به گزارش مشرق، آنچه میخوانید صحبتها و خاطرات مرحوم حجتالاسلام والمسلمین هادی مروی است از روزهایی که در کنار شهید بهشتی سپری کرده است. مرحوم مروی سال 1386 دار فانی را وداع گفت.
*نقش شهید بهشتی در سازماندهی برنامههای مدرسه حقانی
بهرغم اینکه مدیریت مدرسه را شهید قدوسی بر عهده داشتند، اما آیتالله بهشتی از ارکان اصلی هدایت و برنامهریزی مدرسه بودند. اصلاً صرف حضور ایشان و آن تبسمی که همواره در برابر مشکلات بر لب داشت و نحوه برخورد و تعامل او با طلاب، قبل و بیش از هر چیز، خود یک کلاس درس واقعی بود.
*برای تدریس فلسفه هگل به مدرسه حقانی میروم
جامعیت علمی آقای بهشتی برای همه طلاب جذاب بود. احاطه و تسلط او به بسیاری از مکاتب فکری جدید، به او جایگاه خاصی میداد. خاطرم هست یک روز که در خدمت ایشان به قم میرفتیم، در میانه راه علت مسافرتشان را سوال کردم، گفتند، «برای تدریس فلسفه هگل به مدرسه حقانی میروم. معتقدم خیلی از افرادی که فلسفه هگل را مطرح و تدریس میکنند و حتی برخی از آنها که در این باره کتاب نوشتهاند، کمتر توانستهاند به عمق روح این فلسفه پی ببرند و عموماً با واسطه برخی ترجمهها، آگاهیهایی را در این زمینه کسب کردهاند.»
*حیرت فقها از شهید بهشتی
به هیچ وجه، وقتی آقای بهشتی از آلمان بازگشتند، سفری به شهر مشهد داشتند که من به دیدار ایشان رفتم. در آن محفل برخی از چهرههای مطرح حوزه مشهد و قم هم حضور داشتند. بحثی فقهی مطرح شد و همگان از تسلط ایشان بر دقایق فقه به رغم دوری چند ساله از حوزه علمیه حیرت کردند.
*وصف استاد و توصیف شاگرد
آقای بهشتی کارشان از تقید به نظم گذشته بود و نظم به صورت ناخودآگاه، ملکه و جزئی از زندگی ایشان شده بود. خاطرم هست روزی در شورای عالی قضایی جلسه داشتیم. ساعت 2 بعدازظهر که شد، ایشان فرمودند، «من اندکی میخوابم و 10/2 دقیقه دوباره به جلسه برمیگردم.» اتاقی در دفتر ایشان در شورای عالی قضایی بود که از آن برای استراحت استفاده میکردند. هنوز دقایقی از رفتن ایشان نگذشته بود که مراجعت کردند. اول تصور کردیم که ایشان استراحت نکردهاند اما وقتی ساعت را نگاه کردیم، دیدیم درست 10/2 است. حدس زدیم که احتمالاً ساعتی بالای سرشان میگذارند که میتوانند این طور به موقع و دقیق از خواب بیدار شوند، اما وقتی جستجو کردیم، متوجه شدیم ساعتی در کار نیست و ایشان خود را اینطور عادت دادهاند. البته توجه به نظم و قانونگرایی در تمام ابعاد زندگی فردی و اجتماعی ایشان خودنمایی میکرد و همین تقیّد، برای ما درسهای زیادی داشت. به یاد دارم در سال 57 وقتی از زندان آزاد شدم، زنگ زدم خدمت ایشان، چون میخواستم اخبار درون زندان را برایشان نقل کنم. ایشان بدون رودربایستی فرمودند، «الان وقت خواب من است.» عرض کردم، «من قصد دارم بعد از آنکه اخبار را به شما گفتم بلافاصله به قم بروم.» فرمودند، «اتفاقاً من هم فردا میخواهم به قم بروم. آیا شما وسیلهای هم دارید؟» گفتم، «بله، من ماشینم را در تهران در منزل شهید سعیدی گذاشتهام و با آن میروم.» گفتند، «من هم با شما میآیم.» فردای آن روز ایشان را به قم رساندم و قرار شد غروب با هم برگردیم تهران. وقتی به تهران رسیدیم نیمه شب بود و خیابانها خلوت. از خیابان دکتر شریعتی که آن موقع دروازه شمیران نام داشت، بالا آمدیم تا رسیدیم به یک