به گزارش مشرق، اخیرا کتابی در انگلستان با نام «شهر دروغها» منتشر شده است که کلکسیون کتابهای ضدایرانی منتشر شده در آمریکا و انگلیس را مزین به مطالب خلاف واقع دیگری بر علیه مردم کشورمان کرده است.
«شهر دروغها» مدعی شده درباره تهران و زیر پوست شهر تهران نوشته شده و درباره ارتباطات جنسی نامشروع در تهران و توزیع مواد مخدر و انواع جرم و جنایتها در این شهر است.
ماجرای جالب این کتاب با مقدمه نویسندهاش یعنی رامیتا نوایی جالبتر میشود. او دروغ گفتن را موضوعی حیاتی برای ایرانیها میداند و نوشته: «ایرانیها دروغ میگویند چون میخواهند زنده بمانند!» او در ادامه این دروغگویی را به دین اسلام و مکتب تشیع گره زده و آن را ریشه دار و پس از پذیرفتن اسلام در ایران خوانده و برای مخاطب غربیاش نوشته: «هم در قرآن و هم در تشیع، دروغ با عنوان مصلحت آمیز یا به عنوان تقیه مجاز است و برای همین این فرهنگ دروغگویی در ایرانیان ریشه دار است!»
بعدتر این خانم نویسنده برای تلطیف شرایط برای مخاطبش نوشته است: «نه اینکه من بگویم تهرانیها و ایرانیها دروغگو باشند که فرهنگ اصیل ایرانی دروغگویی را بد میشمارد و حافظ شاعر ایرانیان هم درباره راست گویی شعری دارد اما این رژیم دیکتاتوری ایران باعث شده که مردم این قدر دروغگو باشند!»
**خیابان ولی عصر و اجبار مردم به مسلمانی!
از اینها که بگذریم او در ابتدای کتابش نقاشی از نقشه شهر تهران کشیده و تمرکز اصلیاش را بر روی خیابان ولی عصر گذاشته و داستانش را از خیابان ولی عصر شروع کرده است. نوع بازگویی ماجرای خیابان ولی عصر هم توسط این خانم برای مخاطبش خیلی جالب است. او ابتدا توضیحاتی داده درباره خیابان ولی عصر که به دستور رضا شاه ساخته شد و چه درختهایی داشت و هویت شهر تهران بود اما بعد از انقلاب به دستور {امام} خمینی به این نام تغییر پیدا کرد و بعد کمی درباره تصور شیعهها درباره امام زمان(عج) توضیح میدهد و میگوید نامگذاری این خیابان یکی از نشانههای اجبار مردم به پذیرش عقیده اسلامی و ریاکار شدن آنها است! بعد بلافاصله نقل میکند که یک شب مردم خوابیدند و بعد بیدار شدند دیدند درختهای خیابان ولی عصر را کندهاند و همین باعث اعتراض و آشوب در تهران شد! و این ماجرا را بدون ذکر تاریخ بلافاصله بعد از ماجرای نام گذاری خیابان بیان میکند که انگار پیروزی انقلاب مصادف است با ریختن درختان خیابان ولی عصر!
البته اینها فقط ماجرای مقدمه عجیب این کتاب است و بعد نویسنده میرود سراغ متن اصلی کتاب که شامل 8 روایت از زندگی افراد مختلف در تهران است و تاکید کرده که نام و مشخصات این افراد برای اینکه در امان بمانند در این کتاب عوض شده است ولی ماجراهای او عین حقیقت هستند! اسم هر ماجرا به اسم هر یک از افراد راوی نام گذاری شده است و او عموما سراغ ارتباطات جنسی نامشروع و مصرف مواد مخدر در ایران رفته است. البته تاکید ویژه او در باره ارتباطات نامشروع درباره خانوادههای مذهبی است که مثلا دخترها با پسرعموها و پسرخالههایشان ارتباطات پنهانی دارند و به شرح این گونه ارتباطات پرداخته که قلم از بازگو کردن آن چه که این خانم شرح داده است شرم دارد...
به عنوان نمونه او ماجرای خانمی به اسم سمیه را شرح میدهد که اسم مادرش فاطمه است و اسم پدرش حاج آقا (به اسامی انتخاب شده دقت کنید!) بعد به ازدواج پسرعمویش امیرعلی در میآید و بعد از مدتی میفهمد پسرعمویش ارتباطات نامشروع فراوانی دارد و کلکسیونی از فیلمهای مستهجن جمع کرده است. سمیه هم این فیلمها را میبیند و بعد ماجرا را به مادرش میگوید و مادرش هم میگوید که پدرش هم همین طور است و حاج آقا مرتب به تایلند میرود و ... و شما خود بخوانید حدیث مفصل از این مجمل را...
