دشمن دور ما را دشمن بشکه انفجاری کار گذاشته بود. به طوری که همه بشکه ها به صورت سری بهم متصل بودند و بعد از چهل و هشت ساعت ما این موضوع را فهمیدیم که اگر یک کلید را می زدند تمامی این بشکه ها منفجر می شدند اما از لطف خداوند فقط یک بشکه منفجر شد که هفت تا از بچه ها ما زنده زنده سوختند.

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق به نقل از خبرگزاری دفاع مقدس، آنچه می خوانید مصاحبه ی سردار شهید«محمد تیموریان» فرمانده گردان یارسول(ص) لشکر ویژه خط شکن 25 کربلااز شهرستان آمل است که در بهمن ماه سال 1362 توسط تبلیغات لشکر 25 کربلا تهیه شده است. این گفت و گو با ویرایش جزئی در ادامه می آید.



* ضمن معرفی خود بفرمائیداز کدام شهر اعزام شده اید و مسئولیت شما در اینجا چیست؟

اعوذبالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم، من محمد تیموری اعزامی از حزب الله آمل هستم. در واقع همه ما خدمتگذاریم ولی از نظر ظاهری فعلا مسئولیت گردان با من است که مشغول خدمتگزاری به بچه های اسلامیم.

* شما در عملیات های گذشته به عنوان مسئول شرکت داشته اید، اگر خاطره ای از عملیات های گذشته و دوستان شهیدتان به خاطر دارید بیان فرمائید.


از نظر من جبهه هر لحظه اش خاطره است. انسان نمی تواند روی یک خاطره حساب باز کند.بچه هایی را می بینم که با هم می نشینند، صحبت می کنند و باز می بینم توی عملیات شهید می شوند. اماشهیدان عزیزمان شهید اسماعیل پور فرمانده گردان صاحب الزمان (عج) شهید گنجی جانشین گردان یارسول الله (ص)، شهید روحی، شهید شعبانی که چند ماهی با هم بودیم مسائل و مشکلات و خاطرات زیادی پیش می آمد اما  من و شهید شعبانی در این مدت که با هم بودیم یک شب شهید شعبانی آمد و گفت من خواب دیدم  رفتم کربلا زیارت و بطور کل برای ما تفهیم شده بود که هر کس خواب ببیندکه به کربلا می رود شهید خواهد شد و بچه ها هم گفتند او شهید است.

 یکی از بچه های دیگر نقلمی کند در مورد همین برادر عزیزمان (شهید شعبانی) که در خواب او را توی یک باغ با صفائی دیدند که یک نفر نورانی با لباس سفید می آید  جلو او می گوید من خیال کردم که ایشان صاحب الزمانهستند و من شروع به بوسیدن دست و پای او کردم و در آخر وقتی می خواهم کف پایش را ببوسم می بینم که این فرد نورانی شعبانی است و با او می گویم تو که شعبانی هستی؟ تو که آقا نیستی؟ بعد می بینم که یکدفعه رفت و این برادر این خواب را در دفترچه خاطراتش می نویسد و بعد از عملیات که برادرشعبانی شهید می شوند این دفتر را می آورند و برای ما بیان می کنند.

برادر شعبانی عجیب بر روی بچه ها تاثیر داشت. بچه هایی که الان هستند و با او کار می کردند اینها می گفتند که یک شب هم نمازشبش ترک نمی شدشاید توی گردان گروهان او از همه لحاظ در سطح بالائی بود و می بینم که درشب عملیات وقتی به میدان مین می رفت به علت نداشتن تخریب چی چون دیگر راهی نمی بیند با اینکه خودش مسئول گروهان بود داوطلبانه خودش را به میدان مین می اندازد و شهید می شود واقعا بایددر تاریخ ثبت شود که مسئول گروهان به آن شکل فداکاری بکند که راهی برای بقیه بچه ها باز بکند ویا شهید روحی فرمانده 2گروهان یا زهرا مان در عملیات محرم یک خاطره از او دارمی او موقعی که می افتد در میدان بچه ها نتوانستند بروند به علت وجود مین در میدان می بینیم این برادر خودش جلو میرود و با اینکه دشمن نبود یک رگبار خالی می کند بعدا که از او سوال می شود که چرا تیراندازی کردیدر حالیکه دشمن نبود می گوید من در آن موقع شیطان را جلو ی خودم دیدم که به من می گوید نروجلو کشته می شوی.

