گروه فرهنگی مشرق - حجت الاسلام شیخ مرتضی ادیب یزدی را معمولا به سختی میتوان پیدا کرد، اهل وعظ و منبر میدانند که داشتن شش منبر در روز چه معنایی دارد اما با این وجود پذیرفت که برای مخاطب چند هزار نفری گفتوگویی را با حال و هوای محرم و امام حسین علیه السلام انجام دهد و به قول معروف در فضای مجازی روی منبر برود. با وی از مسائل روز سیاسی، فرهنگی، اجتماعی گرفته تا تمام حرفهایی که محل مناقشه شدهاند در این روزهای فضای عمومی کشور به گفتوگو نشستیم. در ادامه گفتوگوی "مشرق" با حجت الاسلام مرتضی ادیب یزدی میآید:
اگر اجازه بدهید از منبر شروع کنیم، اینکه جایگاه و نقش منبر در تداوم دستاوردهای عاشورا و کربلا هنوز قابل تعریف است؟ منبر جای خود را به مقولات دیگری، هر چند تقریبا هم کف، نظیر مدح نداده است؟
بسم الله الرحمن الرحیم. امروز همه ما در حال پس دادن یک امتحان عظیم الهی هستیم و روحانیت هم سالهاست که در حال مبارزه است و اگر کتاب علامه امینی به نام «شهداءالفضیله» که یک تحقیق جامع در مورد شهدای روحانیت که در راه الهی به شهادت رسیده اند را مطالعه بفرمایید متوجه این مهم خواهید شد. روحانیت شیعه بعد از حادثه کربلا و به ویژه پس از آغاز غیبت کبری سعی در برگرداندن آب از جوی رفته را داشت لذا مبارزه روحانیت در مشروطه و حرکتهای آزادی خواهانه در عراق و سایر نقاط می بینید.
به نظر بنده حتی از زمان صفویه حق این بود که زمام امور در کشور برعهده روحانیت باشد و هرچقدر علمای آن زمان، شاه عباس را نصیحت میکردند فایدهای نداشت اما صبر کردند تا اتفاقی برای شیعیان و مسلمانان نیافتد و دودستگی ایجاد نشود و لذا این پیروزی تا زمان وقوع انقلاب اسلامی ادامه پیدا کرد و به نظر بنده، ما این انقلاب را مدیون مجاهدتهای امام بزرگوار، شهید مدرس، سید جمال الدین اسدآبادی و سایر بزرگان هستیم.
اما امروز دوران طلایی که بسیاری از علما آرزویش را دارند فرا رسیده و زمان حاکمیت دین است و لذا باید برای ما نیز حساسیت آن درک شود و اگر امروز اشتباهی از سوی ما رخ دهد و نتوانیم وظیفهمان را انجام دهیم و مذهب جعفری را پیاد کنیم دیگر معلوم نیست که بتوانیم دوباره این اشتباه را جبران کنیم چرا که این انقلاب حاصل خونهای صدها سالهای است که در این راه ریخته شده است.
به این خاطر به نظر بنده باید یک اتاق فکری متشکل از دانشمندان و متفکران انقلابی تشکیل شود و مسیر حرکت نظام مشخص گردد. نظام اسلامی باید سلامت بماند و هیچ گاه نباید اشتباهات افراد و مسؤولان توجیه شود چرا که حفظ این نظام از اوجب واجبات است و اگر از دست رود دیگر معلوم نیست که بتوانیم آن را برگردانیم.
به طور مثال در همین ماجرای زشت اسیدپاشی که تعدادی بی گناه در اصفهان قربانی شدند نمونه خوبی برای این موضوع است. البته مشخص است که دشمن کار می کند و امروز امنیت ما را هدف قرار داده چرا که همین طور که میبینید در همه اطراف کشور بیامنیتی وجود دارد اما در کشور ما امنیت در حد بالایی برقرار است. لذا افرادی عوامل خود را به شکلها و روشهای مختلف تحریک میکنند و این بار نیز به شکل اسیدپاشی بر روی دختران جوان اقدام به این کار کرده اند و می خواهند این امنیت را مخدوش کنند.
ما نیازمند کنترل هوشمندانه اذهان هستیم و تریبونهای با اهمیت کشور باید در دست اهل آن باشد و اگر هوشمندانه و با برخورداری از قریحه اجتهاد، مسایل مورد ابتلای جامعه مورد توجه قرار گیرد میتوانیم بسیاری از معضلات فرهنگی را برطرف و در مسیر حق قرار دهیم.
