کد خبر 339530
تاریخ انتشار: ۶ شهریور ۱۳۹۳ - ۱۲:۵۵

آنهایی هم که می نشستند بسیار فشرده بودند، طوری که هیچ کس قادر به تکان خوردن نبود. عده ای هم که از این وضع، ناراحت بودند و بدن شان به شدت در فشار بود، بلند شده و روی یک پا می ایستادند و پای دوم را روی آن یکی می گذاشتند، چون واقعاً جا برای این که آدم بتواند پای دیگرش را روی زمین بگذارد، وجود نداشت.

گروه جهاد و مقاومت مشرق : خاطرات اسارت در کنار همه سختی ها و عذاب‌هایش برای آزادگان ما شیرینی خودش را هم دارد. لحظاتی که دور از خانواده و در سرزمینی غریب سپری شد اما شاهنامه ای بود که آخرش خوش درآمد. آنچه می خوانید بخشی از خاطرات آزاده محمدرضا یزدیان است:

برای مجروحین و افراد مریض، امتیازهای بیشتری از قبیل استفاده از جا، آب، غذا و... در نظر گرفته می شد. فضای سلول ها نسبت به جمعیت موجود، بسیار کوچک بود. عده ای به نوبت می خوابیدند، شماری می نشستند، و تعدادی می ایستادند. (البته روی یک پا). آن عده ای که می خوابیدند، سه یا چهار طبقه می خوابیدند (باورش خیلی سخت است) اما واقعاً وضع این طور بود. مثلاً سه نفر کنار هم می خوابیدند.

پاهایشان را دراز می کردند و سه نفر از بغل روی این سه نفر می خوابیدند (یکی روی پاهای آنها، یکی روی شکم ها و یکی روی سینه های آنان). که جمعاً می شدند شش نفرکه دو طبقه خوابیده بودند. به همین ترتیب تا دو طبقه دیگر هم خیلی موارد روی اینها می خوابیدند که به این صورت تا چهار طبقه روی هم می خوابیدند. اگر یک نفر کمی می خواست تکان بخورد، داد نفرات دیگر درمی آمد.

آنهایی هم که می نشستند بسیار فشرده بودند، طوری که هیچ کس قادر به تکان خوردن نبود. عده ای هم که از این وضع، ناراحت بودند و بدن شان به شدت در فشار بود، بلند شده و روی یک پا می ایستادند و پای دوم را روی آن یکی می گذاشتند، چون واقعاً جا برای این که آدم بتواند پای دیگرش را روی زمین بگذارد، وجود نداشت.
 
گروه ها به ترتیب و یا به نوبت جای خودشان را با هم عوض می کردند. خوابیده ها با نشسته ها و نشسته ها با ایستاده ها. درمدت دو ماه اقامت در این زندان، شاید تعدادی از بچه ها به دلیل همین کمبود جا و نبودن هوای کافی، جان باختند و تلف شدند. وضع آب و غذایمان هم بهتر از جا و مکان مان نبود.

 روزانه دو وعده برای ما غذا می آوردند: ظهر و شب. ظهرها آبگوشت! و نان. شب ها برنج و آب پیاز. مقدار جیره غذایی هر نفر در ظهر یک قورت کوچک آبگوشت بود و یک لقمه کوچک نان. آبگوشت در عراق، با آبگوشت در ایران بسیار متفاوت است؛ آبگوشت های عراقی، برخلاف آبگوشت های وطنی که پر از گوشت و نخود و لوبیا  و سیب زمینی و چاشنی های دیگر است، فقط آب گوشت است و علاوه ی کمی رب و زردچوبه و نمک. البته ما که هیچ وقت رنگ گوشتش را نداریم. فقط بعضی مواقع که از دست شان در می رفت، یک تکه استخوان یا یک ذره چربی و گاهی مواقع هم یک ریزه گوشت بهمان می دادند، آن هم نه همیشه.

غذای شب هم که برنج با آب پیاز بود؛ به هرکدام از ما حدوداً یک قاشق برنج و آب پیازمی دادند و این اندک، غذای یک آدم در یک شبانه روز بود. در تمام مدت دو ماه اقامت در زندان، این جیره غذایی اسرا بود. البته در آخرین روزها یک قورت چایی هم به آن اضافه نمودند.

*سایت جامع آزادگان