کد خبر 312568
تاریخ انتشار: ۴ خرداد ۱۳۹۳ - ۰۸:۵۴

مسند امام موسی بن جعفر(ع) مجموعه 59 حدیث است که در سالهای 180 تا 182 که امام در زندان «سندی بن شاهک» محبوس بودند، ابوعمران موسی بن ابراهیم مروزی به دیدار امام رفته و امام این احادیث را برای او بیان کرده است.

گروه فرهنگی مشرق - ائمه اطهار(ع) از زمان امام کاظم(ع) به بعد وارد عرصه سیاست می‌شوند و به مردم نسبت به فساد دستگاه خلافت هشدار می‌دهند و تلاش می کردند با نفوذ دادن برخی از افراد برجسته در دستگاه خلافت بتوانند ضمن جلوگیری از برخی ضربات به اسلام، زمینه‌ نشر فرهنگ اصیل اسلام که همان مکتب شیعه است را فراهم کنند.
 
 اسم، القاب و نسب امام کاظم(ع)
 
اسم شریف آن حضرت، موسی پسر جعفر، پسر محمد باقر، پسر علی (زین العابدین)، پسر حسین، پسر علی، پسر ابوطالب (ع) است. امام(ع) در تاریخ یکشنبه هفتم صفر سال 128 هجری در روستای «ابواء» بین مکه و مدینه به دنیا آمد و بنابر قول مشهور در سال 183هجری در زندان هارون الرشید، مسموم و به شهادت رسید و در ضلع غربی بغداد در مقبره‌ معروف به مقابر قریش به خاک سپرده شد. البته هم اکنون نام آن مکان کاظمین است. شیخ مفید می‌گوید: این مقبره در گذشته محل دفن بنی هاشم و سران قبایل و اشراف بود.
 
مادر امام کاظم(ع) حمیده‌ بربریه نام دارد. همچنین به او حمیده‌ مصفاه گفته شده است، ولی ابن شهر آشوب، حمیده‌ی مصفّاه را دختر صاعد بربری با کنیه‌ «لؤلؤ» مادر موسی بن جعفر(ع) می‌داند.
 
عبدصالح، کاظم، صابر و امین از القاب آن حضرت است که کاظم از مشهورترین آن می‌باشد.
 
شیخ مفید می‌گوید: ابا ابراهیم، اباالحسن و اباعلی از کنیه‌های حضرت است. برخی نیز، ابوالحسن اوّل، ابوابراهیم و ابواسماعیل را به عنوان کنیه‌های حضرتش ذکر می‌کنند.
 
خلفای زمان امام موسی بن جعفر(ع)
 
شروع امامت و ولایت امام کاظم(ع) همزمان با استقرار و ثبات خلافت عباسی‌ها بود. امام(ع) در برهه‌ای به امامت رسید که ظالم‌ترین و جبارترین حاکمان بر مسند حکومت بودند. دولت و حکومت آنها از نظر داخلی در آرامش بود و هیچ مخالفت و درگیری داخلی وجود نداشت. این ثبات و آرامش باعث شد تا حاکمان و زمام‌داران بتوانند به راحتی بر مخالفان خود تسلط پیدا کنند و اعمال، رفتار و حرکات آنان را زیر نظر داشته باشند.
 
تعدادی از حُکام و سلاطین ظالم و ستمگر عباسی دوره‌ی امام کاظم(ع) عبارتند از:
 
1. منصور دوانیقی: وی دومین حاکم دولت عباسی بعد از برادرش ابوعباس سفاح است. وی به بُخل و حسادت معروف بود و به همین جهت لقب دوانقی به وی دادند.
 
2. مهدی عباسی: تمایل بیش از حد به لهو و لعب، زن و ... از معروف‌ترین خصایص این خلیفه‌ی عباسی بود. شدت علاقه‌ی وی به این‌گونه مسائل باعث آن شد که پسرش ابراهیم رئیس آواز خوان‌ها و خواننده‌ها و دخترش علیّه جزو گروه خواننده‌ها، نوازنده‌ها و رقاص‌های بغداد شود.
 
