چند روزی است که در جاده (نجف – کربلا) قدم میزنیم و زائران زیادی را دیدهایم، زائرانی که روزهاست در حال حرکت هستند.
اینجا ورودی کربلاست...
دلها بوی سیب گرفته و زمین بوی گلاب ناب میدهد؛
چهرهها رنگ اشک به خود گرفته ...
عاشقان حسین (ع) بعد از روزها پیادهروی به سرزمین کربلا رسیدهاند؛
همه نوحهخوان شدهاند و قدمهای آخر خود را با نوای "امان از دل زینب(س) برمیدارند؛
شماره ستونهای جاده به هزار چهارصد رسیده و ما در نزدیکی حرم هستیم؛
اینجا ورودی کربلاست...
بانویی دست بر پهلو ایستاده و به استقبال زائرین میآید؛
به تکتک زائرین خوشامد میگوید...
گوش دل را که باز کنی؛ ناله مادری را میشنوی که در صحرای خروشان کربلا برایت نوحه میخواند:
َبُنَیَّ! قَتَلوکَ ذَبَحوکَ وَ مِنَ الْماءِ مَنَعوک...
دل زمین و آسمان آشوب است
پاهای تاولزده...
چهرههای سوخته ...
موهای آشفته و غبارگرفته...
لبهای تشنه...
و پاهایی که لنگلنگان به سمت حرم در حال حرکتند؛ همه روایتگر عشق شدهاند...
حالا همهی عاشقان نشان از معشوق گرفتهاند...
اینان معشوقِ جانشان آن بانویی است که یک اربعین دور از یوسفش به سر برده و حالا پس از 40 روز سختی دوباره در مسیر وصال یوسفش قرار گرفته و امروز به کربلا رسیده است...
میخواهم از لحظه وصال عقیله بنی هاشم با حسین(ع) بنویسم؛
اما دست و دلم به نوشتن نمیرود؛
روضه اربعین را به راوی کربلا وامیگذارم؛ همان بانویی که حالا پس از یک اربعین همراه سرهای به نیزه رفته عزیزانش به کربلا رسیده است و با برادر نجوا میکند؛
روضهخوان اربعین زینب(س) است؛
باور نمی کنم که رسیدم کنار تو/ باور نمی کنم من و خاک و دیار تو
یک اربعین گذشته و من پیرتر شدم/ یک اربعین گذشت و شدم همجوار تو
یک اربعین اسیر بلایم، بلای عشق/ یک اربعین دچار فراقم، دچار تو...
یک اربعین دویدهام و زخم دیدهام/ دنبال نالههای یتیمان زار تو
یک اربعین به گریهی من خنده کردهاند/لبهای قاتلان تو و نیزهدار تو
یک اربعین به روی سرم شعله ریختند/ با چادری که سوخت رسیدم کنار تو...
مثل رباب مثل همه تار گشتهاند/ چشمان خستهی من، چشم انتظار تو
روز تولدم که زدم خنده در برت/ باور نداشتم که شوم سوگوار تو
با تیغ و تیر و دشنه تو را بوریا کنند/ با سنگ و تازیانه مرا داغدار تو...
یادم نمیرود به لبت، آب آب بود/ یادم نمیرود بدن نیزهزار تو
حالا سرت کجاست که بالای سر روم/ گریم برای زخم تن بیشمار تو
یک مشت خاک روی تو و من دعاکنان/ شاید شوم نشان تو، سنگ مزار تو
حکایت کرب و بلا همچنان باقی است...