مسلماً شهادت دوستان و همرزمان حالا در هر سني كه باشند باعث ناراحتي مي‌شد، ولي ما بايد به تكليف‌مان عمل مي‌كرديم و تا آخرش در راهي كه شروع كرديم مي‌ايستاديم.

گروه جهاد و مقاومت مشرق - گردان اولين رده‌اي بود كه يك رزمنده در قالب سازمان رزم در آن هويت مي‌يافت.
هرچند رده‌هاي كوچكتري چون دسته و گروهان هم وجود داشت، اما گردان به نوعي شناسنامه رزمندگان به شمار مي‌رفت و هم‌اكنون اگر از يادگاران دوران دفاع مقدس سؤال شود در چه نيرويي حضور داشتند، اولين كلام، ‌معرفي گردان‌شان خواهد بود. اخيراً كه در صفحات پايداري روزنامه جوان به شناسايي و معرفي دو گردان مالك اشتر و عمار ياسر از لشكر 27 محمد رسول الله(ص) پرداختيم و گفت‌وگويي نيز با فرماندهان اين گردان‌ها سرداران نصرت‌الله اكبري و محمدرضا يزدي انجام داديم، اين بار به سراغ سردار محمود اميني فرمانده گردان حمزه سيد‌الشهدا (ع) رفتيم كه در پرونده كاري‌اش فرماندهي گردان‌هاي خندق، مسلم و كميل را نيز دارد. اين تعدد فرماندهي بر چند گردان هر كدام ماجراهايي دارد كه در گفت‌وگو با اميني به آنها پرداختيم و در اين رهگذر سري نيز به حال و هواي بچه‌بسيجي‌هاي گردان حمزه سيدالشهدا(ع) زديم.

گويا شما در طول دفاع مقدس و البته در دوره‌هاي مختلف فرماندهي چهار گردان حمزه، خندق، مسلم و كميل را برعهده داشته‌ايد، تعلق خاطرتان بيشتر به چه گرداني است؟

حضور در جمع رزمنده‌هاي آن دوران حال و هوايي تكرار نشدني دارد كه نمي‌توان فرق زيادي بين‌شان گذاشت اما از جهت مدت حضورم در گردان حمزه و اينكه حمزه آخرين گرداني بود كه سمت فرماندهي‌اش را داشتم، شايد بتوانم بگويم خودم را بيشتر يك گردان حمزه‌اي مي‌دانم. به ترتيب بنده از برج 10 سال 61 تا ارديبهشت سال 62 فرمانده گردان خندق بودم. از خرداد 62 تا اسفند همين سال فرمانده گردان مسلم، از خرداد 63 تا اسفند 63 فرمانده گردان كميل و نهايتاً از خرداد 64 تا فروردين 67 فرماندهي گردان حمزه را برعهده داشتم كه به خاطر شرايط خاص اواخر جنگ، دوباره بحث تيپ‌هاي محوري به ميان آمد و در اين سال فرمانده تيپ محوري شدم و دو سه ماه آخر جنگ را در همين سمت انجام وظيفه مي‌كردم.

شما از اواخر سال 61 و اوايل سال 62 تقريباً يك گردان عوض مي‌كرديد، ماجراي اين همه تغيير و تحول چه بود؟

گردان‌هاي سپاه شايد هركدام يك كادر مركزي و فرماندهي داشتند، اما بدنه اصلي‌‌شان را بسيجي‌ها تشكيل مي‌دادند كه در دوره‌هاي سه‌ماهه در جبهه حضور مي‌يافتند. لذا گردان‌ها معمولاً در پايان عمليات‌ها كه شهيد و مجروح مي‌دادند و دوره حضور بسيجي‌هاي‌شان تمام مي‌شد، نياز به بازسازي داشتند. به غير از اين مسئله شرايطي هم پيش مي‌آمد كه باعث شد بنده در چند گردان حضور پيدا كنم. براي اولين بار پيش از عمليات والفجر مقدماتي كه لشكر 27 تجديد سازمان يافته بود، تيپ سوم ابوذر به فرماندهي شهيد دستواره تشكيل شد، اين تيپ، سه گردان داشت كه هركدام نام غزوه‌هاي رسول‌الله (ص)‌ را داشتند. خندق، تبوك و خيبر كه بنده به عنوان فرمانده گردان خندق برگزيده شدم. البته قبل از آن در گردان‌هاي سلمان، حمزه و مسلم سمت‌هايي مثل فرماندهي دسته، معاون و فرماندهي گروهان را داشتم. به هرحال در دو عمليات والفجر مقدماتي و يك با همين گردان خندق وارد عمل شديم. بعد از آن تشكيلات لشكر دوباره تغيير يافت و براي اينكه دوباره گردان‌ها را ساماندهي كنيم، از بنده خواستند تا گردان مسلم را تشكيل بدهم.

