مورخان درباره سابقه سیاست خارجی اوباما احتمالا به «هدایت از عقب» و اینکه واشنگتن هنوز راهبردی ندارد، اشاره میکنند.
قدرتهای بزرگ بهطور علنی اوضاع را هدایت میکنند و به صورت شتابزده راهبرد تدوین نمیکنند. قدرتهای بزرگ باید از قبل، راهبردی براساس قدرت و هدف داشته باشند که به رقبای آنها گفته شود انتظار چه چیزی را داشته باشند. این شیوه عمل بویژه درباره جمهوری اسلامی ایران مناسب است. این کشور، رقیبی منطقهای است که درباره مسائل مهمی مانند سلاحهای هستهای و سلطه بر منطقه تلاش میکند.
پاسخ اوباما اگر وی اصلا راهبردی درباره خاورمیانه تدوین کرده باشد، ممکن است شبیه به این باشد: «ایران قدرت شماره یک منطقه است و ما به کمک آن در برابر گروههای تروریستی تکفیری گوناگون و جنگجویان دولت اسلامی نیاز داریم. غیر از یک حمله گسترده با تمام عواقب نامعلوم آن، ما نمیتوانیم ایران را خلع سلاح هستهای کنیم. ما فقط میتوانیم حرکت ایران را به سمت بمب کندتر کنیم و جلوی فرار هستهای سریع ایران را بگیریم. قدرتهای نوظهور باید بهخاطر صلح و همکاری پذیرفته شوند بنابراین اجازه دهید سیاستمدارانی واقعبین باشیم بویژه اینکه زمان برای اندکی ملتسازی در داخل فرارسیده است».
نخستین قانون در سیاست خارجی واقعبینی است اما چه چیزی در فرهنگ لغت اوباما مفقود شده است؟ کلماتی مانند تعادل، نظم، مهار و انسجام ائتلافی که در واقع از موارد اساسی واقعگرایی به شمار میرود. کمبود چنین ایدههایی در این دولت قابل توجه است اما مشکل عمیقتر از این است.
ایران یک قدرت بزرگ «عادی» بعد از این نیست که تمایلی به بدهبستانی بزرگ داشته باشد و ما ضمن اینکه همکاری میکنیم بتوانیم رقابت کنیم. واقعگرایان باید تفاوت بین تجدیدنظرطلب و یک قدرت انقلابی را درک کنند. تجدیدنظرطلبها (من بیشتر میخواهم) را میتوان پذیرفت ولی انقلابیون (من همه آن را میخواهم) نمیتوانند پذیرفته شوند.
تجدیدنظرطلبها خواستار تنظیم مجدد قطعات در صفحه شطرنج هستند ولی انقلابیون به نام ایمان واقعی، خواه سکولار باشد خواه الهی، میخواهند میز شطرنج را بههم بزنند. ناپلئون یک انقلابی بود. او تمام مسیر مسکو تا قاهره را پیمود تا شاهزادگان و پادشاهان را به زیر پرچم «دموکراسی» بیاورد. اتحاد جماهیر شوروی اوایل پرچم را به کمونیسم تغییر داد اما بهطور مشابه رفتار کرد. هیتلر خواستار درهم شکستن دولتها و ملتها در اروپا به نفع نژاد برتر آلمان بود. همه آنها محکوم به شکست بودند یا در عصر هستهای، در پایان برای دههها مهار شدند.
ایران یک موجود 2 سر و ترکیبی از تجدیدنظرطلب و انقلابی بودن است. ایران بهعنوان تجدیدنظرطلب، به دنبال سرنگون کردن ایالات متحده در منطقه، هدف قرار دادن لبنان و سوریه با گروههای وابسته مانند حزبالله یا بهطور مستقیم با نیروهای اعزامی سپاه پاسداران خود است. ایران خواستار سلاحهای هستهای برای ارعاب ایالات متحده، اسرائیل و بقیه است.
رژیم تهران بهعنوان انقلابی، به نام خدای واحد و تنها خدای واقعی، همسایگان خود را سرنگون میکند و به دنبال تحمیل برتری شیعه از بیروت تا بغداد است. نیروهای حوثی شیعه بهتازگی قدرت را در یمن در دست گرفتهاند. شیعیان باید بر جایی که در آن شیعیان زندگی میکنند، حکومت کنند. نکته این است که با قدرتهای انقلابی که براساس ایمان به قرار داشتن در سمت درست تاریخ عمل میکنند، نمیتوان مماشات کرد. چگونه میتوان درباره الله یا پیشتر با خدای دنیوی کمونیسم مصالحه کرد؟ در واقع چگونه پروتستانها و کاتولیکها در زمان هرج و مرج مذهبی قرن 16 و 17 به توافق رسیدند؟ آنها تا زمانی که خسته شدند با هم جنگیدند. جنگجویان دینی باید محو یا مهار شوند.
اوباما برای مانع شدن از دستیابی ایران به بمب هستهای، به دیپلماسی روی آورده ولی به بنبست رسیده است.
اوباما که تمایلی ندارد بهطور جدی علیه جنگجویان دولت اسلامی به زور متوسل شود، به ایرانیها اجازه داده است در این باره اغراق کنند که کار آمریکا را در عراق و سوریه انجام میدهند. موضوع این است که اوباما، ایران انقلابی را با قدرتی تجدیدنظرطلب و منطقی اشتباه گرفته است.
در حالی که ایران بهطور ضمنی با آمریکا در نبرد با جنگجویان دولت اسلامی و جبهه النصره همکاری میکند اما ایران از گروههای وابسته به خود استفاده میکند و در عین حال بر انقلابیهای شیعه در سراسر خاورمیانه حساب کرده است. ایران به تحریمهای غرب توجه نمیکند هر چقدر هم که این تحریمها بشدت گزنده باشد.
همانطور که فارستگامپ میگوید قدرت واقعی همان قدرتی است که خودش را در عمل نشان دهد. ایران این موضوع را میداند. اوباما غیر از چند استثنای معدود مانند کشتن اسامه بن لادن و اعمال قدرت محتاطانه دوباره آمریکا در عراق، فردی واقعبین نبوده است.
منبع: وطن امروز