3. هادی عباسی: وی در سن 25 سالگی به حکومت رسید، در حالی‌که مخالف سرسخت و دشمن اهل بیت(ع) و حاکم شرور بود. چنان‌که شرارت از سر و رویش می‌بارید. زندگی اش سراسر غرور و تکبر و ناپختگی و بی تجربگی جوانی بود. دورۀ حکومت او از دوران‌های سخت اهل بیت (ع) و شیعیان بود.
 
مسعودی مورخ مشهور در کتاب «مروج الذهب» دربارۀ هادی عباسی می‌گوید: «.... قسی القلب، بد اخلاق و زشت خوی بود». شروع قیام‌ها و نهضت‌ها به رهبری بنی‌هاشم و علوی‌ها در زمان خلافت هادی عباسی بود. واقعه‌ی «فخ» به رهبری حسین بن علی یکی از قیام‌های معروف آن دوره است. این نهضت مورد تأیید امام کاظم(ع) بود به گونه‌ای که امام(ع) رهبری این قیام (حسین بن علی) را به شهادت بشارت داد و او را سفارش به تقویت، مقاوت و صبر کرد. آن حضرت به وی چنین فرمود: «تو کشته می‌شوی، خوب جنگ کن؛ زیرا قوم و لشکری که در مقابل تو است، از فاسقان اند...». و این موضع امام(ع)، قیام فخ را در ردیف سالم‏ترین قیام‌هاى علویان بر ضد عباسیان قرار می‌دهد.
 
4. هارون الرشید: وی در ثروت اندوزی، اسراف، داشتن حرم سرا، زنان آواز خوان و رقاص معروف بود. نسبت به ائمه و سادات بنی هاشم نهایت خصومت و دشمنی را روا می داشت و در از بین بردن آنها تلاش می‌کرد. زندانی نمودن موسی بن جعفر(ع) بارها و بارها و شهادت آن حضرت در زندان به دست سندی بن شاهک نمونه‌ای از این دشمنی‌هاست.
 
موضع‌گیری امام کاظم(ع) در مقابل هارون الرشید
 
 با آنکه هارون مشهور به زورگویی، جباریت، قساوت قلب و دشمنی، به ویژه با علوی‌ها بود، در عین حال در تاریخ شاهدیم که امام کاظم(ع) هیچ اهمیتی برای هارون قایل نبود و هیچ ترس و هراسی از وی نداشت و در مقابل هارون در نهایت عزّت و شجاعت می‌ایستاد و در راستای مسئولیتش کوچک‌ترین عقب‌نشینی و ضعفی از خود نشان نمی‌داد. تاریخ شاهد این مدعاست. در این‌جا به نمونه‌هایی از این برخورد امام(ع) در مقابل هارون الرشید می‌پردازیم:
 
1. هارون الرشید و تظاهر انتساب به پیامبر اکرم(ص)
 
خطیب بغدادی در کتاب تاریخ خود نقل می‌کند که: هارون الرشید به حج و به زیارت مرقد پیامبر(ص) آمد. عده‌اى از قریش و سران قبایل و نیز موسى بن جعفر(ع) با وى همراه بودند. چون هارون به مزار پیامبر رسید گفت: سلام بر تو اى رسول خدا! اى پسر عمویم! وى می‌خواست با این عبارت به اطرافیان فخر بفروشد. در این هنگام موسى بن جعفر(ع) به قبر پیامبر نزدیک شد و گفت: «سلام بر تو اى پدر»! چهره‌ی رشید دگرگون شد و گفت: اى ابو الحسن! افتخار حقیقى همین است.
 
