کد خبر 37703
تاریخ انتشار: ۱۶ فروردین ۱۳۹۰ - ۱۲:۴۵

نقل است که تني چند از اجله عرصه سياست و ادله برکياست گردهم آمدند تا رسم ديدار نوروزي به جاي آرند و دل بدين سنت قوي دارند ، پس گل بگفتند و گل بشنفتند ومرواريد مذاق به آجيل و باقلوا بسفتند.

 نوروز رسمي است ديرين و سنتي شيرين و پارسيان را از آن سنت محترم تر و فرصت مغتنم تر نباشد.
نقل است که تني چند از اجله عرصه سياست و ادله برکياست گردهم آمدند تا رسم ديدار نوروزي به جاي آرند و دل بدين سنت قوي دارند ، پس گل بگفتند و گل بشنفتند ومرواريد مذاق به آجيل و باقلوا بسفتند.
چون اين کرده آمد، آنان را راي بر مشاعرت اوفتاد. و آن ، چنان است که هر يک بيتي بسرايند و قوت کلام بدان بيازمايند. القصه مهتر آنان ، مردي از آرادان بود و نقل است که عظيم خندان بود. پس سخن آغازيد و فرمود:

هر سال چو اسفند شود ره سپريم
با عزم قوي بودجه به مجلس ببريم

در بررسي بودجه جانا غم نيست
اين يک دم عيد را غنيمت شمريم

چون اين بفرمود جملگي ياران انگشت تحير به دندان گزيدند از اين غايت فصاحت.... زان پس نوبت بدان يگانه عرصه هنر و آن بيگانه با اخم و تشر مولانا « ضرغام سيمايي» رسيد. پس چين از جبين بگشود و فرمود:

من همانم که مرا جعبه جادو باشد
جمله فن و هنر يک سره در او باشد

طرفه فني بنمودم من از اين جعبه کز آن
چشم ارباب هنر روشن و پر سو باشد

چون رسد عيد به يک چشم زدن عرضه کنم
چند صد فيلم که بر جامعه الگو باشد

في المثل آن سريالي که نيارزد دو ريال
محتوايش سر و ته جنگ و هياهو باشد

نه عجب دار که در خانه مردم اينک
فارسي وان و بي‌بي‌سي و من و تو باشد

اين بود معجزت من، تو دگر هيچ مپرس
جمله اعجاز به پيشش سر يک مو باشد

چون سخن« مولانا » به آخر رسيد ياران احسنت بگفتند. زان سپس نوبت بدان «اسفنديار » رويين تن و آن گوينده اقوال هفتاد من، آن «محب الاوليا» و الانبيا و آن يگانه بي ريا رسيد. پس نفس چاق کرد و فرمود:

من آنم که تاريخ را از برم
ز دانشوران جهان من سرم

من آنم که رستم کنم جا به جا
به فردوسي ام من کنون رهنما

من آنم که گر عزم آرم به کار
بر آرم زسر ايده بي شمار

کنون چون که نوروز از ره رسيد
به مغزم يکي ايده نو دميد

بخوانديم جمله سران جهان
به رسم قديمي شاهنشهان

ولي حيف از آن ايده و فکر ناب
که گرديد چون قطره نقش بر آب

نگرديد آن ميهماني به پا
مرا حسرتش مانده اکنون به جا

چون آن « محب الاوليا» بدين بيت رسيد ، قطره اشکي بر چشم آورد و ياران او را تسلي ها بدادند. و دست همدردي و هم رايي بر شانه اش نهادند. پس روي بدان مهتر آراداني کرده و عرضه داشتند : يا شيخ، مجلس مارا حسن ختامي بايد پس لب چون قند بر گشاي و بيتي چند دوباره ما را بفرماي که بدان سخت محتاجيم. آن بزرگ، چنان که رسم او بود، لب به ملاحت گشود وفرمود:

از آستين پر فن ، يک شعبده نموديم
کز آن شگفت تر را ، هرگز نيازموديم

خلق جهان سراسر ، واله شوند و حيران
چون اين شگفت صنعت از آستين گشوديم

بنزين صد توماني کرديم هفتصد چوق
زان پس به طرفه العين چارصد تومان نموديم

گويند خلق با خود اين جمله را پياپي
از مرگ چون رهيديم در تب چه خوش غنوديم

چون بدين جاي رسيد دست بر روي بر کشيد و مجلس عيد ديدني به ياران نهاد و برفت... تا باز ، چه شعبده نمايد و کدام عجايب صنعت از او در بر خلق آيد... والله اعلم...!

ن.معروف خاني

 

*فراسو نيوز