سید ايمان موسوي، بازیکن پیشین تیم فوتبال استقلال در گفت و گویی، مسائل عجیبی را درباره دوران حضورش در این تیم مطرح کرد.

به گزارش مشرق، نزدیک به یک سال و اندی سکوت و ناگهان شکستن آن. سکوتی که وقتی می‌شکند در آن حرف‌های مهمی نهفته است. حرف از سید ایمان موسوی است و ناگفته‌های «کوچکی» که از دوران حضورش در استقلال به زبان می‌آورد. او بعد از مصاحبه جنجالی جواد نکونام لب به سخن می‌گشاید و حرف‌هایی می‌زند که می‌تواند در تاریخ فوتبال ایران بسیار مهم و به یادماندنی باشد.

او ماجراي پولي را تعريف مي‌كند كه نكونام كدهايش را داده بود‌؛ پولي كه دوست نزديك امير قلعه‌نويي در استقلال از او گرفته بود. موسوي داستان‌هايي تعريف مي‌كند كه مي‌گويد بخش كوچكي از آن اتفاقات هستند. از شبي مي‌گويد كه در بيمارستان بستري شد و تا مرگ رفت اما استقلالي‌ها سراغش نيامدند. اين شما و اين مصاحبه‌اي جنجالي از بازيكني كه روزهاي تلخي را در استقلال سپري كرد.

* جواد نكونام روز گذشته مصاحبه‌اي انجام داد و غيرمستقيم از اتفاقاتي كه براي تو در استقلال رخ داد، حرف زد. دوست داريم از زبان تو صحت اين ماجراها را بشنويم.
اول از همه بگويم براي من استقلال يعني عشق. روزي كه بازيكن اين تيم شدم، انگار به تمام آرزوهاي زندگي‌ام رسيده‌ام. بازي در تيمي كه خيلي بازيكن بزرگ داشته و هر كسي شانس بازي در آنجا نصيبش نمي‌شود. مخصوصاً اينكه امير قلعه‌نويي من را خواسته بود. هميشه آرزو داشتم در اين تيم بازي كنم، پس وقتي به آنجا رفتم انگيزه بسياري داشتم. همه‌چيز از اولين مسابقه‌اي شروع شد كه مقابل گهر گل زدم و خبرنگاري پرسيد تو خيلي پاچه‌خواري امير قلعه‌نويي را مي‌كني. كسي كه من را مي‌شناسد، مي‌داند علاقه‌ام را پنهان نمي‌كنم. اگر حرفي مي‌زنم از روي علاقه است. همانجا گفتم من احتياجي به پاچه‌خواري ندارم، با بازي كردن خودم را نشان مي‌دهم. اين حرف‌ها باعث شد تا برايم اتفاق تازه‌اي بيفتد. يك جورهايي مي‌توانم بگويم روزهاي تلخ من از همانجا شروع شد. در بازي بعدي مقابل آلومينيوم هم گل سه امتيازي زدم ولي در بازي با ساپيا نيمه اول تعويض شدم و بعد از آن رفتارها عوض شد. ديگر خبري از آن تماس‌ها نبود كه ايمان جان ما تو را دوست داريم و مي‌خواهيم به استقلال بيايي. دومين مشكل من در استقلال، داشتن يك ماشين خوب بود. خيلي‌ها فكر مي‌كنند فوتباليست‌ها آدم‌هاي ثروتمندي هستند. وقتي با آن ماشين به تمرين رفتم، بعضي‌ها فكر كردند بچه پولدارم در حالي كه نمي‌دانستند همان ماشين را قسطي خريده‌ام و پول زيادي ندارم. هرچه از نفت تهران گرفته بودم، سرمايه زندگي‌ام بود.