من رگباری خالی کردم که از جلو من این وسوسه ها دور بشود و می بینم در شب عملیات چقدر بر ما فشار وارد می کرد که من و نیروهایم باید خط شکنی باشیم. واقعا در شب عملیات که بچه ها توی میدان مین افتاده بودند که دشمن شبکه انفجاری منفجر کرد و عده ای از بچه ها سوختند. ایشان واقعا فداکاری می کرد و با آن تعداد نیروئی که برایش می ماند آن قله را فتح می کنند و می گیرند و ساعت 4 صبح به آرزوی دیرینش می رسد و یا شهید گنجی امینی هر وقت کهصحبت می کرد و می گفت من فقط آمده ام شهید بشوم با اینکه وضع خانوادگی او خیلی خراب بود و تنها بزرگ خانواده اش بود و دارای چهار فرزند بود همیشه توی جبهه بود و در جبهه هم خیلی شادبود با اینکه مسئول جانشین گردان بود هیچ فرقی با افراد عادی نداشت و با این همه زحمت و برنامهاش می بینیم.

 شب دوم می خوابد در همین موقع بیداری می شود. گفت: من خواب دیدم خونه و زن و بچهام گفتند که بیا و من گفتم فعلا نمی آیم و دوباره که می خوابد، خمپاره می آید و شهید می شود. و بازهم از این بچه ها زیاد بودند که خمپاره خورند و پایشان قطع شده بود و با این حال فریاد می زدند کهشما بچه روحیه تان را نبازید شما باید را همان ادامه دهید.

 باز یکی از بچه ها یادم نمی رود شبشزخمی شده بود دو سه تا تیر خورده بود با این حال همانجا خودش را باند پیچی کرده و کشاند خودش را به ارتفاع دیگر اینقدر جنگیدند و دیگر حتی پایش نماند و افتاد و او را کشاندینم یک گوشه ایدیگه صبح شده بود دیدیم او ناله می کند رفتم بالای سرش گفتم حتما چی که منو ببرند پایین ولیوقتی بالای سرش رفتیم و دیدیم نه.

* شما در والفجر 4مسئولیت این گردان را به عهده داشته اید اگر می شود دررابطه با گسترگی و وسعت عملیات و اینکه تا چه اندازه این عملیات مؤثر بوده برای ما بفرمائید.


در رابطه با این عملیات به طور کل دشمن در حدود 4الی 5 ماه کاملا اطلاع داشت بنابراین شروع میکند به آوردن لشگر و تیپ ها و زدن مین در میادین و معبرها و تمام برنامه اش را آماده می کند و دور شهر پنجوین که می دانست هدف ماست یک مثلث روی ارتفاع تشکیل می دهد و کاملا خودش را قویمی کند و به طوری دقیق بود که فرمانده سپاه چهارم اول شب ها تا صبح آماده بود و منتظر بود که

بی سیم به او اعلام کند و اینها تمام نشان می دهد که دشمن آمادگی کامل را از قبل داشته است در شب اول لشگر پشتیبان قرار می گیرد و لشگرهای دیگر وارد عمل می شوند و در شب دوم یعنی شب جمعه مأموریت به لشگر ما داده می شود که ما وارد عمل شویم و ارتفاع هفت توانان و لکوزها رابگیرند و در حدود چهار بعد ازظهر بود که به ما ابلاغ کردند که گردان صاحب الزمان ارتفاع لکوزها وارتفاع هفت توانان را گردان یا رسول الله وارد عمل شوند و بگیرند و در حالی که هیچ اطلاعی از منطقهنداشتیم ساعت 7شب بود که به ما نشان دادند فلان ارتفاع هفت توانان و لکوزها است و ساعت هفت و نیم شب بود که بچه ها نماز خواندند و بعد حرکت کردیم و به وسیله کمپرسی تا به نزدیکی دهکده قلقوله که نزدیکی هدف بود آنجا پیاده شدیم و با اینکه هیچ گونه اطلاعی از راه نداشتیم فقط می دانستیم

