"برادرم روز شنبه به شهادت رسید و خوب به یاد دارم که چند ساعت بعد از آنکه به شهادت رسید، صبح یک‌شنبه بود که منافقان به من تلفن زدند و گفتند: خانم بهشتی! دیدید که برادرتان را کشتیم؟".

گروه فرهنگی مشرق -  فکر نمی‌کردیم پیدا کردن او به این راحتی باشد، بدون مشکل، بدون هماهنگی، بدون تلفن پشت تلفن، خیلی راحت؛ تنها نیاز به یک تلفن بود تا خود حاج خانم گوشی را جواب بدهد و با او برای حضور در محل کارش هماهنگ کنیم.

‌وقتی با ترافیک مسیر مواجه شدیم، فکر کردیم که شاید با مدتی تأخیر به آموزشگاهی که قرار بود در آنجا مصاحبه برقرار شود، برسیم، به همین دلیل در تماسی که با حاج خانم داشتیم، از او تقاضا کردیم که تاخیر احتمالی ما را نیز مد نظر بگیرد؛ "مشکلی نیست اما سعی کنید تأخیر طولانی نشود چون ساعت 7.5 باید جای دیگر برای مصاحبه بروم".

خیابان طالقانی اصفهان، 36 سال است میزبان حاج خانمی است که برادرش از پایه‌گذاران انقلاب اسلامی به شمار می‌رفت، کسی که به آن معمار انقلاب نیز می‌گفتند اما با تمام این وجود همچنان پس از 33 مهجور است. خیابان اردیبهشت، محل قرار ما؛ در طول مسیر، سئوالاتی که باید بپرسیم و سئوالاتی که نباید بپرسیم را با یکدیگر مرور می‌کردیم؛ اطلاعاتی که درباره شهید بهشتی در رسانه‌ها و سایت‌ها و کتاب‌ها خلاصه می‌شد، آنچنان به "زینت‌السادات بهشتی" ربطی پیدا نمی‌کرد و آنقدر که از فرزندان و همسر شهید بهشتی در رسانه‌ها سخن به میان آمده، حرفی از حاج خانم بهشتی نبود، به همین دلیل خودمان هم نمی‌دانستیم با چه شخصیتی روبه‌رو می‌شویم.

خانم بهشتی با تصوری که ما در ذهنمان از او درست کرده بودیم، زمین تا آسمان متفاوت بود، این را بعداً که وارد محل کار او شدیم، به وضوح احساس کردیم اما طبیعتاً در طول مسیر با یکدیگر صحبت می‌کردیم و از داستان زندگی شهید بهشتی با یکدیگر تبادل اطلاعات می‌کردیم.

‌از پله‌ها که بالا رفتیم، با ساختمانی قدیمی مواجه شدیم که به نظر می‌رسد در دوران انقلاب ساخته شده، ساختمانی به سبک قدیمی که در طبقه اول آن، واحدی قرار گرفته و نام آموزشگاه "خیاطی حاج خانم بهشتی" با خط نسخ قدیمی بالای درب آن کاملاً خودنمایی می‌کند؛ وقتی در می‌زنیم خیلی تعجب می‌کنیم؛ منتظر این هستیم که منشی یا شخص دیگری به جز خود خانم بهشتی، از ما استقبال کند، تصور ما اما کاملاً اشتباه از آب در آمد.

در می‌زنیم و حاج خانم با روی گشاده، از ما می‌خواهد که وارد شویم، نخستین چیزی که در اتاق توجهم را جلب می‌کند، عکس بزرگ شهید بهشتی است که بالای کمدهای چوبی قرار گرفته و لبخند می‌زند، مزین به یکی از جملات شهید که شاید بارها آن را شنیده باشیم؛ "ما شیفتگان خدمتیم، نه تشنگان قدرت"

دکوری قدیمی که به نظر می‌آید در دوران خودش یکی از دکورهای نسبتا خوب به شمار می‌رفته، در یک ضلع اتاق قرار گرفته که عکس‌های سیاه و سفید و لوح‌هائی بود که بعداً مشخص شد در دوران حضورش در این آموزشگاه آن‌ها را کسب کرده است.

