کد خبر 341432
تاریخ انتشار: ۱۳ شهریور ۱۳۹۳ - ۰۷:۲۳

سوره ای که تا حال نخوانده بودم، به برکت امام حسین(علیه السلام)آموخته بودم. خوشحال شدم و به خودم گفتم: اگر پاداش این همه شکنجه و اذیت، شاگردی حسین (علیه السلام) باشد و حفظ کردن آیات قرآن، برایم کافی است.

گروه جهاد و مقاومت مشرق: حاج یحیی آقاجان، اهل محله ی امامزاده حسن تهران، در عملیات بیت المقدس در اردیبهشت ۱۳۶۱ اسیر نظامیان بعثی عراقی شد.

سواد کلاسیک نداشت؛ اما در بیان تاریخ اسلام و احکام و مسائل شرعی زبر دست و خوش سخن بود. اخلاق نیکو، چهره ای بشاش و روحیه ای بلند داشت. شب زنده داری و تجهد، جزء برنامه های مداوم و فراموش نشدنی او بود. ایمانی قوی داشت و هم بندی هایش را در اردوگاه های «عنبر و موصل»، برحفظ روحیه ی انقلابی و پایداری در مقابل دشمن وامی داشت.

تلاش می کرد تا جمع اسیران را پر نشاط و با معنویت نگه دارد؛ اما عراقی ها این وضع را بر نمی تابیدند.

او بیش از یکصد ماه اسارت را با همه ی ناملایماتش تحمل کرد و در مرداد ۶۹ با قلبی سر شار از ایمان به خدا، به وطن بازگشت.

حدود نه سال در جمع خانواده و دوستان، چون جویباری روان و پر طراوت و سرشار از معنویت، منش پاکی و خدمتگزاری را ادامه داد.

...و سرانجام در روز جمعه ۲۸/۸/۱۳۷۸در دانشگاه تهران هنگام اقامه ی نماز جمعه، سفر آسمانی و جاودانی را آغاز کرد و روح بلند پروازش در جوار حق مأوا گرفت.

مرحوم حاج یحیی در دروان آزادی اش از اسارت روزی این خاطره را تعریف کرد:

روزی به دلیل شکنجه ی شدید سربازان عراقی از حال رفتم و بی هوش شدم. در همان لحظات بی هوشی بود که شنیدم شخصی می گوید: آقای محترمی به دیدن شما می آید.

گفت: وجود مقدس ابا عبدالله الحسین(علیه السلام)است. خود را مرتب کردم که چهرۀ زیبای مولای مظلومان را ببینم. اما بدون اینکه به این توفیق نائل شوم، احساس کردم که در محضر آن امام هستم. سلام کردم. آقا با محبت و لطف جوابم را دادند و بعد، از من خواستند که سوره ی بروج را بخوانم.

عرض کردم: من این سوره را بلد نیستم.

فرمودند: آیات را آرام آرام می خوانم تو بعد از من تکرار کن.

شنیدم که عزیز فاطمه با آهنگی دلنشین می خواند:

بسم الله الرحمن الرحیم. والسماء ذات البروج. والیوم الموعود. و شاهد و مشهود. قتل اصحاب الاخدود...   .

من هم به پیروی از امام تکرار می کردم، تا این که سوره به پایان رسید. وقتی به هوش آمدم به اطرافم نگاه کردم. کسی که در زندان نبود مگر تن مجروح و خونین خودم که شدت کوفته شده بود؛ اما شعف و آرامش خاصی را در وجود احساس می کردم و مهم تر این که یک لحظه متوجه شدم که در سایۀ محبت سید الشهدا سوره ی بروج را زیر زمزمۀ می کنم.

سوره ای که تا حال نخوانده بودم، به برکت امام حسین(علیه السلام)آموخته بودم. خوشحال شدم و به خودم گفتم: اگر پاداش این همه شکنجه و اذیت، شاگردی حسین (علیه السلام) باشد و حفظ کردن آیات قرآن، برایم کافی است.

از آن مرحوم در در ماه های آخر حیاتش پرسیدند: آیا هنوز هم سوره ی بروج را حفظ هستی، گفت: «آری. هر شب به قصد زیارت جمال نورانی حسین فاطمه (علیه السلام) این سوره را قبل از خواب می خوانم. (حجةالاسلام و المسلیمن مرتضی بهشتی – در کتاب حدیث یحیی.)

*سایت جامع آزادگان