معظم له در همین رابطه میفرمایند: «یکى از این عواملى که نظام ارزشى غرب را و سلطهى معنوى این نظام را متزلزل کرده، بحران رو به افزایش اخلاقى و معنوى در غرب است؛ که نشانهى بارز آن رواج احساس پوچى، احساس بیهودگى، احساس ناامنى روحى در بین آحاد مردم -بخصوص در بین جوان ها- در غرب است. تلاشى خانواده؛ بنیان خانواده در غرب دچار تزلزل شدید است و متلاشى شده که این آثار را میگذارد....»
اومانیسم نقطه فروپاشی
جا دارد در اینجا مختصراً به علت بوجود آمدن این بحران در غرب اشاره شود. ریشهی اعتقادی پیدایش این بحران به مبحث «اومانیسم» برمیگردد. «اومانیسم» یا «انسان محوری» که پایه ی اعتقادی تمدن غرب است؛ بر خلاف بینش و جهان بینی الهی- که خداوند را محور هستی میداند و هدف غائی انسان را رسیدن به مقام عبودیت و سعادت أبدی اخروی که بهشت باشد میداند- انسان را محور هستی میداند و هدفش رسیدن به نهایت لذت در همین دنیای فانی و زودگذر است.
این مکتب انسان را یگانه حقیقت آفرینش فرض کرده و آن را به جای خدا مینشاند. بنابراین در تضاد با خدامحوری است و در شکل افراطی اش هرگونه اندیشه متافیزیکی مانند وحی الهی را انکار میکند. با فرض بشر به عنوان مالک و فرمانروای عالم، بُت جدیدی به نام انسان را اختراع کرده و پرستش آن را ترویج میکند. اومانیسم در واقع به معنای پرستش انسان است نه انسان دوستی یا تکریم انسان که مورد تاکید اسلام و سایر ادیان توحیدی است.
پایهی اعتقادی دیگر تمدن غرب بحث «داروینیسم» میباشد. نظریهی تکاملی داروین نقش به سزایی در پیدایش تفکّر مادی در غرب دارد. با طرح این نظریه، انسان محصول فرآیندهای مادی معرفی شد که خودش بر اساس قوانین طبیعت به دنیا آمده و نسل جدیدی از حیوانات پیشین است. این نظریه به سرعت در غرب مورد قبول و تأیید بسیاری از افراد قرار گرفت و درعمل نیز افراد به این سمت گرایش پیدا کردند یعنی تمامی ارزشهای انسانی و اخلاقی را زیرپا گذاشتند. زیرا با پذیرش تئوری تکامل در مورد انسان، جایی برای اعتقاد به خلقت آدم ـ علیه السّلام ـ که در کتب آسمانی و ازجمله در قرآن به آن تأکید شده باقی نمیماند. وجود خداوند و آفرینش، معاد و نبوت نیز در سایه این نظریه زیر سوال می رود. پذیرش گسترده داروینیسم در غرب صرفاً یک رخداد علمی نبود، بلکه تقریباً جریانهای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی وفکری در غرب به حمایتهای گسترده از این نظریه برخاستند. پس از چند دهه این طرز تفکّر در دنیای غرب به صورت گسترده رایج شد و بنیان های بحران اخلاقی در غرب پایهریزی گردید.
این دو عامل باعث پدید آمدن روحیهی تساهل و مدارا در غرب شده است. که این تساهل افراطی در نهایت باعث زیرپا گذاشتن ارزشهای اخلاقی و پدید آمدن بحران اخلاقی در جامعه میشود؛ چیزی که امروزه غرب به آنها دچار شده است.
فروپاشی بنیان خانواده
عامل بعدی در پدید آمدن این بحران که البته شاید نتوان از آن به عنوان یک پدیدهی مستقل یاد کرد و آنها را نیز میتوان ثمرهی پایههای اعتقادی تفکری تمدن غرب دانست؛ فروپاشی شدن نهاد خانواده در جوامع غربی میباشد. فروپاشی بنیاد خانوده و به تبع آن گسترش روابط نامشروع آزاد باعث شده است که در برخی کشورها حتی تا یک سوم موالید نامشرو باشند که این آماری است که خود غربیها بدان اقرار دارند.
از مهمترین عوامل فروپاشی بنیاد خانوده و گسترش روزافزون و بیش از حد روابط نامشروع وقوع «انقلاب جنسی» در آمریکا در دهه 60 میلادی بود.