عکس‌های امام خمینی(ره) و آن عکس معروف شهید بهشتی در کنار مقام معظم رهبری نیز بالای اتاق نصب شده است؛ بر روی میز کارش که وسایل خیاطی، منجوق، متر و قیچی قرار گرفته و قرآن نیز در گوشه اتاق روی میز کار به چشم می‌خورد؛ ساعت قدیمی بالای سر حاج خانم معلوم بود خیلی وقت است زمان را برای حاج‌خانم یادآور نمی‌شود و در کنار آن تابلوی "و ان یکاد" خودنمایی می‌کرد.

شهید دکتر بهشتی کسی بود که با تمام انقلابی‌ها فرق داشت این رابه صراحت می‌توان در میان خاطرات دیگران جستجو کرد و به وضوح دید، کسی که با وجود اینکه یک انسان حوزوی به شمار می‌رفت، بسیاری از چهره‌های غیر حوزوی را به طرف انقلاب کشاند. چهره‌ای که به قول خواهرش خیلی شیک زندگی می‌کرد و یک طلبه روشن‌فکر و صاحب سبک بود.... حتی هنگامی که با زینت‌السادات بهشتی دیدار داشتیم، از حرف‌هایی که در مورد شهید بهشتی زد، می‌توانستیم آن را درک کنیم، این تفاوت برای ما که این روزها امثال شهید بهشتی و چمران‌ها را به چشم ندیده‌ایم، خیلی جالب به نظر می‌رسید...

وقتی برای ایشان توضیح دادیم که چرا برای این مصاحبه به محل آمدیم، با روی خندان تشکر می‌کرد و خوشحال بود که با این هدف، قدم به آموزشگاه گذاشته بودیم.

***چند سال با شهید بهشتی اختلاف سنی دارید؟

زینت‌السادات بهشتی: 20 سال.

***یعنی شما متولدِ..... فکر می‌کنم سال 27 باشید، درست است؟

زینت‌السادات بهشتی: بله، بله.

چند دقیقه بعد و در طول مصاحبه از حاج خانم پرسیدم که آیا خود شهید بهشتی هم به این محل سر زده که او با سر تایید می‌کند و می‌گوید "برادرم یک سال قبل از شهادتش به این آموزشگاه آمد و از وضعیت کار من اطلاع پیدا کرد."

به حاج خانم می‌گویم شنیده‌ایم ابتدای انقلاب به شهید بهشتی لفظ بولدوزر انقلاب را داده بودند و سال‌ها تحمل رنج کرد اما حرفی بر زبان نیاورد. این گفته‌ها دقایقی طول کشید و حاج خانم را وادار به صحبت کرد.

با بسم‌الله صحبت‌هایش را شروع می‌کند و دعای فرج را برایمان می‌خواند؛ "رب اشرح لی صدری..."

"شهید بهشتی فردی واقعاً استثنایی بود و دومی نداشتند؛ درست است که در اوایل انقلاب خیلی شعار می‌دادند که "دشمن در چه فکریه، ایران پر از بهشتیه".... اما متاسفانه ایران یک بهشتی دیگر نساخت؛ اولین و اخرین بهشتی در ایران بود؛البته من از جوانان ناامید نیستم؛ چه دخترها و چه پسرها. امیدوارم که با مطالعه کتاب‌های ایشان و اثر قلم و سی‌دی‌ها و قلم‌های ایشان، پا جای پای ایشان بگذارند و مطمئن باشید که زبان کتاب‌های شهید بهشتی برای همه جوانان گویا است."

وقتی نگاهی به دست‌نوشته‌هایش کرد و عینکش را به چشم زد، از او خواستیم که چیزی بگوید که حق شهید را بیش از گذشته ادا کند چراکه بسیاری بر این باور هستند که حق شهید بهشتی آنگونه که باید، ادا نشده است.

