اصلي‌ترين مسئله‌اي كه بنده در اين مقطع بدان اهتمام دارم، همان اصلي است كه مدنظر جمله فقهاي اماميه هم بوده و آن هم اين است كه: بعد از قبول وحي و اراده براي استفاده از آن، بدون اينكه بخواهيم در غير موارد ضروري به توجيه‌گري بپردازيم، بايد به مدارك وحياني و نيز سنت معصوم (ع) پايبند باشيم.

گروه تاریخ مشرق- در حوزه انديشه ديني، پديده «مكتب تفكيك» چند سالي است كه علاقه‌مندان به اين ساحت را كنجكاو و به خود مشغول داشته است. از اين رو شرح و بسط اين انديشه براي كاوشگران معارف وحياني، جذاب و مغتنم خواهد بود. در گفت‌وشنود حاضر و دگر بار، با عالم محقق و انديشمند‌ گرانمايه، حضرت آيت‌الله سيد جعفرسيدان (دام ظله) به گفت‌وشنود نشسته‌ايم و برخي از مهام مقولات مورد توجه مكتب تفكيك را به بررسي نشسته‌ايم. اميد آنكه مقبول و مفيد افتد.


*در مقطع كنوني، جنابعالي از اصلي‌ترين شارحان و مبينان «مكتب تفكيك» هستيد. اين در حالي است كه در ساليان اخير در جامعه، شاهد ‌گرايشي محسوس به شناخت بيشتر از اين نحله فكري و لوازم فكري آن هستيم. شما در مقطع كنوني، پرداختن به كدامين يك از وجوه نظري اين مكتب را ضروري‌تر مي‌دانيد و چرا؟

اصلي‌ترين مسئله‌اي كه بنده در اين مقطع بدان اهتمام دارم و سخت تلاش مي‌كنم كه در اين زمينه كار كنم، همان اصلي است كه مدنظر جمله فقهاي اماميه هم بوده و آن هم اين است كه: بعد از قبول وحي و اراده براي استفاده از آن، بدون اينكه بخواهيم در غير موارد ضروري ـ كه خود وحي آن موارد را اجازه داده است ـ به توجيه‌گري بپردازيم، بايد به مدارك وحياني و نيز سنت معصوم (ع) پايبند باشيم. همچنان كه در فقه اين كار را انجام مي‌دهيم، بايد در مقولات اعتقادي و ترسيم جهان‌بيني خود نيز همان التزام را داشته باشيم. به عبارت ديگر، تمام همت و علاقه‌مندي بنده به اين است كه كساني كه وحي را پذيرفته‌اند، با حفظ اصول تخاطب و اصول عقلاني، از بيانات وحياني استفاده كنند و نگران طرح و توسعه مقولات ضدعقل نباشند، چرا كه وحي خود در مواردي كه مطلبي ضد عقل باشد، آن را تصديق نمي‌كند...

*و بلكه آنها را تخطئه كرده...

بله و اعلام كرده است كه ضد عقل در اين مكتب وجود ندارد، لذا اگر مواردي به ظاهر ضد عقل باشند، بايد به حكم خود مكتب و خود عقل، توجيه شوند. البته ما معتقديم در اين مجموعه معارف، مطلب ضد عقل وجود ندارد و در مواردي كه به نظر مي‌رسد ضد عقل است، در خود وحي پيشاپيش معنا و بهتر از آنچه ما فكر مي‌كنيم، توجيه شده است. سخن و خواسته ما اين است كه بايد در حوزه‌هاي علمي و پژوهشي مختلف، اعم از حوزه‌هاي علوم ديني يا مراكز علمي ديگري كه به وحي معتقد هستند، اعتناي جدي به اين منبع مهم بشود. ما بر اين باوريم كه اگر از يك عبارت وحياني، دو مطلب استنباط و برداشت شود و تحمل هر دو را هم داشته باشد، به طور طبيعي بايد به بقيه مدارك وحياني مراجعه مي‌كنيم. از ميان اين دو برداشت، آن موردي كه از بقيه مدارك، قرينه‌اي برايش باشد و بقيه مدارك تأييدش كنند و مرجّحاتي كه معمولاً در موارد اختلاف بين دو متن مورد توجه قرار مي‌گيرند، مطرح مي‌شوند. آن مرجّحات در جاي خودشان محفوظ هستند و اگر با مباحثه و تفاهم توانستند به يك فهم مشترك برسند فنعم المطلوب، در صورتي هم كه نتوانستند يكديگر را قانع كنند، هر كه به حقيقت آنچه را فهميده است پايبند خواهد بود...

