در يكي از روزهاي پاييزي مهمان خانه با‌صفاي شهيد شهرام زلفي مي‌شويم. خانواده‌اي كه گرمي وجودشان، سردي هوا را برايمان بي‌معنا مي‌كند.

گروه جهاد و مقاومت مشرق - خانواده‌اي كه گويي همه هستي‌شان را نثار انقلاب امام و نظام كرده‌اند، در كنارمان مي‌نشينند و از بودن و نبودن‌هاي پسرشان برايمان مي‌گويند. اين ميان فضاي خانه غم‌آلود مي‌شود وقتي محمد‌علي فرزند شهيد هم به جمعمان اضافه مي‌شود، ميان آغوش مادرانه صديقه رهسپار مادر‌بزرگش مي‌نشيند. حكايت عجيبي است حكايت صبر خانواده شهدا و زينبي بودن مادرانه‌شان. شهيد شهرام زلفي در 26 مهر‌ماه 1388 توسط گروهك تروريستي جندالشيطان در كنار سرداران رشيدي چون نورعلي شوشتري، رجب محمد‌زاده و... به رسم ولايتمداري‌اش آسماني مي‌شود و در زمره شهداي وحدت قرار مي‌گيرد، روزي كه وحدت شيعه و سني در كنار 42 شهيد از شيوخ اهل سنت و مولوي‌هاي بلوچ در منطقه پيشين سرباز با شهادت معنا مي‌گيرد. آنچه در پي مي‌آيد حاصل لحظات همنشيني ما با خانواده بزرگوار اين شهيد است.
 
يگان ويژه صابرين


از سال 1388 مسئوليت امنيت جنوب شرق كشور به نيروي زميني سپاه واگذار شد و در ادامه واگذاري اين مأموريت سردار شهيد شوشتري به عنوان فرمانده قرارگاه قدس معرفي مي‌شود.

از اقدامات يگان ويژه صابرين در جنوب شرق مي‌توان به فعاليت‌هاي فرهنگي- عمراني، ايجاد بيمارستان‌هاي صحرايي در جهت مداواي مردم محروم منطقه، ايجاد امنيت براي مردم منطقه و ايجاد بستر براي حضور فعالان اقتصادي در منطقه، مردم ياري، ايجاد گلخانه‌ها، راهسازي و ساخت مراكز مورد نياز و حفر چاه براي مردم اشاره كرد.

در اين ميان تعدادي از نيروهاي يگان ويژه صابرين سردار شوشتري را در برقراري امنيت همراهي كردند. دلاوراني چون شهيد فرشاد شفيع‌پور، شهيد شهرام زلفي، شهيد روح‌الله نوزاد و... شهدايي كه با خون خود، برترين متقن شدند براي ايجاد وحدت بين شيعه و سني. نام اين يگان صابرين برگرفته از نام صابرين در آيه ۶۵ سوره انفال است، كه در اين آيه به مؤمنان دستور داده مي‌شود كه «جهاد كنند و از تعداد كمشان در برابر كفار حتي اگر يك دهم آنها باشند، نهراسند، زيرا به واسطه ايمانشان، خدا ياور آنان است.»

صديقه رهسپار، مادر شهيد

لهجه زيباي آذري صديقه رهسپار مادر شهيد، دلنشين‌تر مي‌شود وقتي او از اولين‌هاي فرزندش برايمان مي‌گويد:

شهرام من در 8 مهر ماه 1357 به دنيا آمد. فرزند اولم بود. من علاقه و انس عجيبي به او داشتم. بسيار معصوم و مظلوم بود. من چهار فرزند ديگر هم داشتم. در ميان همه فرزندانم شهرام مانند يك گل خود‌نمايي مي‌كرد، محبت‌هاي كودكانه او، شعور و انسانيتش از همان دوران كودكي براي من ستودني بود.

حضورش در محافل عزاداري ابا ‌عبدالله‌الحسين (ع) از همان ابتدا روحيه شهادت‌طلبي را در او رشد داده و با ورود به سپاه تقويت كرد. من مي‌دانستم كه دل بستن به شهرام، در روزهاي نبودنش برايم سخت خواهد شد. آنقدر مهربان بود كه وظيفه پرستاري از مادر‌بزرگ و پدر‌بزرگش را هم خودش بر عهده داشت. بسيار به صله‌ رحم اهميت مي‌داد. يا مهمان دعوت مي‌كرد يا به مهماني مي‌رفت. هميشه مي‌گفت: مادر مي‌شود يك روز زحمات تو و بابا را جبران كنم؟ من فكر مي‌كنم مزد مادر شهيد بودن، تنها راه جبران بود كه همراه اجر شهادتش به من داد.

سال 1382 بود كه شهرام ازدواج كرد تنها يادگار فرزند دردانه‌ام هم، محمد‌علي است. قبل از شهادت قرار بود من و پدرش را به ديدار امام رضا (ع) ببرد. اما انگار بايد به زيارت امام حسين(ع) مشرف مي‌شد.