چهارراه. من به رغم آنکه چراغ قرمز بود از آن عبور کردم. یک لحظه متوجه شدم که ایشان تکانی خوردند، اما در عینحال به من چیزی نگفتند. رسیدیم به چراغ قرمز دوم و همین که خواستم عبور کنم، آقای بهشتی گفتند، «آقای مروی اگر از این چراغ هم عبور کنی، دیگر نمیشود پشت سرت نماز خواند، زیرا عبور از چراغ قرمز اول گناه صغیره است و اصرار بر آن کبیره و موجب سلب عدالت از افراد میشود. ضمن اینکه من هم از ماشینت پیاده میشوم.» من که در آن زمان جوان دوآتشهای بودم گفتم، «آقا اینها قوانین طاغوتی است، نباید به آنها عمل شود.» ایشان با جدیت جواب دادند، «اتفاقاً انسانیترین قوانین در دنیا همین قوانین راهنمایی و رانندگی است که برای حفظ جان و من و تو وضع شده و طاغوتی و غیر طاغوتی ندارد.»
*آقای بهشتی، آمیزهای بود از ابهت و لطافت
شخصیت تأثیر گذار آقای بهشتی، آمیزهای بود از ابهت و لطافت، یعنی چیزی که موجب میشد افراد با انگیزه بالا به دستورات او تسلیم شوند. روزی در آغاز جلسه شورای عالی قضائی، آقای بهشتی با لحنی جدی یکی از دوستان را مورد خطاب قرار داد و به او فرمود، «شما مأموریت دارید که تا پایان جنگ برای حل و فصل مسائل قضایی به فلان منطقه دورافتاده بروید.» آن برادر هم بهرغم دشواری، این مأموریت را پذیرفت. حدود یک سال بعد آقای بهشتی به شهادت رسید و آن دوست ما بهرغم اینکه میتوانست برگردد، به خاطر علاقه خویش به آن شهید عزیز و پیمانی که با او بسته بود تا پایان جنگ تحمیلی، یعنی تا حدود 6 سال بعد، در آن منطقه ماند و انجام وظیفه کرد.
یک بار هم به ایشان گزارشاتی رسیده بود مبنی بر تخلفات دو نفر قاضی که یکی در شهرکرد و دیگری در سیرجان انجام وظیفه میکردند. ایشان به من و شهید شیخ عباس شیرازی مأموریت دادند که در این زمینه تحقیق کنیم و به ایشان گزارش دهیم. پس از تحقیق، تخلف آن دو قاضی مسجل شد و ما هم گزارش را خدمت ایشان دادیم. ایشان با تأکید به من فرمودند، «من دوست دارم این دو قاضی متخلف به شکل علنی محاکمه شوند تا مردم ببینند نظام در برابر مسئولین خاطی گذشت نمیکند.» بعد از دستور شهید بهشتی، ما به این دو شهر رفتیم و آن دو را محاکمه علنی کردیم. خاطره دیگری که در این مورد دارم دقیقاً مربوط به صبح روز هفتم تیر ماه سال 60، یعنی صبح آخرین روز حیات این شهید است. در آن روز به ایشان گزارشاتی رسیده بود مبنی بر بدرفتاری با برخی از زندانیان. ایشان خیلی نگران شده بودند و با تأکید و قاطعیت خاصی به بنده و مرحوم شیخ عباس شیرازی و مرحوم ربانیاملشی مأموریت دادند که در این مورد تحقیق کنید، من امشب به دفتر حزب میروم، بیایید آنجا و نتیجه را به من گزارش بدهید، من هم دوست دارم آن را ببینم.» من شب رفتم دادستانی کل انقلاب تا گزارش را خدمت آقای قدوسی بدهم، ولی گفتند ایشان رفتهاند. پس از آن برای دادن گزارش به شهید بهشتی، به سوی دفتر حزب در سرچشمه حرکت کردم. نزدیک بهارستان بودم که دیدم گرد و خاک عظیمی به هوا برخاسته و راه را هم بستهاند. از مأمورین پرسیدم، «چه خبر است؟» گفتند، «انفجاری رخ داده.» فکر نمیکردم دفتر حزب منفجر شده باشد. هر چه پیگیری کردم تا اطلاعات بیشتری به دست بیاورم، موفق نشدم. شب رفتم منزل و صبح ساعت 7 رادیو را روشن کردم و خبر ناگوار شهادت ایشان و جمعی از همکاران را در اخبار شنیدم.