در ماجرای کربلا مرز میان عقل و عشق کجاست؟
این نهایت بی انصافی است که حکمت حضرت اباعبدالله که حکمتی خدادادی است را خدایی ناکرده از دایره عقل جدا بدانیم چراکه آنچه مسلم است این میباشد که تمام رفتارهای ایشان از روی تعقل و تفکر بود اما در اینجا دایره عقل معصوم بسیار گسترده از آن است که ما در استنباط احکام از آن استفاده می کنیم. امام حسین علیهالسلام که فرصتی محدود و افراد کمی و در فضایی بسیار کوچک در اختیار دارند توانستند انقلابی را انجام دهند که بزرگترین انقلاب در تمام تاریخ بشریت باشد و واقعهای رخ داد و اثرگذاریش تا پایان تاریخ رفت. این حرکت نشان داد که امام حسین علیهالسلام تا چه اندازه حکیمانه برخورد کردند و توده مسلمانان را بیدار کردند و این حرکات باید در قالب عقل و حکمت باشد.
اما اوج عقل و اوج ارتباط با عالم بالا گاها تعبیر به عشق می شود. ما در کربلا تعارضی میان عشق و عقل نداریم و عشق معقولانه در کربلا وجود دارد.
به نظر شما امام حسین علیه السلام در قیام دچار تردید شد که اقدام به مذاکره کرد؟ اصلا میتوان فرمایشات ایشان با دشمنان را مذاکره دانست؟ (مذاکره به معنای امروزی مد نظر است) آیا می توان گفت امام حسین علیهالسلام با استمدادی که در مورد حضرت علی اصغر داشتند اهل مذاکره بودند؟
مذاکرهای که دلالت بر ضعف در تصمیمگیری و یا مذاکرهای که دلالت بر تردید در تصمیم حضرت اباعبدالله علیهالسلام داشته باشد؛ به هیچ وجه در کربلا وجود ندارد و وارونه خواندن تاریخ کربلاست و اتفاقاً نهایت یقین و اوج جدیت و پیگیری تا حصول نتیجه در دستور کار حضرت اباعبدالله علیهالسلام کاملاً مشاهده میشود.
البته چند نکته است که در اینجا باید تذکر بدهم، اولاً حضرت اباعبدالله علیهالسلام امام معصوم هستند؛ امیرمومنان علیهالسلام در نامهای که به عثمان بن حنیف نوشتند (نامه 35نهج البلاغه)، فرمودند که شما نمیتوانید مثل من باشید، وجود امام معصوم سراسر خیر و رحمت است و مأموریتی که در کارنامه امام معصوم است در هیچ جای دنیا قابل مقایسه نیست، امام معصوم در تمام شرایط دست از هدایت خود برنمیدارد.
حتی حضرت اباعبدالله علیهالسلام وقتی در قتلگاه بودند و حجار بن ابجر میخواست سر ایشان را از بدن جدا کند، حضرت چشم مبارک خود را باز میکنند و خطاب به حجار میگویند: چرا خودت را فردای قیامت با پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) مواجه می کنی؟ تو از عهده جدم رسول خدا برنمیآیی و این کار را نکن. حضرت در حال شهادت هستند اما دست از امر به معروف برنمیدارند و برای حجار دلسوزی میکنند، حجار با شنیدن این جملات اشکش جاری میشود و خنجر را از دستش میاندازد و بر پدر عمربن سعد لعنت میفرستد و میگوید: ببین عمر سعد ما را به چه روزی انداخته است، من میخواهم سر پسر فاطمه را جدا کنم؟ امام معصوم مأمور هدایت حتی دشمن خود است.
در روز عاشورا هفت نفر آمدند تا سر امام حسین علیهالسلام را جدا کنند که شش نفر آنان را حضرت اباعبدالله علیهالسلام پشیمان کردند و با اشک از قتلگاه بیرون کردند و در نهایت شمر گفت که کار هیچ کدام نیست و خودم باید این کار را انجام دهم و لذا شمشیرش را کشید و وارد گودال قتلگاه شد.
