کد خبر 332304
تاریخ انتشار: ۱۲ مرداد ۱۳۹۳ - ۱۲:۱۰

می‌توان طاغوت را به انواع مختلفی تقسیم کرد و حالات مختلفی برای طاغوت متصور بود. ممکن است این‌گونه تصور شود که تنها حکومت‌های استبدادی، طاغوت هستند. در صورتی که می‌تواند حکومتی و قدرتی یک حکومت دموکراتیک باشد، اما همچنان طاغوت قلمداد شود.

گروه فرهنگی مشرق - در ادبیات دین و منطق اسلام، در کنار قدرت مشروع، قدرت نامشروع نیز وجود دارد. به‌طور خلاصه باید گفت هر قدرتی در منطق دین که منشأ غیرالهی داشته باشد و در نهایت، قدرت به خداوند بازنگردد، قدرت نامشروع تلقی می‌شود. قدرت نامشروع در لسان قرآن، با یک لفظ کلی «طاغوت» شناخته می‌شود. پس ابتدا باید به واژه‌شناسی و ریشه‌شناسی این لفظ پرداخت.

واژه‌شناسی طاغوت
طاغوت از ریشه‌ی «ط غ و» یا «ط غ ی» و به معنی تجاوز از حد است؛ چه حد مادی و چه حد معنوی. راغب در این‌باره می‌نویسد: «فعل این واژه، طَغَوْتُ‏ و طَغَیْتُ‏ طَغَوَاناً و طُغْیَاناً است، یعنى گستاخى و گردنکشى کردن. أَطْغَاهُ‏ کذا: او را به طغیان واداشت. طُغْیَان‏: زیاده‌روى و نافرمانى و سرپیچى از حق است.»
[1]
سپس ایشان در مورد معنای «طاغوت» می‌نویسد: «الطَّاغُوت‏: عبارت از هر تجاوزگر و سخت ستم‌پیشه‏اى و هر معبودى است که‏ غیر از خداى پرستیده مى‏شود و در مفرد و جمع هر دو به کار مى‏رود.» پس به نحو کلی، به هر قدرت نامشروعی می‌توان لفظ «طاغوت» را اطلاق کرد.

انواع طاغوت
در یک نگاه تفصیلی‌تر، می‌توان طاغوت را به انواع مختلفی تقسیم کرد و حالات مختلفی برای طاغوت متصور بود. ممکن است این‌گونه تصور شود که تنها حکومت‌های استبدادی طاغوت هستند. در صورتی که می‌تواند حکومت و قدرتی یک حکومت دموکراتیک باشد، اما همچنان طاغوت باشد. در واقع هر حکومت غیرالهی و نامشروعی طاغوت است. حال این امر به سه شکل متصور است:

1. طاغوت نسبت به امر خدا و احکام دین.
2. طاغوت نسبت به غصب حق حاکم مشروع و امام معصوم (ع).
3. طاغوت نسبت به ظلم به مردم.

در شکل اول اگر حکومت و قدرتی مبتنی و برمبنای دین نباشد، طاغوت است. حال خود این امر می‌تواند شکل‌های بسیار مختلف و متنوعی داشته باشد. در واقع حکومت‌های فعلی جهان که همگی حکومت‌های غیردینی هستند و مبتنی بر دین نیستند، با تمام تنوع شکلی و ساختاری که دارند، همگی مصداق طاغوت هستند که ممکن است در بسیاری از این حکومت‌‌ها، به نام مردم حکومت حکمرانی کند.

اگر حاکمی حتی احکام الله را نیز در حکومت خویش مدنظر قرار دهد و آن‌ها را پیاده نماید، اما او حق حکومت نداشته باشد و حاکم منصوب من‌ عندالله نباشد، این شخص غاصب حق خلافت و طاغوت خواهد بود، ولو اینکه در حکومت نیز تمامی احکام را اجرا کند.

