خانواده شهید مزینی، علاوه بر حمیدرضا که به فیض شهادت نائل شده بود، دو جانباز به نامهای غلامرضا و محمدرضا را تقدیم انقلاب کرده است. در این دیدار مهمان خانواده محمدرضا مزینی بودیم.
علیاکبر مرجانی در این دیدار عزت و اقتدار ایران اسلامی در کشوری که هشت سال با آن در جنگ بود و نقش تصاویر بزرگ رهبر معظم انقلاب در منازل و خیابانهای عراق را ثمره خون شهدا برشمرد که همین موضوع سبب استقبال بینظیر مردم عراق از ملت ایران طی سفر به این کشور میشود.
حمیدرضا که متولد سال 1338 است، مانند برادر دیگر محمدرضا، در آموزش و پرورش معلم قرآن بود و فراغ بال بیشتری در آموزش دانشآموزان و نوجوانان داشت و در این باره توجه بیشتری نشان میداد.
معلمی قرآن در آموزش و پرورش
وی مدت زمان یک سال به این شغل ادامه داد و اعتقاد داشت که برای این شغل نباید پولی دریافت کرد. از این رو حقوق وی دریافت نشد و پس از شهادتش نیز که توسط آموزش و پرورش به خانواده این شهید در این باره اطلاع داده شد، آنان نیز از پذیرفت جمع حقوق وی بنا بر روحیهای که شهید در این باره داشت، امتناع کردند.
حمیدرضا گمنامی در راه خدا را سرلوحه کار خود قرار داده بود و از این رو هیچ مدرکی از وی در آموزش و پرورش موجود نیست. وی همچنین با وجود اینکه در گزینش سپاه مشغول به کار بود، هیچ مدرکی از خود در این نهاد به جای نگذاشته است که این خود دلیل دیگری بر گمنامی وی است.
حمیدرضا مزینی همچنین در جبهه مجروح شد و مدتی را در بیمارستان شیراز نیز بستری بود، ولی در این باره صحبتی با خانواده نکرد و آنان از این موضوع بیاطلاع بودند.
این شهید که به همراه برادرش در جبهه حضور یافته بود، اصرار فراوانی بر این موضوع داشت که در کنار برادر باقی بماند تا در لحظات حساس بتواند یاریگر یکدیگر باشند. سرانجام با اصرار وی، فرمانده گردان میپذیرد تا حمیدرضا و محمدرضا در کنار هم باقی بمانند.
انجام مسئولیت فارغ از تاثیرپذیری از حس خویشاوندی
طی عملیات رمضان، محمدرضا مجروح میشود و همین نکته بود که اصرار حمیدرضا را در پی داشت. وی برادر را تا پشت خط مقدم به عقب میرساند و با بیان اینکه مسئولیت خود را در اینجا به انجام رسانده است، به خط مقدم بازمیگردد. محمدرضا هنوز هم در شگفت است که چطور حمیدرضا پیکر مجروح او را در کنار شهدایی که در کنار هم آرمیده بودند، جای داده و رفته است.
وی به عهد و پیمانی که با خداوند متعال بسته بود تا آخرین قطره خونش عمل کرد و در این راه از خود ایستادگی نشان داد. آنچه امروز در قالب عزت و شرف و افتخار ایران اسلامی شاهد هستیم، به پاس زحماتی است که شهدا در این باره کشیدند.
حمیدرضا در پخش اعلامیههای حضرت امام(ره) نیز دست داشت و تلاش بسیاری در این باره میکرد. در میان دو سجده نماز، اعلامیهها را از جیب خود بیرون میریخت و هر کس که برگهای کنار وی قرار میگرفت، آن را در جیب خود میگذاشت.