2. ترسیم حد و مرز «فدک» از جانب امام کاظم(ع)
 
زمخشری می‌گوید: هارون الرشید به امام موسی بن جعفر(ع) عرض کرد: یا اباالحسن! حد و مرز فدک را مشخص کن تا آن را به شما برگردانم. حضرت از این کار ابا کرد، تا این‌که هارون اصرار ورزید، آن‌گاه امام(ع) فرمود: «من حد و مرز واقعی آن را مشخص می‌کنم. اگر این کار را بکنم تو آن را برنمی‌گردانی!» هارون گفت: مگر حدود آن کجاست! به حق جدّت مشخص کن. پس امام(ع) فرمود: «مرز اوّلش تا عدن است». در این هنگام رنگ هارون تغییر کرد، گفت: ادامه بده فرمود: «مرز دومش سمرقند است»، با شنیدن این حرف چهره‌اش تاریک شد. امام(ع) فرمود: «مرز سومش آفریقاست»، رنگش سیاه شد، گفت: ادامه بده. امام فرمود: «مرز چهارمش تا خزر و ارمنستان است». این‌جا بود که هارون گفت: بفرما جای من بنشین! بنابراین، چیزی برای ما باقی نمی‌ماند! امام(ع) فرمود: «به تو گفتم اگر حدّ فدک را مشخص کنم، تو آن‌را به ما باز پس نمی‌دهی. از این‌جا بود که هارون تصمیم به قتل حضرت گرفت».
 
3. اثبات نسبت با رسول اکرم(ص)
 
نقل کرده‌اند روزی هارون الرشید از امام کاظم(ع) پرسید: چگونه شما می‌گویید فرزندان رسول الله(ص) هستید، در حالی‌که فرزندان علی(ع) هستید. همانا مرد از طرف پدر منسوب به جدّ می‌شود، نه از طرف مادر. امام(ع) در جواب، این آیه‌ی مبارکه را قرائت فرمود: «... و از فرزندان او، داوود و سلیمان و ایّوب و یوسف و موسى و هارون را (هدایت کردیم) این‌گونه نیکوکاران را پاداش مى‏دهیم! و (همچنین) زکریّا و یحیى و عیسى و الیاس را همه از صالحان بودند». در حالی‌که برای حضرت عیسی(ع) پدری نیست، همانا وی از طرف مادر به انبیا منتسب شد. این‌گونه ما ملحق به فرزندان پیامبر(ص) می‌شویم از طرف مادرمان حضرت زهرا(س). همچنین خدای متعال فرمود: «هر گاه بعد از علم و دانشى که (درباره‌ی مسیح) به تو رسیده، (باز) کسانى با تو به محاجّه و ستیز برخیزند، به آنها بگو: بیایید ما فرزندان خود را دعوت کنیم، شما هم فرزندان خود را ما زنان خویش را دعوت نماییم، شما هم زنان خود را، ما خودمان را و شما خودتان را (کسانى را که مانند جان ماست) فرا خوانیم، آن گاه مباهله کنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم». پیامبر(ص) هنگام مباهله‌ با نصاری هیچ‌کس را دعوت نکرد، مگر علی، فاطمه و حسن و حسین(ع) پس حسنین فرزندان پیامبر(ص) هستند.
 
روش امام کاظم(ع) در حفظ شیعه
 
امام هفتم شیعیان به صالح، صابر، امین و کاظم ملقب بوده و عبد صالح شناخته مى ‏شد. از این رو او را «کاظم‏» مى‏ خواندند که خشم خود را فرو مى‏ برد و بر گرفتاری‏ها شکیبایى مى ‏ورزید. در روزگار امام موسی کاظم(ع) عباسیان و دشمنان اهل بیت(ع) تا آنجا که در توان داشتند بر علویان سخت مى‏ گرفتند تا جایى که شیعیان تن به آوارگى در دادند و عده ‏اى نیز به جرم علوى بودن کشته شدند.
   
امام کاظم جانب احتیاط را مى ‏گرفت و تنها کسانى را که شایستگى تبلیغ امامت او را داشتند، به این امر مهم مى‏ گمارد. آن گونه که از تاریخ برمى ‏آید، او در تمام ایام حیات خود، از گزند عباسیان دورى مى‏ جست و حتى به شیعیان اجازه نمى‏ داد آن گونه که در زمان حیات پدر ارجمندش معمول بود، با وى دیدار کنند.
   