که آن ارتفاع را باید بگیریم و همانطور که می دانید در یک منطقه کوهستانی انسان یک ارتفاع را از دورمی بیند. وقتی به نزدیکش می رسد آن را گم می کند از دور مسلط ولی زیرش که برسیم نمی توانیمآنرا پیدا کنیم و توکل بخدا کردیم و حرکت کردیم بعد رسیدیم به یک دهکده که زیرا ارتفاع قرار داشت ومی بایست از آن دهکده (خانم کهنه )بگذریم تا اینکه بعدا برویم به طرف ارتفاع مه کاملا منطقه راروشن کرده بود بچه های ستون خیلی بی خیال داشتند حرکت می کردند حدودا 60-70 متری دهرسیدیم دیدیم که سر ستون نشسته ما رفتیم دیدیم کومله پر از نیروهای دشمن است و حدود 60-70متری با ما فاصله ندارد و از اولین سری نگهبانهای آن روی پشت بام ساختمانهای مستقر و حدود چهل متری با ما فاصله دارند ما گفتیم الان دیگه متوجه ما می شوند.

به بچه ها گفتیم به همان نحو کهنشسته هستند به عقب برگردند و همان جلوی دشمن به عقب برگشتیم یکی از اولین امداد غیبی و شاید یکی از بزرگترین امدادهای غیبی هم باشد همین بود که در فاصله 40متری و آن هم دشمن که مااز او اطلاع نداشتیم دشمنی که بطور نگهبان و کاملا هوشیار که می داند که ما می خواهیم حمله کنیمبرای تکمیل عملیات شب قبل متوجه نمی شد اینکه خداوند در قرآن کریم می فرماید دشمنان ما کورند ولالند و نمی بینند همین جا صدق می کند. بچه ها برگشتند عقب، حالا نشستیم دنبال یک راهی می گردیمکه به هر حال برسیم به روی ارتفاع و از آن طرف هم بی سیم هم فشار می آورد که از طرف لشگر وتیپ که باید سریعتر عملیات انجام بشود و محورهای دیگر داشت شروع می شد آنجا خودم عجیب تویدو راهی گیر کرده بودم که از کدام طرف حرکت کنم.

از هر طرف راه بسته بود آنجا تنها چاره ای کهدیدیم توسل به خدا و ائمه بود و خودم به دلم می گفتم که یا رسول الله (ص) گردان بنام تو، مال توست، مالخودت، خودت یا رویشان کم کن، یا صاحب الزمان(عج) این بچه ها که آمدند که دین جد تو را یاری کنند اینجاآمده اند برای رضای خدا خودت کمکشان کن ما که هیچ کاره ایم در همین موقع فکری به نظر من رسیدهمین موقع که داشتیم توسل می کردم فکر کردم که همین راه را بگیرم برم . به برادر قاسم نژاد جانشین گردان گفتم: بچه ها را حرکت بدهید منطقه. منطقه جنگی بود و سر و صدا زیاد بود به هر حالباز رسیدیم به یک مانع و بر می گردیم به پایین و همین برگشتن باعث می شود که متوجه یک جاده اگربشویم  که جاده مالرو بود و دو طرف جاده سیم خار دار بود و رویش سیم تلفن بود ما گفتم پس این جاده جاده ارتباطی دشمن است. جاده را گرفتیم و بالا رفتیم. وقتی بالا رفتیم حدود چهار پنچ متری کمین دشمن می رسیم بدون اینکه خبری داشته باشند و آنجا اولین درگیری شروع شد.