اما در مورد غصب حق معصوم (ع) باید گفت اگر حاکمی حتی احکام الله را نیز در حکومت خویش مدنظر قرار دهد و آن‌ها را پیاده نماید، اما او حق حکومت نداشته باشد و حاکم منصوب من عندالله نباشد، این شخص غاصب حق خلافت و طاغوت خواهد بود، ولو اینکه در حکومت نیز تمامی احکام را اجرا کند و مردم نیز از حکومت راضی باشند و در کمال آسایش و رفاه به سر ببرند. در روایات ما نیز از غاصبین حق ائمه (ع)، خصوصاً امیرالمؤمنین (ع)، با عنوان طاغوت نام برده شده است و حتی طاغوت که در قرآن کریم آمده است نیز به برخی از اعداء اهل‌البیت (ع) تأویل شده است.
اما مورد سوم، طاغوت نیز کسی است که به مردمش ظلم کند و یک حکومت دیکتاتورمنشانه و مستبدانه داشته باشد. طبق آیات قرآن، مسلمین باید نسبت به طاغوت کافر باشند و تحکم و دادخواهی را پیش کفار نبرند: «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذینَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ یُریدُونَ أَنْ یَتَحاکَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ یَکْفُرُوا بِهِ وَ یُریدُ الشَّیْطانُ أَنْ یُضِلَّهُمْ ضَلالاً بَعیدا» (النساء: 60)



همین آیه مورد استناد امام صادق (ع) در روایت مشهور و معروف عمربن‌حنظله (مقبوله عمربن‌حنظله) قرار گرفته است. در این روایت، عمربن‌حنظله (یکی از اصحاب امام) از امام (ع) سؤال می‌کند که اگر بین دو تن از اصحاب (یعنی شیعیان) اختلافی حقوقی در زمینه‌ی دین یا میراث رخ دهد، چه کار کنند؟ آیا مجازند به قضات جور و طاغوت (یعنی غیرشیعه) رجوع بکنند؟ که امام (ع) در پاسخ می‌فرمایند: کسى که در موضوعى حق یا باطل نزد آن‌ها به محاکمه رود، چنان است که نزد طغیانگر به محاکمه رفته باشد و آنچه طغیانگر برایش حکم کند اگرچه حق مسلم او باشد، چنان است که مال حرامى را می‌گیرد، زیرا آن را به حکم طغیانگر گرفته است؛ در صورتى که خدا امر فرموده است به او کافر باشند. خداى تعالى می‌فرماید می‌خواهند به طغیانگر محاکمه برند، در صورتى که مأمور بودند به او کافر شوند. سپس عمربن‌حنظله از امام (ع) می‌پرسد پس چه بکنند؟ که امام (ع) در پاسخ می‌فرمایند: «نظر کنند به شخصى از خود شما که حدیث ما را روایت کند و در حلال و حرام ما نظر افکند و احکام ما را بفهمد، به حکمیت او راضى شوند، همانا من او را حاکم شما قرار دادم. اگر طبق دستور ما حکم داد و یکى از آن‌ها از او نپذیرفت، همانا حکم خدا را سبک شمرده و ما را رد کرده است و آنکه ما را رد کند، خدا را رد کرده و این در مرز شرک به خداست...»[2]

حضرت امام (ره) در کتاب «ولایت فقیه» خویش در شرح این حدیث می‌نویسند: «حضرت در جواب از مراجعه به مقامات حکومتى ناروا، چه اجرایى و چه قضایى، نهى مى‏فرمایند. دستور مى‏دهند که ملت اسلام در امور خود نباید به سلاطین و حکام جور و قضاتى که از عمال آن‌ها هستند رجوع کنند؛ هرچند حق ثابت داشته باشند و بخواهند براى احقاق و گرفتن آن اقدام کنند. مسلمان اگر پسر او را کشته‏اند یا خانه‏اش را غارت کرده‏اند، باز حق ندارد به حکام جور براى دادرسى مراجعه کند. همچنین اگر طلبکار است و شاهد زنده در دست دارد، نمى‏تواند به قضات سرسپرده و عمال ظلمه مراجعه نماید.

هرگاه در چنین مواردى به آن‌ها رجوع کرد، به طاغوت، یعنى قدرت‌هاى ناروا، روى آورده است و در صورتى که به‌وسیله‌ی این قدرت‌ها و دستگاه‌هاى ناروا به حقوق مسلم خویش نائل آمد، فإنما یأخذه سُحْتاً و إن کان حقا ثابتاً له، به حرام دست پیدا کرده و حق ندارد در آن تصرف کند. حتى بعضى از فقها در عین شخصى گفته‏اند که مثلاً اگر عباى شما را بردند و شما به‌وسیله‌ی حکام جور پس گرفتید، نمى‏توانید در آن تصرف کنید. ما اگر به این حکم قائل نباشیم، دیگر در کلیات، یعنى در عین کلى، شک نداریم. مثلاً در اینکه اگر کسى طلبکار بود و براى گرفتن حق خود به مرجع و مقامى غیر از آنکه خدا قرار داده مراجعه و طلب خود را به‌وسیله‌ی او وصول کرد، تصرف در آن جایز نیست و موازین شرع همین را اقتضا مى‏کند.»[3]

