کد خبر 33586
تاریخ انتشار: ۱۶ اسفند ۱۳۸۹ - ۱۶:۲۳

رهبر معظم انقلاب درباره شهيد بابايي مي‌فرمايند: شهيد بابايى سرش را مى‌تراشيد و ريش مى‌گذاشت. بنا بود او اين پايگاه را اداره کند. کار سختى بود. دل همه مى‌لرزيد؛ دل خود من هم که اصرار داشتم، مى‌لرزيد، که آيا مى‌تواند؟ اما توانست.

به گزارش مشرق به نقل از پايگاه اطلاع‌رساني دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيت‌الله خامنه‌اي، همزمان با آغاز اردوهاي بازديد از مناطق عملياتي دفاع مقدس (راهيان نور)، اين پايگاه اطلاع‌رساني در ويژه‌نامه‌اي با عنوان «پلاک»، به مرور رهنمودهاي حضرت آيت‌الله خامنه‌اي درباره روايتگري سيره‌ي شهدا، خاطرات و روايت معظم‌له از پنج فرمانده سال‌هاي دفاع مقدس، بخشي از وصيت‌نامه‌ي اين شهدا و خاطره‌ي کوتاهي از زبان شهيد يا هم‌رزمان آن‌ها مي‌پردازد.

* به بابايي درجه ندهند، پس به ما بدهند؟!

مدتي بود که سرهنگ بابايي در پست معاونت عمليات و نماينده فرمانده نيروي هوايي در قرارگاه خاتم‌الانبيا مشغول به کار بودند. ايشان براي انجام کارهاي لجستيکي از تهران تقاضاي کمک کرده بود. پس از چند روز دو سرهنگ نيروي هوايي با مقداري تجهيزات به قرارگاه رسيدند. شهيد بابايي با ظاهر هميشگي‌اش، يعني لباس ساده بسيجي و سر تراشيده در داخل قرارگاه نشسته بود و قرآن مي‌‌خواند. آن دو سرهنگ بي‌آنکه بدانند آن بسيجي، سرهنگ بابايي است، در حال گفت‌‌و‌‌گو با هم بودند. يکي از آن‌ها گفت:
- شما بابايي را مي‌شناسيد؟
آن ديگري پاسخ داد:
- نه، ولي شنيدم از همين فرمانده‌‌هاست که درجه تشويقي گرفته‌‌اند! اول سروان بوده. دو درجه به او دادند و شده فرمانده پايگاه اصفهان. دوباره درجه گرفته و الآن شده معاونت عمليات.
سرهنگ اولي گفت:
- خب ديگه اگر به او درجه ندهند مي‌‌خواهند به من و تو بدهند. بعد بيست و هفت سال خدمت، تازه شده‌ايم سرهنگ‌دو؛ آقايون ده سال نيست که آمده‌اند و سرهنگ‌تمام شده‌اند!

بابايي با شنيدن صحبت‌‌هاي اين دو سرهنگ، قرآن را بست و به بيرون قرارگاه رفت. از حرف‌هايي که اين دو سرهنگ با هم مي‌‌زدند خيلي ناراحت شدم؛ ولي از آن‌جايي که اخلاق شهيد بابايي را مي‌‌دانستم، او را معرفي نکردم. به دنبال او از قرارگاه بيرون رفتم و ديدم در پشت يکي از خاک‌ريزها در جلو قرارگاه دو زانو نشسته و دعا مي‌‌کند. دانستم که براي هدايت اين دو سرهنگ دعا مي‌‌کند. با ديدن اين منظره نتوانستم خودم را کنترل کنم و به داخل قرارگاه برگشتم و به آن دو سرهنگ گفتم:
- آنکس که پشت سرش بد مي‌‌گفتيد همان بسيجي بود که در آن گوشه نشسته بود و قرآن مي‌‌خواند. آن‌ها با شنيدن حرف من کمي جا خوردند؛ ولي باورشان نشده بود. از من خواستند تا واقعيت را بگويم. وقتي مطمئن شدند با شتاب نزد شهيد بابايي رفتند. من از دور مي‌‌ديدم که آن دو مرتب از بابايي عذرخواهي مي‌‌کردند و او با مهرباني و چهره‌‌اي خندان با آن‌ها صحبت مي‌کرد؛ گويا اصلاً هيچ حرفي از آن دو نشنيده است.
* خاطره‌اي از ستوان عظيم دربندسري، برگرفته از کتاب "پرواز تا بي‌نهايت "

* شهيد بابايي به روايت رهبر انقلاب

سال 61 شهيد بابايى را گذاشتيم فرمانده پايگاه هشتم شکارى اصفهان. درجه‌ اين جوان حزب‌اللهى سرگردى بود، که او را به سرهنگ تمامى ارتقاء داديم. آن‌وقت آخرين درجه‌ ما سرهنگ تمامى بود. مرحوم بابايى سرش را مى‌تراشيد و ريش مى‌گذاشت. بنا بود او اين پايگاه را اداره کند. کار سختى بود. دل همه مى‌لرزيد؛ دل خود من هم که اصرار داشتم، مى‌لرزيد، که آيا مى‌تواند؟ اما توانست. وقتى بنى‌صدر فرمانده بود، کار مشکل‌تر بود. افرادى بودند که دل صافى نداشتند و ناسازگارى و اذيت مى‌کردند؛ حرف مى‌زدند، اما کار نمى‌کردند؛ اما او توانست همان‌ها را هم جذب کند. خودش پيش من آمد و نمونه‌يى از اين قضايا را نقل کرد. خلبانى بود که رفت در بمباران مراکز بغداد شرکت کرد، بعد هم شهيد شد. او جزو همان خلبان‌هايى بود که از اول با نظام ناسازگارى داشت.

شهيد عباس بابايى با او گرم گرفت و محبت کرد؛ حتى يک شب او را با خود به مراسم دعاى کميل برده بود؛ با اين‌که نسبت به خودش ارشد هم بود. شهيد بابايى تازه سرهنگ شده بود، اما او سرهنگ تمام چند ساله بود؛ سن و سابقه‌ خدمتش هم بيشتر بود. در ميان نظامى‌ها اين چيزها خيلى مهم است. يک روز ارشديت تأثير دارد؛ اما او قلبا و روحا تسليم بابايى شده بود. شهيد بابايى مى‌گفت ديدم در دعاى کميل شانه‌هايش از گريه مى‌لرزد و اشک مى‌ريزد. بعد رو کرد به من و گفت: عباس! دعا کن من شهيد بشوم! اين را بابايى پس از شهادت آن خلبان به من گفت و گريه کرد. او الان در اعلى‌عليين الهى است؛ اما بنده که سى سال قبل از او در ميدان مبارزه بودم، هنوز در اين دنياى خاکى گير کرده‌ام و مانده‌ام! ما نرفتيم؛ معلوم هم نيست دستمان برسد. تأثير معنوى اين‌گونه است. خود عباس بابايى هم همين‌طور بود؛ او هم يک انسان واقعا مؤمن و پرهيزگار و صادق و صالح بود.
بيانات در ديدار مسؤولان عقيدتى، سياسى نيروى انتظامى 1383.10.23