* كمي داستان را باز مي‌كني؟ جواد نكونام از پولي حرف زد كه يكي از نزديكان امير قلعه‌نويي از تو گرفته است.
بعد از جدايي از نفت، تمام سرمايه‌ام 50 ميليون توماني بود كه از ته مانده قراردادم باقي‌مانده بود. ماشينم را قسطي گرفته بودم و بايد قسطش را مي‌دادم. اتفاقاً رنگ ماشينم به عشق استقلال آبي بود. يكي از نزديكان قلعه‌نويي كه فكر مي‌كرد چون چنين ماشيني سوار مي‌شوم، پولدار هستم، به من گفت چرا پولت را در بانك گذاشته‌اي، آن را به من بده تا سرمايه‌گذاري كنيم و پولي دربياوريم. گفت پدرم در كار ماشين‌هاي سنگين كشاورزي است و مي‌توانيم با هم شراكتي كار كنيم. از آن‌طرف ماهي 4، 5 ميليون تومان به تو سود مي‌رسد. شناخت زيادي از اين آدم نداشتم ولي به اعتبار اينكه دوست قلعه‌نويي است، اعتماد كردم. پول را دادم ولي هرچه گذشت ديدم هيچ اتفاقي نمي‌افتد. سه ماه گذشت و خبري نشد. قسط ماشينم مانده بود و هيچ پولي نداشتم. جيبم كاملاً خالي بود، در حالي كه همه فكر مي‌كردند چون فوتباليست هستم پول دارم. در آن سه ماه چيزي به ديگران نگفتم تا اينكه يك روز با جواد نكونام حرف زدم. پيش او رفتم و گفتم چنين مشكلي برايم پيش آمده. هيچ پولي ندارم و پولي را هم كه از من گرفته‌اند، نمي‌دهند. كل داستان را هم برايش توضيح دادم. از همان روز آقاجواد افتاد دنبال كار من چون مي‌ديد چه وضعي دارم و بدهكار هستم. خيلي جالب است كه بدانيد تازه بعد از اين اتفاق‌ها، يادم هست دو، سه هفته قبل از دربي همين دوست قلعه‌نويي به من زنگ زد و گفت 6 ميليون چك دارم و بي‌پولم. اگر آن را پاس كني در دربي در تركيب ثابت هستي! خلاصه نكونام به دوست امير قلعه‌نويي گفت يا سودش را بدهيد يا پولش را برگردانيد. اگر هم ماشين خريده‌‌ايد سندش را بايد به اسمش بزنيد. از همان روز شما اگر بدانيد چه بلاهايي سر من آمد. به نكونام گفته بودند اين پسر را بي‌خيال، با ما رفاقت كن و با او كاري نداشته باش. از آن‌طرف هم به من گفته بودند جواد را بي‌خيال، با ما رفاقت كن اما آقاجواد به شدت پيگير كار من بود. همين مسئله هم باعث شد تا روزگار من سياه شود. از هر طرفي كه فكر كنيد آقايان برايم حاشيه‌سازي كردند. به من گفتند اين مسئله را منكر شو، ما با تو هستيم. هر كاري از دستمان بربيايد براي تو مي‌كنيم. شماره 10 تيم را به تو مي‌دهيم و بازي مي‌كني. اتفاقاً يك مدت اوضاع خوب شد ولي بعد فهميدم كه من را به بازي گرفته‌اند.

* نقش امير قلعه‌نويي در اين داستان‌ها چه بود؟
امير قلعه‌نويي براي من يك اسطوره بزرگ بود. واقعاً دوستش داشتم اما داستان اين بود كه وقتي او فهميد نكونام خودش را وارد قضيه كرده، با اين بازيكن اختلاف پيدا كرد. من از قلعه‌نويي توقع بعضي رفتارها و برخوردها را نداشتم. بارها و بارها من را كوچك كرد. انگار من دشمن تيم بودم. بارها شنيدم كه مي‌گفتند اين‌ها كلاس ندارند، بي‌كلاس هستند! در آن مدت خيلي كوچك شدم با اين حال هميشه قلعه‌نويي را دوست داشتم.

* چرا اينقدر زود به نزديكان امير قلعه‌نويي اعتماد كردي؟ يعني از هيچ‌كس سؤال نپرسيدي؟
من از كجا مي‌دانستم. امير قلعه‌نويي را مي‌شناختم، به اتكاي او اين كار را كردم. وقتي مي‌ديدم هر روز با هم مي‌روند و مي‌آيند و رفت‌وآمد خانوادگي داشتند، چطور اعتماد نمي‌كردم؟ ولي مادرم قبل از اينكه پول را بدهم گفت وقتي پاي پول وسط مي‌‌آيد، پدر و مادر هم وفا ندارند چه رسد به اين آدم‌ها. واقعاً نمي‌توانم خيلي از مسائل را باز كنم ولي تمام حرف‌هاي آقاجواد حقيقت داشت. من به خاطر اين داستان‌ها تا پاي مرگ پيش رفتم. خيلي‌ها را شناختم ...