این کتاب علاوه بر سراسر توهین آمیز بودن نسبت به خانوادههای ایرانی صرفا سراغ موردهایی رفته که اتفاقا از زندگی بیبند و بار و آزاد غربی الگو گرفتهاند و در تهران زندگی میکنند و با ارتباط دادن آنها به مذهب و زندگی دینی سعی در لجن مال کردن و زیر سوال بردن زندگی همه مردم و به خصوص مذهبیتر ها دارد.
نکته جالبتر اینکه بغض این خانم همان طور که در مقدمه نسبت به اسلام و تشیع پنهان نمانده ، نبست به چادر نیز پنهان نیست و با نفرت از این پوشش یاد میکند. همچنین این خانم که به گفته خودش در تهران به دنیا آمده و بزرگ شده، تصویرهای عجیبی از دین به مخاطب غربی ارائه میدهد. مثلا در جایی نوشته مردم در عاشورا به خاطر امام حسین شلاق میخورند و خودشان را میزنند و این را برای خدا میدانند!
**داعش بیچاره و بیدفاع در سوریه!
اگر بخواهید بیشتر درباره نویسنده این کتاب بدانید، رامیتا نوایی از پدر و مادری ایرانی است و در ایران تحصیل کرده و سالها در تهران به عنوان خبرنگار روزنامه «تایم» کار کرده است. او سپس به انگلستان میرود و مورد حمایت این کشور قرار میگیرد. او چند مستند خبری برای تلویزیون انگلیس ساخته که جنجالیترین آن فیلمی درباره مخالفان سوریه است. ماجرای فیلم مستند او از این قرار است که او به راحتی بین مخالفان سوری میرود(توجه کنید همان مخالفانی که داعش فرزند آنها است!) و نشان میدهد که آنها چه قدر بیدفاع هستند، هیچ سلاحی ندارند و صرفا مسالمت آمیز نسبت به حکومت سوریه اعتراض میکنند و حکومت سوریه آنها را با خشونت سرکوب میکند!
انتشار کتاب «شهر دروغها» نیز قطعا بدون پشتوانه و حمایت دولت انگلیس نیست، چه آنکه تمام رسانههای انگلیسی زبان، از معتبرترینشان بگیرید تا کم اهمیتها، همه به این کتاب و به این موضوع پرداختهاند و درباره وضع رقت انگیز زندگی در تهران و دروغگویی در آن و حقوق بشر در ایران اظهار نظر کردهاند!
«شهر دروغها» مدعی شده درباره تهران و زیر پوست شهر تهران نوشته شده و درباره ارتباطات جنسی نامشروع در تهران و توزیع مواد مخدر و انواع جرم و جنایتها در این شهر است.
ماجرای جالب این کتاب با مقدمه نویسندهاش یعنی رامیتا نوایی جالبتر میشود. او دروغ گفتن را موضوعی حیاتی برای ایرانیها میداند و نوشته: «ایرانیها دروغ میگویند چون میخواهند زنده بمانند!» او در ادامه این دروغگویی را به دین اسلام و مکتب تشیع گره زده و آن را ریشه دار و پس از پذیرفتن اسلام در ایران خوانده و برای مخاطب غربیاش نوشته: «هم در قرآن و هم در تشیع، دروغ با عنوان مصلحت آمیز یا به عنوان تقیه مجاز است و برای همین این فرهنگ دروغگویی در ایرانیان ریشه دار است!»
بعدتر این خانم نویسنده برای تلطیف شرایط برای مخاطبش نوشته است: «نه اینکه من بگویم تهرانیها و ایرانیها دروغگو باشند که فرهنگ اصیل ایرانی دروغگویی را بد میشمارد و حافظ شاعر ایرانیان هم درباره راست گویی شعری دارد اما این رژیم دیکتاتوری ایران باعث شده که مردم این قدر دروغگو باشند!»
**خیابان ولی عصر و اجبار مردم به مسلمانی!
از اینها که بگذریم او در ابتدای کتابش نقاشی از نقشه شهر تهران کشیده و تمرکز اصلیاش را بر روی خیابان ولی عصر گذاشته و داستانش را از خیابان ولی عصر شروع کرده است. نوع بازگویی ماجرای خیابان ولی عصر هم توسط این خانم برای مخاطبش خیلی جالب است. او ابتدا توضیحاتی داده درباره خیابان ولی عصر که به دستور رضا شاه ساخته شد و چه درختهایی داشت و هویت شهر تهران بود اما بعد از انقلاب به دستور {امام} خمینی به این نام تغییر پیدا کرد و بعد کمی درباره تصور شیعهها درباره امام زمان(عج) توضیح میدهد و میگوید نامگذاری این خیابان یکی از نشانههای اجبار مردم به پذیرش عقیده اسلامی و ریاکار شدن آنها است! بعد بلافاصله نقل میکند که یک شب مردم خوابیدند و بعد بیدار شدند دیدند درختهای خیابان ولی عصر را کندهاند و همین باعث اعتراض و آشوب در تهران شد! و این ماجرا را بدون ذکر تاریخ بلافاصله بعد از ماجرای نام گذاری خیابان بیان میکند که انگار پیروزی انقلاب مصادف است با ریختن درختان خیابان ولی عصر!
