مهدی اردستانی اظهارداشت: واکاوی علل "جایزه یک میلیون دلاری صدام برای سر پدرم" خود گواه خیلی مسائل خواهد بود.

گروه جهاد و مقاومت مشرق - سرلشگر خلبان مصطفی اردستانی در سال ۱۳۲۸ در روستای قاسم آباد از توابع شهرستان پیشوا متولد شد. پس از اخذ دیپلم در سال ۱۳۴۸ به خدمت سربازی اعزام شد و در سال ۱۳۵۰ وارد دانشکده خلبانی نیروی هوایی شد. پس از گذراندن مقدمات آموزش پرواز در ایران، به منظور تکمیل دوره خلبانی به کشور آمریکا اعزام شد و پس از اخذ دانشنامه خلبانی به ایران بازگشت و با درجه ستوان دومی در پایگاه چهارم شکاری دزفول به عنوان خلبان هواپیمای اف ۵ مشغول به خدمت شد.

اردستانی در سال ۱۳۵۹ به عنوان افسر خلبان شکاری در پایگاه شکاری تبریز، در سال ۱۳۶۰ به عنوان فرمانده پایگاه پنجم شکاری (امیدیه) انتخاب و علاوه بر مسئولیت سخت فرماندهی، خود نیز شخصاً در پروازهای جنگی شرکت می‌جست و نسبت به خدمات جانبی از جمله رسیدگی به امکانات زیستی و فضای سبز و … پایگاه پنجم همت می‌گمارد. پس از شهادت سرلشکر خلبان عباس بابایی که معاونت عملیات نیروی هوایی را عهده دار بود، اردستانی به این سمت (معاونت عملیات نیروی هوایی) برگزیده شد و تا زمان مرگ (۱۵/۱۰/۱۳۷۳) عهده دار این مسئولیت بود.



گفتگوی تفصیلی با مهدی اردستانی، فرزند سرلشگر مصطفی اردستانی به شرح زیر است:

بیوگرافی از شهید سرلشگر مصطفی اردستانی بفرمایید؟

پدرم در سال ۱۳۲۸ در روستای قاسم آباد از توابع شهرستان پیشوا متولد شدند ولی اصالتشان برای اردستان بود؛ پس از اخذ دیپلم در سال ۱۳۴۸ به خدمت سربازی اعزام و پس از انجام خدمت سربازی، در سال ۱۳۵۰ وارد دانشکده خلبانی نیروی هوایی می‌شوند و پس از گذراندن مقدمات آموزش پرواز در ایران، به منظور تکمیل دوره خلبانی به کشور آمریکا اعزام شد و پس از اخذ دانشنامه خلبانی به ایران بازگشت و با درجه ستوان دومی در پایگاه چهارم شکاری دزفول به عنوان خلبان هواپیمای اف ۵ مشغول به خدمت شدند.

پس از گذشت این همه سال از شهادت پدر باز هم انتظار خبری را دارید؟

20 سال با وجود اینکه پدر شهید شده ولی منتظر خبرهای خوبی هستیم، انتظار واقعا سخت است؛ مادرم بسیار در مورد انتظار حرف زدند و همین انتظارها باعث شده که ایشان ناراحتی اعصاب بگیرند.  زمان تولدم درسال 1365 پدرم حضور نداشتند و مادر خیلی تعریف می‌کند که حدود 3 یا 5 ماه پدرم به منزل نیامده بودند در آن زمان هم وسیله ارتباطی وجود نداشت و ما از طریق مصاحبه‌ای که صداوسیما و همکاران از ایشان داشتند و می‌گوید هر کسی صدای مرا می‌شنود به خانواده‌ام بگوید که حالم خوب است، جویای حال پدر شدیم. بسیار سخت است که انتظارکسی را بکشی که بدانی هرلحظه امکان دارد به ماموریت اعزام شود و حتی دیگر باز نگردد.

