کد خبر 37404
تاریخ انتشار: ۱۵ فروردین ۱۳۹۰ - ۱۱:۵۰

جواناني که اکنون تبديل به تصاوير روي ديوارها يا نامي بر کوچه‌ها شده‌اند، روزگاري با لبخندهايشان رفتند، به اميد آنکه ما که برجاي مانده‌ايم ميراث‌دار ارزش‌هايشان شويم.<BR>

به گزارش مشرق، برنا نوشت: احمد دهقان از جمله داستان‌نويسان معاصر ايراني است که با بهره‌گيري از تجربيات متفاوتش از جنگ ايران و عراق داستان‌هاي متعددي را به رشته تحرير درآورده است.

وي با تصاحب جايزه ادبي جشنواره بيست سال ادبيات داستاني وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي و جايزه بيست سال ادبيات پايداري براي نوشتن رمان سفر به گراي ??? درجه به شهرت رسيد و به عنوان نويسنده‌اي متفاوت و تابوشکن در عرصه دفاع مقدس شناخته شد.

ايستگاه فراموشي

رمان " من قاتل پسرتان هستم" نيز يکي از بهترين مجموعه داستان‌هاي اين نويسنده است که به خاطر علت عبور از خطوط قرمز از حملات منتقدان دور نمانده است. اين رمان متشکل از 9 داستان به نام‌هاي " مسافر"، " بلدرچين"، "بن بست"، " زندگي سگي"، "تمبر"، " پري دريايي"، " بازگشت"، " من قاتل پسرتان هستم" و " پيشکشي" است.

اين داستان‌ها روايتگر موقعيت رزمندگاني است که يا دوران جنگ را پشت سر گذاشته‌اند و به نوعي وارد دنياي پس از آن شده‌اند و يا قرار است که به اين دنيا قدم بگذارند، دنيايي که با ارزش و آرمان‌هايي آن‌ها تفاوتي بي‌رحمانه دارد. دنيايي که در داستان " بازگشت" تا حدي به تصوير کشيده شده است. اين داستان وضعيت رزمندگاني را روايت مي‌کند که جنگ را به پايان رسانده اند و مي‌خواهند به شهر و ديار خود باز گردند، اما هنوز دقايقي از اعلام صلح نگذشته فراموش مي‌شوند و حتي وسيله نقليه‌اي در اختيار آن‌ها براي بازگشت قرار نمي‌گيرد.

فرمانده ادامه داد: از پارسال تا حالا از گروهان من فقط پانزده نفر باقي مانده. من ديگر تحمل ندارم. اگر قطار نمي‌فرستند تا به خانه‌هامان برگرديم، خودمان جلوي قطارها را مي‌گيريم و مجبورشان مي‌کنيم تا ما را با خود ببرند.

نهايتا رزمندگان خسته به زور سوار قطار مي‌شوند، اما جايي براي آن‌ها در کوپه‌ها وجود ندارد و پس به ناچار در راهرو مي‌نشينند، اما در همان راهرو هم مورد سرزنش ماموران قطار قرار مي‌گيرند.

اين اتفاق در داستان " بليط" شکل ديگري از جدايي باورهاي جنگ را به نمايش مي‌گذارد، وتکه‌اي از موقعيتي و زندگي کنوني مرداني را روايت مي‌کند، که ديروز پشت خاکريز و جبهه‌ها اسلحه به دست مي‌گرفتند، تا با اعتقاداتشان از مرز و بوم کشورهاشان دفاع کنند و امروز برگشته‌اند تا با زندگي روزمره درگير شوند و در دنيايي که ارزش‌هايشان را از دست رفته مي‌بينند، سرگردان مي‌شوند. بياباني يکي از شخصيت‌هاي اين داستان است که در جبهه فردي به نام عباس کيان را نجات داده است، اما امروز آن شخص حاضر نيست دست ياري خود را به او دراز کند و نجاتش دهد.

با اين همه در نهايت نااميدي داستان شعله‌‌اي روشن مي‌شود و رزمنده‌اي ديگر با وجود مسائل و درگيري‌هاي ذهني‌اش قول کمک به او مي‌دهد و اشاره به اين مسئله يعني که دهقان اصراري بر سياه نمايي ندارد، او فرياد همه بد هستند را سر نمي‌دهد، اين نويسنده به مخاطبان خود هشدار مي‌دهد و يادآوري مي کند و در اين بيدار باش شباهت فراواني با فيلم ساز سرشناس ايراني حاتمي کيا دارد.

مرزي ميان شخصيت‌هاي سفيد و سياه

شخصيت‌هاي داستان‌هاي دهقان حقيقي‌اند، نه سياه‌اند و نه سپيد. مثل همه آدم‌ها خاکستري‌اند، مي‌ترسند، دوست مي‌دارند، فداکاري مي‌کنند و حتي در اين فداکاري براي باز پس گرفتن خاک وطنشان از بيگانگان دست به کارهايي مي‌زنند که بعدها شايد نتوانند وجدان خود را آرام نگاه دارند. در داستان "من قاتل پسرتان هستم" فرزاد بنکدار، در موقعيتي دردناک مجبور مي‌شود براي حفظ جان رزمنده‌ها وموفقيت عمليات، هم رزم و دوست مجروح خود را از بين ببرد، او در نامه‌اي که براي پدر اين هم جبهه‌اي نوشته به گناهش اعتراف مي کند.