البته اینها فقط ماجرای مقدمه عجیب این کتاب است و بعد نویسنده میرود سراغ متن اصلی کتاب که شامل 8 روایت از زندگی افراد مختلف در تهران است و تاکید کرده که نام و مشخصات این افراد برای اینکه در امان بمانند در این کتاب عوض شده است ولی ماجراهای او عین حقیقت هستند! اسم هر ماجرا به اسم هر یک از افراد راوی نام گذاری شده است و او عموما سراغ ارتباطات جنسی نامشروع و مصرف مواد مخدر در ایران رفته است. البته تاکید ویژه او در باره ارتباطات نامشروع درباره خانوادههای مذهبی است که مثلا دخترها با پسرعموها و پسرخالههایشان ارتباطات پنهانی دارند و به شرح این گونه ارتباطات پرداخته که قلم از بازگو کردن آن چه که این خانم شرح داده است شرم دارد...
به عنوان نمونه او ماجرای خانمی به اسم سمیه را شرح میدهد که اسم مادرش فاطمه است و اسم پدرش حاج آقا (به اسامی انتخاب شده دقت کنید!) بعد به ازدواج پسرعمویش امیرعلی در میآید و بعد از مدتی میفهمد پسرعمویش ارتباطات نامشروع فراوانی دارد و کلکسیونی از فیلمهای مستهجن جمع کرده است. سمیه هم این فیلمها را میبیند و بعد ماجرا را به مادرش میگوید و مادرش هم میگوید که پدرش هم همین طور است و حاج آقا مرتب به تایلند میرود و ... و شما خود بخوانید حدیث مفصل از این مجمل را...
این کتاب علاوه بر سراسر توهین آمیز بودن نسبت به خانوادههای ایرانی صرفا سراغ موردهایی رفته که اتفاقا از زندگی بیبند و بار و آزاد غربی الگو گرفتهاند و در تهران زندگی میکنند و با ارتباط دادن آنها به مذهب و زندگی دینی سعی در لجن مال کردن و زیر سوال بردن زندگی همه مردم و به خصوص مذهبیتر ها دارد.
نکته جالبتر اینکه بغض این خانم همان طور که در مقدمه نسبت به اسلام و تشیع پنهان نمانده ، نبست به چادر نیز پنهان نیست و با نفرت از این پوشش یاد میکند. همچنین این خانم که به گفته خودش در تهران به دنیا آمده و بزرگ شده، تصویرهای عجیبی از دین به مخاطب غربی ارائه میدهد. مثلا در جایی نوشته مردم در عاشورا به خاطر امام حسین شلاق میخورند و خودشان را میزنند و این را برای خدا میدانند!
**داعش بیچاره و بیدفاع در سوریه!
اگر بخواهید بیشتر درباره نویسنده این کتاب بدانید، رامیتا نوایی از پدر و مادری ایرانی است و در ایران تحصیل کرده و سالها در تهران به عنوان خبرنگار روزنامه «تایم» کار کرده است. او سپس به انگلستان میرود و مورد حمایت این کشور قرار میگیرد. او چند مستند خبری برای تلویزیون انگلیس ساخته که جنجالیترین آن فیلمی درباره مخالفان سوریه است. ماجرای فیلم مستند او از این قرار است که او به راحتی بین مخالفان سوری میرود(توجه کنید همان مخالفانی که داعش فرزند آنها است!) و نشان میدهد که آنها چه قدر بیدفاع هستند، هیچ سلاحی ندارند و صرفا مسالمت آمیز نسبت به حکومت سوریه اعتراض میکنند و حکومت سوریه آنها را با خشونت سرکوب میکند!
انتشار کتاب «شهر دروغها» نیز قطعا بدون پشتوانه و حمایت دولت انگلیس نیست، چه آنکه تمام رسانههای انگلیسی زبان، از معتبرترینشان بگیرید تا کم اهمیتها، همه به این کتاب و به این موضوع پرداختهاند و درباره وضع رقت انگیز زندگی در تهران و دروغگویی در آن و حقوق بشر در ایران اظهار نظر کردهاند!