محمد‌علي زلفي ، فرزند شهيد

محمد‌علي با شيرين زباني‌هاي كودكانه از پدرش مي‌گويد كه مي‌خواهد جا ‌پاي مردانگي و غيرت او بگذارد. فرزندي كه اين روزها خيلي بزرگ‌تر شده و بزرگي‌اش را هم مي‌شود از ميان سخنان زيبايش فهميد. محمدعلي از آخرين ديدار و خاطره‌اش با پدر مي‌گويد: يك شب قبل از اينكه پدرم به مأموريت برود، من را سوار موتور كرد و با هم مسيري را رفتيم. با من حرف زد. نه از همان حرف‌هاي هميشگي كه قبلاً به من مي‌زد! اين بار بابا طوري ديگر شده بود! بابا انگار ديگر قصد باز‌گشت نداشت. انگار با يك آدم بيست‌ساله حرف مي‌زد. من هم فقط گوش مي‌كردم. به من گفت: پسرم! من مي‌خواهم به مأموريتي بروم، نمي‌دانم كي باز مي‌گردم، اگر باز‌نگشتم حواست به مامان باشد. تو بعد از من، مرد خانه‌اي هستي كه من با عشق و ايمان آن را بنا كردم. بايد در كنار مادر باشي و در كنار پدر‌بزرگ و مادر‌بزرگ. من هم اين روزها عجيب دلتنگ بابايم شده‌ام. اما مي‌خواهم جا پاي او بگذارم و به دشمن اجازه ندهم نگاه چپ به مملكتم داشته باشد. من مي‌خواهم امام خامنه‌اي را ببينم و به او بگويم: آقا من شما را دوست دارم. من محمد‌علي سرباز كوچكتان هستم.

ارشد زلفي، پدر شهيد

بغض‌هاي پدر و چشم‌هاي اشكبارش قلبمان را به طپش وا‌مي‌دارد كه چطور مي‌شود پاي حرف‌هاي اين مرد بنشينم و در عين حال حواسمان باشد نكند بيش از اين براي دردانه شهيدش دلتنگي كند. ارشد زلفي از فرزند شهيدش مي‌گويد:

صدايش را هيچ‌گاه براي من بلند نكرد، مؤدب بود و درسخوان. از همان دوران كودكي راهي هيئت‌ها و مجالس عزاداري امام حسين(ع) شد.

تحصيلاتش را در مدارس نمونه و تيزهوشان به پايان رساند و با رتبه خوبي در كنكور سراسري رشته علوم سياسي قبول داشت.

اهل مطالعه بود. در كوتاه‌ترين زمان به سراغ كتاب‌هايش مي‌رفت و ما را هم به مطالعه دعوت مي‌كرد. كوچك بود كه با كتاب‌هاي خواهرها و برادر و دوستانش كتابخانه كوچكي آماده كرده بود و با كارت‌هايي كه به بچه‌ها مي‌داد، خودش را مسئول كتابخانه بچه‌ها كرده بود.

شهرام مرد عمل بود، كم پيش مي‌آمد كه براي تأمين هزينه‌هايش از من پولي بخواهد، به قولي دست روي پاهايش گذاشته و بلند شده بود. من هم غيرت او را دوست داشتم. خوب به خاطر دارم براي گذران هزينه‌هاي تحصيلش هم در يك صرافي مشغول به كار شد. درسش كه تمام شد سريع عازم خدمت سربازي در سپاه پاسداران شد. خيلي به لباس سپاه علاقه داشت، نه اينكه فكر كنيد علاقه دنيايي را مي‌گويم نه، منظورم وابستگي معنوي بود كه به سپاه داشت و هميشه به نبودن‌هايش در دوران دفاع مقدس غبطه مي‌خورد. شهرام حتي استخدام در هواپيمايي را نپذيرفت و به جرگه سبز‌پوشان سپاه پيوست. براي همين حس وظيفه‌اش هم كه شده بود در تاريخ 21آذرماه 1383 وارد مجموعه سپاه شد و با گذراندن دوره عمومي در سال 1385به دوره چهارم صابرين اعزام شد و با توكل به خدا دوره آموزشي و سخت صابرين را پشت سر گذاشت.

شهرام صبور بود و آرام. من به عنوان پدرش هرگز بي‌ادبي و كار خلافي از او مشاهده نكردم نه اينكه بگويم شهدا از همان ابتدا آسماني و افراد خاصي هستند. اما مي‌خواهم بگويم كاري مي‌كنند و با خدا معامله‌اي انجام مي‌دهند كه لايق مي‌شوند لباس شهادت را به تن كنند.

مدتي بعد در يكي از عمليات‌هاي غرب كشور، جانباز شد و اين تازه ابتداي كار و جان‌نثاري او بود. گويي او براي ورود به عرصه شهادت آماده مي‌شد.

مردي كه در كار و مأموريت‌هايش سر از پا نمي‌شناخت، در سفرش به مشهد‌الرضا، برات شهادتش را از آقا گرفته بود. خودش هم ارادت عجيبي به خانواده شهدا و دوستانش كه از بينشان رفته بود داشت و همواره حسرت دوري از آنان را مي‌خورد. و چه زيبا مي‌نويسد برايت خدا، كه اگر عاشقم شوي، عاشقت مي‌شوم، تو را مي‌كشم و خونبهايش را كه شهادت است به تو عطا مي‌كنم...
منبع : روزنامه جوان / صغري خيل فرهنگ