داستان "من قاتل پسرتان هستم" در ابعاد مختلف قابل بررسي است. برخي نويسندگان دفاع مقدس و منتقدان براين باورند اين داستان با قصد سياه نمايي از جنگ و نشان‌ دادن تلخي جنگ نگاشته شده و بعضي آن را به عنوان واقعيت انکار ناپذير جنگ قبول مي کنند و با اين کار نشان مي‌دهند که اگر آن‌ها هم در جايگاه فرزاد بنکدار بودند به ناچار همان کار را مي‌کردند و در نهايت هرگز از گناه خود نمي‌گذشتند.

شعارزدگي يا واقعيت جنگ

احمد دهقان به جهت حضورش در جنگ تصويري حقيقي را به مخاطبان مي‌نماياند. او در نشست نقد و بررسي "پرسه در خاک غريبه" درباره تصويري که ادبيات و فيلم‌هاي سينمايي از جنگ داده مي‌شود گفت: در بيشتر تصاوير جنگ، فرماندهان جنگي انسا‌ن‌هايي با بهره هوشي اندک و زورمند هستند. بايد بدانيم ضعيف نشان دادن دشمن چيزي به ارزش‌هاي دفاع مقدس اضافه نمي‌کند، بلکه هر چه توان و قدرت مهاجم افزايش يابد ، شکست دادن آن اهميت بيشتري مي‌يابد.

اما دهقان متاسفانه تا اندازه‌اي در داستان‌هايش متهم به سياه نمايي از جنگ شده است. نگاه تلخ البته از مشخصه‌هاي آثار اين نويسنده به حساب مي‌آيد. اما اين نوع نگرش حاصل واقعيت گرايي نويسنده است.

شايد اين مفهوم را در نامه‌اي که سيد مهدي شجاعي، نويسنده و فيلمنامه نويس خطاب به دهقان نوشته بتوان جستجو کرد، او در اين نامه آورده :استوار و محکم بايست و مطمئن باش که در عرصه داستان در اوج ايستاده اي و با اين اثر"من قاتل پسرتان هستم" دررگ هاي اين بيمار محتضر ، يعني داستان کوتاه خوني تازه دوانده اي. قصه هاي اين مجموعه عمدتا تلخند اما مخلصانه، صادقانه، صميمانه و واقعي اند مثل خود جنگ.جنگ را هيچکدام از ما دوست نداشتيم.

وي ادامه داده: جنگ را هيچکس دوست ندارد و مقدمش را گرامي نمي دارد و براي ظهورش اسفند دود نمي کند، اما وقتي آمد همه پذيرفتيم به عنوان يک واقعيت تلخ و بچه هاي مخلص نه تنها شعله هاي گدازنده آن را به عنوان يک واقعيت پذيرفتند که درون و باطنشان را آنچنان گلستان کردند که آتش نمرود در مقابل سبزينگي شان لنگ انداخت و شعله هاي فتنه با همه قد و قواره اش تا قوزک پاي بچه هاي جبهه هم نرسيد. اما جنگ که تمام شد ،جز براي عده اي معدود ، انگار عشق ته کشيد و صفا و خلوص پر کشيد و زمينه و فضا براي رشد و خودنمايي و تاثيرگذاري گفتارهاي حرامي مساعدتر شد.

شجاعي در نامه‌اش تاکيد کرده : که مجموعه داستان تو منتقدانه است، دلسوزانه است و برخاسته از سردرد. و اين همان چيزي است که ترسيم آن همه تلخي را قابل تحمل مي کند. وقتي کسي از درون و داخل خانواده، مصيبت را مرور و واگويه مي کند، برچسب تخريب و شماتت و ملامت به تارهاي صوتي اش نمي چسبد.

اما برخي از نويسندگان دفاع مقدس با نگاهي ديگر آثار اين نويسنده را به بوته نقد مي‌کشند، احمد شاکري، نويسنده دفاع مقدس با انتقاد از کتاب " من قاتل پسرتان هستم" گفت: احمد دهقان در مجموعه داستان اخيرش ادعا مي‌کند که واقعيت را گفته است، به فرض اينکه اين کتاب وقايع را گفته باشد، اما آيا او توانسته در گزينش خود درست عمل کند. دهقان در انتخاب‌ها عدالت را رعايت نکرده است.

او در بخش ديگر مي‌افزايد: موانع عقلي و مواقع شرعي بايد در بيان وقايع لحاظ شود و اگر هم قرار است چيزي گفته شود بايد از تمام جنبه‌هايش گزارش شود و نه اينکه صرفا يک طرف گفته شود."

به هر روي "من قاتل پسرتان هستم" مجموعه‌اي تاثيرگذاراست، آن را مي‌توان بارها خواند و لذت برد، درست مثل فيلم‌ از" کرخه تا راين" و " آژانس شيشه‌اي". مي‌توان بسيار خواند و بسيار ديد و بيشتر از آن گريست و فکر کرد. شايد، اينگونه بار ديگر بتوانيم به ياد بياوريم، که جواناني که اکنون تبديل به تصاوير روي ديوارها يا نامي بر کوچه ها شده‌اند، روزگاري با لبخندهايشان رفتند، به اميد آنکه ما که برجاي مانده‌ايم ميراث دار ارزش‌هايشان شويم. آنان با جسارت و شجاعت به جبهه‌هاي جنگ رفتند، پس نبايد انتظار داشت کساني که به اين واقعه تاريخي و اجتماعي عظيم مي‌نگرنند آن را محتاطانه و با حذف وقايع ترسيم کنند.