درباره دوران تحصیل پدر و نحوه آشنایی ایشان با مادرتان، توضیح بفرمایید؟

پدرم و مادرم  با هم فامیل و نوه خاله بودند و فامیلی جفتشان اردستانی است؛ زمانیکه پدرم می‌خواستند با مادرم ازدواج کنند سن ایشان کم بود و پدر بزرگم تعریف می‌کند که پدر می‌گوید تا زمانیکه مادرم بزرگ شود صبر می‌کنم و بعد به خواستگاری می‌‌روم و در سال 1356با هم ازدواج می‌کنند. پدرم دوره‌هایی از خلبانی را در آمریکا گذرانده‌اند. بسیاری از بچه‌های روستا و شهر را داشتیم که بسیار سختی کشیدند تا توانستند، موفقیت‌هایی را در زندگی کسب کنند.  
پدر بزرگم کشاورز بودند و به این شکل نبود که بخواهد فرزندانشان را به مدرسه بفرستد یا مثل پدران امروز که فرزندشان را مدرسه غیر انتفاعی می‌گذراند و سالی 10 یا 15 میلیون خرجشان می‌کنند، هزینه تحصیل فرزندانشان را بدهد؛ عموهایم تعریف می‌کنند که پدرم روز تا شب کار و شب‌ها با نور چراغ کوچه و نور مهتاب درس می‌خواند و در خانه برق نداشتند و حتی اجازه استفاده از شمع و چراغ گرسوس را نمی‌دادند و می‌گفتند که هزینه دارد و همچنین برای رسیدن به مدرسه مسافت طولانی را باید طی می‌کردند.

پدر بزرگم تعریف می‌کنند که قبل از انقلاب زمانیکه پدرم دیپلم گرفتند، علاقه داشتند که در وزارت نفت مشغول شوند که البته در آن زمان هم مثل امروز باند و پارتی بازی برای استخدام وجود داشته است و به هر حال ایشان نتوانستند بروند. یکی از اقوام نیز تعریف می‌کند در روستایی که زندگی می‌کردند مسجدی وجود داشته که نزدیکش یک درخت تنومندی بوده و آن زمان برای خلبانی در نیروی هوایی بسیار تبلیغ می‌کردند که روزی دستش را به این درخت زدند و گفتند که می‌شود روزی من خلبان شوم؛ در آن زمان آزمون برای خلبانی نبوده و برای آمادگی جسمانی و گذراندن دوره‌های خلبانی فرستاده می‌شدند که برخی از دوره‌ها را در ایران وسپس به آمریکا فرستاده می‌شدند.

اردستانی نامی باید زاییده می‌شد که به شیر نهاجا معروف شود، پدرم بیشترین پرواز برون مرزی را داشتند تا جاییکه روزی 6تا 8بار ماموریت جنگی را در خاک عراق انجام می‌دادند و هم دوره‌هایش تعریف می‌کنند که پدرم در آسمان قبل از فرود آمدن بر روی باند اعلام می‌کردند که هواپیمایی بعدی و بمب‌ها را آماده کنید و سریعا پس ازپیاده شدن سوارهواپیمای بعدی می‌شدند. مهارت پدر من بی سابقه بوده چرا که خلبانان وظیفه داشتند روزی یکبار پرواز کنند.

مادرم اصلا از ماموریت‌های فشرده جنگی پدرم خبرنداشتند چرا که اصلا ایشان استرس‌های پرواز را به خانه نمی‌آوردند و ما قبل از اینکه پدر شهید شود حتی اطلاع نداشتیم که ایشان تیمسار بودند. خاطرم هست زمانیکه بچه بودم در سرما و دو متر برف ما را مجبور می‌کرد که به خرید نان برویم؛ یکی از هم دوره‌هاشون در ماه رمضان برای افطار نان فرستاده بودند که پدرم اصلا نان را قبول نکدند و بسیار هم شاکی شدند و گفتند که چرا این‌کارو را انجام دادید؟
حتی اگر در عید نوروز می‌خواستیم به مسافرت برویم زمانی بود که به دزفول یا شیراز ماموریت داشتند و ما را هم می‌بردند یعنی به این شکل نبود که با پدرمان گشت و گذاری داشته باشیم.

مادرتان زمان غیبت پدر شکایتی نمی‌کردند؟

می‌گویند خدا سختی که می‌دهد صبرش را هم می‌دهد و خداوند به مادرم برای تحمل سختی‌های زندگی صبر داده است؛ کاملا طبیعی است که هر شخص دیگری هم به جای مادرم بود از حضور کمرنگ پدرم و انتظار کشیدن خسته می‌شد. مادرم ناراحتی خودشان را اعلام می‌کردند ولی آن چیزی که پدر در وصیت نامه خودشان اعلام و مکتوب نوشتند این بود که من نه برای همسرم نه فرزندانم نه پدر خوبی بودم و نه همسر خوبی. یعنی پدر خودشان اذعان دارند به این موضوع که من وقف اسلام بودم و برای این مملکت و جمهوری اسلامی باید می‌رفتم، نمی‌توانستم به شما رسیدگی کنم. زمانیکه بزرگتر شدم و هم دوره‌های پدر را پس از شهادت می‌دیدم، می‌گفتند که مثل شهید بابایی و اردستانی را ندیدیم و کم پیدا می‌شود؛ من خودم هم فکر نمی‌کنم که دیگرهمانند شهید اردستانی و بابایی از مادر زاده شود و این را بدون هیچ تعصبی می گویم و اگر تعصب داشتم اسم شهید بابایی را کنار نام پدرم نمی‌آوردم. شهید بابایی هم تا زمان حیات تا سال 66 13حتی یک تلویزیون سیاه و سفید هم نداشتند و این‌ها واقعا انسان‌های خاکی و آسمانی بودند.

