کد خبر 367037
تاریخ انتشار: ۹ آذر ۱۳۹۳ - ۰۹:۵۹

علیرضا منصوریان می گوید وقتی قصد داشته به کلاس مربیگری اروپایی برود کروش به او گفته من خود منچستریونایتدم!

به گزارش مشرق، مصاحبه با او «مهيج» از آب درمي‌‌آيد. عليرضا منصوريان ظاهراً خود را هميشه جاي خبرنگاران مي‌گذارد. به تمام سؤالات پاسخ مي‌دهد. در اين گفت‌وگوي جذاب از همه چيز گفت، حتي به يكي از بزرگترين ابهامات زندگي ورزشي‌‌اش پاسخ داد...

قطبي گفت دوست عزيزم، دستيار من شو

در پاس كه بودم با ذوب‌آهن بازي داشتيم. قطبي مهمان ما بود. بعد از بازي با هم شام مي‌خورديم. شام كه تمام شد من را كنار كشيد و گفت دوست خوبم به تو پيشنهاد مي‌دهم كه كمك من شوي. گفتم اگر بخواهيد، بايد از پاس جدا شوم. گفتم چقدر جدي هستي؟ گفت 100درصد ولي گفت من از كار با مربي ايراني تجربه خوبي ندارم. من هم پاسخ دادم برويد و تحقيق كنيد. اگر به نقطه‌اي رسيديد كه مي‌توانيم همكاري كنيم، 48 ساعت بعد با من تماس بگيريد. او هم تماس گرفت و گفت دوست دارم با هم كار كنيم و من هم پيشنهاد را پذيرفتم. من از اسفندماه سال 88 كارم را در يك سطح بالاتر در كنار قطبي شروع كردم. در تيمي مربي شده بودم كه هنوز بازيكناني چون نكونام و كريمي در آن بازي مي‌كردند.

كسي جلوي كريمي مي‌تواند حرف بزند؟

مي‌گويند حضور من و كريمي در تيم‌ملي به خاطر اين بوده كه از محبوبيت‌مان استفاده كنند ولي به نظرم زماني كه من به تيم‌ملي رفتم، فضا تنگ‌تر بود اما شما نگاه كنيد. الان بازيكني جرأت مي‌كند جلوي كريمي كه 100 بازي ملي دارد، حرفي بزند؟ قطعاً تلاش مي‌كند ادبياتش را درست كند اما اگر بزرگ روي نيمكت نباشد، بازيكن ابايي براي گفتن يكسري حرف‌ها ندارد.

مي‌گفتند من فلان بازيكن را دعوت نمي‌كنم

يادم هست فتح‌ا...‌زاده يك بار مصاحبه كرد و گفت علت دعوت نشدن آقاي ايكس، عليرضا منصوريان است. يعني من از طرف تيم خودم تحت فشار بودم. باشگاه خودم پشتم را خالي كرد. من البته توقعي نداشتم ولي در يك فضاي مثلثي‌ گير كرده بودم. از يك طرف مطبوعات اذيت مي‌كردند، مثل همين خبرورزشي. مدام مي‌نوشتيد دوست آقاي نبي هستم. اتفاقاً ما دوست هستيم ولي خود قطبي تصميم گرفت من به تيم‌ملي بروم. از آن‌طرف استقلالی‌ها من را تحت فشار مي‌گذاشتند كه منصوريان فلان بازيكن را دعوت نمي‌كند. مگر ليست دست من بود؟

گفتند قبول نكن

ديوانگي محض بود كه بعد از جام ملت‌هاي 2011 كسي مربيگري تيم‌ملي در بازي با روسيه را قبول كند. همه مي‌گفتند 5، 6 تا مي‌خوريم. تيم داغون بود. هركس ما را در خيابان مي‌ديد مي‌گفت چرا حذف شديم؟ در جلسه كميته فني آقايان ابراهيم‌زاده، قلعه‌نويي، محصص، ترابيان و غلام پيرواني حضور داشتند. آنجا حرف از اين بود كه چه كسي مربي شود؟ قلعه‌نويي و ابراهيم‌‌زاده به من گفتند قبول نكن. خودشان هم زير بار نرفتند. يك روز كفاشيان به من گفت چرا خودت تيم را نمي‌بري؟ بازي با روسيه است، افتخاري است. من هم گفتم فردا جواب مي‌دهم. من شب در خانه خيلي فكر كردم كه مي‌شود باخت به كره‌جنوبي را فراموش كرد. به كفاشيان گفتم نفرات را خودم انتخاب مي‌كنم. او هم گفت من اصلاً دخالتي ندارم. اتفاقاً با تغييراتي كه در تيم دادم، توانستيم بازي را ببريم. اتفاقاً شما تيتر زده بوديد كروش بود، ايران برد!

