خبرنگار بینالملل مشرق در این خصوص با "برایان بکر" مدیر بزرگترین ائتلاف ضدجنگ در آمریکا موسوم به ائتلاف "انسر" A.N.S.W.E.R. گفتگو کرده است. برایان بکر در زمان تسخیر لانه جاسوسی، نقش بسیار فعالی در برپایی راهپیمایی در آمریکا و در حمایت از ایران داشته است. متن مصاحبه مشرق با این فعال ضدجنگ آمریکایی به شرح زیر است.
رسانههای ایران و در کل، رسانههای جهان، به مسئله تسخیر سفارت آمریکا در تهران به صورت گسترده پرداختهاند، اما شاید به ندرت به اتفاقاتی که آن زمان در آمریکا افتاد، اشارهای شده است. لطفا در خصوص اتفاقاتی که همزمان با تسخیر لانه جاسوسی آمریکا، در خود آمریکا افتاد، برایمان توضیح بدهید.
به نظر من تسخیر سفارت آمریکا در تهران از بسیاری لحاظ روی سیاستهای داخلی ایران و به همین صورت، فضای سیاسی آمریکای آنزمان تاثیر بسزایی داشت. از یک جنبه میتوان گفت که درعینحالیکه این اقدام در سال 1979 صورت پذیرفت، ولی بهمثابه خط پایان سیاستهای دهه 60 میلادی در آمریکا محسوب میگردد. این موضوع بدین خاطر است که تا پیش از تسخیر سفارت، افکار عمومی آمریکاییها در خصوص سیاست خارجی کشورشان بیشتر تحتالشعاع رویدادهای ویتنام قرار داشت. بدینمعنیکه بخش عظیمی از مردم آمریکا به حقانیت آرمان ویتنامیها پی برده و با آنها همدری میکردند، و درعینحال از سیاستهای دولت بیزاری میجستند. جلوه عملی آنرا میتوان در حضور دهها میلیونی مردم آمریکا در جنبشهای ضدجنگ دید. این "حس روبهافزایش ضد جنگ" در آن زمان قوت داشت.
ازطرفی، راستگراها در آمریکا که بیشتر با خطمشی جنگطلبانهشان شناخته میشوند، در آن اوضاع و شرایط در لاک دفاعی فرو رفته بودند. در این حال و هوا بودیم که واقعه "تسخیر سفارت" به وقوع پیوست، دولت فرصت را غنیمت شمرد و در سطح جامعه، هیجان و تشنج ایجاد کرد. نمونهاش به راهانداختن موج ضد اسلامی، ضد ایرانی و بیگانههراسی بود. این موج بود که احزاب راست در آمریکا را از حالت دفاعی خارج کرده و احساسات ملیگرایی افراطی، نژادپرستی و تعصب را در وجود مردم به وجود آورد.
ایندرحالیاستکه برخی از سازماندهندگان کلیدی اعتراضات ضد جنگ ویتنام، وارد حوزه ایران شده و درصدد برآمدند که افکار عمومی را به سمت تظاهرات در حمایت از ایران سوق دهند. میخواستیم این موضوع را به مردم بگوییم که "تسخیر سفارت" برآمده از یک "بیعدالتی وحشتناک" است که امپریالیسم آمریکایی بر مردم ایران تحمیل کرده بود. میخواستیم از نقطهنظر ایرانیان، ماجرا را نشان دهیم و بگوییم چرا سفارت آمریکا نهتنها در چشم ایرانیان کانونی برای جاسوسی "سیا"است، بلکه ابزاری برای حفظ قدرت شاه نیز بود. ازطرفی، این سفارت کمکهای بیدریغی به "ساواک" مینمود، ساواکی که جنایات فجیعی علیه مردم ایران مرتکب شده و اوضاع را خفقانآور کرده بود.
ما در این راستا عمل کردیم و سعی در آگاه کردن مردم داشتیم و تا حدی نیز در این مسیر موفق بودیم، اما حرکت ما مثل شنا در مسیر مخالف جریان رودخانه بود. چند مدت پس از تسخیر سفارت، تظاهراتی حدوداً هزارنفری سامان دادیم. شعارمان این بود که آمریکا میتواند این "بحران" را با پسفرستادن شاه به ایران برای محاکمه، خاتمه دهد. از دولت "کارتر" خواستیم که شاه را بازگرداند و از این مسیر بود که میشد بحران را فیصله داد. ما چندین تظاهرات عظیم چندهزارنفری داشتیم، اما در طرف مقابل، دولت آمریکا هم عموماً افکار عمومی را علیه ما تحریک کرده بود.