راویان روایات منقول از آن حضرت را کمتر با نام مبارکش ذکر مى‏ کردند، بلکه به کنیه و اشاره اکتفا مى ‏کردند. آنان چنین نقل روایت مى‏ کردند: از ابو ابراهیم، ابوالحسن، عبد صالح، عالم، سید و رجل شنیدیم ... این امر نشان‌دهنده تحت نظر بودن آن حضرت است. آن حضرت نیز براى حفظ جان یاران، از آنان مى ‏خواست که در امور دینى و عبادى تقیه کنند تا مبادا مورد تعرض و انتقام حاکمان جور قرار گیرند.
   
آنچه از تاریخ برمى ‏آید این است که امام کاظم(ع) در 10 سال اول امامت ‏خود، که با منصور معاصر بود، با او دیدارى نداشته و حتى منصور برخلاف محمد المهدى و هارون - فرزند و نوه ‏اش - او را به بغداد فرا نخواند و نیز به بند نکشید. این در حالى است که منصور، از آن دو، خبیث‌‏تر بود و این از رفتار او با امام صادق(ع) و آل على آشکار مى ‏شود. زمانى که خبر شهادت امام صادق(ع) به منصور رسید، او طى نامه‏ اى از محمد بن سلیمان، عامل خود در مدینه، خواست تا وصى امام صادق(ع) را بکشد. محمد در پاسخ نوشت: جعفر بن محمد 5 تن را به عنوان وصى معرفى کرده است که یکى از آنان شخص منصور است و منصور ناکام ماند.
 
نقش امام موسی کاظم(ع) در سیاسی کردن شیعه
 
امام کاظم (ع) بارها در روزگار مهدى و هادى به بغداد احضار شد و به بند و زندان درآمد و آزاد مى ‏شد، اما روزگارى را که آن حضرت در دوران هارون به سر برد سخت‏ترین دوران حیات او بود. هارون در آغاز خلافتش بارها امام را به بغداد فراخواند و او را به زندان افکند و پس از مدتى او را آزاد ساخته و چنین وانمود مى ‏کرد که او را محترم و گرامى مى‏ دارد. با همه تنگناهایى که براى امام به وجود آمده بود، شهرت او جهان‏گیر شد و دانشمندان به سوى او روانه شدند و آنان که تا دیروز از وى رو گردان بودند، به امامت او معترف شدند و شیعیان از همه جا خمس و زکات خود را براى او مى‏ آوردند و تمامى این امور از دید ماموران هارون پنهان نبود.
 
در عصر امام کاظم (ع) که دوران بسیار سختی برای شیعیان بود، حرکتهای اعتراض‌آمیز متعددی از ناحیه شیعیان و علویان نسبت به خلفای عباسی صورت گرفت که از مهمترین آنها قیام حسین بن علی، شهید فَخّ ـ در زمان حکومت هادی عباسی ـ و نیز جنبش یحیی و ادریس فرزندان عبدالله بود که در زمان هارون رخ داد. در واقع مهمترین رقیب عباسیان، علویان بودند و طبیعی بود که حکومت آنان را سخت تحت نظارت قرار دهد.
 
امام کاظم(ع) را می توان از نظر مکتب وارث زحمات جد و پدر بزرگوارشان امام باقر و امام جعفرصادق(ع) و دانست، چرا که زحمات این دو امام بزرگوار در تدوین و عرضه تشیع در قالب مکتب شیعه به ثمر رسیده بود و امام موسی کاظم(ع) در حقیقت این مکتب تدوین شده را به ارث برده بود. ایشان در نشر تشیع که جنبه سیاسی پیدا می‌کرد موفق شدند نمایندگانی را به اقصی نقاط عالم اسلام ارسال کنند و شیعه را در نقاط مختلف از جمله خراسان، ری، قم، یمن و... تبلیغ کنند.
   