انقلاب جنسی (یا زمان «آزاد سازی جنسی») یک جنبش اجتماعی بود که نظام سنتی رفتارهای جنسی و روابط بین فردی را در غرب در فاصلهی سالهای دههی ۶۰ تا ۸۰ میلادی به چالش کشید. خیلی از تغییرات در هنجارهای جنسی در این دوره، امروزه جریان غالب شدهاند.
آزادی سازی جنسی شامل افزایش مقبولیت روابط جنسی خارج از روابطِ دگرجنسگرایانهی تکهمسری (ازدواج سنتی)، جلوگیری از آبستنی و قرصهای ضد بارداری، برهنگی در ملا عام و در حضور دیگران، هنجار شدن همجنسگرایی و شکلهای دیگر میلجنسی و قانونیشدن سقط جنین همگی در پی این انقلاب بودند.
انقلاب جنسی اثرات بسیار مخربی را خصوصاً بر روی زنان جامعه آمریکا چه به لحاظ جسمی و چه به لحاظ روحی گذاشته است. طبق گزارشی که ایندیپندنت در سپتامبر 96 یعنی 18 سال پیش منتشر کرد؛ در پاسخ به این سئوال که چه تعداد از جوانان آمریکایی زیر۲۰ سال در روابط جنسی نامشروع شرکت دارند؛ اکثر متخصصان این زمینه به عددی بالاتر از ۶0 در صد اشاره می کنند. در انگلستان بر اساس گزارش ها بیش از یک پنجم جوانان تا پیش از ۱۶ سالگی سابقه روابط جنسی نامشروع را پیدا می کنند. در آمارگیریای در سال ۱۹۹۶، ۳۱ درصد از پاسخ گویان زن ابراز داشته اند که پیش از آنکه به بلوغ برسند و از لحاظ جنسی آماده باشند، برای روابط جنسی تحت فشار قرار گرفته اند.
بر اساس آمارها پس از وقوع انقلاب جنسی، نرخ طلاق در آمریکا به سرعت افزایش یافت به نحوی که درسال 1970، 4 درصد از کل جمعیت بزرگسالان کشور مطلقه بودند حال آن که این آمار درسال 1992 به 11 درصد افزایش یافت و امروزه بر اساس گزارش های مستند، بیش از 30 درصد از ازدواج ها به طلاق می انجامد. بر اساس اعلام مرکز تحقیقی پیو هم اکنون تنها 51 درصد آمریکایی های بالای 18 سال متاهل هستند. در حالی که در سال 1960 این آمار 72 درصد بود.
در زمینهی بیماریهای مقاربتی نیز سالانه 24 هزار زن آمریکایی به دلیل بیماری های مقاربتی نازا می شوند. در آمریکا سالانه 19 میلیون نفر به بیماری های مقاربتی دچار می شوند. تقریبا نیمی از آنها افرادی هستند که در گروه سنی 15 تا 24 سال قرار دارند. آمریکا سالانه 17 میلیارد دلار برای درمان بیماری های جنسی هزینه می کند. در سال 2011 بیش از 4/1 میلیون عفونت کلامیدیایی در آمریکا گزارش شده بود که 33 درصد افراد مبتلا زیر 20 سال سن داشتند.
موالید نامشروع نیز آمار بالائی را در آمریکا دارد به نحوی که سالانه حدود 11% از دختران زیر 20 سال آمریکایی علیرغم مجرد بودنشان از روابط نامشروع باردار میشوند. و حدود 50% دانشآموزان دبیرستانی روابط نامشروع را تجربه کردهاند. آمار موالید نامشروع برای زنان زیر 30 سال به بیش از 50% میرسد. که بحران «تکوالدینی» از دیگر معضلاتی است که حاصل همین بی بند و باری جنسی و تولد فرزندان نامشروع میباشد.
بیشترین تعداد سقط جنین در سنین 20 تا 24 سالگی یعنی بهترین دوران برای زادآوری انجام می گیرد
«سقط جنین» نیز از دیگر معضلاتی است که حاصل روابط نامشروع میباشد؛ به نحوی که از سال 1973 که دادگاه عالی آمریکا سقط جنین را قانونی اعلام کرد تا بدین روز حدود 50 میلیون سقط جنین در آمریکا اتفاق افتاده است. و سالانه حدود یک میلیون سقط جنین در آمریکا اتفاق میافتد؛ که این عدد بیش از کل نظامیانی است که در کل جنگهای تاریخ آمریکا کشته شدهاند.
