صدا کن مرا کاظم
بعد از تو
پیامبران مفلوک
با وعدهی بهشت زندگیمان را جهنم کردند
با قلبهایی که در فتقهاشان میطپید
با ردای پارسایی
در قصرهای رویایی هزار و یک شب
غصهی کودکان خیابانی را
خوردند...
اما رستگار نشدند
و ماهم که جمله نقاب زدیم کاظم
ریا کردیم و بر مزار تو اشک تمساح ریختیم...