از زمان امام کاظم(ع) به بعد ائمه اطهار(ع) برخلاف ائمه دوران قبل وارد عرصه سیاست می‌شوند و به مردم نسبت به فساد دستگاه خلافت هشدار می‌دهند و تلاش می کردند با نفوذ دادن برخی از افراد برجسته در دستگاه خلافت بتوانند ضمن جلوگیری از برخی اشکالات و ضربات به اسلام، زمینه‌ نشر فرهنگ اصیل اسلام که همان مکتب شیعه است را فراهم کنند.
 
تأیید واقعه فخ از سوی امام موسی کاظم(ع)
 
واقعه فخ یکی از قیام‌هایی است که برخی از علویان در مقابل ظلم و ستم حکومت عباسی انجام دادند. این قیام توسط یکی از نوادگان امام حسن مجتبی (ع) به نام حسین بن علی بن حسن مثلث بن حسن مثنى بن حسن؛ یکی از نوادگان حسن مثنی؛ فرزند امام حسن مجتبی (ع) صورت گرفت.
 
«فخ» وادی ای است در مکه قبل از وادی الزاهریه قرار دارد. این وادی در ورودى مکه (مسجد تنعیم) قرار دارد و بیش از صد نفر از شهدای قیام فخ در این وادی مدفون هستند. واقعه فخ بنابر قول اکثر قریب به اتفاق و شاید همه مورخینی که این حادثه را گزارش کرده‌اند، در یوم الترویه؛ روز هشتم ماه ذیحجة الحرام سال ۱۶۹ هجری قمری اتفاق افتاده است.
 
برجسته‌ترین شخصیتی که در هنگام وقوع واقعه فخ در قید حیات بود؛ حضرت امام موسی کاظم (ع) بودند. همچنین حاکم هم‌عصر واقعه فخ؛ «هادی عباسی» است.
 
علت قیام فخ این بود که پس از مرگ سفّاح و آغاز خلافت منصور دوانقى، اختلاف میان بنى عباس و علویان شدّت گرفت و حاکمان وقت با بى رحمى تمام، علویان مبارز را سرکوب کردند. خلفای عباسی با گماردن حکام مدینه از میان دشمنان مسلّم اهل بیت طهارت (علیهم السلام) بر علویان اعمال فشار می‌کردند و در عصر هادی عباسی (چهارمین خلیفه عباسیان)، این سرکوب‌ و سخت‌گیری‌ها بر شیعیان و محبان اهل بیت (علیهم السلام)، ادامه پیدا کرد و حکومت به بهانه‌هایى واهى آن‌ها را مورد آزار قرار می‌داد تا جایی که با گماردن عمر بن عبدالعزیز بن عبیدالله (از نوادگان عمر بن خطاب) در مدینه منوره، که از دشمنان سرسخت دوستان و شیعیان اهل بیت (علیهم السلام) بود، شدت و سخت‌گیری‌ها را افزایش دادند.
 
در جریان این قیام، تمام یاران حسین بن على (شهید صاحب فخ)، به شهادت رسیدند. بدن‌های آنها رها شده و سرها از بدن جدا گشت، در این قیام بسیارى از علویان به شهادت رسیدند. حسین بن على «شهید فخ» در سن ۲۶سالگى بدون آنکه از او فرزندى باقى مانده باشد، به شهادت رسید، ولى برخى یاران او به اطراف متوارى شده و ادریس بن عبدالله به مغرب رفته و حکومت ادارسه را تشکیل داد و یحیى بن عبدالله به دیلم فرار کرد و در آن جا قیام کرد.
 
