کد خبر 323714
تاریخ انتشار: ۱۱ تیر ۱۳۹۳ - ۱۱:۴۹

جوزف نای در این مقاله، ضمن توضیح درباره چیستی قدرت نرم و معرفی منابع اصلی آن، رابطه قدرت نرم ایالات متحده با پذیریش دانشجوی خارجی در دانشگاه‌های این کشور را تبیین می‌کند.

گروه جنگ نرم مشرق- یادداشتی که پیش رو دارید، ترجمه مقاله‌ای از پروفسور جوزف نای درباره ماهیت قدرت نرم و چگونگی کاربرد آن در آموزش عالی ایالات متحده است:

قدرت نرم يعني توان رسيدن به آنچه که مي‌خواهيد از طريق جذب کردن ديگران نه از طريق تحميل يا تطميع. اين قدرت برخاسته از جذابيت فرهنگي، ايده‌‌آل‌هاي سياسي و سياست‌هاي خارجي و داخلي يک کشور است. زماني که سياست‌هاي ايالات متحده، در چشم ديگران مشروع جلوه کند، قدرت نرم ما تقويت مي‌شود. جوزف ناي، عضو هيئت امناي دانشکده حکومت‌داري جان اف. کندي در دانشگاه هاروارد از سال 1995 تا 2004، براي اولين بار عبارت «قدرت نرم» را وضع کرد. وي توضيح مي‌دهد که قدرت نرم با توان نظامي سخت و قدرت اقتصادي چه تفاوتي دارد و چرا اين قدرت روز به روز اهميت بيشتري نسبت به گذشته مي‌يابد ـ که اين اهميت بيشتر متأثر از جهاني شدن و انقلاب ارتباطات است. ناي توضيح مي‌دهد که چگونه رهبران و چهره‌هاي شاخص در بخش آموزش عالي مي‌توانند با کمک به ايجاد درک بهتري از ماهيت قدرت و افزايش برنامه‌هاي تبادلات دانشجويي و فرهنگي بين‌المللي، قدرت نرم آمريکا را تقويت کنند.

قدرت نرم

قدرت در اشکال بسيار متعددي ظاهر مي‌شود. هر چند که ممکن است بر اين باور باشيم که در جهان تک قطبي ايالات متحده تنها ابرقدرت موجود است، در واقع امر توزيع منابع قدرت در دوره معاصر، که به عصر اطلاعات شهره شده، به واسطه موضوعات مختلف، به شدت متغيير است. قدرت همواره به مضمون و محتواي خود وابسته است ـ که تحليلي بسيار پيچيده‌تر از آنچه را که ابتدا به ذهن مي‌رسد طلب مي‌کند. سياست‌هاي جهاني شبيه به بازي شطرنج سه بعدي شده‌اند که در آن يک بازيگر تنها در صورتي مي‌تواند برنده بازي باشد که هم به طور افقي و هم به طور عمودي، بازي کند. در سطح فوقاني موضوعات نظامي کلاسيک، ايالات متحده بدون هيچ شکي تنها ابرقدرتي است که توان و دسترسي نظامي جهاني دارد و طرح ادبيات سنتي جهان تک قطبي يا هژموني در اين سطح، معنادار است. با اين حال در سطح مياني موضوعات اقتصادي ميان دولتي، توزيع [قدرت]، چند قطبي است. براي مثال، ايالات متحده نمي‌تواند در عرصه تجارت، ضد تراست يا [وضع] مقررات مالي، بدون مداخله و مشارکت اتحاديه اروپا، ژاپن، چين و ديگر بازيگران، نتيجه‌اي را حاصل کند. در اينجا بحث از هژموني آمريکا، چندان معقول نيست.

در سطح تحتاني، موضوعات فراملي، همچون تروريسم، جرائم بين‌المللي، تغييرات جوي و گسترش بيماري‌هاي واگيردار، قدرت به طور گسترده‌ و خارج از کنترل در ميان بازيگران دولتي و غيردولتي توزيع شده است. در اين فضا به هيچ وجه نمي‌توان از جهان تک‌قطبي يا يک امپراطوري آمريکايي سخن گفت ـ برخلاف دعاوي پروپاگانديستي دو سر چپ و راست طيف [سياسي].