انگار مي‌خواستند كروش را ترور كنند

بعد از بازي با روسيه ذوق و شوقي داشتم. فكر مي‌كردم كروش پايين مي‌آيد و تبريك می‌گويد ولي عباس ترابيان او را سوار بنز كرد و با يك تيم حفاظتي برد. فكر مي‌كرد مي‌خواهند او را در ابوظبي ترور كنند! كروش خودش به من گفت يكي از دلايل بستن قرارداد با ايران بازي با روسيه بود. گفت آن شب عجب تيمي بودید. خلاصه من فكر مي‌كردم بعد از آن بازي، دستيار اول ايراني كروش شوم.

جو عليه قطبي!

بعد از حذف از جام جهاني در كره‌جنوبي، در كشور جو بدي عليه قطبي به راه افتاد. او در مراسم تنفيذ رئيس‌جمهور سابق شركت كرد و ناخواسته وارد فضاي سياسي شد. آن موقع محبوبيت او نصف شد. كساني كه فوتبال را دوست دارند نمي‌خواستند قطبي خط مشی سياسي داشته باشد. وقتي به شهرهاي مختلف مي‌رفتيم احساس مي‌كردم كه مردم ناراحت بودند. مي‌گفتند چرا به مراسم رفتي؟! البته يك جوي هم در داخل تيم حاكم شده بود.

دعواي كريمي و قطبي در...

دعواي كريمي و افشين قطبي در لابي هتل نبود. جاي ديگر اتفاق افتاد. سر تمرين بود. به نظرم در كل اگر قطبي با بازيكنان بزرگش كنار مي‌آمد مي‌توانستيم خيلي موفق‌تر باشيم.

استارت دوستي من و كروش

وقتي كروش آمد ديدم فضا براي حضور به عنوان دستيار اول كنار او مهيا نيست. او به من پيشنهاد داد سرمربي تيم اميد شوم. گفت خودم هم كنارت هستم. هر تجربه‌اي كه داشته باشم، به تو منتقل مي‌كنم. از طرفي گفت در تيم‌ملي هم دستيار و آناليزور من هستي. من فقط گفتم شما به من كار ياد بدهيد. استارت دوستي ما از آنجا خورد. هيچ‌كس به اندازه من جرأت نداشت با او شوخي كند. ما خيلي راحت بوديم.

كروش گفت من خود منچسترم

يك روز به كروش گفتم يك خواسته از شما دارم. مي‌تواني هماهنگ كني من به انگليس بروم و تمرينات منچستر را ببينم؟ نگاهي كرد و گفت من خود منچسترم! گفتم مي‌خواهم تمرينات فرگوسن را ببينم. گفت اينجا منچستر است. با خودم گفتم راست مي‌گويد. 7 سال طراحي تمرين منچستر با او بوده.

سه ساعت و نيم با كروش بودم

رابطه من و كروش خيلي خوب بود و هست. روزی سه ساعت و تيم در هتل با هم بوديم. مي‌گفت كجا بايد جوابگو باشي، كجا بايد كار تاكتيكي نكني، كجا مديريت كني و... بعد از تعطيلي بازي‌هاي تيم اميد، من تمام تمركزم را گذاشتم براي سه بازي آخر ايران در مقدماتي جام جهاني. دستيارانم هم به تيم‌ملي بزرگسالان كمك مي‌كردند.