در مجلسى که گروهى از فرزندان امام على، از جمله امام کاظم (ع) حضور داشتند، سرهای شهدای فخ را به تماشا گذاردند. هیچ کس چیزی نگفت جز امام کاظم (ع) که وقتی سر حسین بن على رهبر قیام فخ را دیدند، فرمودند: «انا لله و انّا الیه راجعون، (از خداوندیم و به‌سوى او باز مى‏ گردیم)،سوگند به‌خدا که (حسین) به شهادت رسید در حالی‌ که مسلمان و درستکار بود و بسیار روزه مى‏ گرفت و بسیار شب زنده‌دار بود و امر به معروف و نهى از منکر مى ‏کرد؛ در خاندان وى، چون او وجود نداشت».
 
بنابر دیدگاه یرخی از مورخان از جمله: ابوالفرج اصفهانی، حادثه فخ بی ‏ارتباط با روش پیشوای هفتم (ع) نبود؛ زیرا نه تنها آن حضرت از آغاز تا نضج و تشکیل نهضت از آن اطلاع داشت، بلکه با حسین بن علی رهبر قیام فخ، در تماس و ارتباط بود. گرچه امام کاظم (ع) شکست ظاهری نهضت را پیش بینی فرمود، ولی هنگامی که احساس کرد حسین در تصمیم خود استوار است، به او فرمود: «گرچه تو شهید خواهی شد، ولی باز در جهاد و پیکار کوشا باش، این گروه، مردمی پلید و بدکارند که اظهار ایمان می‏ کنند، ولی در باطن ایمان و اعتقادی ندارند، من در این راه اجر و پاداش شما را از خدای بزرگ می ‏خواهم».
 
از طرف دیگر هادی عباسی می‏ دانست پیشوای هفتم بزرگ‌ترین شخصیت خاندان پیامبر (علیهم السلام) است و سادات و بنی هاشم از او پیروی می ‏کنند؛ لذا پس از حادثه فخ، سخت خشمگین شد؛ زیرا اعتقاد داشت در پشت پرده، از جهاتی رهبری این عملیات را آن حضرت به عهده داشته است، به همین جهت امام هفتم را تهدید به قتل کرده، گفت: «به خدا سوگند، حسین (صاحب فخ)، به دستور موسی بن جعفر بر ضد من قیام کرده و از او پیروی نموده است؛ زیرا امام و پیشوای این خاندان کسی جز موسی بن جعفر نیست. خدا مرا بکشد اگر او را زنده بگذارم»!!
 
این تهدیدها گرچه از طرف امام کاظم (ع) جدی گرفته نشد، لکن در میان خاندان پیامبر (علیهم السلام) و شیعیان و علاقه‌‏مندان آن حضرت، سخت ایجاد وحشت کرد، ولی پیش از آنکه هادی موفق به اجرای مقاصد پلید خود شود، طومار عمرش درهم پیچیده شد و خبر مرگش موجی از شادی و سرور در مدینه برانگیخت!
 
علامه مامقانی با توجه به این روایت، درباره تأیید این قیام از طرف امام کاظم (ع) می‌گوید: «گرچه امام کاظم (علیه السلام) به ظاهر دعوت را نپذیرفت، اما دلسوزی و خیرخواهی و دعا برای حسین و یارانش بیانگر این نکته است که ایشان از روی تقیه، دعوت را نپذیرفته و چون از نتیجه آن آگاه بوده، برای جلوگیری از شرارت بنی عباس، ناگزیر در حضور مردم، دعوت را رد کرده است تا بعدها ارتباط امام و قیام کنندگان فاش و مشخص نشود.
 
 امتناع برخی از نزدیکان هارون از کشتن امام کاظم(ع)
   
هارون صاحب قصرهاى افسانه اى در سواحل دجله، و دارنده امپراطورى پهناور اسلامى آن چنان از امام (ع) هراس داشت که وقتى قرار شد آن حضرت را از مدینه به بصره آورند، دستور داد چند کجاوه با کجاوه امام (ع) بستند و بعضى را نابهنگام و از راههاى دیگر ببرند، تا مردم ندانند که امام (ع) را به کجا و با کدام کسان بردند، تا یأس بر مردمان چیره شود و به نبودن رهبر حقیقى خویش خو گیرند و سر به شورش و بلوا بر ندارند و از تبعیدگاه امام (ع) بى خبر بمانند.
 
