کد خبر 34552
تاریخ انتشار: ۲۱ اسفند ۱۳۸۹ - ۱۶:۵۶

مي‌گفت کاري به خط و خط‌بازي‌ها نداشته باشيد، ببينيد امام چه مي‌گويد، مسير امام کدام است. اگر قبول داريد امام ولي فقيه هستند که مسلماً هستند، پس ما بايد با او باشيم؛ هرچه گفت بپذيريم، هرکه را انتخاب کرد قبول کنيم.

به گزارش مشرق به نقل از پايگاه اطلاع‌رساني دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيت‌الله خامنه‌اي، اين پايگاه اطلاع‌رساني در ادامه‌ انتشار ويژه‌نامه «پلاک» به مرور خاطرات همرزم شهيد خرازي و بيانات حضرت آيت‌الله خامنه‌اي در ارتباط با اين سردار شهيد پرداخته است.

* هرچه داريم از برکت امام است

آشنايي من با شهيد خرازي از سال 58 است؛ يعني درست بعد از پيروزي انقلاب و شروع کار کميته‌هاي دفاع شهري در رابطه با انتظامات شهر و دستگيري افراد ضدانقلاب بود و اين آشنايي همچنان دوام يافت و در اکثر عمليات رزمندگان اسلام با ايشان ارتباط نزديک داشتم.

در رابطه با خصوصيات شهيد خرازي به گوشه‌اي از روحيات سياسي و اجتماعي او اشاره مي‌کنم: بارها با ايشان درباره مسئولين شهر و استان اصفهان صحبت کردم چون او اهل اصفهان بود و اصولاً لشگر امام حسين(ع) از اصفهان است. او مي‌گفت کاري به خط و خط‌بازي‌ها نداشته باشيد، ببينيد امام چه مي‌گويد، مسير امام کدام است. اگر قبول داريد امام ولي فقيه هستند که مسلماً هستند، پس ما بايد با او باشيم؛ هرچه گفت بپذيريم، هرکه را انتخاب کرد قبول کنيم. اگر نماينده‌اي را براي منطقه‌اي برگزيد، مطيع نماينده او باشيم. اگر کسي مسئوليتي دارد از برکت خون شهدا دارد از وجود نازنين امام دارد. ما درباره سياست بايد به او اقتدا کنيم.

او به راستي داراي تقواي سياسي بود با وجودي که فرمانده سپاه و لشگر بود و امکانات فراوان در دست او بود، اما درست مثل يک بسيجي ساده زندگي مي‌کرد. بارها مي‌گفت: من يک پاسدار هستم. بايد طوري زندگي کنم که اگر فردا اين پست و مقام را از من گرفتند، وضع زندگي‌ام با ديروز که صاحب مقام و عنوان بودم تفاوت نکند.

* خاطره‌اي از سردار حاج‌هاشمي، برگرفته از کتاب «سيماي سرداران شهيد اسلام»

آن روز که جوانان ما چه در قالب بسيج، چه در قالب سپاه يا ديگر نيروهاى مسلح، وارد ميدان شدند و فداکارانه جنگيدند، براى اکثرشان اهميت مسأله معلوم بود؛ مى‌فهميدند از چه و مقابل چه کسى دفاع مى‌کنند. آنهايى که کنار نشستند و تماشا کردند، اين‌جاى قضيه را کم داشتند و اهميت موضوع برايشان معلوم نبود. مسأله، فقط شکستن مرز و تصرف قسمتى از خاک نبود. اولا مسأله‌ عزت و شرف و شخصيت و هويت آبروى يک ملت مطرح بود؛ ملتى که حرف نويى به ميان آورده است و همه‌ مستکبران جهان دست به دست هم داده‌اند تا آن حرف نو را در دهان او خفه کنند و نگذارند بيرون بيايد. ثانيا مسأله‌ اسلام در ميان بود. اگر ما در جنگ تحميلى شکست خورده بوديم و دشمن ما به هدف‌هاى خود رسيده بود، اسلام در هيچ نقطه‌ دنيا از خجالت نمى‌توانست سر بلند کند و طرفداران اسلام، ديگر آن جان و نفس و روحيه را نداشتند تا بتوانند با داعيه‌ اسلام، مطالبه‌اى را در فضاى دنيا مطرح کنند. ايرانى که پرچم اسلام را بر دوش گرفته بود و دنبال يک مسلمان والا، يک عالم دين و يک زاهد پارساى تارک دنيا - که همه، اين خصوصيات را در امام بزرگوار ما قبول داشتند - راه افتاده بود؛ اگر در آن قضيه، شکست مى‌خورد - جوانان ما، جبهه‌ ما و ايران ما شکست مى‌خوردند - امروز صدها هزار نفر در کشورهاى دوردست اسلامى در خيابانها راه نمى‌افتادند تا صريح و علنى و على‌رغم حکومتهاى خودشان، به نفع يک کشور مسلمان - مستضعفان افغانستان - فرياد بزنند.

اين جرأت، اين اعتماد به نفس اسلامى، اين‌که ملت مسلمانى براى خود اين حق را داشته باشد که در قضاياى ملتهاى مسلمان و قضاياى اسلام فرياد بزند، در زير سايه‌ هيبت و عظمت و شکوه سربرافراشته‌ ايران اسلامى پديد آمد. اين گردن برافراشته را جوانان ما به وجود آوردند؛ مى‌فهميدند چه کار مى‌کنند؛ لذا سختيها براى آنها هموار بود. شهيد خرازى به رفقايش گفته بود: "من اهميت نمى‌دهم درباره‌ ما چه مى‌گويند؛ من مى‌خواهم دل ولايت را راضى کنم. " او مى‌دانست که آن دل آگاه و بصير، فقط به ايران، به جماران، به تهران و به مجموعه‌ يک ملت نمى‌انديشد؛ به دنياى اسلام مى‌انديشد و در وراى دنياى اسلام، به بشريت.

بيانات در ديدار خانواده‌هاى شهدا و جانبازان استان اصفهان 1380.8.9