تفاوت هدایتگری و مذاکره در چیست؟ آیا امام حسین علیهالسلام برای صلح مذاکره فرمودند یا هدایتگری محض؟
مأموریت امام معصوم، هدایت است. ما به جای اینکه از این کلمه هدایت استفاده کنیم از کلمه مذاکره بهره میگیریم. مذاکره عبارت است از گفت و شنود که اصلاً در روز عاشورا چنین چیزی نبود به جز یکی دو مورد که آن هم ترفند جنگی بود.
عمربن سعد جایگاه امام حسین علیهالسلام و شخصیت ایشان را میشناخت و پدر او سعد بن ابی وقاص نیز نسبت به امام حسین علیهالسلام ارادت خاصی داشت و ایشان را بسیار دوست میداشت و حتی برای آمدن به کربلا نیز در ابتدا کراهت داشت به همین دلیل هم امام حسین علیهالسلام سعی کردند او را نیز از این حالت شک و تردید خارج کنند و به همین دلیل شروع کردند با عمر سعد نیز در این رابطه صحبت کنند که بعضی به این کار مذاکره می گویند.
این کار به هیچ وجه مذاکره نیست، مذاکره یعنی کوتاه آمدن و امتیاز دادن برای خروج از شرایط بحرانی در صورتی که چنین چیزی اصلاً در کربلا وجود نداشته است. لذا در شب هشتم محرم، امام حسین و حضرت عباس علیهما السلام در یک سو و عمرسعد و یارانش در سوی دیگر چادر زدند و با یکدیگر صحبت کردند. این مذاکره به معنای کوتاه آمدن و امتیاز دادن نبود؛ اسم این کار امام حسین علیهالسلام "مذاکره" نبود بلکه "اتمام حجت" بود.
امام حسین علیهالسلام نه اهل مسامحه و نه اهل مذاکره است. البته مذاکره قبل از وقوع جنایت ممکن است ولی وقتی جنایت صورت گرفت باید جنایتکاران پاسخگو باشند.
فرمایشهای امام حسین علیهالسلام با عمر سعد و اینکه پذیرفته میشود که کربلا ترک و به مدینه برگردند حاصل مذاکره است یا خیر؟
امام حسین علیهالسلام در آن شب خطاب به عمرسعد فرمودند که تو چرا آمدی؟ تو پدرت از اصحاب پیامبر بوده است. عمر گفت که به من وعده پول داده شده، امام فرمودند که هرچقدر پول میخواهی خودم به تو میدهم، هر خانه و ملکی در هرجا بخواهی به تو میدهم. عمر گفت که حکومت ری به من وعده داده شده، امام فرمود که امیدوارم هرگز از گندم ری نخوری و عمر گفت که من به جو آن نیز راضیام!
امام آمده بود تا تکلیف عمر را یکسره کند و به او بگوید که تو چقدر آدم بدبختی هستی که داری به شیطان سواری میدهی. در نهایت همین عمر سعدی که از آمدن به کربلا اکراه داشت و نمیدانست که باید با امام حسین علیهالسلام چه کند، اولین تیر را به سمت خیمههای امام شلیک کرد و بعد از آن چهار هزار تیر به سمت خیمهها پرتاب شد و سی و دو نفر از اصحاب امام درجا به شهادت رسیدند. عمر سعد به امام گفت که برگرد من هم نامه میزنم بدون جنگ ماجرا تمام شد، یعنی تصور بازی برد ـ برد برای خودش داشت، بدون خونریزی و بدون کشتن پسر رسول خدا به ملک ری هم میرسد! این اصل ماجراست.
مذاکره یک سری خصیصهها و ویژگیهایی دارد و باید امتیاز داده شود و با توجه به فرمایشهای شما مبنی بر اینکه امام حسین علیه السلام مذاکره نکرده بلکه هدایت کردند، آیا در مذاکره نرم خویی نیز باید وجود داشته باشد یا خیر؟ و اینکه آیا امام حسین علیه السلام به جز هدایت چیز دیگری هم در نظر داشتند؟
پیامبر(ص) فرمودند که مبعوث شدم برای ارائه آیینی که بنای آن بر تساهل و تسامح است. این حدیث به معنای آن است که من هر حکمی بر مردم می آورم، انجام آن بر عهده خود مردم است و پیگیری بر عهده پیامبر نیست. اما بعد از پیامبر دیگر دوره تساهل و تسامح به پایان رسید و حتی امام علی علیهالسلام نمیتوانستند این کار را انجام دهند چرا که این کار برای دوره تنزیل و تبلیغ بود و لذا دوره امامت امیرالمومنین از دوره رسالت پیامبر به مراتب سختتر شد چرا که دوره ایشان دوره تأویل بود.