بسياري از رهبران سياسي همچنان به طور تقريباً کامل بر داشته‌هاي نظامي و راه‌حل‌هاي نظامي کلاسيک تمرکز دارند ـ بر سطح فوقاني. ايشان ضرورت را به جاي کفايت اشتباه گرفته‌اند و بازيگراني تک بعدي در يک بازي سه بعدي به شمار مي‌روند. در بلند مدت شيوه ايشان منتهي به شکست مي‌شود.

به منظور اخذ نتايج مطلوب در ديگر سطوح ـ به ويژه در سطح تحتاني، سطح فراملي ـ غالباً استفاده از داشته‌هاي قدرت نرم کارآمد است. قدرت نرم بر توانايي شکل دادن به اولويت‌هاي ديگران، تکيه زده است. يک کشور ممکن است نتايج مطلوب خود را در جهان سياست حاصل کند، به اين دليل که ديگر کشورها ـ که ارزش‌هاي آن را مي‌ستايند، از او تقليد مي‌کنند و سطح رفاه و آزادي آن را مطلوب مي‌دانند ـ مي‌خواهند که از اين کشور پيروي نمايند. در اين فضا همچنين مهم است که دستور کار مشخصي پيشرو قرار گرفته و ديگر بازيگران در عرصه سياست‌هاي جهاني، جذب شوند؛ نه اينکه صرفاً با استفاده از تهديد نيروي نظامي يا تحريم‌هاي اقتصادي، تغييري را بر ايشان تحميل کرد. اين قدرت نرم ـ متقاعد کردن ديگران به طلب نتيجه‌ مطلوب شما ـ مشارکت افراد را رقم مي‌زند نه اينکه ايشان را وادار به انجام آن کار کند.

قدرت سخت و نرم با يکديگر مرتبط هستند چرا که هر دو را مي‌توان وجوه [دوگانه] توانايي دانست که با تحت تأثير قرار دادن رفتار ديگران، هدف مطلوب را حاصل مي‌کند. وجه تمايز ميان اين دو، در شدت و ضعف ماهيت رفتار و ملموس و در دسترس بودن منابع، قرار دارد. قدرت فرماندهي ـ توانايي در تغيير آنچه که ديگران انجام مي‌دهند ـ مي‌تواند بر محور تحميل يا انگيزش گردش کند. قدرت تعاون ـ توانايي در شکل دادن به آنچه که ديگران مي‌خواهند ـ مي‌تواند ناشي از جذابيت فرهنگي و ارزشي يک بازيگر باشد يا بر توانايي استوار شود که دستور کار گزينه‌هاي سياسي يک بازيگر را تغيير مي‌دهد به نحوي که آن بازيگر را در ارائه چند اولويت براي خود ناکام مي‌گذارد چرا که اين اولويت‌ها را بسيار غيرواقع‌گرايانه مي‌پندارد. از جمله گونه‌هاي رفتاري که در حد فاصل ميان قدرت فرماندهي و قدرت تعاون قرار مي‌گيرند، عبارتند از تحميل تا انگيزش اقتصادي تا وضع دستورالعمل براي جذب محض.

منابع قدرت نرم

قدرت نرم يک کشور اساساً بر سه منبع استوار مي‌شود:

· فرهنگ آن کشور؛ در مواضعي که براي ديگر بازيگران جذاب است؛

· ارزش‌هاي سياسي آن کشور؛ وقتي که در داخل و خارج ملموس و زنده باشد؛ و

· سياست‌هاي خارجي آن کشور؛ وقتي که مشروع جلوه کنند و مشروعيت اخلاقي نيز داشته باشند.