«تجاوز جنسی» نیز معضل دیگری است که گریبانگیر غرب خصوصاً آمریکا میباشد. بر اساس آمارها بیش از 50% زنان آمریکائی در دوران کودکی یا بزرگسالی مورد تعرض فیزیکی قرار گرفتهاند و 20% زنان آمریکائی در طول عمر خود حداقل یکبار مورد تجاوز جنسی، قرار گرفتهاند.
در واقع در هر روز 720 زن و یا در سال 262.800 زن مورد تجاوز جنسی قرار می گیرند. این درحالیست که که دختران و زنان بسیاری به خاطر ترس از آبرو، بر هم خوردن زندگی شخصی، ترس از مطرح شدن نامشان در اداره پلیس یا محاکم قضایی از شکایت و یا گزارش خودداری می کنند و هر روز نیز اخبار و گزارشات بسیاری از آزار و اذیت جنسی زنان توسط اساتید، پزشکان، روحانیون کلیسا و حتی پلیس منتشر می شود.
در آمریکا در هر دو دقیقه یک زن مورد تجاوز جنسی قرار می گیرد
افول قدرت غرب
عامل دومی که رهبر معظم انقلاب در به چالش کشیده شدن تمدن غرب به آن اشاره میکنند؛ افول قدرت غرب است.
نقطهی پیدایش این افول وقوع انقلاب شکوهمند اسلامی در ایران است. این انقلاب باعث شد ناگهان هیمنه و هژمونی غرب در سراسر دنیا فرو بریزد. ملت ایران توانستند یکی از مهمترین متحدین غرب یعنی رژیم سلطنی ایران را -که آنقدر به ایران مطمئن و رژیم پادشاهی حاکم بر آن اطمینان داشتند که به ایران آن زمان لقب «ژاندارم منطقه» و همچنین لقب «جزیرهی ثبات» داده بودند-؛ از هم بپاشند و یک نظام نوپای اسلامی را به رهبری فقیهی عادل پایهریزی کنند. این انقلاب سرآغاز شکستهای بعدی غرب بود.
پس از وقوع انقلاب اسلامی در یک سال بعد یعنی در 13 آبان 58 عدهای از دانشجویان پیرو خط امام سفارت آمریکا در ایران که بعدها به «لانهی جاسوسی» معروف شد؛ را تسخیر کردند و اعضای سفارت را دستگیر کردند و بصورت چشم بسته آنها را از مقابل دوربین خبرنگارها گذراندند. پس از آن آمریکا تلاشهای متعددی را جهت آزادسازی گروگانها انجام داد که همگی به شکست انجامید. مهمترین اقدام آمریکا؛ واقعهی طبس بود که به لطف خداوند متعال این واقعه نیز با شکست روبرو شد. هم اصل بحث تسخیر لانهی جاسوسی و هم شکست مفتضحانهی آمریکا در واقعهی طبس نیز از دیگر عواملی بودند که باعث به چالش کشیده شدن اقتدار نظامی-سیاسی و هیمنهی غرب و خصوصاً آمریکا در جهان شد.
پس از آن نیز مسائل متعددی در جهان به وقوع پیوست که همگی اقتدار نظامی-سیاسی و هیمنهی غرب را به چالش میکشید. که از آخرین آن مسائل میتوان به مقاومت 50 روزهی مردم غزه در حملهی رژیم صهیونیستی اشاره کرد. که مقاومت اسلامی توانستند 50 روز در برابر حملات ددمنشانهی رژیم غاصب اسرائیل مقاومت کنند.
نتیجه گیری
مقام معظم رهبری در دیدار اخیر خویش در جمع نمایندگان مجلس خبرگان رهبری در بخشی از بیاناتشان به بحث به چالش کشیده شدن تمدن غرب هم در بعد ارزشی و هم در بعد نظامی-سیاسی و سلطهی غرب بر جهان بر اساس همین دو بعد اشاره کردند. از منظر ما در بعد ارزشی به بحران اخلاقی و فرهنگی غرب و حاکم شدن ضدارزشها و ضدارزش شدن ارزشها در جامعه غربی پرداختند و در بعد سیاسی-نظامی نیز به شکست هیمنه و هژمونی و سلطهی غرب بر دنیا پرداختند که وقوع انقلاب اسلامی در ایران سرآغاز این شکست بود و وقایع بعدی مانند جنگ33 روزهی حزبالله لبنان، جنگهای 22 روزه، جنگ 8 روزه و جنگ اخیر 50 روزهی غزه از نمونههای آن است.
منبع: دیدبان