تکلیف پیامبر تسامح بود و امیرالمومنین باید با قاطعیت برخورد می کردند لذا وقتی یکی از مسئولین دوره عثمان که استاندار کوفه هم بود، شرب خمر کرد و به مدینه آمد توسط امیرالمومنین علیهالسلام به ضربه شلاق محکوم شد و به دست امیرالمومنین شلاق خورد. حضرت، این فرد را هل داد و وی بر روی زمین خورد و امیرالمومنین هشتاد ضربه شلاق به او زدند.
حضرت اباعبدالله علیهالسلام هم در حادثه کربلا خانواده خود را از حوادث پیش رو آگاه کردند و حتی از آنان خواستند که برگردند اما بعد از این اتفاق، همه خاندان امام گریه کردند و حضرت زینب سلام اللهعلیها که بزرگ آنان بودند خطاب به امام حسین علیهالسلام عرض کردند که ای عزیز زهرا سلام الله علیها ما در خوشیها در کنار شما بودهایم و به خدا قسم آنی شما را تنها نمیگذاریم حتی اگر از آسمان باران سنگ ببارد. بعد از آن، امام حسین علیهالسلام در حق خانواده خود دعا کردند.
اگر حضرت اباعبدالله علیه السلام قصد مذاکره و مسامحه داشتند، مدینه بهترین محل بود و ایشان خانواده خود را آواره بیابانها نمیکردند. ما تمام لحظات امام حسین علیهالسلام را فراموش کردهایم و تنها به روز هشتم اشاره میکنیم که البته آن هم مذاکره نبود و تنها هدایت بود چرا که نتیجه آن از قبل مشخص بود. شما اگر میخواهید مذاکره کنید بروید و مذاکره کنید و ما هم امیدواریم موفق شوید ولی ما میدانیم که استکبار کوتاه نمیآید و او هستی ما را میخواهد و نمیخواهد که ما وجود داشته باشیم.
اگر اجازه بدهید به مقوله فرهنگ و شاخصهای فرهنگی بپردازیم، اینکه طی یک سال و اندی گذشته چه اتفاقاتی در این شاخصها افتاده است؟
ابزار تمدن در تمام نقاط کشور حتی در روستاها وجود دارد اما محتوای تمدن نیامده است و به تعبیری نیز مشک آمد ولی آب نیامد. هر کس از این ظواهر تمدن به خواست خود تعبیر و استفاده کرد که این به معنای اختلاط فرهنگی است. جامعه دچار تردید شده و این نتیجه همان اختلاط فرهنگی است که البته این همان تونل وحشتی بود که ما باید از آن عبور می کردیم. ما چارهای نداریم جز آن که اندیشه فرهنگی خود را بسط دهیم و سپس با دانشمندان خود در این رابطه مشورت کنیم. کار فرهنگی بسیار کار پیچیده ای است اما نباید پیچیدگی آن مانع ورود شود و این عرصه به اهلش سپرده شود.
مسؤولان کشور و خانوادههای آنان باید پرچمدارعرصه فرهنگی باشند؛ چندی پیش بنده برای سخنرانی به جمع خانوادههای برخی از مسؤولان رفتم اما از وضع آنان بسیار خجالتزده شدم چرا که در میان برخی از آنها اثری از عفاف و حجاب ندیدم. دلیل آن این است که امر به معروف و نهی از منکری در میان آنان وجود ندارد. متأسفانه بعضاً کسانی متصدی امور فرهنگی هستند که خود، هیچ آگاهی از مسائل فرهنگی ندارند و به نظر بنده اگر به همین وضع ادامه پیدا کند ما دچار بحران هویت خواهیم شد.
اگر از مرد تقوا و اخلاق، حضرت آیتالله مهدوی کنی هم که بتازگی به رحمت خدا رفتند مطلبی دارید بفرمایید.
