کد خبر 371480
تاریخ انتشار: ۲۳ آذر ۱۳۹۳ - ۲۱:۰۷

روایتی داستانی از تاریخ خلفا و مقتل امام حسین (ع) که توسط یک نویسنده یا به عبارت بهتر داستان نویس اهل سنت و حنفی مذهب از منطقه سین کیانگ به فارسی و با فرهنگ چینی نگاشته شده و از ویژگی های استثنایی در گزارش داستانی تاریخ اسلام و عاشورا برخوردار است.

به گزارش مشرق،‌ تبدیل تاریخ به روایت، اتفاقی است که بر اساس اصولی ویژه در صحنه تاریخ نگاری و داستان نویسی رخ می دهد. این کار در بخش های خاصی از تاریخ بیشتر روی می دهد و یکی از بیشترین مقاطع تاریخی که حالت روایی و قصه ای پیدا می کند، تاریخ دینی اعم از رویدادها و رجال آن است. دلیل آن هم وجود شخصیت های جذاب، رویدادها مهم، و دلبستگی عمیق مردم به آنهاست. 


در بخش تاریخ دینی، داستانهایی که در باره حضرت رسول (ص) نوشته شده، یک نمونه از این دست تبدیل تاریخ به روایت است که هم در عربی و هم در فارسی وجود داشته است. کتاب «قصه رسول» که چند سال پیش توسط میراث مکتوب چاپ شد یک نمونه از این متن هاست. نمونه دیگر «ذروة العلیا» سیره داستانی رسول (ص) بوده سالها پیش توسط خود بنده توسط نشر علم منتشر شد.


اما در باره عاشورا، این اتفاق در دایره ای وسیع تر افتاده و نه تنها عاشورا و حکایات مقتل، بلکه داستانهای بعدی آن مانند ماجراهای مختار و حتی ابومسلم (به بهانه انتقام گرفتن از امویان) مورد علاقه مردم قرار گرفته است. محور این داستانها به لحاظ بنیاد، مبتنی بر علاقه به خاندان پیامبر (ص) است، اما خود امام حسین (ع) و یا مختار ویژگی هایی دارند که شخصیت آنان را بسیار جذاب می کند. 


صرف نظر از صورت تاریخی این مقطع، روایت داستانی آن همواره مورد علاقه مردم بوده و دهها نمونه از آن وجود دارد که برخی مانند روضة الشهداء از شهرت بیشتری برخوردار شده است. از میان مختارنامه ها نیز برخی چاپ شده و شماری نیز هنوز به صورت خطی باقی مانده است.


شکل داستانی برای روایت عاشورا، تقریبا در همه سطوح در نظم و نثر وجود داشته و از اواخر عصر صفوی به این سوی، به ویژه در قالب تعزیه و عمدتا نظم قالب های تازه ای بدست آورده و بر حجم آن بسیار بسیار افزوده شده است. 


در بیشتر این موارد، اساسا صحبت کردن از این که کدام بخش آنها درست و کدام یک غیر تاریخی است، بی فایده است. اینها بخشی از فرهنگ عامه شده و جدا از مسیر تاریخ، شکل داستانی آن استمرار یافته و به طورمداوم بر حجم آن افزوده شده و تغییرات کیفی و کمی پیدا کرده است.


آنچه در کتاب حاضر می توان گفت این است که روایت حاضر، توسط یک سنی نوشته شده و از این زاویه بیان داستان کربلا و البته تاریخ خلفای قبل از آن، شکلی متفاوت پیدا کرده است. گفتنی است که کاشفی هم در روضة الشهداء به عنوان یک شیعه ظاهر نشده، اما کاری هم به عقاید اهل سنت و رعایت دیدگاه های آنها نداشته است. در حالی که مقتل حاضر توسط یک نویسنده سنی حنفی شرقی و به احتمال بسیار زیاد از ایالت سین کیانگ نگاشته یا تحریر مجدد شده و از این که که تلاش کرده است بیان عقاید و باورهای خود با عشق و علاقه خاص به کربلا و امام حسین (ع) به گونه ای جمع کند متن جالبی است.


از نظر داستانی، روایت این کتاب، در برخی از داستانها شباهت با موارد مشابه دارد، اما تا آنجا که جستجو شد موارد داستانی کاملا متفاوت و تازه ای در آن وجود دارد که منحصر به خود این کتاب بوده و از این جهت آن را می توان یک روایت مستقل به شمار آورد. در این زمینه شاید داستان شهربانو که با کیفیت خاصی در این کتاب بیان شده، یکی از این موارد تلقی شود.