"برایمان مهم نیست که خیلی‌ها شهید را نشناختند، اگرچه تأسف می‌خوریم که این سرمایه عظیم شناخته نشد اما ناراحت نیستیم چون همانطور که خودش می‌گفت، او با خدا معامله کرد؛ امروز جایی بودم که بحثی شد و می‌گفتند که شأن و مقام و منزلت شهید بهشتی بیش از آنچه است که رسانه‌ها می‌گویند اما من در پاسخ گفتم که ایشان در صحبت‌های خود می‌فرمایند ما شیفتگان خدمت هستیم و کسی که تشنه قدرت نباشد، برایش مهم نیست؛ یکی از چیزهایی که شهید بزرگوار خیلی به آن اهمیت می‌دادند، این بود که حرف مردم هرگز در او اثری نداشت و هر کس که پشت سر ایشان چه خوب و چه بد سخت می‌گفت، ایشان مسیر خودشان را انتخاب کرده بودند. خداوند می‌گوید که تو با من معامله کن و من سودی به تو می‌دهم که نه چشمی دیده، نه گوشی شنیده و نه بر قلب انسانی خطور کرده است؛ شهید بهشتی تشنه شهادت بود وهرکس تشنه شهادت باشد، این حرف‌ها برایش مهم نیست. دیروز بود که در جمعی بودم و صحبت می‌کردم؛ وقتی راجع به ترور شخصیت ایشان سئوال می‌شد، گفتم که دشمن ابتدا ایشان را ترور شخصیت کرد که ببیند آیا می‌تواند اثری روی وجود و برنامه‌های ایشان داشته باشد یا خیر و بعد دید که این کار اثری بر روی ایشان نمی‌گذارد و بعد از آن ترور شخص کرد؛ وقتی دشمن ترور شخص شهید بهشتی کرد، دیدند که بعد از 33 سال، احترام مردم به ایشان روز به روز بیشتر شد."

***وقتی شما به دنیا آمدید، ایشان 20 سال سن داشتند؟

زینت‌السادات بهشتی: بله. برادرم 20 ساله بود که من به دنیا آمده بودم. مهربان، با محبت و آینده‌نگر بودند؛ زمانی که در مسیر می‌آمدم، در ذهنم خاطراتی را مرور می‌کردم و چیزی که در ذهنم می‌رسید این بود که شهید بهشتی آینده‌نگر بود و قبل از اینکه کاری می‌خواست انجام دهد، خیلی روی آن فکر می‌کرد؛ علاقه بسیاری به جوانان داشت.

***ارتباط شهید با جوان‌ها چگونه بود؟

زینت‌السادات بهشتی: برادرم برای جوان‌ها ارزش قائل بودند، حتی یادم است چندین سال قبل انقلاب جوان‌هایی که در سن دیپلم یا حتی سال اخر دبیرستان بودند، روی این‌ها کار می‌کردند و زمانی که انقلاب شد، شهید بهشتی از همین جوان‌ها که خود تربیت کرده بودند پست و مقام به آن‌ها را دادند که خطایی در کار نباشد.

شهید بهشتی خیلی روشن‌فکر بودند و علاقه بسیاری به جوانان داشتند و با روشن‌فکری با آن برخورد می‌کرد؛ اگر خطایی از جوانان سر می‌زد، می‌گفت که از یک تا 20 هم نمره‌هایی هست و چه دلیلی دارد آدم در اثر یک خطای کوچک، نمره صفری به این شخص دهد؟ او به پدر و مادر و خواهر بزرگترش خیلی احترام می‌گذاشت و من را به عنوان فرزند خودش می‌دانست و من به او می‌گفتم که مثل پدر من به حساب می‌آیی. به پیشرفت کاری و درسی من خیلی اهمیت می‌داد و وقتی پدر من فوت شد، من به قم رفتم و در دبیرستان دین و دانش شاهد آن بودم که چقدر به جوانان توجه نشان می‌داد.

***ارتباطشان با شما چطور بود؟ نظرشان درباره این آموزشگاه چه بود؟

زینت‌السادات بهشتی: من از سال 59 و یک سال قبل از شهادت برادرم این مکان را باز کردم و برادرم نیز چندین بار به این آموزشگاه سر زد و یکی از صحبت‌های برادرم این بود که همیشه می‌گفت "امیدوارم دفتر شما سنگری برای خدمت به مردم باشد."