*در واقع، در چنين شرايطي مي‌پذيريم كه در اين‌باب، گرايشات متفاوتي هست؟


بله، ممكن است گرايشات متفاوتي باشد و مشكلي هم ندارد، ولي در خصوص مسائل اعتقادي، ما معتقديم مطالب به‌ گونه‌اي يكنواخت بيان شده‌اند كه كمتر اتفاق مي‌افتد كه اختلافي در كار باشد، اما اگر اختلافي هست، مسلما يكي از دو طرف، قرائن قويه‌اي از خود وحي دارد كه مي‌تواند اختلاف را به وحدت برساند، به‌طور معمول جاي زيادي براي اختلاف زياد نمي‌ماند. در عين حال معتقديم با اين مباني اگر باز هم اختلافي بود و نشد كه يكديگر را با همان اصول عقلايي قانع كنند و مطلب دوگانه يا چندگانه يكسان شود، مشكلي ندارد. تمام مسئله ما اين است كه بايد با اين روش، در مقولات و بخش‌هاي مهمي از معارف اعتقادي چون توحيد، صفات الهي، خلقت و مسائلي كه در وحي و مواريث معصومين(ع) مطرح هستند، بحث شود. اگر هم مسئله‌اي در وحي مطرح نشده باز اصولي در وحي هست كه مي‌توان به استناد آنها وارد بحث شد و نهايتا با طي كردن شيوه‌اي علمي، هر كسي هر چه مي‌فهمد، براي خودش حجت و قابل تعبد خواهد بود. همين عقل متعارفي كه هست، بايد در اين مسائل و البته با طي شدن روش درست پژوهش و استنباط، به كار گرفته شود.



*در طول تاريخ فقهايي داريم كه فيلسوف هم بوده‌اند يا حداقل خودشان را فيلسوف مي‌دانستند. شما مي‌فرماييد مدرسين فقه در تفقه، كاملاً به فهم روايات و مراجعه به آن، اعتنا دارند كه نهايتاً بر اساس آنها هم فتوا مي‌دهند. اما چرا همين آقايان وقتي وارد فلسفه مي‌شوند، اين اعتنا را ندارند؟ چرا شيوه‌اي را كه در فقه و اجتهاد فقهي به كار مي‌گيرند، در فلسفه تعطيل مي‌كنند يا به آن بي‌اعتنا هستند؟ مگر چه تفاوتي بين اين دو عرصه وجود دارد كه آنها را به اين دوگانگي سوق مي‌دهد؟


نهايتاً سؤال جنابعالي اين شد كه با توجه به اينكه در مورد مسائل فقهي اصلاحي، بسياري از شخصيت‌هاي علمي به مدارك وحياني مراجعه مي‌كنند و كاملاً به اين مدارك اعتنا دارند و مستفاد از مدارك وحياني را ملاك مي‌گيرند، چرا بعضي از اينها، وقتي وارد مسائل معرفتي، معارف و مسائل اعتقادي مي‌شوند، اين شيوه را به كار نمي‌گيرند و راه ديگري را مي‌روند؟ واقعيت هم هست و سؤال به جايي هم به نظر مي‌رسد. به نظر من علتش اين است كه راجع به مسائل فقهي، برايشان قطعي است كه هيچ راهي نيست، الا استفاده از مدارك وحياني و در آنجا ارزش خاصي براي تعقل قائل نيستند، ولي راجع به مسائل اعتقادي معتقدند عقل راه دارد و عقل مي‌تواند كاري كند...