آیا تظاهرات شما به خاطر حمایت از ایران بود یا مخالفت با دولت آمریکا؟ منظورم این است که آیا در آن زمان اعتقاد داشتید که علیه ایران بیعدالتی صورت گرفته است، یا این که به خاطر مخالفت خود با سیاستهای آمریکا دست به چنین اقدامی زدید؟
هدف ما این بود که نشان دهیم دولت آمریکا مسئول اتفاقات تهران است. ازطرفی، آمریکا، کودتای 28 مرداد را علیه مصدق که با آرا مردمی انتخاب شده بود، عملیاتی کرد تا سلطه بهناحق شاه تا 26 سال بعد بهعنوان مهره آمریکا در منطقه تداوم داشته باشد. تداوم شاهنشاهی در قالب شعبهای از امپریالیسم آمریکایی منجر به شکنجه و سرکوب شدید مردم ایران گردید. ما میخواستیم این واقعیت را نشان دهیم، اصلاً این قضیه وجود نداشت که بخواهیم در حمایت از ایران یا مخالفت با دولت کارتر اقدامی صورت دهیم. ازطرفی، سعی ما این نبود که علناً از تسخیر سفارت حمایت نماییم. هدف ما توجیه مردم آمریکا و شناساندن ریشههای این بحران بود و نمیخواستیم بر موج تشنجها علیه ایران که قطعاً از سوی رسانههای آمریکایی بهوجود آمده بود، سوار شویم.
گمان میکنم روزهای آخر نوامبر یا اوایل دسامبر بود. خاطرم هست، شاه در آن زمان هنوز در آمریکا به سر میبرد. نمیدانم در پایگاه هوایی "لکلند" در "سن آنتونیو" بود یا جای دیگر، ولی اواخر نوامبر یا اوایل دسامبر بود. تظاهرات در قلب "منهتن" شکل میگرفت. از میدان "تایم" شروع میشد و تا جلوی ساختمان وزارت خارجه در "میدتاون" موسوم به "مرکز راکفلر" ادامه مییافت. کمی بعد از آن، من و چند تن از سازماندهندگان تظاهرات تصمیم گرفتیم در "سن آنتونیو" یک تظاهرات سراسری ترتیب دهیم. این شهر جایی بود که شاه را برای مداوا به آنجا آورده بودند و همانطورکه گفتم در یک پایگاه نظامی در "لکلند" بود. به آنجا که رسیدیم، ائتلافی از "نیروهای پیشرو" در "میدان تگزاس" تشکیل دادیم، و داشتیم برای تظاهراتی عظیم و ملی در سن آنتونیو و نه نیویورک یا واشنگتن یا شهرهای عمده دیگر، مقدمهچینی میکردیم. میخواستیم جایی باشد که شاه را نگه میدارند و بخواهیم که او را به ایران بازگردانند. بااینحال، وضعیت طوری پیش رفت که دولت کارتر، شاه را از آنجا به "پاناما" انتقال داد.
شما زمان زیادی است که در جنبشهای سیاسی و اجتماعی فعالیت دارید. آیا دولت آمریکا نسبت به زمان آغاز انقلاب اسلامی، رویه خود را نسبت به ایران تغییر داده است؟ آیا اصولا فکر میکنید مردم ایران میتوانند به آمریکا اعتماد کنند؟
خیر، این فرض یک اشتباه بزرگ است! دولت آمریکا از سال 1979 و سرنگونی شاه مستبد، همه مناسباتش را با دولت ایران قطع کرده است. البته این مناسبات در سطح "رسمی" بوده و طبیعتاً در مقاطعی تعامل صورت پذیرفته است. همین الآن مذاکرات هستهای در جریان است. زمان زیادی از انقلاب گذشته است، ولی چرا روابط دیپلماتیک بین دو کشور وجود نداشته است؟ چرا ایران مورد تحریمهای اقتصادی قرار گرفت؟ چرا با ایران بهعنوان کشوری یاغی برخورد شد؟ چرا این مجازات دستهجمعی و ادامهدار علیه ایرانی اعمال میشود که شاه جنایتکار را برانداخت؟ اصلاً قضیه به نوع و شکل دولت ایران بستگی ندارد، چراکه آمریکا میگوید به دنبال دموکراسی است و در ایران نیز رأیگیری صورت میگیرد و دموکراسی برقرار است. اتفاقا دمکراسی در ایران در مقایسه با عربستان بهشدت گسترده است. بااینحال، واشنگتن با عربستان سعودی روابط پایدار دارد. آمریکا همواره میگوید ایران دارد کشورهای همسایهاش را تهدید نظامی میکند، اما ایران هیچگاه جنگی علیه هیچ کشوری به راه نیانداخته است. از سوی دیگر، آمریکا سالانه 4 میلیارد دلار به اسرائیل کمک میکند، اسرائیلی که بمباران مردم بیگناه غزه و تجاوز به حریم همسایگان، کار هر روزهاش شده است. این گفتههای دولت نیست که حائز اهمیت است، بلکه یک موضوع دیگر است که اهمیت مییابد. دلیل اصلی خصومت ادامهدار آمریکا نسبت به ایران، اسلامی بودنش یا شکل دولتش نیست، بلکه موضوع این است که انقلاب 1979 ایران که حاصل الگوها و جریان گوناگونی بود، در دید واشنگتن، یک قیام مردمی ضداستعماری محسوب میشد. در همین راستا، این تصویر از ایران بهعنوان کشوری مستقل که میخواهد سرنوشتش را رقم بزند، ممکن است سرلوحه کشورهای دیگر واقع شود و نظم موردنظر آمریکا را بر هم بزند و همین موضوع باعث میشود که آمریکا با ایران دشمنی بکند.