گردان مسلم از قديمي‌ترين گردان‌هاي لشكر 27 است، با اين گردان در چه عمليات‌هايي حضور داشتيد؟

با گردان مسلم در عمليات والفجر 4 حضور داشتيم، در اين عمليات كه در بلندي‌هاي كاني‌مانگا صورت گرفت، شهداي زيادي داديم. بعد از آن خودمان را براي عمليات خيبر آماده كرديم كه واقعاً عمليات سختي بود و من نيز در همان‌جا به شدت زخمي شدم. دوران درمانم كمي طولاني شد و وقتي كه برگشتم شهيد دستواره به من گفت از آنجايي كه عمران پستي فرمانده گردان حبيب به شهادت رسيده و از طرف ديگر محمود خدايي فرمانده گردان كميل هم شهيد شده، تو بيا و گردان كميل را از تركيب اين دو گردان تشكيل بده، من هم پذيرفتم و با ساماندهي نيروها فرمانده گردان كميل شدم، با اين گردان در بدر شركت كرديم، در همين عمليات هم باز مجروح شدم و جانشينم فتح‌الله فراهاني كنار دجله به شهادت رسيد. بعد از اينكه دوباره برگشتم و خواستم كميل را بازسازي كنم، از آنجايي كه شهيد اسدالله پازوكي مأمور تشكيل گردان حمزه شده بود، مأموريت ديگري يافت، باز از من خواستند كه به جاي پازوكي فرمانده گردان حمزه شوم و اين گردان را تشكيل بدهم. از همين‌جا به بعد حضورم در گردان حمزه شروع شد.

به جهت آشنايي كه با بچه‌هاي اين گردان داريد، مي‌‌توانيد ويژگي خاصي براي گردان حمزه برشمريد؟

به نظر من تكليف‌گرايي مهمترين ويژگي نيروهاي اين گردان بود. براي بچه‌بسيجي‌ها حالت پدافندي خيلي سخت است، اما اگر براي گردان حمزه مأموريت خط پدافندي داده مي‌شد، بي‌چون و چرا اطاعت مي‌‌كرديم و براي خود نيروها هم اين مسئله جا افتاده بود. به عنوان نمونه در كربلاي4 ما را فرستادند تا خط پدافندي مهران را برعهده بگيريم، در صورتي كه قرار بود عمليات بزرگي چون كربلاي 4 انجام گيرد. اما ما پذيرفتيم و به آنجا رفتيم. البته بچه‌هايي هم بودند كه اين شرايط را قبول نمي‌كردند و درخواست انتقال به گردان ديگري را مي‌دادند. مثلاً شهيد عباس اعتمادي در جريان عمليات بيت‌المقدس 2 كه در ماووت صورت گرفت، حالت پدافندي را برنتافت و به گردان انصار رفت و همان جا هم شهيد شد. يا برعكس بچه‌هاي ديگري هم بودند كه از گردان‌هاي ديگر به ما ملحق مي‌شدند. اما ما همچنان به تكليف عمل مي‌كرديم. خوب است اين نكته را به نقل از حاج‌مهدي طائب بگويم كه ايشان از سال 64 به بعد يك اكيپ از بچه‌هاي طلبه را به گردان حبيب آورده بود و خط‌شكني مي‌كردند، حاج‌مهدي بعد از جنگ به من مي‌گفتند كه اگر باز به آن شرايط برگرديم من ترجيح مي‌دهم به گردان حمزه بيايم و تكليف‌مداري را سرلوحه خودم قرار بدهم.

پس گردان حمزه بيشتر حالت پدافندي داشت؟

اين طور نبود كه فقط حالت پدافندي داشته باشيم، در والفجر 8، كربلاي يك، كربلاي5، كربلاي8، بيت‌المقدس 4 و . . . بنده به همراه بچه‌هاي اين گردان وارد عمل شديم و شهداي زيادي هم داديم. اتفاقاً در همان كربلاي 5 يك دسته از گردان حمزه به فرماندهي آقاي مهدي خراساني كاري كرد كارستان. در آنجا ايشان به همراه نيروهايش مأموريت يافت تا كانال‌هاي دوجي را بازپس بگيرند، واحدهايي از لشكر 25 و 18 الغدير موفق به اين كار نشده بودند، اما ايشان با اندك نيروهايش توانست مأموريتش را به خوبي انجام دهد.