*به هر حال در فقه هم ملاك‌هاي عقلاني، براي جمع‌بندي مدارك وحياني و روايي هست. اصول كه مقدمه فقه است بيشتر به عقل ارتباط دارد. باز هم اين سؤال پيش مي‌آيد كه علت اين دوگانگي چيست؟

به هر حال در فقه، آنچه مطرح است، متن مدارك وحياني است و از آن مدارك استفاده مي‌شود. اين متون در فقه مورد قبول است، چون مطالب، غيراعتقادي هستند. اما در مسائل اعتقادي معتقدند كه خود عقل «كاره»‌ و ملاك است، لذا در جلد هفتم اسفار مرحوم آخوند ملاصدرا مطلب به اين صورت را بيان مي‌كند: در ارتباط با خدا و صفات پروردگار و افعال الهي، ما معتقديم شرع و عقل يك مطلب را بيان كرده‌اند و براي وصول به همه آنچه راجع به خدا و صفات خدا و افعال خداست، دو راه وجود دارد. يك راه استفاده از وحي است كه مسئله نبوت است و يك راه استفاده از كشف و عقل و آن مسئله حركت عقلاني است و هر دو به يك نقطه مي‌رسند!... ايشان اينطور معتقدند و چون اعتقاد دارند در اين‌گونه مسائل عقل راه دارد، لذا نسبت به روايات و متون وحياني، اعتنايي را كه در مطالب فقه اصطلاحي دارند، ندارند! اين علت اول است. دوم اينكه در ارتباط با موضوعات فقهي مي‌گويند: چون آنچه لازم است، رسيدن به معذّر است و حجت براي عمل، لذا به ظن و امثال ظن هم مي‌شود اكتفا كرد، يعني مي‌شود ادله «مظنو‌ن‌» و به همين ادله، حجت بر ما تمام باشد!

*اما در مقولات اعتقادي نمي‌توان به«ظن» اكتفا كرد، چون ذات و ماهيت اين مقولات مي‌طلبد كه به يقين وصول شود. اينطور نيست؟

بله، در فقه مي‌شود به ظن تعبد كرد و براي فعل ما حجت باشد، اما در مسائل اعتقادي به آنچه مظنون است نمي‌توان اعتماد كرد و آن را ملاك قرار داد! از سوي ديگر در مسائل اعتقادي، از طريق روايات به يقين نمي‌رسيم، چون بعضي از روايات ممكن است واحد باشند و متواتر نباشند و نهايتاً ما به يقين نرسيم باالنتيجه در اين عرصه، به اعمال شيوه‌اي كه در فقه معمول است، اعتقاد نداريم!
اما اعتقاد ما اين است كه در هر دو مورد، مطلب به اين صورت است كه عقل در مسائل معارفي به اجمال به قسمتي از مطالب راه دارد و اگر بخواهد به تفصيل مطالب را بفهمد، راه ندارد...

*منظورتان از اجمالي كه مي‌فرماييد، توحيد و اثبات خداست؟

خدا و صفات خدا...

*يعني در واقع نقطه شروع...

در نقطه شروع و ورود، عقل به نحو اجمال راهي دارد، اما به نحو تفصيل نيازمند است به اينكه از وحي استفاده كند، چون اين مرحله، فوق دسترسي تعقل است و در مقام تفصيل، بسياري از مسائل، از عقل غيب هستند.

*يعني كشف اراده خداوند از طريق مدارك وحياني، كشفي كه مورد تأييد عقل هم هست. منظور همين است؟


تعبد به معناي اينكه البته ضد عقل هم نباشد...

*ولي لزوماً نتيجه عقل آدم‌هاي متعقل هم نيست...


همين‌طور است. اتفاقاً روايات متعددي در اين زمينه هست. يكي از آنها اين است كه: «يا هِشَامُ مَا بَعَثَ اللهُ أَنْبِياءَهُ وَ رُسُلَهُ إِلَى عِبَادِهِ إِلَّا لِيعْقِلُوا عَنِ اللهِ»: خداوند انبيا و رسل را نفرستاد، مگر به خاطر اينكه مردم مطالب را به وسيله عقل، از خدا بگيرند. يعني معناي حجت بودن عقل اين نيست كه عقل در فهم همه مسائل وحياني راه دارد، بلكه معنايش اين است كه وقتي گفته مي‌شود، عقل مي‌پذيرد و مي‌گيرد.

*يعني نامعقول و نامأنوس تلقي نمي‌كند؟


البته اگر عقل متعارف يا عقل عقلا، نسبت به موردي هم درك روشني دارد در جاي خودش محفوظ است، اما مطلب اين است كه چنين دركي در موارد بسيار نادر رخ مي‌دهد، لذا احتياج به ارسال رسل هست و در حقيقت انبيا حجت الهي هستند كه عقل را شكوفا مي‌كنند.

