای اشعار یکی از شاعران خوب کشورمان با عنوان "خندههای امپراتور" که نشر آرما آن را منتشر کرده است.
تا پایان سال، یک یا دو کتاب دیگر از من منتشر خواهد شد که امیدوارم مخاطبان و علاقمندان به شعر و طنز، با مطالعه این آثار، من را از نظرات خوب و سازنده خودشان بینصیب نگذارند.