آقای مهدویکنی دارای خصوصیات و ویژگیهای شخصیتی فراوانی بودند، علم و فضائل ایشان که شاگرد امام خمینی(ره) بود، بزرگواری و سعه صدر، ارتباط ایشان با همه اقشار مردم و اعتماد امام به ایشان در برهههای مختلف. در شرایطی که امور انقلاب بسیار سخت اداره می شد، ایشان با تمام وجود برای انقلاب زحمت کشیدند که نمونههای آن را میتوان در دوره نخست وزیری، تشکیل کمیته انقلاب و دورههای دیگر این نظام دید.
اگر اجازه بدهید از منبر شروع کنیم، اینکه جایگاه و نقش منبر در تداوم دستاوردهای عاشورا و کربلا هنوز قابل تعریف است؟ منبر جای خود را به مقولات دیگری، هر چند تقریبا هم کف، نظیر مدح نداده است؟
بسم الله الرحمن الرحیم. امروز همه ما در حال پس دادن یک امتحان عظیم الهی هستیم و روحانیت هم سالهاست که در حال مبارزه است و اگر کتاب علامه امینی به نام «شهداءالفضیله» که یک تحقیق جامع در مورد شهدای روحانیت که در راه الهی به شهادت رسیده اند را مطالعه بفرمایید متوجه این مهم خواهید شد. روحانیت شیعه بعد از حادثه کربلا و به ویژه پس از آغاز غیبت کبری سعی در برگرداندن آب از جوی رفته را داشت لذا مبارزه روحانیت در مشروطه و حرکتهای آزادی خواهانه در عراق و سایر نقاط می بینید.
به نظر بنده حتی از زمان صفویه حق این بود که زمام امور در کشور برعهده روحانیت باشد و هرچقدر علمای آن زمان، شاه عباس را نصیحت میکردند فایدهای نداشت اما صبر کردند تا اتفاقی برای شیعیان و مسلمانان نیافتد و دودستگی ایجاد نشود و لذا این پیروزی تا زمان وقوع انقلاب اسلامی ادامه پیدا کرد و به نظر بنده، ما این انقلاب را مدیون مجاهدتهای امام بزرگوار، شهید مدرس، سید جمال الدین اسدآبادی و سایر بزرگان هستیم.
اما امروز دوران طلایی که بسیاری از علما آرزویش را دارند فرا رسیده و زمان حاکمیت دین است و لذا باید برای ما نیز حساسیت آن درک شود و اگر امروز اشتباهی از سوی ما رخ دهد و نتوانیم وظیفهمان را انجام دهیم و مذهب جعفری را پیاد کنیم دیگر معلوم نیست که بتوانیم دوباره این اشتباه را جبران کنیم چرا که این انقلاب حاصل خونهای صدها سالهای است که در این راه ریخته شده است.
به این خاطر به نظر بنده باید یک اتاق فکری متشکل از دانشمندان و متفکران انقلابی تشکیل شود و مسیر حرکت نظام مشخص گردد. نظام اسلامی باید سلامت بماند و هیچ گاه نباید اشتباهات افراد و مسؤولان توجیه شود چرا که حفظ این نظام از اوجب واجبات است و اگر از دست رود دیگر معلوم نیست که بتوانیم آن را برگردانیم.
به طور مثال در همین ماجرای زشت اسیدپاشی که تعدادی بی گناه در اصفهان قربانی شدند نمونه خوبی برای این موضوع است. البته مشخص است که دشمن کار می کند و امروز امنیت ما را هدف قرار داده چرا که همین طور که میبینید در همه اطراف کشور بیامنیتی وجود دارد اما در کشور ما امنیت در حد بالایی برقرار است. لذا افرادی عوامل خود را به شکلها و روشهای مختلف تحریک میکنند و این بار نیز به شکل اسیدپاشی بر روی دختران جوان اقدام به این کار کرده اند و می خواهند این امنیت را مخدوش کنند.
ما نیازمند کنترل هوشمندانه اذهان هستیم و تریبونهای با اهمیت کشور باید در دست اهل آن باشد و اگر هوشمندانه و با برخورداری از قریحه اجتهاد، مسایل مورد ابتلای جامعه مورد توجه قرار گیرد میتوانیم بسیاری از معضلات فرهنگی را برطرف و در مسیر حق قرار دهیم.