پدرم با همان حضور کمرنگشان در خانه ولی بسیار بر روی درس فرزندانشان حساس بودند؛ خاطرم هست که هم من و هم خواهرو برادرم اگر در درسی نمره 15یا 16را می‌آوردیم، تابستان آن سال باید 10 بار از روی ادبیات فارسی می‌نوشتیم تا جاییکه حتی وقتی پدر شهید شدند ما در حال جریمه نوشتن بودیم.

زمان شهادت پدر من8سال، برادرم 10 ساله ویکی از خواهرانم 15 و دیگری 17 سال داشتیم و خواهرانم به دلیل سن بالاتر ارتباط بیشتری هم با پدرم داشتند.

از روز شهادت پدر برایمان بگویید؟

پدرم یک انسان عادی نبود؛ بارها شده به این موضوع فکر کردم که اگر پدرم به وزارت نفت می‌رفت شاید یک سری از اتفاقات رخ نمی‌داد؛ پدر من جدا از فن و مهارت در خلبانی واقعا انسانی عارف و وارسته‌، شاگرد و پا منبری مرحوم آیت الله شیخ مجتبی تهرانی بودند. بر روی نفس خودشان کار کردند که شهید اردستانی یا شهید بابایی شدند یا هم همین طور مرحوم بهجت تبریزی که به آن مقام و مرتبه رسیدند.

روز شهادت پدر با تولد امام حسین هم زمان شده بود و شب جمعه بود که این اتفاق برای ایشان افتاد؛ جمعه صبح ساعت 7  پدر بزرگم در خانه ما را زدند که اصلا سابقه نداشت و ما بسیار تعجب کردیم، گفتند که مصطفی در اصفهان تصادف کردند و در بیمارستان هستند و ما هم در حال آماده شدن بودیم که برویم اصفهان چند ساعتی گذشت و گفتند که هواپیما دچار سانحه شده و با ماشین نبودند،  نزدیک ظهر شد و از نیروهای هوایی و هم دوره‌هاشون به منزل آمدند و قرآن گذاشتیم تا دیگر گفتند که هواپیما دچار سانحه شده که پدرم با شهید ستاری، شجاعی و برخی از فرماندهان نیروی هوایی شهید شدند و به لقا پروردگاری پیوستند.

ما در آن زمان در خانه سازمانی در افسری جز دوشان تپه زندرگی می‌کردیم و پدر هیچ استفاده را از امکانات که در اختیار داشتند، نمی‌کردند یک هفته پس از شهادت پدرم مقام معظم رهبری آمدند منزل ما و فرمودند اردستانی تعمدا از امکانات سازمانی استفاده نمی‌کردند واصلا در قید و بند بیت المال و حتی چیزیکه شاید حقش بود، نبودند.

در دفاع مقدس شاید بارها هواپیمای که پدرم خلبانش بود، مورد اصابت قرار گرفته بود ولی هواپیما را سالم نشانده بود و هم دوره‌هایش می‌گویند هر کس به همراه شهید اردستانی به عراق رفت، سالم برگشت؛ مادر اذعان می‌کنند که ما احتمال شهادت پدر را در جنگ می‌دادیم ولی اصلا فکرش را نمی‌کردیم که پدرم در یک ماموریت آن هم بعد ازجنگ به شهادت برسند. واقعا حیف بود انسان‌هایی همانند شهید اردستانی و ستاری در بستر ازدنیا بروند و واقعا باید با شهادت از دنیا می‌رفتند.

می‌گویند در قم عرب مردی از خانه می‌رود ستون خیمه را می‌کشند، واقعا پدر در خانواده حکم ستون خانواده را دارد و ما که بزرگ تر می‌شدیم نیاز داشتن به حمایت و مشورت‌های پدر را بیشتراحساس می‌کردیم. تنها پدر من نبوده که شهید شده است ولی خودم بعنوان فرزند شهید دوست داشتم پدرم در یک سن بالاتری به رحمت خدا می‌رفت تا می‌توانستم از تجربیات و حمایت‌های ایشان استفاده کنم.