*موج سنگین تهمت و افترا علیه شهید بهشتی
خاطرم هست یک بار در اوج جریان سهمگین ترور شخصیت آقای بهشتی، ایشان از جبهه برگشته و هنوز گرد و غبار جبهه روی عمامهشان بود. آمدند و در نماز جمعه، قبل از خطبهها سخنرانی کردند. در حین سخنرانیشان فرمودند، «اگر از من بپرسند که در این شرایط جنگ روانی و شایعهپراکنی چه باید کرد؟ پاسخ خواهم داد: سکوت، سکوت، سکوت.» و این سخن را در زمانی گفتند که امام همه مسئولین را به مصلحتاندیشی و سکوت در برابر مخالفین دعوت کرده بودند. در مجموع، آقای بهشتی کسی نبود که به خاطر مصالح شخصی در برابر این شایعات عکسالعمل نشان دهد. برای او تنها حفظ نظام مهم بود. هیچگاه فراموش نمیکنم که برخی از افراد و جوانان احساساتی که تحت تأثیر فضای مسموم آن دوران غیبت ایشان را کرده بودند، پس از شهادت ایشان با چشمانی اشکبار کنار مزار میآمدند و از او طلب بخشش میکردند.
*آقا میرزا علی، نظر شما چیست؟
بنیصدر به یکی از آقایان برای انجام فعالیتهای قضایی حکمی داده بود و طبعاً این، دخالت در فعالیتهای قوه قضاییه به شمار میرفت. به دلیل همین تخلف آشکار، مخالفتها با این حکم بالا گرفت تا اینکه فرد مزبور ناگزیر به استعفا شد و بهرغم اینکه شهید بهشتی با کارکرد آن فرد موافق نبود، طی نامهای از زحمات او تشکر کرد. این مسئله برای من تعجبآور بود که چرا ایشان از کسی که کارکرد او را قبول ندارد، سپاسگزاری میکند. مسئله را در جمعی که علاوه بر شهید بهشتی، آیتالله مشکینی هم حضور داشتند با ایشان مطرح کردم، اما ایشان با جدیت از کار خود دفاع کردند و هیچ کدام نتوانستیم یکدیگر را قانع کنیم. تا اینکه شهید بهشتی رو کردند به آیتالله مشکینی و فرمودند، «آقا میرزا علی، نظر شما چیست؟» آیتالله مشکینی بعد از چند لحظه فکر فرمودند، «به نظرم حق با آقای مروی باشد.» بعد از این اظهارنظر آیتالله مشکینی، ایشان با جدیت فرمودند، «انشاءالله جبران خواهم کرد.» و این نشان دهنده این بود که آن بزرگوار به رغم اینکه به کار خودش اعتقاد داشت، برای نظر جمع ارزش زیادی قائل بود.