از آنجایی که هیچگونهاطلاعی از منطقه نداشتیم و تخریبچی هم به مأموریت رفته بود لذا بچه ها اشتباه می کنند و متفرق می شوند به دشمن ضربه بزنند ولی می افتند و توی میدان مین که در همین موقع یکسری بچه ها شهیدمی شوند و بعضی دست و پایشان قطع می شود. دور ما را دشمن بشکه انفجاری کار گذاشته بود. به طوری که همه بشکه ها به صورت سری بهم متصل بودند و بعد از چهل و هشت ساعتما این موضوع را فهمیدیم که اگر یک کلید را می زدند تمامی این بشکه ها منفجر می شدند اما ازلطف خداوند فقط یک بشکه منفجر شد که هفت تای از بچه ها ما زنده زنده سوختند و آنچه که فراموشنمی شود روحیه شهادت طلبی بچه هاست که آنها توی آن درگیری فقط فریاد شان الله اکبر و یا مهدیادرکنی بود. چه بچه هایی که زخمی می شدند و چه بچه هایی که داشتند عمل می کردند با همینفریادهاشان توانستند دشمن را به زانو در بیاورند و آن قلعه با آن عظمت را بگیرند و تنها کاری که بچه ها کردند تنها شلیک یک آرپی چی بود که به سر سنگر دشمن خورد و آتش گرفت و دشمن فرار کرد وبس.

چیز دیگری نبود موقعی که ما رسیدیم به ارتفاع دشمن ارتفاع می گیرد با اتش خمپاره چونهمانطور که گفتم دشمن از قبل آماده بود از آنجائی که دو تا از فرمانده گروهانهای شهید شده بودند وچند تا از مسئول دسته های شهید شدند بچه ها دیگر خودشان را بی پدر احساس می کردند و طوریبود که دور ا دور دشمن بر ما مسلط داشتند ولی با این حال بچه ها ماندند و مقاومت کردند حدود48ساعت مقاومت کردند با آن وضعشان. نه غذائی بود و نه آبی و نه چیزی که بچه های  زخمی راببرند پایین. با این وضع بچه ها توانستند سربلند از این مأموریت برگردند و امدادهای غیبی یکی همانکه گفتیم دشمن بچه ها را ندید و ما را دیگر پیدا کرد. من جاده مالرو که بعدا متوجه شدیم سرتاسر منطقه مین گذاری شده بود. آنهم منطقه جنگی به هیچ عنوان در شب نمی توان مین را پیدا کرد مگر در روز آنهمسخت.  

لذا من خودم رفتم توی میدان مین که چند مین خنثی بکنم تا بچه های زخمی که توی میدانمین افتاده اند بیرون بکشم خودم نزدیک بود روی مین بروم. با اینکه روز بود و اگر ما این راه را پیدا نمیکردیم و اگر یک متر این طرف جاده یا آن طرف جاده حرکت می کردیم شاید هیچکس سالم بالا نمیرفت. از بالا تا پایین مین گذاری شده بود.

بهر حال با آن همه زخمی و تلفات و شهیدی که داده  بودیم دیدیم بچه ها می گویند ما برنمی گردیم حتی شاهد بودیم که یکی از بچه ها که داشتم به سنگرها سر میزدم گفت فلانی آیا تو کسی را به این اسم می شناسی؟ من گفتم آره. گفت: او شهید شد. من گفتم: چرا این سوال را کردی؟ گفت: آن برادر من بود در قسمت دیگر کار می کرد. سپس گفت: این بخدا اگر عملیاتادامه دارد مرا نفرست بگذار باشیم و این هم عملیات را انجام بدهم و این مسائل یاد پیش می آید وقتی بچه ها را آوردیم پایین.