* تا پاي مرگ پيش رفتي؟ مرگ واقعي؟
(سكوت) بگذاريد يك‌سري مسائل را باز نكنم؛ ولي شرايط من را تصور كنيد. دور از خانواده، تنها در تهران، بدون پول. پول‌هايم را گرفته بودند. قسط ماشينم عقب افتاده بود، باشگاه هم يك ريال به من پول نمي‌داد. شرايط وخيمي داشتم و هر روز بايد كلي توهين و كنايه مي‌شنيدم. به خاطر چي؟ چون پولم را از دوستان آقايان مي‌خواستم و اينکه ماجرا را به جواد نكونام گفته بودم. اوضاعم اينقدر خراب بود كه كارم به بيمارستان كشيد. اصلاً نمي‌دانم اين حرف‌ها را بگويم درست است يا نه. واقعاً پدر و مادرم چقدر سختي كشيدند! شرمنده‌شان هستم. آن شب پول نداشتم من را در بيمارستان بستري كنند. همسايه‌ها من را به بيمارستان بردند، يك بيمارستان دولتي. خون زيادي از دستم رفته بود. مسئولان بيمارستان گفتند بايد 5 ميليون تومان واريز كنيد تا بستري شود. نه پولي در بساط داشتم و نه بيمه بودم. به يكي از مسئولان استقلال هم زنگ زدم و گفتم دارم مي‌ميرم ولي گفت بايد زودتر به ما مي‌گفتي و كاري از دستمان برنمي‌آيد! فقط بعدها فهميدم كه پدر و مادرم به مسئولان باشگاه زنگ زده‌اند كه مگر ايمان بازيكن شما نيست، مگر به او بدهكار نيستيد، برويد و پول بيمارستان را بدهيد ولي انگار دستور رسيده بود كسي نبايد سراغ ايمان موسوي برود. اصلاً مگر ما چنين بازيكني داريم؟ يك نفر هم از باشگاه سراغ من نيامد كه موسوي زنده است يا مُرده. آقاي فتح‌ا...‌زاده مديرعامل باشگاه اين داستان‌ها را نمي‌دانست. اين تازه بخشي از اتفاقاتي بود كه تجربه كردم. اوضاع روحي بدي داشتم...

* چه اتفاقات ديگري؟ چرا آنها را بازگو نمي‌كني؟
اگر بدانيد چه بلاهايي سر من آمد ... روزي مي‌رسد كه خيلي چيزها را مي‌گويم. اگر بدانيد چقدر جو عليه من درست شد. چه تماس‌هايي گرفتند كه ايمان موسوي را بيرون بيندازيد، اينكه بازيكن نيست، چرا او را گرفته‌ايد ... جواد نكونام به من نشان داد كه انسان است. هيچ پناهي نداشتم، پشت من ايستاد و حمايتم كرد. اين داستان خيلي به ضرر او هم تمام شد. مي‌توانست موقعيتش را خراب نكند و به زندگي‌‌اش ادامه بدهد ولي به خاطر من جلوي اين آدم‌ها ايستاد. بلاهايي كه سرم آمد گفتني نيست. درگيري‌هايي شد، حرف‌هايي شد كه اگر بگويم دل همه به درد مي‌‌آيد. خدا بزرگ است، من هم مداركي دارم كه اگر نياز باشد به وقتش نشان همه مي‌دهم تا ببينند سر يك بازيكن جوان در اين فوتبال چه‌ها آمد. اگر آنها را بازگو كنم، حالتان از فوتبال به هم مي‌خورد... آن موقع شرايط من خيلي بد بود، توقع داشتم حداقل كسي كه مرا آورده استقلال، از من دفاع كند اما عوضش ... عيبي ندارد. در عوض جواد نكونام را الان كنارم دارم كه واقعاً مرد است. به خاطر من منافع خودش را به خطر انداخت. او با همه بازيكنان جوان اين‌طور بود.

* يادمان هست كه براي گرفتن رضايتنامه‌ات هم مشكل پيش آمد. آيا شايعات در آن زمان صحت داشت؟
اگر بدانيد چه بلايي سرم آمد. در ليست استقلال نبودم ولي رضايتنامه‌ام را نمي‌دادند. مدام مي‌گفتم رضايتنامه‌ام را بدهيد ولي مي‌گفتند قلعه‌نويي خارج از ايران است و بايد او اجازه بدهد. به اميري معاون باشگاه زنگ زدم و گفتم چرا تكليفم را روشن نمي‌كنيد؟ گفت تو را نمي‌خواهيم ولي قلعه‌نويي بايد بگويد! دو، سه روز مانده بود قبل از پايان نقل و انتقالات كه سرانجام رضايتنامه من را دادند ولي بگذاريد يك داستان خيلي جالب برايتان تعريف كنم. يك شب در خانه بودم كه يكي از بازيكنان تيم به من زنگ زد. از دوستان نزديك دوست قلعه‌نويي بود. به من گفت ايمان مي‌خواهم تو را ببينم. گفتم اگر تنها هستي ايرادي ندارد. آمد پيش من و گفت كه اين داستان‌ها را تمام كن. دوست امير هم زنگ زد و گفت كه ايمان! تو پشت جواد نكونام را خالي كن، با او نباش در عوض ما با تو رفاقت مي‌كنيم و نكونام را له مي‌كنيم و امسال هم شماره 10 را به تو مي‌دهيم. در استقلال هم پول خوب مي‌گيري. به او گفتم يك تار موي جواد نكونام را به هزار تا مثل شما نمي‌دهم. گفتم از فوتبال خداحافظي مي‌كنم، شماره 10‌‌ را هم نمي‌خواهم ولي آقاجواد را به شما نمي‌فروشم!