ماجراي تيراندازي در لبنان

قبل از بازي با لبنان، من و ماركار آقاجانيان به بيروت رفتيم. سر تمرين لبنان بوديم كه كمي آن‌طرفتر تير‌اندازي شد. گفت ول كن بيا برويم تا نمرده‌ايم. بميريم كسي دنبال جنازه‌مان هم نمي‌‌آيد. خلاصه تماس گرفتيم با كروش و گفتم آقا ما امنيت جاني نداريم. خطرناك است. جالب است فردا صبحش، سر ميز صبحانه طرف با زن و بچه‌‌اش راحت صبحانه مي‌خورد، آن‌طرف خيابان تير‌اندازي مي‌شد. من بعد از آن به كره رفتم و ماركار به تهران آمد.

مثل كروش بي‌رحمم!

قبل از بازي با كره‌جنوبي با كروش مشكل پيدا كردم. به هم پيچيديم! به من مي‌گفت بايد از تمرين كره فيلم بگيري ولي من اصلاً نمي‌دانستم آنها كجا تمرين مي‌كنند. كره گم شده بود. كروش غر مي‌زد كه بايد محل تمرين‌شان را پيدا كني. به او گفتم نمي‌دانم تمرين‌شان كجاست. يكي دو بار در رستوران به من ‌گير داد. البته از حق نگذريم در آن روزها نكونام فوق‌‌العاده براي تيم كاپيتاني مي‌كرد. به جرأت مي‌گويم او يكي از عوامل موفقيت تيم در آن سه مسابقه بود. عالي تيم را آماده مي‌كرد. ادبياتش با همه فوق‌‌العاده بود. فضاي خوبي در تيم درست كرده بود. با بازيكنان و مربيان زبان مشتركي داشت. خلاصه از بحث خارج نشويم، من يك‌ فرد ايراني پيدا كردم كه كره‌اي بلد بود. به او گفتم با مدياآفيسر كره تماس بگير و بگو من قطري هستم و مي‌خواهيم تمرين شما و ايران را ببينيم و آدرس تمرين‌‌تان را بدهيد. خلاصه با ابوالفضل امان‌ا... (‌عكاس ورزشي) به محل تمرين رفتيم. سه تا دوربين برديم. من با چسب دوربين‌ها را اين‌طرف و آن‌طرف چسباندم. به ابوالفضل گفتم اگر تا فلان ساعت نيامدم يعني من را گرفته‌اند. من از روي در و ديوار پريدم و به داخل ورزشگاه رفتم. تيپي زده بودم شبيه توريست‌ها. بعد از اينكه دوربين‌ها را روي پايه‌هاي بلندگوي استاديوم نصب كردم، بايد مي‌رفتم و در گوشه‌ای قايم مي‌شدم. قبل از ورود كره‌اي‌ها دو مأمور به ورزشگاه آمدند تا به همه جا سرك بكشند. من رفتم و در دستشويي بانوان مخفي شدم. به ابوالفضل زنگ زدم و گفتم اگر دير آمدم، حتماً زنگ بزن و بگو من را گرفته‌اند. دوربين‌ها هم كه همان‌جا مي‌ماند و يكي بايد آنها را بردارد. خلاصه ساعت 8 شب بود كه بيرون آمدم و ديدم كل ورزشگاه تعطيل است و هيچ‌كس نيست. سريع دوربين‌ها را برداشتم و به بيرون از ورزشگاه آمدم. سوار اولين تاكسي شدم و به هتل برگشتم. وارد كه شدم ديدم كروش روبه‌روي در نشسته و مثل شير نگاه مي‌كند. ديدم وقت شوخي نيست، سريع سرم را تكان دادم كه اوكي شد. تا ساعت يك نصف شب فيلم‌هايي را كه ضبط كرده بودم، ديديم. غذا هم نخورديم. الان من همين كارها را با كادرفني خودم مي‌كنم و بي‌رحمم! فرداي آن روز كروش دوباره به من گفت بايد فيلم آخرين تمرين‌شان را بياوري. به او گفتم مي‌خواهي من را بكشي؟!