در ماجرای کربلا مرز میان عقل و عشق کجاست؟
این نهایت بی انصافی است که حکمت حضرت اباعبدالله که حکمتی خدادادی است را خدایی ناکرده از دایره عقل جدا بدانیم چراکه آنچه مسلم است این میباشد که تمام رفتارهای ایشان از روی تعقل و تفکر بود اما در اینجا دایره عقل معصوم بسیار گسترده از آن است که ما در استنباط احکام از آن استفاده می کنیم. امام حسین علیهالسلام که فرصتی محدود و افراد کمی و در فضایی بسیار کوچک در اختیار دارند توانستند انقلابی را انجام دهند که بزرگترین انقلاب در تمام تاریخ بشریت باشد و واقعهای رخ داد و اثرگذاریش تا پایان تاریخ رفت. این حرکت نشان داد که امام حسین علیهالسلام تا چه اندازه حکیمانه برخورد کردند و توده مسلمانان را بیدار کردند و این حرکات باید در قالب عقل و حکمت باشد.
اما اوج عقل و اوج ارتباط با عالم بالا گاها تعبیر به عشق می شود. ما در کربلا تعارضی میان عشق و عقل نداریم و عشق معقولانه در کربلا وجود دارد.
به نظر شما امام حسین علیه السلام در قیام دچار تردید شد که اقدام به مذاکره کرد؟ اصلا میتوان فرمایشات ایشان با دشمنان را مذاکره دانست؟ (مذاکره به معنای امروزی مد نظر است) آیا می توان گفت امام حسین علیهالسلام با استمدادی که در مورد حضرت علی اصغر داشتند اهل مذاکره بودند؟
مذاکرهای که دلالت بر ضعف در تصمیمگیری و یا مذاکرهای که دلالت بر تردید در تصمیم حضرت اباعبدالله علیهالسلام داشته باشد؛ به هیچ وجه در کربلا وجود ندارد و وارونه خواندن تاریخ کربلاست و اتفاقاً نهایت یقین و اوج جدیت و پیگیری تا حصول نتیجه در دستور کار حضرت اباعبدالله علیهالسلام کاملاً مشاهده میشود.
البته چند نکته است که در اینجا باید تذکر بدهم، اولاً حضرت اباعبدالله علیهالسلام امام معصوم هستند؛ امیرمومنان علیهالسلام در نامهای که به عثمان بن حنیف نوشتند (نامه 35نهج البلاغه)، فرمودند که شما نمیتوانید مثل من باشید، وجود امام معصوم سراسر خیر و رحمت است و مأموریتی که در کارنامه امام معصوم است در هیچ جای دنیا قابل مقایسه نیست، امام معصوم در تمام شرایط دست از هدایت خود برنمیدارد.
حتی حضرت اباعبدالله علیهالسلام وقتی در قتلگاه بودند و حجار بن ابجر میخواست سر ایشان را از بدن جدا کند، حضرت چشم مبارک خود را باز میکنند و خطاب به حجار میگویند: چرا خودت را فردای قیامت با پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) مواجه می کنی؟ تو از عهده جدم رسول خدا برنمیآیی و این کار را نکن. حضرت در حال شهادت هستند اما دست از امر به معروف برنمیدارند و برای حجار دلسوزی میکنند، حجار با شنیدن این جملات اشکش جاری میشود و خنجر را از دستش میاندازد و بر پدر عمربن سعد لعنت میفرستد و میگوید: ببین عمر سعد ما را به چه روزی انداخته است، من میخواهم سر پسر فاطمه را جدا کنم؟ امام معصوم مأمور هدایت حتی دشمن خود است.
در روز عاشورا هفت نفر آمدند تا سر امام حسین علیهالسلام را جدا کنند که شش نفر آنان را حضرت اباعبدالله علیهالسلام پشیمان کردند و با اشک از قتلگاه بیرون کردند و در نهایت شمر گفت که کار هیچ کدام نیست و خودم باید این کار را انجام دهم و لذا شمشیرش را کشید و وارد گودال قتلگاه شد.
تفاوت هدایتگری و مذاکره در چیست؟ آیا امام حسین علیهالسلام برای صلح مذاکره فرمودند یا هدایتگری محض؟
مأموریت امام معصوم، هدایت است. ما به جای اینکه از این کلمه هدایت استفاده کنیم از کلمه مذاکره بهره میگیریم. مذاکره عبارت است از گفت و شنود که اصلاً در روز عاشورا چنین چیزی نبود به جز یکی دو مورد که آن هم ترفند جنگی بود.