* گفتي تماس گرفتند و گفتند موسوي را بيرون بيندازيد. منظورت زماني است كه در تبريز بودي يا حالا كه در اهواز هستي؟
هر جا كه مي‌خواستم بروم زنگ مي‌زدند و مي‌گفتند چرا ايمان موسوي را مي‌گيريد، اينكه بازيكن نيست. لفظ زشتي به كار برده بودند كه شرمم مي‌‌آيد به يك آدم بگويم. مگر همه ما آدم نيستيم، فكر كرده‌‌ايد آخرتي وجود ندارد؟ جالب است بدانيد به فولادي‌ها گفته بودند ايمان موسوي با گسترش فولاد قرارداد دارد و نمي‌توانيد او را به خدمت بگيريد. وقتي آقاي اسكوچيچ شنيد كه قرارداد ندارم، تعجب كرده بود. او در اوج نااميدي‌ام به من پيشنهاد بازي در فولاد را داد و گفت فكر مي‌كرد من بازيكن گسترش هستم. در هر صورت اميدوارم بعضي‌ها جواب حرف‌هايشان را آن دنيا بگيرند ولي با اين حال مي‌بخشم‌شان، من بخشيدم‌تان اگر خدا از گناه‌‌تان بگذرد.

* ماجراي آن 50 ميليون به كجا رسيد؟ پول را گرفتي يا نه؟
به خاطر جواد نكونام ريختند ولي آخرش به‌دست من پولي نرسيد! بيشتر از اين نخواهيد موضوع را باز كنم. كاش هيچ‌وقت آن پول را نمي‌دادم و اين اتفاقات نمي‌افتاد. فقط مي‌توانم بگويم كمرم شكست. بايد از آقاي اسكوچيچ مربي فولاد تشكر ويژه‌اي كنم كه با من رفتار خوبي داشته است. به او زنگ زدند و گفتند ايمان موسوي را نگير، او كه بازيكن نيست. بهتر است ايمان را از تيمت بيرون بيندازي. يك روز او به من گفت ايمان من تنها چيزهايي را كه مي‌بينم باور مي‌كنم، نه چيزهايي را كه مي‌شنوم. بايد از او واقعاً تشكر كنم. مگر من جرمم چه بود؟ چون بچه ساده‌اي بودم و به شما پول دادم؟ كمر من را شكستيد. يك روز منتظرم خدا حق من را از اين‌ها بگيرد.

* ماجراي ماشينت چه بود؟ گويا قبل از سفر قطر گفته بودند ماشينت را بده و برو در تركيب!
بله، اين داستان حقيقت دارد. دوست نزديك آقاي قلعه‌نويي به من گفت تو كه داري به خارج از ايران مي‌روي، ماشينت را به من بده. منتها با خودم فكر كردم ممكن است هزار و يك اتفاق بيفتد. ماشين هم كه به اسم من است. آن‌وقت چه بلايي سر خودم بياورم. ماشين را ندادم و از آنجا هم با من چپ افتادند. چقدر من و نكونام را اذيت كردند. هزار جور حاشيه برايمان درست شد. فقط اميدوارم در فولاد ديگر مشكلي برايم پيش نيايد. چون در اين شرايط بازيكن استرس مي‌گيرد. اميدم به خداست و مطمئنم آقاي اسكوچيچ هم حق را به حقدار مي‌دهد.

* ظاهراً بايد در مصاحبه‌اي مفصل خيلي حرف‌ها را بزني. آيا حرف خاصي مانده كه بزني؟
از من كه گذشت، اميدوارم اين بلاها سرهيچ آدمي نيايد. اميدم به خداست و از مردم مي‌خواهم بابت اين حرف‌هايي كه زدم و آنها را ناراحت كردم، من را ببخشند. بايد از طرفداران استقلال هم تشكر كنم كه هميشه از من حمايت كردند ولي اين را بدانند ايمان موسوي در استقلال شرايط خوبي نداشت، وگرنه بازي‌هاي بهتري انجام مي‌داد.

* راستي آقاي روشن هم در يك مصاحبه گفته بود براي استقلال امثال همين موسوي خوب هستند كه پول بگيرند و بروند!
من آقاي روشن را خيلي دوست دارم و برايش احترام زيادي قائل هستم. هنوز در آرشيو بعضي از گل‌هايش را دارم. اصلاً از او دلگير نيستم و مي‌دانم اين مسائل را نمي‌دانست. افتخار مي‌كنم در تيمي بازي كردم كه آقاي روشن كاپيتان آن بود. افتخار مي‌كنم در تيمي بودم كه امثال او در اين تيم بازي كرده‌اند.
منبع: خبر ورزشی