كروش به من گفت سرباز وطن

روز قبل از بازي، كروش به‌هم ريخته بود. يك گل مي‌خورديم، تمام بود. گفت بايد فيلم را بياوري. اين بار رفتم داخل ورزشگاه و وارد اتاق press شدم. در را از پشت بستم. خلاصه دوربين‌ها را دوباره كار گذاشته بودم و فيلم گرفتم. بعد از كره نوبت ما بود. خلاصه فيلم آخر را هم دادم به كروش. همان‌جا كروش به من گفت كه تو سرباز وطن هستي. گفت نه پاداش مي‌گيري و نه پول اما اين‌طور كار مي‌كني. گفت او كاپيتان سابق باشگاهش و تيم‌ملي بوده اما به خاطر تيم‌ملي اين ريسك را كرد و از در و ديوار بالا رفت. آن فيلم‌ها واقعاً در موفقيت ما تأثير داشت.

ماجراي قليان‌كشي را علم كردند


بعد از بازي با كره، كروش به من گفت كه نمي‌داند بعد از جام‌جهاني‌ هست يا نه اما ارتباط و دوستي ما سرجايش خواهد بود. گفت هر كمك و ايده‌اي بخواهي، به تو مي‌دهم. گفتم مي‌خواهم به فضاي باشگاهي بروم. بعد از اتفاقات كيش بود كه تصميم گرفتم از تيم اميد بروم. يك عده از دوستان ماجراي قليان‌كشي بازيكنان را علم كردند. كسي به فكر تيم نبود. يكي رفته بود خودش قليان بكشد، مسئولان به او گفته بودند كه تيم اميد هم قليان كشيده و پولش را نداده است. بعد هم مسئولان كافي‌شاپ روي خط برنامه 90 آمدند و همه چيز شروع شد. ديدم فدراسيون هم پشت قضيه نمي‌‌آيد كه از باشگاه‌ها بازيكن بگيرد. يكي مي‌گفت بازيكن مي‌دهد، يكي مي‌گفت نمي‌دهد. تيم اميد فضاي جام‌جهاني‌ شد. من به كفاشيان گفتم بايد نگاه عوض شود، شما به مربي ايراني اطمينان نداريد. ديگر نمي‌توانستم بمانم.

از نبي جدا شدم

بعد از تيم اميد، به آقاي نبي دبيركل فدراسيون گفتم كه بهتر است ما از هم دور باشيم. وقتي دستيار قطبي شدم گفتند كار نبي بود. وقتي مربي تيم اميد شدم گفتند كار او بود. گفتم از هم دور باشيم بهتر است چون من به شما آسيب مي‌زنم و شما به من. در حالي كه ما رفقاي 20 ساله بوديم. من فوتبالم را در پارس‌خودرو آغاز كردم كه ايشان مديرش بود. متهم شده بوديم به برج‌سازي با هم، يا اينكه قطعات كامپيوتر وارد مي‌كنيم و تو كار پوشاك هستيم. ما هيچ بيزینسي جز دوستي نداريم.

اين شكلي مربي نفت شدم

مي‌گفتند برنامه من را منزوي براي نفت نوشته است. در حالي كه من با توجه به تجربه‌اي كه از كار با كروش داشتم مي‌دانستم بايد چه چيزي بنويسم. هيچ‌كس هم براي رفتن من به نفت واسطه نشد، خود آقاي قنبرزاده تماس گرفت و گفت ما 10 گزينه داريم كه يكي شما هستيد. من 30 صفحه برنامه به آنها دادم. گفتم كسي نبايد در كارم دخالت كند. 10 روز به من زنگ زدند كه سه گزينه نهايي انتخاب كرده‌ايم كه شما هم جزوشان هستيد. به گفته خود آقاي قنبرزاده براي ديگر گزينه‌ها از همه جا زنگ زدند به جز من. اعضاي هيأت مدير باشگاه هم در نهايت با 10 رأي از 10 رأي، من را انتخاب كردند. گزينه‌هاي ديگر هم بودند كه بنده با آنها روبوسي كردم و به من تبريك گفتند.