***شهید بهشتی به چند زبان مسلط بود؟

زینت‌السادات بهشتی: 4 زبان؛ او به زبان انگلیسی، عربی، آلمانی و فارسی تسلط داشت؛ ایشان روی یادگیری زبان انگلیسی تاکید داشتند که علما باید آن را فرا بگیرند و خیلی‌ها با ورود زبان انگلیسی به حوزه‌ها موافقت نکردند و می‌گفتند طلبه را چه به انگلیسی؟ اما تازه متوجه می‌شوند که طلاب نیز باید به زبان انگلیسی مسلط باشند چرا که ما علمایی در خارج از کشور داریم که به تبلیغ دین فعالیت می‌کنند.

تسنیم:خودشان هم زبان تدریس می‌کردند؟

زینت‌السادات بهشتی: بله بعد از آن جریان گفتند هیچ اشکالی نداره و من با همین لباس حوزوی، خودم زبان درس می‌دهم.

***شنیده‌ایم که برادرتان به زبان عربی نیز تسلط ویژه‌تری داشتند.

زینت‌السادات بهشتی: بله، در زیارت کربلا که ما ایشان را دیدیم، جلسات بسیاری برای اعراب برگزار می‌کردند؛ او وقتی در عراق بود، در یک سخنرانی عالی با تسلط ویژه‌ای که به زبان عربی داشت، حرف زد و آن زمان ‌آیت‌الله حکیم با خرسندی از نحوه صحبت شهید بهشتی به او گفت که می‌خواهم لب و دهان شما را ببوسم زیرا اعرابی که برای سخنرانی شما می‌آیند، اصلاً فکر نمی‌کنند که شما عرب زبان نیستین و حتی وقتی گفت‌وگوی خبری داشت، احتیاجی به مترجم نداشتند.

***شاید همین رفتارها سبب شد که برخی او را به غرب‌گرا بودن متهم کنند، در حالی که شهید بالاتر از این مسائل بود. رضا کیانیان، بازیگر سینما خاطره‌ای از دیداری که با شهید بهشتی داشته، مطرح می‌کرد و در خاطره خود از گفت‌وگو با شهید نقل کرده که به او گفته بود منزل مبله با افکار انقلابی زیاد ارتباطی ندارد.

چشمان حاج خانم گرد می‌شود و انگار که می‌خواهد از چیزی دفاع کند؛ خیلی قاطعانه پاسخ ما را می‌دهد؛ چندین بار دیگر هم در طول مصاحبه شد که این حالت را از او دیدیم اما انگار این بار جدی‌تر از همیشه به دفاع از برادرش می‌پرداخت؛ "برادر من شیک زندگی می‌کرد."

***این موضوع فلسفه خاصی داشت؟

زینت‌السادات بهشتی: این هم از روشنفکری او بود؛ او با این رفتارش توانسته بود با جوان‌ها به راحتی ارتباط برقرار کند؛ مثل خود من، زمانی که در آموزشگاه هستم.

***دکتر بهشتی قبل آنکه ترور فیزیکی شود، ترور شخصیتی شد، درست است؟

زینت‌السادات بهشتی: بله؛ منافقان بارها او را ترور شخصیت کردند برای اینکه ببینند آیا می‌توانند با این ترور روی او تاثیر بگذارند و او را از کارهایش منصرف کنند، بعد دیدند فایده ندارد و آمدند ترور فیزیکی کردند.

***به نظر شما چرا این اتفاق صورت گرفت؟

زینت‌السادات بهشتی: چون نمی‌خواستند یکی بالاتر از خودشان را ببینند و به همین دلیل برای او شایعه‌سازی نیز می‌کردند.

***یکی از بحث‌هایی که مطرح بود، بحث نوع بیان ایشان بود؛ می‌گفتند شهید بهشتی بسیار غرا و با قدرت صحبت می‌کردند.

زینت‌السادات بهشتی: اتفاقا اینگونه نبود؛ برادر من خیلی نرم صحبت می‌کردند و حتی اگر شخصی با تندی با او صحبت می‌کرد، شهید می‌گفت" شما خیلی در اشتباه هستید و بنشین که از اشتباه درت بیاورم و حیفم می‌آید که شما با این اشتباه عمرت را سپری کنی." او خیلی به عمرش اهمیت نشان می‌داد و حاضر نبود که عمرش را تلف کند و نظم بسیاری داشت.

***منافقین خیلی روی تخریب شخصیت ایشان کار می‌کردند. داستان کاندیداتوری او در انتخابات ریاست جمهوری هم برای تخریب بود، درست است؟

زینت‌السادات بهشتی: بله. او اصلاً این پیشنهاد را قبول نمی‌کرد.