تهدید خانواده مزینی توسط منافقین
خانواده این شهید در طول دوران پیش از پیروزی انقلاب اسلامی و سالهای نخست پس از آن، مورد تهدید منافقین قرار گرفته بودند. در این باره سه نامه به چشم میخورد که مضمون یکی از آنها به این شرح بود که «خانواده مزینی اعم از پدر و فرزندان ـ منظور پسران بود ـ به اعدام انقلابی محکوم شدهاید. اگر دست از کارهایی که در این باره انجام میدهید برندارید، به سزای عمل خود میرسید...» و نامههای دیگری از این دست.
جالب اینکه تهدید آنها یک بار نیز در تابستان سال 60 به مرحله اجرا درآمد و هنگام ورود پدر خانواده به منزل، منافقین با پرتاب یک نارنجک به داخل منزل، سعی در به شهادت رساندن آنها داشتند. محمدرضا مزینی در این باره میگوید: «در هنگام انفجار نارنجک، چند خیابان بالاتر بودم و با توجه به اینکه تازه از منزل خارج شده بودم، میدانستم که به جز مادرم و پدرم که راهی منزل بود، کسی در منزل نیست. به سرعت خودم را رساندم، ... پدرم به لطف خدا زنده بود و مادرم نیز خیلی ترسیده بود و رنگ به رو نداشت.»
با وجود چنین اقداماتی، پسران مزینی، از جمله حمیدرضا به فعالیتهای خود ادامه دادند. فرزند شهید این خانواده در ابتدا وارد کمیته انقلاب اسلامی شد و پس از آن به سپاه رفت.
وی در حین فعالیتهای سیاسی و نظامی خود، از فعالیتهای قرآنی غافل نبود و در جلسات قرآن استاد مولایی نیز به همراه برادرش حضور مییافت. خفقان به حدی بود که اجازه برگزاری چنین جلساتی را در مساجد نمیدادند و این جلسات در منازل و کوچههای فرعی تشکیل میشد که آن نیز شناسایی و حاضران در آن دستگیر میشدند.
ویژگیهای شهید مزینی
آراستگی به خصایل الهی از ویژگیهای حمیدرضا بود. انصاف که از ویژگیهای مومنان برشمرده شده است، از جمله خصایص این شهید بود که در تقسیم مواد غذایی نیز آن را رعایت میکرد. اغلب اوقات روزه داشتن و دائمالوضو بودن از دیگر خصلتهای این شهید بود.
با وجود تلاش بسیاری که وی در انجام فرایض دینی داشت، ولی حضور در جبهه طی ماه رمضان را بر گرفتن روزه ترجیح داد و بر این اساس در وصیتنامهاش نوشته بود که یک ماه روزه قضا دارد. پس از شهادت وی، دوستانش روزههای قضای حمیدرضا را ادا کردند.
نذوراتی که حمیدرضا انجام میداد نیز در نوع خود مثالزدنی بود. برای مثال وی که خود اهل مطالعه بود، در برآوردن یکی از حاجاتش نذر کرد که 500 تومان کتاب بخرد. پس از شهادت وی، بخش اعظم کتابهایی را که داشت به یکی از مساجد هدیه داده شد.
حمیدرضا در 13 آبان سال 62 در عملیات والفجر 4 و در منطقه پنجوین عراق به شهادت رسید و پس از 10 سال در تاریخ 29 مهرماه سال 72 پیکرش به میهن اسلامی بازگردانده شد.
وی از جمله نیروهای تخریبچی به شمار میرفت و به همین منظور لباس نیروهای بعثی را به تن میکرد که در حین عملیات شناسایی نشود. وی در حین باز کردن معبر، روی مین میرود و دوستانش که در فاصله دوری از وی قرار داشتند و متوجه این موضوع میشوند، صدای تیر خلاصی را که نیروهای بعثی به وی شلیک کردند شنیده بودند، ولی نتوانستند وی را به عقب بازگردانند.
در پایان این دیدار صمیمی، لوح تقدیری به رسم یادبود به خانواده این شهید تقدیم شد.
*ایکنا