عمربن سعد جایگاه امام حسین علیهالسلام و شخصیت ایشان را میشناخت و پدر او سعد بن ابی وقاص نیز نسبت به امام حسین علیهالسلام ارادت خاصی داشت و ایشان را بسیار دوست میداشت و حتی برای آمدن به کربلا نیز در ابتدا کراهت داشت به همین دلیل هم امام حسین علیهالسلام سعی کردند او را نیز از این حالت شک و تردید خارج کنند و به همین دلیل شروع کردند با عمر سعد نیز در این رابطه صحبت کنند که بعضی به این کار مذاکره می گویند.
این کار به هیچ وجه مذاکره نیست، مذاکره یعنی کوتاه آمدن و امتیاز دادن برای خروج از شرایط بحرانی در صورتی که چنین چیزی اصلاً در کربلا وجود نداشته است. لذا در شب هشتم محرم، امام حسین و حضرت عباس علیهما السلام در یک سو و عمرسعد و یارانش در سوی دیگر چادر زدند و با یکدیگر صحبت کردند. این مذاکره به معنای کوتاه آمدن و امتیاز دادن نبود؛ اسم این کار امام حسین علیهالسلام "مذاکره" نبود بلکه "اتمام حجت" بود.
امام حسین علیهالسلام نه اهل مسامحه و نه اهل مذاکره است. البته مذاکره قبل از وقوع جنایت ممکن است ولی وقتی جنایت صورت گرفت باید جنایتکاران پاسخگو باشند.
فرمایشهای امام حسین علیهالسلام با عمر سعد و اینکه پذیرفته میشود که کربلا ترک و به مدینه برگردند حاصل مذاکره است یا خیر؟
امام حسین علیهالسلام در آن شب خطاب به عمرسعد فرمودند که تو چرا آمدی؟ تو پدرت از اصحاب پیامبر بوده است. عمر گفت که به من وعده پول داده شده، امام فرمودند که هرچقدر پول میخواهی خودم به تو میدهم، هر خانه و ملکی در هرجا بخواهی به تو میدهم. عمر گفت که حکومت ری به من وعده داده شده، امام فرمود که امیدوارم هرگز از گندم ری نخوری و عمر گفت که من به جو آن نیز راضیام!
امام آمده بود تا تکلیف عمر را یکسره کند و به او بگوید که تو چقدر آدم بدبختی هستی که داری به شیطان سواری میدهی. در نهایت همین عمر سعدی که از آمدن به کربلا اکراه داشت و نمیدانست که باید با امام حسین علیهالسلام چه کند، اولین تیر را به سمت خیمههای امام شلیک کرد و بعد از آن چهار هزار تیر به سمت خیمهها پرتاب شد و سی و دو نفر از اصحاب امام درجا به شهادت رسیدند. عمر سعد به امام گفت که برگرد من هم نامه میزنم بدون جنگ ماجرا تمام شد، یعنی تصور بازی برد ـ برد برای خودش داشت، بدون خونریزی و بدون کشتن پسر رسول خدا به ملک ری هم میرسد! این اصل ماجراست.
مذاکره یک سری خصیصهها و ویژگیهایی دارد و باید امتیاز داده شود و با توجه به فرمایشهای شما مبنی بر اینکه امام حسین علیه السلام مذاکره نکرده بلکه هدایت کردند، آیا در مذاکره نرم خویی نیز باید وجود داشته باشد یا خیر؟ و اینکه آیا امام حسین علیه السلام به جز هدایت چیز دیگری هم در نظر داشتند؟
پیامبر(ص) فرمودند که مبعوث شدم برای ارائه آیینی که بنای آن بر تساهل و تسامح است. این حدیث به معنای آن است که من هر حکمی بر مردم می آورم، انجام آن بر عهده خود مردم است و پیگیری بر عهده پیامبر نیست. اما بعد از پیامبر دیگر دوره تساهل و تسامح به پایان رسید و حتی امام علی علیهالسلام نمیتوانستند این کار را انجام دهند چرا که این کار برای دوره تنزیل و تبلیغ بود و لذا دوره امامت امیرالمومنین از دوره رسالت پیامبر به مراتب سختتر شد چرا که دوره ایشان دوره تأویل بود.