***گویا شب قبل از شهادتش مصاحبه‌ای می‌کند و حضور در انتخابات ریاست جمهوری را نیز تکذیب می‌کند؟

زینت‌السادات بهشتی: در همان آخرین سخنرانی برادرم بود که به او پیشنهاد دادند و او گفت که اگر نمی‌دانید بدانید که من به هیچ عنوان این پست را قبول نمی‌کنم؛ برادرم رئیس جمهور تربیت می‌کرد، نه اینکه خودش بخواهد رئیس جمهور شود؛ او آنقدر روی افراد شناخت داشت که می‌دانست چه کسانی را برای چه پست‌هایی بگمارد و به نظرم بسیاری از جوانانی که بعد از انقلاب سردمدار شدند، تربیت شده برادرم بودند.

***شهید خیلی به پای این جوانان ماندند تا به ثمر بنشینند. از همان 20 سالگی و بعد از آن در دبیرستان قم درست است؟ اگر می‌شود اندکی از صبر شهید بهشتی بگویید.

زینت‌السادات بهشتی:بله. بارها حرف از اطرافیان می‌شنیدند و بارها اطرافیان به او می‌گفتند که چرا آنقدر صبر می‌کنید و مگر آدم چقدر تحمل دارد؟ اما شهید بهشتی خیلی تحملش زیاد بود چون با خدا معامله کرده بود و همیشه می‌گفت که من با خدا معامله کرده‌ام.

***نشد که بیایند درد دل کنند؟

زینت‌السادات بهشتی: نه فرصت این چنینی نداشتند. معمولاً صحبتی از این مسائل نمی‌کردند.

***از این حرف‌ها حتی دلزده هم نشده بودند؟

زینت‌السادات بهشتی: نه اصلا به هیچ عنوان.

***به نظرتان چرا منافقین اینگونه علیه شهید بهشتی سخن می‌گفتند؟

زینت‌السادات بهشتی: منافقین واقعاً درباره برادرم اشتباه می‌کردند؛ یادم می‌آید که یک زمانی همه می‌گفتند که تمام ظرف‌های منزل شهید بهشتی از طلاست و اصلاً او در ظرف به جز طلا چیزی نمی‌خورد؛ زمانی که بعد از فوت او آمدند و دیدند که ظرف‌های منزل برادرم مثل بقیه است، تأسف خوردند زیرا این مسئله را زمانی فهمیده بودند که دیگر شهید بهشتی در کار نبود.

***رابطه شهید با آیت‌الله طالقانی چطور بود؟

زینت‌السادات بهشتی: رابطه برادرم با آیت‌الله طالقانی خیلی خوب بود.

***زمانی که آیت‌الله طالقانی فوت کرد، شایعه کردند که شهید بهشتی هم در مرگ وی دست داشته است.

زینت‌السادات بهشتی: بله متاسفانه منافقان از هیچ کاری در حق برادرم فروگذاری نکردند.

***نظر خودشان راجع به این شایعه چی بود؟

زینت‌السادات بهشتی: چیزی نمی‌گفتند؛ ایشان صبورتر از این بودند که در مورد این مسائل صحبت بکنند.

***وقتی که شهید بهشتی به شهادت رسید، تماسی از جانب منافقان به شما نرسید؟

زینت‌السادات بهشتی:برادرم روز شنبه به شهادت رسید و خوب به یاد دارم که چند ساعت بعد از آنکه به شهادت رسید، صبح یکشنبه بود و هنوز هوا به صورت کامل روشن نشده بود که منافقان با من تماس گرفتند و گفتند خانم بهشتی دیدید که برادرتان را کشتیم؟ این در حالی بود که همان شب رادیو بیگانه گفت ایران مغز متفکر خود را از دست داد.

***در کنار سواد و علم بالا، شاید ارتباط معنوی شهید با خداوند نیز یکی از دلایل دیگر بود که برخی او را مغز متفکر کشور می‌دانستند.