این همه بازگو کننده بیم و هراس دستگاه بود، از امام (ع) و از یارانى که - گمان مى کرد - همیشه امام (ع) آماده خدمت دارد مى ترسید، این یاران با وفا - در چنین هنگامى - شمشیرها برافرازند و امام خود را به مدینه بازگردانند. این بود که با خارج کردن دو کجاوه از دو دروازه شهر، این امکان را از طرفداران آن حضرت گرفت و کار تبعید امام (ع) را فریبکارانه و با احتیاط انجام داد.
 
هارون، ابتدا دستور داد امام هفتم (ع) را با غل و زنجیر به بصره ببرند و به عیسى بن جعفر بن منصور که حاکم بصره بود، نوشت ، یک سال حضرت امام کاظم (ع) را زندانى کند، پس از یک سال والى بصره را به قتل امام (ع) مأمور کرد اما عیسى از انجام این قتل عذر خواست.
   
هارون امام را به بغداد منتقل کرد و به فضل بن ربیع سپرد. مدتى حضرت کاظم (ع) در زندان فضل بود. هارون ، فضل را مأمور قتل امام (ع) کرد ولى فضل هم از این کار سرباز زد. چندین سال امام (ع) از این زندان به آن زندان انتقال مى یافت و سرانجام امام کاظم(ع) پس از سال‏ها - بین 7 تا 14 سال - که در زندان‏ها به سر برد؛ در سال 183 یا 186ق و در 55 سالگى به دست مردى ستمکار به نام (سندى بن شاهک) و به دستور هارون مسموم و پس از سه روز به شهادت رسید.
   
چون امام (ع) به شهادت رسید، سندى عده‏اى از فقیهان و بزرگان بغداد را کنار پیکر امام حاضر کرد و به آنان گفت: آیا جاى شمشیر یا نیزه بر پیکر او مى‏بینید؟ گفتند: نه، سندى گفت: پس گواهى بدهید که او به مرگ طبیعى مرده و آنان چنین کردند. بعد از این اقدام، جنازه امام را بر روى پل بغداد قرار داد و منادى فریاد برآورد: موسى بن جعفر را ببینید که با مرگ طبیعى مرده است! سپس جسد مطهر امام کاظم (ع) را به گورستان قریش بردند و به خاک سپردند.
   
زنان و فرزندان حضرت موسى بن جعفر (ع)   
   
تعداد زوجات حضرت موسى بن جعفر (ع) روشن نیست. بیشتر آنها از کنیزان بودند که اسیر شده و حضرت موسى کاظم (ع) آنها را مى خریدند و آزاد کرده یا عقد مى بستند. نخستین زوجه آن حضرت (تکتم ) یا (حمیده ) یا (نجمه ) داراى تقوا و فضیلت بوده و زنى بسیار عفیفه و بزرگوار و مادر امام هشتم شیعیان حضرت رضا (ع) است.
 
فرزندان حضرت موسى بن جعفر (ع) را 37 تن نوشته اند: 19 پسر و 18 دختر که ارشد آنها حضرت على بن موسى الرضا (ع) وصى و امام بعد از آن امام بزرگوار بوده است. حضرت احمد بن موسى (شاهچراغ ) که در شیراز مدفون است. حضرت محمّد بن موسى نیز که در شیراز مدفون است. حضرت حمزة بن موسى که در رى مدفون مى باشد.
   
از دختران آن حضرت، حضرت فاطمه معصومه(س) در قم مدفون است، و قبه و بارگاهى با عظمت دارد. سایر اولاد و سادات موسوى هر یک مشعل دار علم و تقوا در زمان خود بوده اند، که در گوشه و کنار ایران و کشورهاى اسلامى پراکنده شده، و در همانجا مدفون گردیده اند.
 