*معناي سخن حضرتعالي اين است كه عقل مي‌تواند مفاد وحي يا معارف وحياني را بپذيرد، نه اينكه وحي لزوما مي‌تواند آنچه را عقلاي دنيا تا به حال ساخته‌اند تأييد كند؟


بله، بلكه وحي عقل شكوفا مي‌كند:«لِيثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ»، آنچه را در عقول نهفته است و متوجه آن نيستند، آشكار مي‌كند و عقل هم متوجه مي‌شود كه درست است. بنابراين اين‌جور نيست كه عقل چون چنين موقعيتي دارد، مي‌تواند نسبت به همه مسائل غيب راه داشته باشد. خير، بلكه نيازمند به استفاده از وحي است. اين درباره اشكال اول به نحو اجمال. اما در پاسخ به اشكال دوم كه گفته مي‌شود روايات نمي‌توانند در مقولات اعتقادي حجت باشند، بايد گفت: بسياري از روايات هستند كه متواتر يا محفوف به قرائن قطعي است. بسياري از روايات كاملاً با نص قرآن منطبق هستند، بالنتيجه با توجه به اينكه وضعيت روايات مربوط به اعتقادي هم چنين هست، باز انسان از يقين لازمه بهره‌مند مي‌شود. در نتيجه موردي ندارد كه بين معارف و احكام، در استفاده كردن از وحي تفاوتي قائل شوند، البته چنانچه در موردي روايات همسو، متواتر و محفوف به قرائن قطعيه و به‌گونه‌اي نبودند كه براي انسان يقين حاصل شود، گفته مي‌شود مستفاد از روايات، مظنوناً اين است كه مثلاً فلان مطلب، اين چنين است. مسلما چنين نيست كه مقدماتمان مقدمات ظني باشد و بتوانيم به نتيجه قطعي برسيم.

*بي‌ترديد و برحسب قرآن، اعتقاد به غيب از لوازم ايمان به غيب محسوب مي‌شود. در معارف وحياني، نقاطي قطعي وجود دارد كه با عقل متعارف نمي‌شود آنها را فهميد، «غيب» است و اسمش رويش هست. لزوماً نمي‌شود غيب را با استدلالات عقلي فهميد. فلاسفه 1400 سال است دارند خودشان را هلاك مي‌كنند و نشده است. به هر حال بايد حريمي را براي ايمان به غيب بگذاريم. وقتي اصل ايمان به خدا را پذيرفتيم، چيزهايي است كه با عقل و دست‌كم با دو دو تا چهار تاهاي علمي قابل فهم نيست. آيا فكر نمي‌كنيدكه يكي از دلايل تأسيس مكتب تفكيك همين نيست كه خلئتي را كه فلاسفه دارند و مي‌خواهند همه چيز را با عقل توجيه كنند و نمي‌توانند را پركنند؟

مدعاي ما اين است كه آنچه وحي گفته است، ضد عقل نيست و به عبارت ديگر، عقل در پذيرش آن مشكلي ندارد. حالا نامش غيب باشد، مشكلي ندارد...

*به هر حال مثلاً پديده شق‌القمر را با كدام فرمول علمي مي‌توان ثابت كرد؟


اما ضد عقل هم نيست، يعني چيزي نيست كه عقل بگويد محال ذاتي است. بگويد مثل اجتماع نقيضين است، بگويد اجتماع ضدين است. به هر حال اگر اين قيد در كار باشد، بسياري از مطالبي كه در وحي هستند، عقل بسيار صريح و سريع آنها را مي‌فهمد. بعضي از مطالب هم هستند كه پس از تعقل هم متوجه مي‌شود كه نمي‌فهمد، ولي ضد عقل هم نيست. اگر اين قيد «ضد عقل نيست» محفوظ بماند، مشكل ندارد.

*مثلاً همين پديده شق‌القمر كه در قرآن هست، ضد عقل نبودنش چگونه توجيه مي‌شود؟ اينطور كه وقتي خدا را پذيرفتيم، طبيعتاً خدا به خاطر خدا بودنش، مي‌تواند چنين كاري بكند. از اين طريق پذيرفتيم، والا فرمول علمي كه براي اثبات آن وجود ندارد. اينطور نيست؟


نه، فرمول علمي وقتي است كه بخواهيم عقلاً اثبات كنيم، ولي مي‌گوييم اثبات عقلي ندارد، ولي منع عقلي هم ندارد.