طبق این روایت، مؤمنین باید خودشان قدرت و حکومت در دست داشته باشند تا مجبور نشوند که به قضات جور مراجعه کنند. همچنین طبق روایت، قضات جور صرفاً قضاتی نیستند که ظالمانه حکم کنند، بلکه هر قاضی‌ای که به غیر از شرع انور و احکام شیعه حکم کند، ولو آنکه حکمش طبق مبنای خودش کاملاً عادلانه باشد و در چارچوب فکری خودش هیچ ظلمی هم نکند، باز هم طبق این روایت، قاضی جور محسوب می‌شود و مؤمنین نباید به چنین قاضی‌ای رجوع کنند.

برخی مصادیق طاغوت در قرآن
1. کفار
قرآن کریم، در آیات متعددی، مسلمین را از اینکه سلطه‌ی کفار را بر خود بپذیرند یا کفار را به دوستی و ولایت انتخاب کنند، بر حذر داشته است. آیه‌ی معروف نفی سبیل در این‌باره است که مورد استناد فقها از دیرباز تاکنون در قاعده‌ی فقهی نفی سبیل بوده است: «وَ لَنْ یَجْعَلَ اللَّهُ لِلْکافِرینَ عَلَى الْمُؤْمِنینَ سَبیلا» (النساء: 141)
فقها با استناد به این آیه و روایات مربوطه، احکام فرعی بسیاری را استخراج کرده‌اند. مانند تحریم ازدواج زن مسلمان با مرد کافر، عدم نفوذ قضاوت کافر در دعوای بین مسلمین، ارث نبردن کافر از مسلمان و...
همچنین در آیات دیگری نیز از دوستی با کفار نهی شده است. خداوند می‌فرماید: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْکافِرینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنینَ أَ تُریدُونَ أَنْ تَجْعَلُوا لِلَّهِ عَلَیْکُمْ سُلْطاناً مُبینا» (النساء: 144)
در جای دیگری نیز خداوند می‌فرماید: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الَّذینَ اتَّخَذُوا دینَکُمْ هُزُواً وَ لَعِباً مِنَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ وَ الْکُفَّارَ أَوْلِیاءَ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ» (المائده: 57)
حتی در آیه‌ای خداوند می‌فرماید حتی پدران و برادران نیز اگر کفر را به ایمان ترجیح دادند، نباید آن‌ها را به دوستی گرفت: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا آباءَکُمْ وَ إِخْوانَکُمْ أَوْلِیاءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الْکُفْرَ عَلَى الْإیمانِ وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ» (التوبه: 23)
همچنین خداوند در دو آیه، خطاب به مؤمنین و مسلمین می‌فرماید شما برتر و بالاتر از کفار هستید. پس ترسی از مواجهه با کفار نداشته باشید.
«وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ» (آل‌عمران: 139)
دلیل طاغوت بودن کفار این است که اصولاً کفار به وجود خدا معتقد نیستند که ملتزم به اوامر الهی باشند. در نتیجه، اگر قدرتی نیز داشته باشند، قدرت آن‌ها در نهایت به قدرت علی‌الإطلاق خداوند برنمی‌گردد و این قدرت منشأ الهی ندارد. در نهایت کفار با اختلاف سلایق و عقایدی که دارند، در استفاده از قدرت، ملتزم به اوامر الهیه نیستند. لذا از مصادیق طاغوت محسوب می‌شوند.

2. منافقین
مصداق بعدی طاغوت، منافقین هستند که خداوند در قرآن به رسول‌الله (ص) دستور می‌دهد از منافقین اطاعت نکن: «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ اتَّقِ اللَّهَ وَ لا تُطِعِ الْکافِرینَ وَ الْمُنافِقینَ إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلیماً حَکیماً» (الأحزاب: 1)
همچنین در برخی آیات، دستور جهاد با کفار و منافقین داده شده است: «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ جاهِدِ الْکُفَّارَ وَ الْمُنافِقینَ وَ اغْلُظْ عَلَیْهِمْ وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصیر» (التحریم: 9)
در منطق اسلام، خطر منافق از کافر نیز بیشتر است، زیرا کافر صراحتاً اعلام می‌کند که نه خدا را قبول دارم، نه دین دارم و کفر خودش را علنی اعلام می‌کند. اما منافق در ظاهر با مؤمنان است، اما واقعاً در دلش کفر و بی‌دینی جای دارد. لذا خطر منافق برای مؤمنان بیشتر از کفار است.