با این حال گفتند ما باید شرکت بکنیم و دیدیم الحمدالله رفتند تا مأموریت دیگر یکیخلوزه و دیگر کولو و باز هم آنجا سربلند در آمدند و توانستند از این طرف بر شهر پنجوین مسلطشوند و از نظر وسعت، عملیات بسیار بزرگی بود و در سطح عملیات ها از نظر وسعت خاک برابرعملیات فتح المبین بود و از نظر نیروها هم برابر عملیات فتح المبن بود و شاید هم خیلی مشکل تر ازعملیات فتح المبین بود در عملیات فتح المبین دشمن استحکامات چندانی نداشت و ما هم کاملا آمادهبودیم ولی در این عملیات دشمن استحکامات عجیبی داشت، در مناطق کوهستانی و هیچ راهی از نظرارتباط هم نداشتیم بچه ها به آن وضع توانستند الحمدالله پیروز شوند و برای شب های بعد هم می دیدیم دشمن هیچ روحیه ای ندارد.

دیدیم دشمن تانک خود را آورده جلوی ما و تنها کاری که می کردهمین بود و بوسیله تانک چند تا شلیک کرده بود که یکی از بچه های دیدبان خمپاره ما آمده بودند وفقط پنچ تا شش تا خمپاره و شلیک کرده بود. تمام تانکها شروع به فرار کردند 24 ساعت بعد وقتی میبینیم که سقوط می کند دشمن دیگر مایوس می شود تا آنکه به عقب نشینی می زند و ارتفاعات و تپههای جلوی خود عقب می رود و خیلی سلاح و وسیله غنیمت می گذارد. الحمدالله آقای رفسنجانی می فرمایند ما با هیچ کشوری قرارداد نمی بندیم و به وسیله گرفتن غنیمت سلاح در جنگ با عراق  به اضافه همین جاو با گرفتن غنیمنت جنگی کاملا صدق می کند یعنی به طور کامل بعد از هر عملیاتی که انجام می شود مااز نظر مهمات و سلاحمان برای چند سال تغذیه می شویم و این یکی از برکت های این عملیات و جنگ می باشد.

بعد می بینیم که دشمن مهندسی رزمی خودش را می فرستد که شهر را تخریبش کردندمقصود بسیاری داشت که در بلندگوهای استعماری خود تبلیغ بکنند که ایرانیها آمدند شهر را تخریبکردند ولی دیدیم بچه ها آمدند و جواب مهندسی را دادند ولی با این حال دشمن به وسیله بمباران ومهندسین خود توانست شهر را تخریب کند باز هم بگویم در مورد عملیات والفجر با تمام آمادگی که دشمن داشت و اصلا برایش قابل فهم نبود. که با این شکل سریع بتوانیم با آنها ضربه بزنیم .

حتی یادم می آید قبل از دو سه هفته عملیات به ما گفتند که هر یک تیپ آنها آموزش می بیند که بر فرض بتواند ما را دور بزنند ولی حتی نتوانست از این نیروها خودش استفاده بکند و برای پاتک های خودش فقط ازنیروهای مخصوص کماندوئی وگارد مخصوص سلطنتی استفاده می کرد گارد ریاست جمهوری آنها را می دیدیم که با آن هیکلشان و با آن همه ذوق و برق شان با آن همه تبلیغ که می کردند بچه های بسیجی ما با یک لباس کهنه کار و یک دسته کلامش حسابی جواب آنها را می دادند و این همه می گفتند و تحلیل می کردند که ایرانیها نمی توانند در غرب وارد عمل بشوند.

به علت اینکه جثه آنها ضعیف است و نمی توانند بکشند و بالا ولی می دیدیم که بچه ها آنها را می گیرند با آن هیکل درشتشان و اسیر می کردند وقتی می خواستند آنها را عقب بکشند آنها به شدت نفس نفس می زدند و بچه ها می گفتند که بایستند تا نفس تازه کنند و اینها همه تحلیل هایی است همانطور که آقای رفسنجانی می گویند آنها تحلیل هایی مثل گلوله می کنند اینجاست و انشاءالله که در عملیات های بعدی ثابت خواهیم تا حال هم ثابت کردیم و ثابت می کنیم که ما پیروزیم ان شاء الله .