امير زنگ زد، گفت بيا استقلال

جدايي من از پارس‌خودرو و حضور در استقلال، خيلي ساده اتفاق افتاد. به سادگي خوردن يك بيسكويت. من در خانه خوابيده بودم كه ديدم تلفن زنگ خورد. يكي از دوستانم تلفن را برداشت و گفت مي‌گويد امير قلعه‌نويي هستم. فكر كردم دارد اذيت مي‌كند. آخر از اين اتفاق‌ها مي‌افتد اما تلفن را كه گرفتم، ديدم خود امير است چون روبه‌رويش بازي مي‌كردم و صدايش را مي‌شناختم. او گفت استقلال تو را مي‌خواهد. گفت آقاي عبداللهي و بهتاش فريبا مي‌خواهند به استقلال بيايي. گفتم چراكه نه. تأكيد كرد كه پول نداريم. من هم گفتم مفتي مي‌آيم. كاپيتان استقلال هم به من زنگ زده. تا آن موقع 200 بازي استقلال را در ورزشگاه ديده بودم. حتي وقتي در پارس‌خودرو بازي مي‌كردم به ورزشگاه مي‌رفتم و استقلال را تشويق مي‌كردم.

قراردادم اينقدر بود

سال 73 كه به استقلال رفتم، به من گفتند 210هزار تومان به تو پول مي‌دهيم اما 320 هزار تومان در قراردادم نوشته بودند. گفتند اين پول را مي‌دهيم براي لباس. همان سال شرط گذاشتم اگر مرد سال فوتبال ايران شوم، يك ميليون تومان مي‌خواهم. اگر بالاي 8، 9 گل زدم هم يك ميليون مي‌خواهم. مديران هم كه فكر مي‌كردند نمي‌شود و با خنده اين‌ها را در قرارداد نوشتند. اتفاقاً همان سال بهترين بازيكن فوتبال ايران شدم و 8، 9 كاشته زدم.

به جان اميرم به تمرين پرسپوليس نرفتم

من هميشه رابطه خوبي با هواداران پرسپوليس داشته‌ام. الان در خيابان هم من را مي‌بينند لطف مي‌كنند. آنها را دوست دارم اما چرا اين حرف را زدم؟ من 20 سال اين حرف‌ها را جايي نزدم. ولي بارها گفته‌اند منصوريان به تمرين پرسپوليس رفت تا تست بدهد. مي‌گفتند او با رضا شاهرودي هم به تمرين رفت ولي به جان اميرم كه تمام زندگي‌ام است، نه با رضا شاهرودي و نه تنها به تمرين پرسپوليس نرفتم كه بازيكن اين تيم شوم. من ديدم كه يك مقدار در كامنت‌هاي هواداران اين اخبار نادرست صحت دارد. من پرسپوليسي‌ها را دوست دارم ولي از روز اول استقلال را مي‌خواستم. من عاشق استقلال هستم. بعد نوشته بودند رفتم تمرين پرسپوليس تست دادم و قبول نشدم! مگر من بازيكن ليگ ‌برتري نبودم؟ چرا بايد تست مي‌دادم؟!

وقتي روشن را ديدم...

من اگر مي‌خواستم به پرسپوليس بروم راحت بود. آقاي نبي كه دوست نزديك عابديني بود. حتي دينورزاده هم گفت كه من با عابديني نزديكم و مي‌توانم با او حرف بزنم ولي بازي در استقلال رؤياي بچگي من بود. در 10 سالگي حسن روشن را ديدم، نزديك بود سكته كنم. او با همسايه روبه‌روي ما رفت و آمد داشت. در را باز كردم، او را ديدم هنگ كردم. يك بار در را بستم و دوباره باز كردم و ديدم خودش است. فقط به او خيره نگاه مي‌كردم. شلوار تنگ پوشيده بود با پيراهن يقه خرگوشي.

برادرم را آتش مي‌زدم!

شنيدم كه مي‌گفتند برادرم مصاحبه كرده و گفته عليرضا پرسپوليسي بوده! اگر اين مصاحبه را انجام مي‌داد كه آتشش مي‌زدم! محمدرضا واقعاً پرسپوليسي افراطي است و براي اين تيم تسبيح مي‌اندازد. 10 دقيقه از بازيكنان تعريف مي‌كند، 10 دقيقه فحش مي‌دهد. نمي‌دانم در خانواده ما كه همه استقلالي هستند او چطور پرسپوليسي شد. علي پروين و كريم باقري عشق‌هايش هستند.