به نوعي مي‌توان گفت فرمانده گردان پدر معنوي نيروها به شمار مي‌رفت، با توجه به حضور نوجوانان بسياري در طول دفاع مقدس، چه رابطه‌اي با آنها به عنوان فرمانده گردان داشتيد؟

يك شرطي كه همواره بنده در گردانم مي‌گذاشتم اين بود كه نيروها به هيچ وجه سيگار نكشند. يا اگر قرار است كسي سيگار بكشد بايد به جايي مي‌رفت كه ديده نشود. اين مسئله را بيشتر به خاطر همين نوجواناني مطرح كرده بوديم كه بايد در فضاي معنوي جبهه‌ها صيقل داده مي‌شدند نه اينكه مثلاً از سيگار كشيدن سايرين ياد بگيرند. يا روي درس بچه‌ها تمركز مي‌كرديم و سعي داشتيم كه حضور در جبهه باعث نشود خللي در تحصيلات‌شان به وجود بيايد. يادم است قبل از عمليات والفجر 8 در اردوگاهي نزديك كرخه چندتا از بچه‌هاي نوجوان گردان را ديدم كه كتاب درسي در دست داشتند. به يكي‌شان گفتم فلاني تو كه كتاب دستت گرفته‌اي خوب بخوانش كه وقتي برگشتي خانواده نگويند بچه‌ ما رفت جبهه و از درسش ماند. او هم با حاضر جوابي گفت: حاج‌آقا مگر نه اينكه امام مي‌گويد جبهه دانشگاه است؟ خب من الان توي دانشگاهم چرا بايد برگردم و دروس راهنمايي يا دبيرستان را بخوانم! اين بنده خدا در همان عمليات والفجر 8 به شهادت رسيد.

شهادت اين بچه‌ها با آن سن و سال كم‌شان در نظر شما كه به هرحال هم از نظر سني و هم از نظر جايگاهي بزرگتر از آنها بوديد و مسئوليت داشتيد، باعث دلسردي‌تان نمي‌شد؟

مسلماً شهادت دوستان و همرزمان حالا در هر سني كه باشند باعث ناراحتي مي‌شد، ولي ما بايد به تكليف‌مان عمل مي‌كرديم و تا آخرش در راهي كه شروع كرديم مي‌ايستاديم. در همين خصوص خوب است خاطره‌اي را از شهيد حسين دستواره، برادر كوچكتر شهيد رضا دستواره تعريف كنم. ايشان در سال 65 كه گردان حمزه در خط پدافندي مهران حضور داشت به جمع ما پيوست، ايشان در هفته اول تيرماه در همان جا به شهادت رسيد. نوجواني كم سن و سال بود كه وقتي خبر شهادتش را به حاج‌رضا داديم ايشان در انديمشك بود. خودش را به خط ما رساند و يادم است با حسرت مي‌گفت: ‌اين همه در جبهه‌ها جان كنديم، ‌طوري‌مان نشده، حالا برادرم با آن سن كم و در اولين اعزام به شهادت رسيده، بعد از آن خود حاج‌رضا به دنبال جسد برادرش رفت و او را به عقب برگرداند و بعد از اتمام مراسم به منطقه برگشت و شايد يك هفته از شهادت برادرش نگذشته بود كه خود رضا دستواره هم در عمليات كربلاي يك به شهادت رسيد.

گويا سه جانشين گردان شما نيز طي دفاع مقدس به شهادت رسيده‌اند؟

بله، شهيد علي‌اكبر گل‌محمدي جانشينم در گردان خندق بود كه در فكه تير مستقيم دشمن به سرش خورد و به شهادت رسيد. معاون بعدي شهيد ميرحميد موسوي بچه مرند بود كه روي بلندي 1900 كاني‌مانگا به شهادت رسيد. ايشان معاون بنده در گردان مسلم بودند و به اتفاق نيروها در عمليات والفجر4 شركت كرده بوديم كه در همين عمليات آسماني شد. نفر سوم هم شهيد فتح‌الله فراهاني جانشين بنده در گردان حمزه بود كه پس از مجروحيتم در عمليات بدر، چندي بعد فراهاني هم در كنار دجله به شهادت رسيد. واقعاً رابطه قلبي و دوستانه محكمي با فراهاني داشتم و لذا شهادتش از نظر روحي تأثير زيادي روي من گذاشت.

شده كه دل‌تان براي روزهاي جبهه و جنگ جمع‌بچه‌هاي گردان حمزه تنگ شود؟

خب مسلماً اين طور است. هرچند ما هنوز هم با هم ارتباط داريم و هيئت رزمندگان گردان حمزه محفلي است تا دوستان و همرزمان قديمي را آنجا ملاقات كنيم. البته بايد اذعان كنيم كه آن جمع و آن حال و هوا ديگر تمام شده و محال است كه نظيرش را دوباره بتوان تشكيل داد.

در پايان چند كلمه مي‌گويم اگر مي‌شود برداشت‌تان را در يك جمله بگوييد.

فرمانده گردان: خادم و نوكر بچه‌هاي بسيجي

بسيجي: انساني مخلص و بي‌ادعا

فرماندهي در جنگ: سمتي كه كسي به راحتي قبول نمي‌‌كرد و براي پذيرشش بايد به افراد اصرار مي‌كردي!

گردان حمزه: گردان استقامت و تكليف‌مداري

*عليرضا محمدي  / روزنامه جوان