*بعضي از به اصطلاح روشنفكران ما در پنج دهه اخير، كارشان همين بود كه مي‌خواستند مطالب قرآن را با فرمول‌هاي علمي اثبات كنند و چون بعضي وقت‌ها ناتوان مي‌شدند برخي اصول مسلم اعتقادي را يا درز مي‌گرفتند يا دور مي‌زدند! به نظر شما اين رويكرد آنها، همين فهم نادرست از عقلاني بودن اصول و معارف ديني نيست؟


بله، عرض كردم بايد توجه داشت ضد عقل نيست، يعني انسان عاقل مي‌تواند بگويد ممكن است، ولي براي آن اثبات عقلي نداريم. حتي در مورد خود قيامت هم اين حرف را دارم. نسبت به خصوصيات قيامت ـ و نه اصل زندگي ديگر ـ اثبات عقلي نداريم. البته اصلش را هم مي‌شود بر اساس اصولي كه در وحي قبول كرده‌ايم، كاري بكنيم، در غير اين صورت براي بسياري از مسائل آن اثبات عقلي نداريم، ولي مهم اين است كه منع عقلي هم نداريم. اما اينكه اشاره كرديد كه جهت تفكيك اين باشد، از يك جهت اين مطلب درست است، اما اصلش اين است كه مي‌خواهد از آنچه كه وحي گفته است، با توجه به حفاظت بر عقل، پيروي كند. اصل اينكه مي‌گويد آراي بشر را از وحي جدا كنيد، نه به خاطر اين است كه جاهايي راه و چاره داريم و جاهايي نداريم، الا اينكه از وحي استفاده كنيم. اصل تأسيس اين روش به خاطر اين است كه مي‌گويد بعد از قبول كردن وحي، درستش اين است كه از آن استفاده شود. البته با همان قيد كه گفتيم اگر ضد عقل باشد بايد توجيه شود كه چنين چيزي وجود هم ندارد، الا اينكه خودش قبلاً بهتر و خوب‌تر توجيه كرده است.

*اشاره كرديد فقها در فقه، آنگونه كه به مباني و مدارك اعتنا دارند، فلاسفه در حوزه اعتقادات ندارند. به نظر شما متكلمين ـ و نه لزوماً فلاسفه ـ واقعاً چقدر به مدارك وحياني وفادار مانده‌اند؟ آيا تفكيك بين فلاسفه و متكلمين را قبول داريد يا متكلمين عملاً به دام فلاسفه افتاده‌اند و مآلاً همان فلاسفه هستند؟


در اين زمينه بررسي دقيقي نكرده‌ام، ولي به اجمال در ذهنم هست كه عده‌اي از آنها در مسير فلاسفه افتاده‌اند. بعضي‌ها هم نيفتاده‌اند و تقيدشان به وحي در جاي خود محفوظ است و به‌ندرت پيش آمده است كه برخلاف وحي چيزي بگويند. بعضي از آنها هم بر وحي حفاظت شديدي ندارند. سعي كرده‌اند اين‌گونه باشند، ولي مواردي هم بوده است كه نتوانسته‌اند رعايت كنند. يعني نسبت به متكلمين نمي‌شود نظر واحدي داد، مضافاً بر اينكه در اين زمينه خاص تحقيق هم نكرده‌ام. بعضي از دوستان اين كار را كرده‌اند.

*برخي گفته‌اند كه روش اصحاب مكتب تفكيك، به متكلمين نزديك است. يعني معتقدند كار متكلمين استنباط اصول اعتقادي بر اساس مدارك وحياني است و مدعاي مكتب تفكيك هم همين است. به نظر شما نسبت ميان اصحاب مكتب تفكيك با متكلمين چيست؟ همان هستند؟ فاصله‌شان زياد است؟


اعتناي متكلمين به احاديث و اهتمامشان به احاديث ظاهراً بيشتر است. در اين حد در ذهنم هست و عرض كردم كه متكلمين را هم يكدست نمي‌بينم.