همان طور که اشاره شده معمولا مختارنامه ها، اگر شامل کربلا هم باشد، از رسیدن خبر مرگ معاویه به مدینه آغاز می شود، اما کتاب حاضر، یک دوره تاریخ خلفا را نیز در خود جای داده است. گرچه فکر می کنیم این بخش به نوعی تنظیم شده است که مقدمه ای برای بیان مقتل امام حسین باشد. اما در همین بخش نیز شکل داستانی بسیار جالبی وجود دارد و برای مثال مطلقا از جنگ جمل و صفین یاد نشده و به جای آن از جنگ معاویه با امام علی (ع) در حمله به مدینه یاد شده است. گفتنی است که بخش دیگر آن پس از مقتل و داستانهای تاریخی است که در باره گرفتن انتقام از خون امام حسین (ع) عنوان شده و مسائل تازه فراوان دارد.


دیدگاه نویسنده در باره اهل بیت و برگزیدگی آنان یکی از شاخص های اصلی این روایت داستانی است که به خودی خود رشته اصلی داستان و پشتوانه آن به شمار می آید. با این حال صحنه های جنگی کربلا، چینش داستان به شکل دلخواه و برخلاف روال قطعی تاریخ و گاه تعابیر به کار رفته، همه از مسائلی است که می تواند مورد توجه اهل ادبیات قرار گیرد.


به هر روی، کربلا تنها ویژه مورخان نیست که بخواهند با دقت های تاریخی به آن بپردازند، بلکه از این داستانها چنین بدست می آید که توده های مردم، از سنی و شیعه، بر حسب علاقه خود نسبت به این رویداد عکس العمل نشان داده و آن را البته بر اساس ارزشها و ایده الهایی که در آن هست، مطابق میل خود روایت کرده اند. 


در دهه های اخیر شاهدیم که حتی مسیحیان و برخی از فرقه های دیگر و گاه هندوها نیز با این رویداد کنار آمده اند. اینها نشان می دهد که عاشورا امکان تبدیل شدن به یک سوژه جهانی را دارد و می توان آن را در بسیاری از فرهنگ ها وارد کرد.


تصحیح و انتشار این کتاب، ایده دوستم آقای دکتر محمد باقر وثوقی بود. نسخه تایپ اولیه شد. ایشان مروری کردند و مقدمه ای در باره ویژگی های نسخه به خصوص جنبه هایی که مربوط به زبان چینی و استفاده از برخی از تعابیر و لغات چینی بود نوشتند. بنده متن را مقابله کامل کرده و مقدمه ای مبسوط در باره ارزش تاریخی آن و نیز گزارشی از سیر حوادث از نظر این وقایع نگار نوشتم. 


نمونه ای از تمامی صفحات بخش مقتل در پایان کتاب آمد تا دوستانی که اهل ادب هستند و به خصوص علاقه مندان به رابطه ادبیات فارسی و چینی بتوانند وی آن تامل داشته باشند. با توجه به این تصاویر امکان غلط گیری از کار ما هم وجود دارد که البته ادعایی در این که یک متن کامل بدست داده ایم نداریم و منتظر آن هستیم تا اگر اشتباهی رخ داده اصلاح شده و به ما گوشزد شود.


همان طور که در مقدمه دکتر وثوقی اشاره شده این نسخه در بخش شرقی چین تحریر شده و به صورت یک متن مورد استفاده در دسترس بوده است. با این حال عجالتا همین یک نسخه در دسترس ما بوده و روشن است که تصحیح بر اساس یک نسخه مشکلات خاص خود را دارد.



در اینجا یکی دو نمونه از متن های کتاب را می آورم با این که اطمینان دارم با این دو سه نمونه نمی توان نشان از اهمیت جدی این متن بدست داد:

در باره به میدان آمدن هاشم مرقال گوید:

بعد از آن لشکر امیرالمؤمنین حسین، مردی در میدان درآمدند بر بالای اسبی نعره جنگ سوار شده، برگستوانی نیکو بروی اسب کشیده، و جلاجل‌های زین بسته، و آن سوار خفتان لعل پوشیده، و نیزه چون مار ارقم در دست گرفته، و کمانی خوب در بازو افکنده، و جعبه پر از تیر خدنگ در میان استوار کرده، و شمشیر یمانی حمایل کرده، و سپر مکّی در پس پشت آورده، به این هیکل و به این آلت در میدان درآمد و نعره برد و بر خود بخروشیده و خُود از سر برداشت، و به آواز بلند بگفت: هرچه [= که] مرا داند یا نداند، منم برادر سعد وقاص، شاگرد امیرالمؤمنین علی ـ رضه عنه ـ اگر برادرزاده من یار خوارجیان است، من د[و]ستدار خاندانم، منم هاشم. و این هاشم پسر عتبه وقاص بود، و عمر سعد، پسر سعد وقاص بود. این یکی دوستدار خاندان بود، و آن دیگر خوارج گنده دهان بود تا بدانی که از یکی قالب دو خشت می‎آید: یکی منبر محراب را شاید و یکی مزبله....