فرهنگ، مجموعه ارزش‌ها و اعمالي است که براي يک جامعه معناسازي مي‌کند. فرهنگ جلوه‌هاي بسياري دارد. وقتي فرهنگ يک کشور ارزش‌هاي جهاني را در بر گيرد و سياست‌هاي آن ارزش‌ها و منافعي را پيش برد که ديگران نيز از آنها بهره مي‌برند، اين بازيگر احتمال دست يافتن به نتايج مطلوب خود را بالا مي‌برد؛ چرا؟ به خاطر روابط جذابيت و وظيفه‌اي که فرهنگ آن بازيگر ايجاد کرده است. ارزش‌ها و فرهنگ‌هاي محدود و کوته‌نظر، به احتمال بسيار کمتري مي‌توانند قدرت نرم ايجاد کنند. ايالات متحده از فرهنگي جهان‌گستر بهره مي‌برد. جوزف جاف، سردبير آلماني، در سال 2001 مدعي شد که قدرت نرم آمريکا حتي بيشتر از داشته‌هاي اقتصادي و نظامي آن است: «فرهنگ ايالات متحده، نازل يا متعالي، با شدت و حدتي رو به خارج متساعد مي‌شود که آخرين بار تنها از امپراطوري روم چنين شدتي را شاهد بوديم ـ اما با پيچيدگي نوين. نوسان فرهنگي روم و روسيه شوروي، دقيقاً در مرزهاي توان نظامي ايشان متوقف شد. با اين حال، قدرت نرم آمريکا بر امپراطوري حاکم است که در آن خورشيد هرگز غروب نمي‌کند.

ارزش‌هاي سياسي که يک حکومت در رفتار داخلي خود (براي مثال اجراي دموکراسي)، در سازمان‌هاي بين‌المللي (همکاري با ديگران) و در سياست خارجي (گسترش صلح و حقوق بشر) در پيش مي‌گيرد، به شدت اولويت‌هاي ديگران را تحت تأثير قرار مي‌دهد. حکومت‌ها مي‌توانند با نفوذ و گسترش دادن الگوي خود، ديگران را جذب يا دفع کنند.

سياست‌هاي حکومت مي‌تواند قدرت نرم يک کشور را تقويت يا تضعيف کند. سياست‌هاي داخلي يا خارجي که رياکارانه، متکبرانه، بي‌تفاوت به نظر ديگران يا بر اساس رويکردي بسيار کوته‌نظرانه نسبت به منافع ملي باشند، مي‌توانند قدرت نرم را تضعيف کنند. سير نزولي تصورات در مورد جذابيت ايالات متحده پس از حمله به عراق، چنانچه که در نظرسنجي‌هاي بهار سال 2003 توسط مؤسسه پيو آشکار شد، به مثابه مثالي آشکاري است. با اين حال پاسخ دهندگاني که رويکرد آنها در بيشتر موارد نامطلوب بود گفتند که ايشان بيشتر نسبت به دولت بوش و سياست‌هاي آن و نه ايالات متحده به طور کلي موضع گرفته‌اند. ايشان مردم و فرهنگ آمريکا را از سياست‌هاي آمريکا متمايز کردند. پاسخ دهندگان در بيشتر کشورها همچنان ايالات متحده را به خاطر پيشرفت تکنولوژيک، موسيقي، فيلم و تلويزيون، مي‌ستايند اما بيشتر مردم در بيشتر کشورها مخالف افزايش نفوذ آمريکا در کشور خود هستند.

جهاني سازي، انقلاب اطلاعاتي و قدرت

بسياري بر اين باورند که جهان پس از حادثه يازده سپتامبر تغيير کرد. با اين حال بنده بر اين باورم که حمله به آمريکا در آن روز به مثابه نور فلاشي بود که جهاني که پيش از اين تغيير کرده بود را آشکار ساخت ـ جهاني که به تازگي درک آن را آغاز کرده و راهي را براي عبور از دل آن يافته‌ايم. دو تغيير عمده که پيشتر از سپتامبر 2001 آغاز شده بودند عبارتند از جهاني سازي و انقلاب اطلاعات.

جهاني سازي، که شبکه‌هاي در هم تنيده در فواصل جهاني خاصيت آن است، واقعيت‌هاي بسياري را در خود جاي داده است که فراتر از پيوند‌هاي اقتصادي شناخته شده‌اي است که اکنون در سراسر جهان گسترش يافته‌اند. موضوعات نظامي، سياسي، اجتماعي، زيست محيطي و بهداشتي، مرزها را درنورديده و ساخت ارتباطات جهاني را سمت و سو بخشيده و جهان را به سمت مدرنيته سوق مي‌دهد. ايالات متحده، در حالي که تأثير جدي بر گسترش جهاني سازي دارد، بايد با آنچه که جهاني سازي براي جايگاه ملت ما در نظم جهاني به دنبال دارد، دست و پنجه نرم کند. تأثيرات عميق شرايط نامطلوبي که در کشور فقير و ضعيفي همچون افغانستان وجود دارد را بر ايالات متحده در نظر بگيريد ـ که پس از جنگ سرد، افغانستان به عنوان کشوري با اهميت استراتژيک تصور نمي‌شد.