زینت‌السادات بهشتی: بله. شهید ارتباط معنوی بسیار با خداوند داشت. ایشان خیلی به نماز اول وقت اهمیت می‌دادند و حتی اگر مهم‌ترین جلسه مملکتی نیز برگزار شده بود، زمان نماز که بود، جلسه را تعطیل کرده و عنوان می‌کردند که اکنون وقت ملاقات با پروردگار است.

***اجازه دهید سئوال دیگری نیز از حضورتان بپرسیم؛ یک سال بعد انقلاب، شهید بهشتی وارد دستگاه قضا شدند؛ در آن زمان به دلیل مشغله کاری می‌توانستید شهید را زود به زود ببینید؟

زینت‌السادات بهشتی: نه ایشان در هوای تاریک اذان صبح از منزل خارج می‌شدند و تا 12 شب در محل کار بودند؛ وقتی هم من به این مسئله اعتراض می‌کردم که چرا آنقدر به خودت سخت می‌گیری می‌گفت "خواهرم برای یک مسئول انقلابی 4 ساعت خواب در طول شبانه‌روز کافی است."

یک روز برادر به اصفهان آمد و مادرم خیلی برای او نگران بود و از او خواست که بیشتر مواظب خودش باشد؛ شهید بهشتی به مادرم گفت که "مادرم می‌دانید که من دلم می‌خواهد هر کاری که می‌کنم، رضایت شما با آن باشد اما شما مرا به خدا بسپارید و مرگ در بستر را برای من نخواهید چون مرگ من باید با شهادت باشد."

***همسر شهید بهشتی در این باره گله نمی‌کرد؟

زینت‌السادات بهشتی: نه، او همیشه با دکتر بهشتی همراه و همگام بود.

***درباره تهمت‌ها چطور؟ همسر شهید حرفی نمی‌زد؟

زینت‌السادات بهشتی: چرا. همسر برادرم خیلی ناراحت و دلواپس برادرم بود اما بیش از آن نگران این بود که شهید آسیب ببیند. زمانی که منزل شهید بهشتی در قلهک بود، چند بار زیر یکی از پل‌هایی که محل عبور خودروی برادرم بود، بمب‌گذاری کرده بودند اما اتفاقا دقیقا ساعات تنظیم شده برای انفجار بمب، با ساعات رفت و آمد برادرم متفاوت بود.

***شهید بهشتی تربیت بچه‌ها چقدر اهمیت می دادند؟ شنیده‌ایم که علاقه خاصی به فرزندانشان داشتند.

زینت‌السادات بهشتی: او در تربیت بچه‌ها حساس بود و آن‌ها را اقتصادی بار می‌آورد؛ به عنوان مثال بچه‌ها هفتگی پول توجیبی داشتند و اگر چیزی می‌خواستند که بیشتر از پول توجیبی و پس‌انداز آن‌ها بود، برادرم آنها را کمک نمی‌کرد و به شکل دیگری به آن‌ها کمک می‌کرد و می‌گفت من به شما وام می‌دهم و از آن پول تو جیبی شما کم می‌کنم.

***آخرین بار قبل از شهادتش کی با شهید تماس داشتید؟

زینت‌السادات بهشتی: بعدازظهر شنبه قبل از شهادتش تماس گرفت و به من گفت بچه‌ها را بردار و به تهران بیاکه من گفتم امتحان بچه‌ها تمام شده و منتظر نتایج آن هستم و اگر نتایج آمد، بعد می‌آیم؛ برادرم به من گفت تا اون زمان خیلی دیر است و زودتر به تهران بیا.... شب همان روز برادرم به شهادت رسید و دیگر نتوانستم او را زنده ببینم.

خاطره دیگر این بود که فروردین سال 60 گفت فامیل را جمع کنید که می‌خواهم همه را ببینم؛ آن زمان همه را جمع کردیم و در برنامه صبحانه همه را جمع کردند و با تک تک آن‌ها صحبت کرد.

***وقتی دکتر شهید شد، چه حس و حالی داشتید؟

زینت‌السادات بهشتی: خب از این که به هدفی که می‌خواسته و عاشق شهادت بوده و به خواسته‌اش رسیده، خوشحال بودیم، گرچه او را از دست دادیم؛ ناراحت بودیم که برادرم را از دست دادیم اما خوشحال بودیم که او به هدفش رسیده است...

منبع: تسنیم