تفکر برخی افراد و گروههای سیاسی در ایران این است که عصر قدرتهای استعماری و استعمارگر به سر آمده، ازاینرو میتوانیم همه مسائل را با گفتگوی دیپلماتیک حلوفصل کنیم. بهعنوان یک فعال آمریکایی، تحلیلتان درباره این طرز تفکر چیست؟
دولتها مختارند که با استفاده از ابزار دیپلماسی با هم ارتباط برقرار نمایند، این موضوع خدشهناپذیر است. اما این دیپلماسی نباید با "توهم" همراه باشد. منافع آمریکا در خاورمیانه، همانهایی است که در تهاجم نظامی به عراق، بمباران لیبی، جنگافروزی و تامین منابع در سوریه، و ادامه تحریمهای اقتصادی علیه ایران دیدیم. حرف ما این است که آمریکا کشورهایی را هدف قرار میدهد که مستقل عمل میکنند، حتی درصورتیکه آن کشور با آمریکا در زمینههایی همکاری داشته باشد، باید متعهد به "مهره" آمریکا بودن باشد. هر وقت فرصت دست بدهد، بدون استثنا، واشنگتن به دنبال براندازی کشورهای مستقل است.
همانطورکه در سال 2009 و اتفاقات سال 88 دیدیم، آمریکا از جنبش بهاصطلاح سبز حمایت مطلق داشت. دلیل این بود که آمریکا در آن جنبش، احتمال براندازی دولت ایران را میدید. بار دیگر روشن شد که واشنگتن به دنبال تشکیل دولت بیشتر دمکراتیک یا مدافع حقوق بشری نبود، بلکه خواستهشان ایجاد دولتی مانند شاه است. همانطورکه مستحضرید، بین سالهای 1952 و 1953، آمریکا بر اثر خصومتی که علیه مردم ایران داشت، تحریمهای اقتصادی وضع کرد. تنها دست "سیا" در کار نبود و برخی ذینفعان دیگر دست به دسیسه زدند تا دولت دمکراتیک مصدق را ساقط کنند.
لازمبهذکر استکه در این غائله برخی از اقشار فرودست که از فشار تحریمها به ستوه آمده بودند، نیز شرکت داشتند. آمریکا بهوسیله تحریم، آنها را ابزار گسترش امپریالیسم و ایجاد دولت دستنشانده قرار داد. باورم برایناستکه این بلا، دقیقاً همان بلایی است که اگر آمریکا فرصت مناسب را پیدا میکرد، باز بر سر ایرانیان میآورد. ازاینرو، آمریکا در دیپلماسی شرکت کرده، اما نه به خاطر اینکه اجازه دهد ایران آنطورکه میخواهد ادامه حیات دهد، بلکه این تنها یک راهکار کوتاهمدت است. آمریکا با پیشینه سیاهی که دارد، همواره نسبت به کشورهایی که از نعمت استقلال برخوردارند، عناد ورزیده است و کاری به شکل یا فرم دولت یا حتی مذهب آنها ندارد.
سال 2006 بود که دفتری در وزارت خارجه موسوم به "دفتر امور ایران" تشکیل شد. دفتر مشابهی هم در پنتاگون تشکیل شده بود. نتیجه "دفتر امور ایران" در سال 2009 مشخص شد و اختشاشاتی که بعد از انتخابات شاهد آن بودیم. آیا منطقی است که تصور کنیم در صورت تحقق براندازی حکومت در ایران توسط موج سبز، آمریکا باز هم از طریق دفتری که به منظور حمله به نظامی به ایران در پنتاگون ایجاد کرده بود، این سیاست خود را عملی میکرد؟
دقیقاً، هدف این دو دفتر همین است. همانطورکه گفتم، آمریکا عوض نمیشود. حتی اگر به توافق هستهای جامعی برسند، صرفنظر از هر مصالحه و سازشی که ایران برای جلب نظر آمریکا بکند، وزارت امور خارجه، پنتاگون و سیا همواره مترصد فرصتی جهت سرنگونی دولت این کشور هستند. واشنگتن متوجه است که ایران مانند سایر کشورهایی نظیر اوکراین، سوریه و هر کشور دیگری، تقسیمات سیاسی، اجتماعی و قومی دارد. پس هر جا که این تقسیمات باشد، آمریکا از آنها سوء استفاده میکند تا عناصر درون همان اجتماع در شکل شریک آمریکا و براندازنده دولت ظاهر شوند. باورم این است که هر کسی که خیال کند آمریکا، عملیات براندازانه در کشورهای مستقل را کنار میگذارد، خود و دیگران را به سخره گرفته است. به هیچ وجه نمیتوان با آمریکا مصالحه کرد و حتی در مواقعی که توافق موقتی حاصل میشود، آمریکا پنهانی به دنبال اقدامات براندازانه خواهد بود.