*فرموديد پايبندي به مدارك وحياني در كلام، بايد از نوع فقها باشد در مقام تفقه. به هر حال فقها با ملاك علم اصول اين كار را انجام مي‌دهند. ديدگاه شما در مورد نقش اصول ما در پايبندي به مدارك وحياني چيست؟ آيا اين زوائد موجب نشده كه عده‌اي آنچنان در فروع مسائل اصول غرق شوند كه اصل مسئله مورد بي‌توجهي قرار گيرد؟ در مورد اصول به شكل فعلي كه خيلي هم وقت طلبه‌ها را مي‌گيرد چه ديدگاهي داريد؟

اين سخن آيت‌الله‌العظمي بروجردي (رضوان‌الله‌تعالي‌عليه) معروف است كه اصول تورم يافته است! البته و به طور مسلم، اساس اصول صحيح ولازم است، ولي در بعضي از موارد بحث را از آنچه كه لازم است، مبسوط‌تر كرده‌اند يا بعضي از مباحث ممكن است لازم نباشند و مطرح كرده‌اند.
ولي باز هم تأكيد مي‌كنم كه اصل وجود علم اصول، لازم و ضروري است و بايد طلاب درآن تبحر پيدا و بعداً ورود در فقه پيدا كنند.

*آيا اصول در مواردي اعتنا به مدارك وحياني را محدود نكرده است؟ آيا همه بخش‌هاي اصول متعارف را قبول داريد يا بايد و نبايدهايش را دست‌كم در برخي از موارد، زيادي مي‌دانيد؟

در اين مورد هم بررسي دقيقي نكرده‌ام كه بخواهم تقسيم‌بندي كنم...

*ولي خودتان اصول را تدريس كرده‌ايد.

بله، منتها از 45 سال قبل كنار گذاشته‌ام! ولي به بعضي از آقاياني كه الان مدرس اصول هستند، عرض كرده‌ايم بد نيست سعي كنند مواردي را كه لزومي ندارد جدا كنند. الان فرصت مغتنم است و آنچه را كه لزومي ندارد، بهتر است حذف شود و آنچه را هم كه لازم است تا هر جا كه لازم است، مورد توجه قرار گيرد. بالنتيجه با همان تعبيري كه از مرحوم آقاي بروجردي نقل شده، چنين است كه در بعضي از مباحث بسط بيشتري داده شده و بعضي از موارد هم اصلاً لزومي ندارند و خوب است بررسي و جدا شوند. لذا برخي از مراجع هم تهذيب‌الاصول نوشته و شايد به اين مسائل نظر داشته‌اند. بعضي از آقايان دوره اصول را با هشت سال تمام مي‌كنند، بعضي‌ها هم تا 20 سال طول مي‌كشد! با اين همه تأكيد مي‌كنم اصل روش اصوليين از اينكه قواعدي را با بررسي‌هاي عقلاني و رواييِ مشخص، در نظر بگيرند و با آنها وارد فهم مسائل فقهي شوند، مسئله خوبي است، ولي در مبسوط كردن بعضي از موارد وحتي اصل بعضي از مسائل آن، جاي تأمل هست.

*حضرتعالي در سال‌هاي اخير وارد پيرايش برخي از برداشت‌هاي فلسفي در حوزه اصول اعتقادي شده‌ايد. بعضي از اصوليين ما گرايش فلسفي داشته‌اند. به نظر شما آن نگاه فلسفي در علم اصول ما نفوذ كرده است يا نه؟ بعضي از اصوليين ما به خاطر مشرب عقلي‌شان، از فلسفه كمك مي‌گيرند. آيا اين مباحث به اصول هم ورود داشته است؟ رد پايي مي‌بينيد؟

بله، مباحث فلسفي در ديدگاه‌هاي اصولي‌شان برخي از اصوليين اثر گذاشته است، ولي خيلي‌ها هم هستند كه از چنين چيزي مبرا هستند. درواقع اگر هم اين اتفاق افتاده، به ندرت بوده است. مثلاً از اصوليين متأخر كه همه اصولي بودن ايشان را قبول دارند، مرحوم آيت‌الله خوئي هستند. در مهارت ايشان در علم اصول، جاي هيچ حرفي نيست و استاد الكل في الكل در اين مسئله هستند، در عين حال به اين نكته توجه داشته‌اند كه مسائل فلسفي در اصول دخالتي نداشته باشد و تنها در جايي كه مي‌تواند مفيد باشد، داخل در اصول شود، چون ممكن است يك مسئله فلسفي در اصول مفيد باشد و درست هم باشد، چون اين‌طور نيست كه...

*هرچه فلاسفه بگويند غلط باشد...

