به گزارش مشرق، آسمان ذخیره سپاه دزفول پر بود از ستارگانی که هر یک به تنهایی میتوانست جهانی را روشن کند و یکی از این ستارگان شهید جمال قانع است.
دوستان و همرزمانی که با جمال معاشرت داشته اند محاسن زیادی را از او بخاطر دارند اما شوخ طبعی و خوش اخلاقی او از هم مشهورتر و معروفتر بود ...
روایتی از یکی از همرزمان شهید:
در زمان جنگ یکی از شبها که با همدیگر به گشت زنی در حوزه بسیج مسجد رفته بودیم در اطراف میدان یعقوب لیث، یکی از مغازههای مکانیکی، چراغ داخل آن روشن بود.
جمال گفت برویم ببینیم چرا این مغازه خاموشی را رعایت نکرده است! چند بار درب مغازه را زدیم، صاحب مغازه جواب داد گفتیم بچههای بسیج هستیم چراغ مغازه چرا روشن است. گفت بخاطر ترس از موشکها شبها همراه خانواده داخل گود تعویض روغنی مغازه میخوابیم! الان چراغ را خاموش میکنم.
شب بعد هم مسیرمان به آنجا افتاد، این بار چراغ مغازه خاموش بود، جمال گفت چرا این مغازه امشب چراغش خاموش است؟! برویم... درب مغازه را زدیم و این بار بخاطر خاموش بودن چراغ اعتراض کرد و آن بنده خدا هم چراغ را روشن کرد.
شب سوم وقتی درب مغازه رسیدیم، نور ضعیفی از مغازه پیدا بود و جمال گفت چرا نور مغازه این طوری است؟ و دوباره در زدیم. صاحب مغازه مستأصل که چه کار باید بکند، روشن کردن چراغ ممنوع است یا خاموش کردن آن و ساعتی نگذشت که سکوت شب با انفجار موشکهای 9 متری شکسته شد.
دوستان و همرزمانی که با جمال معاشرت داشته اند محاسن زیادی را از او بخاطر دارند اما شوخ طبعی و خوش اخلاقی او از هم مشهورتر و معروفتر بود ...
روایتی از یکی از همرزمان شهید:
در زمان جنگ یکی از شبها که با همدیگر به گشت زنی در حوزه بسیج مسجد رفته بودیم در اطراف میدان یعقوب لیث، یکی از مغازههای مکانیکی، چراغ داخل آن روشن بود.
جمال گفت برویم ببینیم چرا این مغازه خاموشی را رعایت نکرده است! چند بار درب مغازه را زدیم، صاحب مغازه جواب داد گفتیم بچههای بسیج هستیم چراغ مغازه چرا روشن است. گفت بخاطر ترس از موشکها شبها همراه خانواده داخل گود تعویض روغنی مغازه میخوابیم! الان چراغ را خاموش میکنم.
شب بعد هم مسیرمان به آنجا افتاد، این بار چراغ مغازه خاموش بود، جمال گفت چرا این مغازه امشب چراغش خاموش است؟! برویم... درب مغازه را زدیم و این بار بخاطر خاموش بودن چراغ اعتراض کرد و آن بنده خدا هم چراغ را روشن کرد.
شب سوم وقتی درب مغازه رسیدیم، نور ضعیفی از مغازه پیدا بود و جمال گفت چرا نور مغازه این طوری است؟ و دوباره در زدیم. صاحب مغازه مستأصل که چه کار باید بکند، روشن کردن چراغ ممنوع است یا خاموش کردن آن و ساعتی نگذشت که سکوت شب با انفجار موشکهای 9 متری شکسته شد.