این عین جمله آن شهید بود... باور نداشت که دشمن بخواهد بچه های گردان او را زمینگیر کند . اینجا بود که حاج حسین از خاکریز جدا شد و به بچه ها گفت: من میرم شما هم بیائید. این جملات رو میگفت و مسیر خاکریز رو طی میکرد. مثل یک شیر که غرش میکند ، اصلا ساکت نبود . انگار همه آتش دشمن حاج حسین را تعقیب میکرد همه جا با نور منورها مثل روز روشن شده بود. در یک زمان هم تیربارها میزد هم تانک ها شلیک میکرد و هم گلوله های خمپاره پشت سر هم زمین میخورد . از این غوغای آتش دود کسی نبود که بی نصیب از تیر و ترکش بشه ....حاج حسین آنقدر سریع از ما جدا شد و رفت که کسی به گردش نرسید .. مثل اینکه ما افتاده بودیم توی دام دو تا لشگر زرهی دشمن.... شب سختی بود . از دسته 15 نفری ما فقط 2 نفر بازگشتیم آنهم مجروح . یعنی همه مقاومت کردند کسی نگذاشت حرف فرمانده روی زمین بماند ...کسی برای ماندن و زنده بودن تلاش نکرد .من میگویم شهید اسکندرلو نخواست بماند تا شرمنده شهدا باشد یعنی فضای عملیات و به آنچه که در خود احساس مسئولیت میکرد که انگار بدانها نرسیده بود تاب زنده ماندن را از او گرفته بود.
اردیبهشت۶۵-اردوگاه دز- مقرگردان حضرت علی اصغرعلیه السلام-شهید اسکندرلو در حلقه همرزمان
من صبح عملیات به سد دز مقر گردان علی اصغر علیه السلام برگشتم. وارد چادرمان شدم دلم گرفته بود اما از شانس خوبی که داشتم شهید مرتضی صبوری از بچه های اطلاعات و عملیات را آنجا دیدم. او هم ساکت بود و من یادمه فقط بهش گفتم آقا مرتضی چرا اینجوری شد و... او ساکت بود و هیچ چیز نگفت و جوابمو نداد فقط منو تابهداری که نمیدانم کجا بود رسانید تا با سایر مجروحان به تهران برگردیم. آنجا آخرین دیدار من با شهید صبوری بود که بعدا فهمیدم در شناسائی کربلای یک ما را جا گذاشت و رفت. جنازه اش هم بازنگشت و برای خود حتی به اندازه یک قبر کوچک سهمی و طلبی از نظام و انقلاب نداشت . خدا میداند که الان کجا آرام آرمیده است!
آخرین عکس حاج حسین اسکندرلو ساعاتی قبل از شهادت"لبیک یا خمینی"
یادشان بخیر...
راوی: مهدی خاکپاش
*سایت ساجد