تکلیف پیامبر تسامح بود و امیرالمومنین باید با قاطعیت برخورد می کردند لذا وقتی یکی از مسئولین دوره عثمان که استاندار کوفه هم بود، شرب خمر کرد و به مدینه آمد توسط امیرالمومنین علیهالسلام به ضربه شلاق محکوم شد و به دست امیرالمومنین شلاق خورد. حضرت، این فرد را هل داد و وی بر روی زمین خورد و امیرالمومنین هشتاد ضربه شلاق به او زدند.
حضرت اباعبدالله علیهالسلام هم در حادثه کربلا خانواده خود را از حوادث پیش رو آگاه کردند و حتی از آنان خواستند که برگردند اما بعد از این اتفاق، همه خاندان امام گریه کردند و حضرت زینب سلام اللهعلیها که بزرگ آنان بودند خطاب به امام حسین علیهالسلام عرض کردند که ای عزیز زهرا سلام الله علیها ما در خوشیها در کنار شما بودهایم و به خدا قسم آنی شما را تنها نمیگذاریم حتی اگر از آسمان باران سنگ ببارد. بعد از آن، امام حسین علیهالسلام در حق خانواده خود دعا کردند.
اگر حضرت اباعبدالله علیه السلام قصد مذاکره و مسامحه داشتند، مدینه بهترین محل بود و ایشان خانواده خود را آواره بیابانها نمیکردند. ما تمام لحظات امام حسین علیهالسلام را فراموش کردهایم و تنها به روز هشتم اشاره میکنیم که البته آن هم مذاکره نبود و تنها هدایت بود چرا که نتیجه آن از قبل مشخص بود. شما اگر میخواهید مذاکره کنید بروید و مذاکره کنید و ما هم امیدواریم موفق شوید ولی ما میدانیم که استکبار کوتاه نمیآید و او هستی ما را میخواهد و نمیخواهد که ما وجود داشته باشیم.
اگر اجازه بدهید به مقوله فرهنگ و شاخصهای فرهنگی بپردازیم، اینکه طی یک سال و اندی گذشته چه اتفاقاتی در این شاخصها افتاده است؟
ابزار تمدن در تمام نقاط کشور حتی در روستاها وجود دارد اما محتوای تمدن نیامده است و به تعبیری نیز مشک آمد ولی آب نیامد. هر کس از این ظواهر تمدن به خواست خود تعبیر و استفاده کرد که این به معنای اختلاط فرهنگی است. جامعه دچار تردید شده و این نتیجه همان اختلاط فرهنگی است که البته این همان تونل وحشتی بود که ما باید از آن عبور می کردیم. ما چارهای نداریم جز آن که اندیشه فرهنگی خود را بسط دهیم و سپس با دانشمندان خود در این رابطه مشورت کنیم. کار فرهنگی بسیار کار پیچیده ای است اما نباید پیچیدگی آن مانع ورود شود و این عرصه به اهلش سپرده شود.
مسؤولان کشور و خانوادههای آنان باید پرچمدارعرصه فرهنگی باشند؛ چندی پیش بنده برای سخنرانی به جمع خانوادههای برخی از مسؤولان رفتم اما از وضع آنان بسیار خجالتزده شدم چرا که در میان برخی از آنها اثری از عفاف و حجاب ندیدم. دلیل آن این است که امر به معروف و نهی از منکری در میان آنان وجود ندارد. متأسفانه بعضاً کسانی متصدی امور فرهنگی هستند که خود، هیچ آگاهی از مسائل فرهنگی ندارند و به نظر بنده اگر به همین وضع ادامه پیدا کند ما دچار بحران هویت خواهیم شد.
اگر از مرد تقوا و اخلاق، حضرت آیتالله مهدوی کنی هم که بتازگی به رحمت خدا رفتند مطلبی دارید بفرمایید.
آقای مهدویکنی دارای خصوصیات و ویژگیهای شخصیتی فراوانی بودند، علم و فضائل ایشان که شاگرد امام خمینی(ره) بود، بزرگواری و سعه صدر، ارتباط ایشان با همه اقشار مردم و اعتماد امام به ایشان در برهههای مختلف. در شرایطی که امور انقلاب بسیار سخت اداره می شد، ایشان با تمام وجود برای انقلاب زحمت کشیدند که نمونههای آن را میتوان در دوره نخست وزیری، تشکیل کمیته انقلاب و دورههای دیگر این نظام دید.