آیا مخالفین و معارضینی که دل به کمک آمریکا بستهاند، بهتر نیست این را در نظر بگیرند که در طول تاریخ، آمریکا به هیچکدام از همپیمانانش وفادار نبوده و در صورت پایان تاریخ مصرفشان، به آنها رحم نخواهد شد؟ مثلاً "حسنی مبارک" در مصر یا همین شاه در ایران را داریم که آمریکا در روزهای سخت پشتشان را خالی کرد.
خط فکری همین است. واشنگتن از مبارک تا زمانی حمایت کرد که مردم علیهاش قیام نکرده بودند. وقتی مردم به خود آمده و علیه ظلم برخاستند، آمریکا هم تغییر موضع داد و مبارک را به کناری انداخت. در "هاییتی" از دیکتاتوری آن کشور حمایت کردند تا زمانیکه مردم به پا خاستند. شاه هم نمونه دیگری بود. البته از این نمونهها بسیار داریم. هر زمان که یک حکومت دستنشانده، مخاطرهآمیز میشود، دست از حمایت از آن برمیدارند. صدام هم به همین سرنوشت دچار شد. صدام و آمریکا دست بهدست هم دادند و به ایران حمله کردند، ولی وقتی دیکتاتور عراق دستوپاگیر شد، از صحنه بازی خط خورد. سیاست امپریالیستی همین است، هر زمان که نفعی نداشته باشید، مهره سوخته محسوب میشوید و نهایتاً هیچ رحم و مروتی نسبت به شما روا داشته نمیشود.
برخی از مردم ایران ممکن است اینگونه فکر کنند که ماجرایی که الآن بین ایران و آمریکا در جریان است، نتیجه راهبردهای جمهوری اسلامی ایران است. مثلا میشود با کوتاه آمدن یا اصرار زیاد بر مستقل بودن، از حجم این تنش ها کم کرد.
تحریمهای اقتصادی که ازطرفی از سوی آمریکا علیه ایران و سایر کشورها وضع شد، اول از همه، مردم و کشور ایران را تضعیف کرد، اما این تحریمها دامن سایر کشورها را نیز گرفت. علیالخصوص میتوان اروپا را ذکر کرد. اروپا تحریم اقتصادی نمیخواست، حتی کشورهای مبتنی بر سیاستهای سرمایهداری نیز راغب نبودند، آنها خواستار مناسبات اقتصادی با ایران بودند. نتیجه میگیریم که آمریکا، قلدر است و بهدلیل اینکه قدرت نظامیاش از مجموع بیست کشوری که در ردههای بعدی قرار میگیرند، بیشتر است، هیچ ابایی در استفاده مرتب از آن ندارد. آمریکا قدرت سلطهجوی بالای سر اروپا محسوب میگردد. قطعاً اروپا از این موضوع خرسند نیست. ازاینرو، هر فرصت یا روزنه امیدی که جهت رفع تحریمها خودنمایی کند، اروپاییها را خوشحال مینماید. توجه داشته باشید که چندین عامل دخیل هستند. اوباما که ریاست این امپراتوری را عهدهدار است تنها یکی از این عوامل است. ازطرفی، درون این تشکیلات، صداهای مختلفی وجود دارد. به نظر می رسد که اوباما بخواهد توافق هستهای با ایران را هم صرفا بهعنوان یک دستاورد در دوران ریاستجمهوریاش ثبت نماید. البته به این معنی نیست که همه تحریمها برداشته میشود. همانطورکه گفتم صداهای جنگطلب و افراطی قویتر و مسلطتری در کاخ سفید داریم که ترجیحشان حفظ همین خصومت دیرینه با ایران است. این موضوع را هم میدانند که دشمنی با ایران موجب مرتب شدن صف همپیمانان آمریکا، ازجمله همپیمانان اروپایی و ناتو میشود. این نکته را هم از یاد نبریم که هر جا "جنگ و درگیری" باشد، کمپانیهای اسلحهسازی آمریکا سود میبرند که این نیز عامل دیگری محسوب میشود.