* بفرمائید که نیروهای تحت فرمانده شما تا چه اندازه ای آمادگی دارند برای انجام عملیات و شما روحیه این برادران را چگونه می بینید؟

از اول جنگبچه های ما ثابت کردند در همان موقع از همه چیز بریده بودیم و هیچ امیدی نداشتیم و هیچ نیروئی و نه سلاحی. از عراق آن طور که آماده بودیم آن چنان که بچه ها می گفتند با این حال ما پیروزیم . واقعا ماآن موقع نا امید بودیم و اگر حرفی می زدیم و می گفتیم ما پیروزیم روی ایمان بود که بچه ها می گفتندو از نظر نظامی تا حدودی خود را شکست خورده می دیدم در مقابل دشمن و نمی توانستیم کاریبکنیم و تنها کاری که از دست ما بر می آید فقط مقاومت بود و با این حال و همین روحیه که ما پیروزیم و دشمن را سرکوب خواهیم کرد.

باید ببینیم اکنون ما در چه وضعی قرار داریم و دشمن در چهوضعی قرار دارد و این بچه ها را ثابت کردند که آماده اند و در همه حال و در همرزمان شروع بعملیاتکنند و هر وقتی که خبی از رادیو می شنوند در خطبه های نماز جمعه یا امام فرمانی می دهد که کاردشمن را بسازید این بچه آماده اند و فشار می آورند که چرا زودتر عملیات نمی کنیم و کار دشمن رایک سری نیم کنیم اینها نشان می دهد که بچه ها صددر صد آمادگی دارند و همیشه آمادگی خود رااعلام می کنند که جواب دشمن را در خاک دشمن بدهند.

 *ضمن تشکر از شما در پایان اگر پیامی به خانواده معظم شهدا و برای برادران و خواهران پشت جبههدارید بفرمائید؟

 این را من همیشه می گفتم و الان هم باز تکرار می کنم آن کسانی که دارند واقعا به ماروحیه می دهند در کارهای ما در این مبارزه ای که می کنیم ثابت قدم می دارد و یکی از مهمترین هم حامل های آن خانواده های شهدا و مجروحین و معلولین هستند که می بینیم وقتی به شهرستان برای مرخصی و می رویم به خانواه شهدا سر می زنیم با روحیه شان با صحبت هایی که می کنند و همچنینیتیم های شهدا را می بینیم دارند آنطور صحبت می کنند انتظار هم از ما دارند ما دیگه شرمنده هستیمواقعا شرمنده هستیم.

چون ما کاری نکردیم هیچ کاری نگردیم آن همسر شهید خود را از دست داد و آن مادری که تنها فرزندش شهید شده پدری که شد فرزندش شهید شوند و دو تا از فرزندانش معلولشدند با این حال خودش هم توی جبهه با آن سن زیادش دارد خدمت می کند ما خودمان را شرمندهاینها می دانیم تمام وسائل وتمام جنس های ما همه از مردم است و از این خانواده ها است و روحیه ما هم تماما از این مردم است یک جنس که می رسد یک اهدا که می رسد به فرض نوشته اهدائی از انجمن فلان محله حسینی که از طرف مردم می رسد. خیلی بر روی بچه ها اثر دارد خیلی بچه ها روحیه می گیرند. بچه ها این را برکت می دانند برای آن جنس ارزش زیاد قائل می شوند.

یادم می آید پیراهنی آمده بود  که روی آن نوشته بود اهدائی خواهران فلان شهر و دیدم یک گوشواره ای به این پیراهن وصل است که آنرا با نخ قرمزدوخته بودند بعد توی کاغذ نوشتند آنجائی که با نخ قرمز دوخته شده جای اشک خواهران است که برای رزمندگان و فداکاری آنها روی پیراهن ها ریخته و دور آن را دوخته اند این مسئله مهم است ماخودمان را شرمنده و مدیون این مردم می دانیم که از همه چیز گذشتند. ما چیزی نداریم که بخواهیم پیام بدهیم. فقط چیزی که خودشان اثبات کردند معلوم می شود که دست از امامشان بر نمی دارندو این را ثابت کردند که دست از اسلام بر نمی دارند و این راه شهدا را ادامه می دهند تا آخرین قطرهخونشان.

و السلام علیکم ورحمته الله و برکاته