همين‌طور است. آنها در جاي خودشان محفوظ هستند، ولي ايشان مواردي كه به نظرشان مفيد نبوده، را مطرح كرده‌اند، مخصوصاً در بحث طلب و اراده، لذا گاهي هم درباره استادشان مرحوم كمپاني كه با عنوان «شيخنا‌الاستاد» هم از ايشان تعبير مي‌كنند، گفته‌اند اشتباهي كه در اين مسئله شده، به خاطر ميلشان به مسائل فلسفي است و بعد هم گفته‌اند «اعاذن الله من ذلك»! يك چنين تعبيري دارند.

*به شهادت آثاري كه درچند سال اخير از جنابعالي منتشر شده، عنايت زيادي به پيرايش اصول اعتقادي و به نوعي بازسازي آن داشته‌ايد. شما چند جلد «آيات العقائد» و «معاد» و ديگر مقولات اعتقادي را كار كرده‌ايد، ولي در مجموع طرح كلي‌تان براي بازنگري در موضوعات اعتقادي چيست و كدام‌يك از فصول ديگر اين قلمرو در برنامه بررسي شما قرار دارد؟

به فضل خدا، به تعبير شما بازسازي و به تعبير خودم بررسي‌هايي در صفات خداوند متعال و ذات مقدس حضرت حق كرده‌ام و شايد درباره مسائل مهم اين حوزه، حداقل 20 مسئله بررسي شده است، والا اگر بخواهيم غير مهم‌ها را هم در نظر بگيريم، مباحث زيادي هستند كه هنوز منتشر نشده‌اند.

*تا كجا رسيده‌ايد؟

جدا از اين حدود 20 مورد از مباحث ديگر هم هستند. مثلاً بحث حقيقت ملائكه، شياطين، عرش و... هستند كه اينها را جزو مباحث مهم قرار نداده‌ام، والا با آن مباحث حدود 70، 80 موضوع مي‌شوند. آنچه كه در ذهن خودم هست و روي آنها اهتمام داشته‌ام حدود 20 مورد است، از جمله صفات خداوند، مسائل خلقت، بحث علم و اراده حضرت حق، حدوث و قِدم، فاعليت پروردگار، نظم حركت در جوهر، مباحث مختلف معاد و... 
آنچه كه دوست دارم ان‌شاءالله اگر عمري باشد و خداوند فرصتي مرحمت كند، به صورتي نسبتاً معظم مطرح كنم، اصول مسائل وحياني است. مايلم بعد از ارائه مقدماتي درباره اهميت وحي و اثبات آن، درباره اصولي كه در وحي از آنها استفاده مي‌شود و يا مي‌توان استفاده كرد، صحبت كنم. مثلاً يك اصل «لم يلد و لم يولد» است. بايد ببينيم اين اصل، با چه مباني‌اي اختلاف دارد...

*در واقع شناسايي قواعد كلامي. يك‌سري قواعد فقهي داريم، اينها قواعد كلامي خواهند بود. اينگونه است؟

قواعد اعتقادي و حياني. مثلاً اصل «ليس كمثله شيء». اصل «مختار بودن حضرت حق» و «‌فاعليت حضرت حق»، «فعال مايشاء بودن حق». اصل فعال لم يشاء در دو بخش مي‌شود. يعني اينكه مختار است هر چه را مي‌خواهد بكند، انجام بدهد و اين‌جور نيست كه لا يصدر منه الا الواحد! در ليس كمثله شيء، بحث سنخيت مطرح مي‌شود و از اين قبيل. اصولي را كه مي‌توان از قرآن و بيان معصومين به‌خوبي استفاده كرد مطرح مي‌شوند و بعد متقابلاً آنچه كه در مباني بشري آمده است و با اين اصول سازگار نيست، آنها را هم براي روشن شدن مطلب مطرح كرده‌ام. اين كاري است كه مايلم انجام بدهم.

*هنوز تدريس نكرده‌ايد؟

چرا، حدود 20 تايي را كه گفتم تدريس كرده‌ام. بعضي از آنها چاپ هم شده‌اند.

*از اينكه بار ديگر فرصت خود را به گفت‌وگو با ما اختصاص داديد، سپاسگزاريم. ان‌شاء‌الله همچنان برقرار و موفق باشيد.

/محمدرضا كائيني/