جهاني سازي به واسطه انقلاب اطلاعاتي تشديد شده است؛ انقلابي که به شدت هزينه فرآوري و ارتباطات را کاهش داده است. در فاصله سال‌هاي 1970 تا 2000، هزينه فراوري رايانه‌اي چند هزار بار کاهش يافت، به اين نحو که در سال 2000 ارتباط آني جهاني براي هر فردي که به يک لب‌تاپ و اينترنت دسترسي داشت، ميسر شد. نتيجه آن بود که شمار سازمان‌هاي مردم نهاد (ان‌جي‌اُ‌ها) رشد چشمگيري يافتند؛ از 6000 سازمان در اواخر دهه 1980 تا نزديک به 26000 سازمان در اواخر دهه 1990. نتايج مطلوب بسياري از سازمان‌هاي مردم نهادي همچون آکسفام و پزشکان بدون مرز حاصل شد، اما سهولت ارتباطات جهاني، فعاليت گروه‌هايي همچون القاعده، سازمان تروريستي بين‌المللي که در 50 تا 60 کشور شعبه دارد، را تسهيل کرد.

آنچه که امروز تفاوت کرده، توانايي سازمان‌هاي مردم نهاد در برقراري ارتباط سريع و هماهنگ کردن اقدامات خود از فواصل دور است. اين توانايي منجر به خصوصي سازي شدن جنگ‌ها شده است. براي مثال يک شبکه فراملي توانست در سال 2001، در مقايسه با حمله ژاپني‌ها به پرل هاربر، توانستند شمار بيشتري از آمريکايي‌ها را از بين بردند. کشتار جمعي در گذشته نيز ميسر بود، اما حکومت‌هاي تماميت‌خواه توانايي چنين کاري را داشتند (براي مثال آلمان هيتلري، چين مائو و روسيه استاليني).

دموکراتيک ساختن تکنولوژي، سازمان‌هاي مردم نهاد را قدرتمندتر و تروريسم را مرگبارتر ساخت. ايالات متحده بايد چارچوب ذهني خود را با اين چشم‌انداز جديد تطبيق دهد. تمرکز ما پس از يازده سپتامبر بر استفاده از قدرت سخت بود ـ سطح فوقاني ـ در حالي که مشکلات پيش روي ما برخاسته از موضوعات فراملي در سطح تحتاني بودند. يکي از معيارهاي ارزيابي پيشرفت در منازعه کنوني عليه تروريسم آن است که شمار تروريست‌هايي که با استفاده از قدرت سخت کشته مي‌شوند بيشتر از شمار افرادي است که اسامه بن لادن با استمداد از قدرت نرم خود به کار مي‌گيرد. از اين منظر، اوضاع خوب به نظر نمي‌رسد.

نقش آموزش عالي

کالج‌ها و دانشگاه‌ها مي‌توانند با ترويج يک درک بهتر از قدرت و توصيف مهمترين راه‌هاي چگونگي تغيير دنيا در 20 تا 30 سال گذشته، به بالا رفتن سطح گفتمان و پيشرفت سياست خارجي آمريکا کمک کنند. ما مي‌توانيم به تدريج در ذهن دانشجويان خود و به طور کلي افکار عمومي، درکي بهتر از واقعيت‌هاي جامعه جهاني در هم تنيده خود را وارد کرده و چارچوب مفهومي را که براي مديريت موفق چشم انداز جديدي پيشرو بايد درک کنيم، در ايشان تزريق نماييم.

بسياري از ناظران بر اين باورند که آموزش عالي آمريکا قدرت نرم قابل توجهي براي ايالات متحده توليد مي‌کند. براي مثال کالين پاول، وزير امور خارجه، در سال 2001 گفت: «من نمي‌توانم داشته‌اي با ارزش‌تر از دوستي با رهبران آتي دنيا که در اينجا تحصيل کرده‌اند براي کشور خودمان نام ببرم