و در وقت به میدان آمدن علی اکبر چنین گوید:

عبدالله زیاد روی سپاه کرد گفت: این فرزند حسین است ـ رضه عنه. کیست آن مردی که برود و سرش را از تن جدا کند؟ خوارجی بود از نام‌داران شام و نام او مصراع بن غالب بود. اسب در میدان راند، و برابر علی اکبر آمد، و به گرز با او حمله کرد و خواست تا گرزی بر وی زند. 


علی اکبر نیک مردانه بود. نعره بزم و گرم زده، اندر آمد، و کمربند مصراع را بگرفت، و چنان درکشیدش که از اسب بخاک درافتاد، و در روی افتاد. خواست تا برخیزد، علی اکبر یکی شمشیر بر میان مصراع زد، بدونیم کردش. 


سواری دیگر اندر آمد، هنوز در میدان راست نه استاده بود که علی اکبر بدوزخ فرستادش. بعد هر کدام بیرون می‎آمدند، علی اکبر به دوزخ می‌فرستاد تا صد و هفتاد کس را به دوزخ فرستاد، و کسی دیگر بیرون بیامد و گرما در تفسیده بود، و تشنگی بر وی غالب شده. شتابان پیش پدر آمد، و خُود را از سر برداشت و در پای پدر افتاد. پدر او را در کنار گرفت و بر رویش بوسه چند داد، و زبان انگشت خود را در دهان او نهاد، و گرد میدان را بزبان از دهان او دور می کرد، و پاک می‌کرد. 


علی اکبر گفت: ای پدر! اگر یک دم آب یابم تا بخورم، جمله سپاه خوارجیان را پست کنم. بعد از آن به سوی مادر رفت و در پای مادر افتاد، و مادر را وداع کرد، و به نزدیک خواهران رفت. خواهران در پای او افتادند، وداع کردند. الوداع می‌گفت. بعد از آن پیش عمّه خود ام‌کلثوم رفت، و در پای او افتاد، و بسیار بگریست، و او را نیز وداع کرد. 


علی اکبر را پدرش آواز داد و گفت: ای جان پدر و ای مونس عمّان پدر! زود بیا، علی اکبر از پیش مادر برخاست و پیش پدر آمد. او را پدر در کنار گرفت و گریستن گرفت، و از پیش گریستن علی اکبر وداع کرد. پدرش گفت ای جان پدر! مرا همه عمر امشب بیش نیست، از آنکه جدّم مرا در خواب گفته است که روز دهم ماه محرم شب آذینه بر ما خواهی آمدند. بعد از آن علی اکبر پدر را وداع کرد، و اسب را در میدان راند، و برابر صف خوارجیان آمد، و از آن خوارجیان صد سوار در میدان آمده بودند، علی اکبر نعره بزد، و چون شیر بر ایشان حمله کرد، و از چپ و راست می‎زد تا آورده‎اند از آن سواران قرب چهار مرد را بکشت و دیگران بگریختند. 


علی اکبر باز پیش پدر آمد. زبان از دهان افتاد. گفت ای پدر! یک قطره آبم بده. امیرالمؤمنین حسین ـ رضه عنه ـ گریان شد گفت: ای جان پدر! من تشنه هفت روزه‎ایم [= ام]، پس آنگاه انگشترین رسول را در دهان او نهاد، و مزیدن [= مکیدن] گرفت، اندکی حلقش تر شد. باز حمله کرد هزار مرد از لشکر خوارجیان جدا شده بودند، خویشتن را بر ایشان زد و جنگ آغاز کرد و چپ و راست می‎زد، و می‎افکند تا آورده‎اند که از آن خوارجیان قرب دویست مرد را بکشت، و نیزه زنان آن لشکر را تا صف لشکرانشان برد. چون آن سپاه بدیدند آن شیر بچه چگونه جنگ می‌کند، از پیش و پس همه لشکر بر وی غلبه کردند، و بسیاری از ایشان خوارجیان از آن سگان دیگر را بکشت، و آخر کارش کردند، و از پایش درافکندند. علی اکبر نیز شهادة یافت و بصدر جنّت خرامید، قالوا انّا لله و انّا الیه راجعون. آنگاه باد برخاست و خاک در چشم همه عالم کرد. 


امیرالمؤمنین حسین ـ رضه عنه ـ برهنه کرد و خروشان بسوی اهل بیت آمد و گفت که از علی اکبر آن دریغ آمد. خروش از اهل بیت برآمد. شهربانو گریان شد و نعره می‎زد، و امیرالمؤمنین حسین ـ رضه عنه ـ به مصاف آمد، به وقتی که خوارجیان بازگشته بودند، همه خاک کربلا را بر سر کردند. شهربانو از بهر فرزندان آن روز گریه و نوحه می‎کرد، اگر سنگ را چشم بودی، بر وی بگریستی. هیچ مادری را بداغ فرزند مبتلا نگرداند، و خواهران و عمّه او ماتم علی اکبر می‎داشتند و او را بخاک دفن کردند.

منبع: خبرآنلاین