پسرم گريه كرد

دربي 3-2 را با محمدرضا برادرم ديدم. وقتي استقلال در 10 دقيقه 3 گل خورد، نمي‌دانستم چه‌كار كنم. پسرم گريه كرد. محمدرضا هم كري مي‌خواند. در همان دربي كمرم گرفت و تا دو، سه روز فقط فيزيوتراپي مي‌رفتم.

همسرم مي‌گويد بزرگترين شانس زندگي‌ات اين بود كه سرت را تراشيدی!


خانمم مي‌گفت بزرگترين برد زندگي‌ات اين بود كه يك روز سرت را تراشيدي، خدا پدر و مادر آن هم‌تيمي آمريكايي‌ام را بيامرزد كه اين شرط را بستيم و سرم را تراشيد. ما در سن‌پائولي بوديم، قرار شد اگر تيم به بوندس‌ليگا آمد، سرهاي‌مان را بتراشيم. همه گفتند، من هم آن وسط گفتم قبول. گفتم حالا يك حرفي مي‌زنيم تا بعدش خدا بزرگ است، يك‌طوري مي‌پيچيم به بازي. تيم صعود كرد و ليگ تعطيل شد. من آمدم ايران تا 20 روز بعد. در برگشت ديدم همه تيم سرهاي‌شان را كچل كردند. ‌گير دادند به من كه تو چرا اين كار را نكردي، گفتم حالا بعداً سرم را مي‌زنم. قبول نكردند. رفتند ماشين آوردند و همان‌جا سرم را تراشيدند. يك هم‌تيمي آمريكايي داشتم كه هم‌اتاقم بود. او ‌ام‌ال‌اس بازي كرده بود، دفاع چپ تيم‌ملي‌شان بود و بعد هم رفت چارلتون. اسمش گيبس بود. او پريد تيغ آورد و سرم را تراشيد. مي‌گفتند حرف زدي، بايد عمل مي‌كردي. سرم را قبل از بازي با لوركوزن زدند، تيغ انداختند سفيد شد مثل برف! شب كه رفتم خانه، امير پسرم تازه راه افتاده بود. دستش را به ديوار مي‌گرفت و تاتي‌تاتي مي‌كرد. آن شب رسيدم خانه، آمد سمتم. كلاهم را كه برداشتم، شروع كرد به دويدن و دررفت! خودم خيلي ناراحت شدم كه چرا سرم را تراشيدم ولي گذشت و اين جا افتاد. چند وقت پيش خانمم مي‌گفت يكي از دلايلي كه چهره‌ات در ياد هواداران استقلال ماند، تراشيدن سرت بود. خودم ديدم راست مي‌گويد. الان ديگر سرم برند شده. حتي خودم را بكشم، كلاه‌گيس هم بگذارم، كسي با مو قبولم نمي‌كند. البته من تنها كچل بدشانس هستم! فقط در يك جا شانس مي‌آورم، آن هم جاي پارك است. دقيقه 95 گل مي‌خورم اما بروم تو بازار پامنار، جلويم يك ماشين مي‌رود بيرون تا بتوانم پارك كنم.

قصه دعوا با استيلي

4 به 2 بازي مي‌كرديم يك كمي حرف‌مان شد. سن‌مان كم بود. 4 به 2 بازي مي‌كرديم، با هم بحث‌مان شد و چند تا مشت هم براي هم انداختيم. ما آن‌موقع با حميد استيلي در سنگاپور هم‌خانه بوديم. يك هفته بعدش با هم رفتيم سنگاپور. ببين من تكنيكي بودم و حميد فيزيكي. او شش هم كه نداشت. 200 دقيقه مي‌دويد انگار نه انگار. در دربي‌ها همديگر را مي‌كشتيم ولي با هم خيلي رفيق بوديم. آن دعواي هنگ‌كنگ هم يك شوخي بود بيشتر، كه به 4 تا مشت ختم شد اما بعدش با هم رفتيم سنگاپور. من، حميد و عليرضا رضايي‌منش با هم سنگاپور بازي مي‌كرديم، هم‌خانه هم بوديم. البته حميد هيچ كاري نمي‌كرد. دست به سياه و سفيد نمي‌زد. مي‌گفت من بزرگترم و احترام پيشكسوت واجبه!
منبع: خبرآنلاین