در جنگ سرد، با ترکيبي از قدرت سخت و نرم، کار را پيش برديم. مبادلات آکادميک و فرهنگي ميان ايالات متحده و اتحاديه جماهير شوروي، که در دهه 1950 آغاز شد، نقشي مهم در تقويت قدرت نرم آمريکا ايفا کرد. بدبين‌هاي آمريکايي در آن زمان هراس داشتند که دانشمندان و عوامل کا‌گ‌ب که به آمريکا مي‌آيند، «از غفلت ما سوء استفاده کنند»؛ با اين حال ايشان از اين امر غافل بودند که اين افراد ايده‌ها سياسي را به همراه رازهاي علمي ما در خود جذب مي‌کردند. از آنجا که مبادلات بر نخبگان تأثير گذاشت، يک يا دو عامل ارتباطي کليدي مي‌تواند تأثير سياسي عمده‌اي داشته باشد. براي مثال الکساندر ياکوولف به شدت متأثر از مطالعات خود در کنار ديويد ترومن، استاد علوم سياسي در دانشگاه کلمبيا به سال 1958 بود. ياکوولف در نهايت رياست يک مؤسسه بسيار مهم را بر عهده گرفت، به عضويت پوليتوبرو درآمد و تأثيرات ليبراليزه‌سازي بسيار جدي بر ميخائيل گورباچوف، رهبر شوروي، گذاشت.

از سال 1958 تا 1988، 50 هزار روس در قالب برنامه‌هاي تبادلات رسمي از ايالات متحده ديدن کردند. بر خلاف امروز که سياست‌هاي محدودسازي ارائه رواديد باعث شده است که شمار درخواست دانشجويان خارجي براي پذيرفته شدن در ايالات متحده کاهش يافته است.

پيامد‌هاي طولاني مدت اين محدوديت آن است که دانشجويان با استعداد خارجي به دنبال آموزش‌هاي عالي در ديگر نقاط جهان خواهند رفت و در نتيجه آمريکا فرصت نفوذ بر دانشجويان خارجي و ياد گرفتن از ايشان را از دست مي‌دهد. اين خود باعث مي‌شود آگاهي آمريکا از اختلافات فرهنگي از ميان رود آن هم زماني که بايد در مورد تصورات خارجي از خودمان حساس‌تر و کمتر غافل باشيم.

رهبران آموزش عالي بايد همچنان اصرار کنند که سياست‌هاي ارائه رواديد براي دانشجويان محدوديت کمتري داشته باشد و درخواست صدور رواديد براي اين قبيل افراد به سرعت پاسخ گيرد و با سهولت انجام شود. علاوه بر اين، کالج‌ها و دانشگاه‌ها مي‌توانند سياست‌هاي داخلي خود مربوط به نام‌نويسي از دانشجويان خارجي را ارزيابي کرده و دريابند که نام‌نويسي به اندازه کافي جامع و فراگير هست تا نيازمندي‌هاي جامعه جهاني ما را برطرف کند يا خير.

نتيجه‌گيري

حکومت آمريکا اندکي بيشتر از يک ميليارد دلار در سال روي قدرت نرم سرمايه‌گذاري مي‌کند؛ از جمله اين سرمايه‌گذاري‌ها برنامه‌هاي ديپلماسي عمومي وزارت خارجه و پخش بين‌المللي ايالات متحده است. [اين در حالي است که] بودجه دفاعي کشور بيشتر از 400 ميليارد دلار در سال بوده و در حال افزايش است. بنابراين ما تقريباً برابر با 0.25 درصد از بودجه نظامي خود را در بخش قدرت نرم سرمايه‌گذاري مي‌کنيم؛ به عبارت ديگر آنچه که صرف قدرت سخت مي‌شود 400 تا 450 برابر آن‌چيزي است که صرف قدرت نرم مي‌شود.

آمريکايي‌ها ـ و ديگران ـ با چالش بي‌سابقه‌اي از سوي نيمه تاريک جهاني‌سازي و خصوصي‌سازي جنگ مواجه هستند که ناشي از ظهور تکنولوژي‌هاي جديد است. موفقيت ما در اين جهان تغيير يافته بر عميق‌تر شدن درک‌مان از ماهيت قدرت و نقش قدرت نرم و رسيدن به تعادلي بهتر ميان قدرت سخت و نرم در سياست خارجي، استوار شده است. قدرت هوشمند نه قدرت سخت است و نه قدرت نرم؛ قدرت هوشمند هر دوي اين قدرت‌ها است.


برای دانلود مقاله به زبان اصلی روی تصویر کلیک کنید