کد خبر 359401
تاریخ انتشار: ۱۱ آبان ۱۳۹۳ - ۱۱:۱۸

کوزه ای بود،تشنه و تنها

توی آغوش سرد انباری

سال ها داده بود با غصه

تکیه بر شانه های دیواری

 

روزی از روزها کسی آمد

دست او را گرفت و با خود برد

کوزه ی تشنه در حیاط آن روز

یک دل سیر آب باران خورد

 

ساعتی بعد بین مردم بود

توی دستان گرم یک سقّا

داشت مداحی از عطش می خواند

زیر باران ِ روز تاسوعا