ثواب زیارت امام کاظم (ع)
 
زیارت بزرگان و اولیای نعمت در زمان حیات و بعد از مردن، به نحوی شکرگزاری و قدردانی و انجام وظیفه است، امّا با این حال خداوند تبارک و تعالی از باب تفضّل ثوابی نیز برای این نوع زیارت در نظر گرفته است از جمله برای زیارت امام کاظم (ع) که در این جا به دو حدیث اشاره می­ کنیم.
 
الف. راوى مى‏ گوید خدمت امام رضا (ع) عرض کردم: کسى که قبر یکى از امامان (ع) را زیارت نماید چه ثوابى دارد؟ حضرت فرمود: ثواب زیارت قبر امام حسین (ع) را دارد. عرض کردم: کسى که قبر امام کاظم(ع) را زیارت نماید، چه ثوابى دارد؟ فرمودند: ثواب زیارت قبر امام حسین(ع) را دارد.
 
ب. یکی از یاران امام رضا (ع) به نام  محمّد بن الحسن، می ­گوید: محضر امام رضا (ع) عرض کردم: فدایت شوم زیارت قبر حضرت ابى الحسن (ع) در بغداد بر ما مشقت دارد، ثواب کسى که ایشان را زیارت کند چیست؟ حضرت فرمودند: ثوابش مثل ثواب کسى است که قبر حسین(ع) را زیارت کند.
 
نقش انگشتری امام موسی کاظم (ع)
 
امامان معصوم (ع) دارای انگشتری بودند که بر روی نگین آنها مطالبی نقش بسته بود از جمله امام موسی کاظم (ع) که بر روی نگین انگشتری آن حضرت عبارت «حسبى الله»‏ نقش بسته بود. حسین بن خالد می­ گوید: حضرت رضا(ع) کف دست مبارکش را باز نمود و انگشتر پدر بزرگوارش (امام کاظم (ع)) در دستش بود و نقش‏ «حسبى الله»‏ را به من نمایاند.
 
سخنان امام هفتم (ع) در زندان
 
تعدادی از کتابهای حدیث به اسم «مسند» شناخته می شوند، معمولاً مسند به کتابی گفته می شود که احادیث آن با سند پیوسته به رسول خدا (ص) برسد. بنابراین وقتی گفته می شود "مسند امام موسی بن جعفر علیه السلام " مقصود کتابی است که احادیث آن را امام هفتم(ع) با سند و به توسط آباء و اجداد خود از رسول خدا (علیهم السلام) نقل کرده باشد.
 
مسند امام موسی بن جعفر(ع) مجموعه 59 حدیث است که در سالهای 180 تا 182 که امام در زندان «سندی بن شاهک» محبوس بودند، ابوعمران موسی بن ابراهیم مروزی به دیدار امام رفته و امام این احادیث را برای او بیان کرده است.
 
این احادیث از جهات گوناگون دارای اهمیت فراوان است. زیرا اولاً در زندان بیان شده اند. ثانیاً تمام احادیث آن مستند به پیامبر اکرم(ص) است مگر دوازده حدیث و ثانیا محتوا و مضمون بلند آنها مخصوصاً در موضوعات اخلاقی سبب شده است که برای عموم مردم مفید باشد. گرچه در کتابهای رجالی از مذهب راوی این احادیث بحثی نشده است ولی از خود این احادیث و با توجه به مسند بودن آنها می توان مذهب راوی را کشف نمود. این کتاب را «شیخ ابوالمکارم مبارک بن محمد بن معمر بادرایی» از «ابوبکر احمد بن علی بن علی بن حسن طرثیثی» از «ابوعبدالله حسین بن شجاع صوفی موصلی» از «ابوبکر محمد بن عبدالله بن ابراهیم شافعی» از «ابوعبدالله محمد بن خلف بن ابراهیم بن عبدالسلام مروزی» و او از «ابوعمران موسی بن ابراهیم مروزی» و او از امام هفتم نقل کرده است. این کتاب با کوشش محمد حسین حسینی جلالی مکرراً در ایران و بیروت چاپ شده است.

منبع: مهر