3. یهود و نصاری
مصداق بعدی طاغوت، یهود نصاری هستند. یهود به نص صریح قرآن، دشمن‌ترین دشمنان مؤمنین است: «لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً لِلَّذینَ آمَنُوا الْیَهُودَ وَ الَّذینَ أَشْرَکُوا...‏» (المائده: 82)
در آیه‌ی دیگری خداوند می‌فرماید یهود و نصاری تنها زمانی از ما راضی می‌شوند که از دین آن‌ها پیروی کنیم: «وَ لَنْ تَرْضى‏ عَنْکَ الْیَهُودُ وَ لاَ النَّصارى‏ حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدى‏ وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ بَعْدَ الَّذی جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ ما لَکَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصیرٍ» (البقره: 120)
در آیه‌ی دیگری نیز نهی شده‌ایم از اینکه یهود و نصاری را به دوستی خویش انتخاب کنیم: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَ النَّصارى‏ أَوْلِیاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمین‏» (المائده: 51)
به حکم اسلام، پس از بعثت نبی مکرم (ص)، تنها دین مقبول نزد خداوند اسلام است که این امر صراحتاً در قرآن بیان شده است: «إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلام‏» (آل‌عمران: 19) همچنین خود خداوند تصریح کرده اگر کسی غیر از اسلام دینی داشته باشد، از او پذیرفته نیست: «وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِی الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرین‏» (آل‌عمران: 85)
پس یهود و نصاری هرچند موحد هستند، اما چون به دین اسلام که آخرین دین الهی است و مردم موظف‌اند إلی‌الأبد به احکام همین دین ملتزم باشند، مؤمن نیستند و اسلام را نپذیرفته‌اند. این دسته از افراد نیز از مصادیق «طاغوت» به شمار می‌روند، زیرا قدرت آن‌ها و اعمال قدرت آن‌ها در نهایت منشأ الهی مقبول عندالله ندارد. چون پس از اسلام، تنها قدرتی مشروع است که براساس مبانی اسلامی و اوامر شرع انور اسلام باشد، نه سایر شرایع و ادیان که هم تحریف‌شده هستند، هم به‌فرض اینکه تحریف هم نشده باشند، پس از ظهور اسلام، شرایع سابقه نسخ شده‌اند.

4. مشرکین
مشرکین نیز یکی از مصادیق طاغوت در قرآن است. شرک در ادبیات دینی ما از کفر بدتر است و ذنب لایغفر است به تصریح قرآن. یعنی تنها گناهی که بخشیده نمی‌شود شرک است. غیر از آن، در خصوص هر چیزی امکان بخشیده شدن وجود دارد. شرک موجب حبط اعمال می‌شود و آثار مخرب اخروی غیرقابل‌جبرانی دارد.
نتیجه‌گیری
در این نوشتار مختصراً به بررسی قدرت و سلطه‌ی نامشروع در قرآن پرداخته شد. در این مقاله گفته شد که قدرت نامشروع را می‌توان در لفظ و مفهوم قرآن، تحت عنوان «طاغوت» مشاهده کرد. طاغوت هر قدرت نامشروعی و غیر‌الهی‌ای را گویند که خودش به انواع مختلفی تقسیم می‌شود. نهایتاً به بررسی برخی مصادیق طاغوت در قرآن پرداخته شد.


پی نوشت ها
[1]. ترجمه و تحقیق مفردات الفاظ قرآن، ترجمه‌ی غلامرضا خسروی، تهران، انتشارات مرتضوی، چاپ دوم، 1374، ج 2، ص 488.
[2]- الکافی ج1 ص67
[3]. امام خمینی (ره)، ولایت فقیه، تهران، مؤسسه‌ی تنظیم و نشر آثار حضرت امام (ره)، چاپ بیستم، 1388، ص 90.

منبع: برهان