رفتن به جبهه آن هم با 4 فرزند ریسک بالایی داشته هیچ وقت شکایتی به پدرتان نکردید؟

***صدام برای سر پدرم یک میلیون دلار جایزه تعیین کرده بود

پدرم اصلا به این موضوع فکر نمی‌کردند که چون دارای 4 تا فرزند هستند پس به جنگ رفتن هم ریسک بالایی دارد؛ هم دوره‌های پدر می‌گویند که یک ماه قبل از به دنیا آمدن من هواپیمای پدر را مورد اصابت قرار می‌دهند که هر خلبانی بغیر از پدر من بود باید در خاک عراق اجکت می‌کرد و در نهایت هم اسیر می‌شد که  دیگر زنده هم برنمی‌گشت. زمانیکه پدرم سرهنگ و به درجه تیمساری رسیده بودند صدام ازمیان خلبانان تنها برای سر ایشان مبلغ 500تا یک میلیون دلار جایزه تعیین می‌کنند و در رادیو عراق و بی بی سی اعلام شده بود که شهید اردستانی کسیکه روزی 8 بار ماموریت جنگی انجام می‌دهد، خواب و خوراک را از چشم دشمن گرفته است  که طبیعی بود این موضوع به گوش صدام هم برسد که شهید اردستانی کیست و چه کارهایی را انجام داده است.
بابا همیشه عادت داشتند پروازهایشان را پس از نماز صبح انجام دهند که هیچ خلبانی این طور نبود؛ بعضی از دوستان که بسیجی و در نیروی زمینی بودند، تعریف می‌کنند که ما در خط مقدم که بودیم همیشه بعداز نماز صبح وقتی می‌دیدیم هواپیمای اف 5 به سمت عراق  پرواز کرده، می‌گفتیم اردستانی رفت بمباران کند.

به نظرم پدرم دارای شخصیت زمینی نبودند، من خودم به نوعی اگر جای پدرم بودم یک شخصیت زمینی بودم  و به زن و بچه‌ها‌یم بها می‌دادم. پدرم نسبت به ما بی‌تفاوت نبود ولی آن رسیدگی که دیگر پدران نسبت به خانواده‌هایشان داشتند نسبت به ما نداشت. هم دوره‌های پدر اذعان دارند که تمام عملیات‌هایی که غیر ممکن بود و هیچ کس نمی‌توانست انجام دهد، شهید اردستانی داوطلبانه خواستار انجام ماموریت می‌شد. عملیات‌هایی که می‌گفتند شانس برگشتش صفر و یا منفی هم نیست ولی شهید اردستانی داوطلبانه می‌رفتند و موفقیت آمیز هم بود.
پدرم ارگ خاصی به وطن و اسلام داشت و همانند سایر هم دوره‌هایشان نمی‌گفت که من وظیفه دارم روزی یک بارپروازکنم؛ اواخر هفته‌ها شیفت بندی بوده و یک هفته در میان به ماموریت می‌رفتند و همان ماموریتی که پدرم رفتند در حقیقت نوبت جانشین بوده ولی همان صبح ماموریت می‌گویند که نمی‌توانم بروم

و برای خانواده‌ام مشکل پیش آمده که باید آخر هفته کنار خانوادم باشم، پدر قبول می‌کند و به آن ماموریت می‌روند و آن اتفاق می‌افتد.

آیا فکر می‌کنید که نسل امروز پدرتان را به خوبی می‌شناسند؟

در اینترنت و سایت‌های مختلف شبکه‌های اجتماعی مطالب زیادی را به اسم پدرم دیدم ولی به نظرم شناخت مردم نسبت به پدرم به آن شکل که شهید همت و شهدای شاهص دیگررا می‌شناسند، کم است. شهید اردستانی شناخته شده نیست و پدر در وصیتنامه خود نوشتند که برای من تبلیغ نکنید برای محمد و آل محمد (ص) تبلیغ کنید.

خودشان اذعان داشتند که نمی‌خواهم مرا به کسی بشناسانید؛ ولی از نظر من مسئولان ما باید چنین شخصیت‌هایی را به مردم بشناسانند که این افراد چه کارهایی را برای این مملکت انجام دادند؛ مقام معظم رهبری ازشهید اردستانی به نام شهید زنده یاد کردند و جمله‌ای را فرمودند که شهید اردستانی یکی از پاک ترین، مومن‌ترین و مخلص ترین افراد و عنصری خدایی است.
منبع: نسیم