گروه جهاد و مقاومت مشرق - ماشاالله شیخی فرزند محمدرضا به سال 1342 در خانواده ای پر جمعیت به دنیا آمد و تحصیلاتش را تا مقطع دیپلم در شهرستان ادامه و در جهاد سازندگی مشغول به کار شدند. با شروع جنگ و فرمان امام راهی جبهه و جنگ شدند. ایشان جز رسیدگی به مسائل درسی، حضوری مستمر در جمع آوری نیرو و پشتیبانی جنگ و جهاد سازندگی لار را به عهده داشتند و از جنبه هنری در تئاتر فعال بودند از مداحان به نام شهرستان و قاری قرآن و تا حدودی حافظ قرآن بودند.
مهدی شیخی برادر شهید درباره خصایل اخلاقی شهید بیان کردند: شهید شیخی جزو آن دسته از بچه های سر به زیر، افتاده و متواضع بودند. با وجودی که بنده هم پنج سال از برادرم کوچک تر بودم اما ایشان خیلی مراقب من بودند. البته نه تنها من همیشه هوای خانواده و همسایه ها را هم خیلی داشتند. نکته شخصیتی مهمی که در ایشان بود این بود که توجه زیادی به احترام و کمک به پدر و مادر داشتند. از دیگر سجایای اخلاقی ایشان حساسیت زیاد روی نمرات درسی و مخصوصا نمره انضباط بود. حتی در انتخاب دوستان به نمره انضباط¬¬¬ شان بسیار دقت داشتند و زبانزد رفتار و اخلاق نیکو بودند.
برادر شهید شیخی با لبخندی بر لب از خاطرات بچگی خود و شهید گفتند: خاطره های زیادی با هم داشتیم. اما خاطره ای که من از ایشان همیشه در خاطرم است تاکید همیشگی ایشان بر حق الناس است. یک بار پدرم به من گفتند که کالایی را در بازار گرفتند و فلان مغازه گذاشتم و ازم خواستند که چون در مسیرم بود بیاورم. من هم با ماشاالله که در جهاد سازندگی مشغول بود تماس گرفتم و گفتم که شما این بار را پشت ماشین بگذارید و بیاورید خانه، وقتی این حرف را شنید بسیار ناراحت شد و گفت این ماشین دولت و خدمت است نه برای کارهای شخصی. گفتن من حتی اجازه ندارم خودت را سوار کنم چه برسد باهاش وسیله بیاورم و از نظر شرعی و عرفی درست نیست ولی بعد کار با ماشین شخصی می آورم و این کوچک ترین خاطره ای است که من از ایشان دارم.
وی در ادامه درباره شهید شیخی گفت: من و ایشان به خاطر این که خانواده پر جمعیتی بودیم تو یک اتاق می خوابیدیم و ایشان نماز شب را به صبح متصل می کردند و بعد نماز صبح کمی میخوابید و بعد سرکار میرفت. من دبیرستانی بودم و یک بار به برادرم گفتم، محبتی کن و کمی مراعات من را هم بکن. من شب ها درس میخوانم و شب ها که بیداری با صدای شما من نمی توانم بخوابم و سر کلاس کمی گیج هستم و کم خوابی دارم. چند شب بعد دیگه سر و صدایی نمی آمد. بلند شدم نگاه کردم دیدم ایشان رفتن تو اتاق انباری آن هم در زمستان و سرمای آن سال ها، جایی به اندازه جانماز انداختن باز کردند و در شرایط نامناسب نماز میخواند. با گریه ام جلو رفتم و گفتم اشتباه کردم تو برو خانه من میام اینجا می خوابم اما قبول نکرد و گفت اگر میدانستم که نماز خواندن من باعث می شود که بیدار شوی و با بی حالی صبح سر کلاس حاضر شوی، اصلا نماز شب را از اول همین جا می خواندم.
برادر شهید افزود: نکته جالبش این بود که از من پرسیدند مگر وقتی من نماز می خونم سر و صدام انقدر زیاد است که باعث می شود از خواب بیدار شوید، گفتم شما وقتی نماز شب متصل می شوید به قدری از خودتان بی خود می شوید و در برابر خدا زاری و مغفرت می کنید که تنها خودتان خبر ندارید و صدایتان تا اتاق دیگر هم می رود.
دوران ارادت به جبهه و جنگ
شهید شیخی اولین بار کلاس اول دبیرستان بودند که به صورت رسمی به دلیل شرایط سنی به جبهه اعزام شدند. البته از اول راهنمایی برای بردن کالا و رساندن آذوقه هر سه ماه یک بار به خاطر علاقه به رزمنده ها در جبهه حاضر می شدند. وقتی بزرگ تر شده بودند به صورت تلفنی و رمزی که بین همرزمان گذاشته بودند، به طور مثال فردا قراراست عروسی برویم، سریعا حاضر و عازم می شدند.
برادر شهید شیخی در این باره عنوان کرد: اوایل که سنش پایین بود، خود بسیج اسم¬شان را نمی نوشت و مجبور می شدند در شناسنامه دست ببرند. پدرم در ابتدا خیلی تمایل به رفتنشان نداشت و می گفت شما باید به سن قانونی برسید و آموزش های لازم را ببینید و بعد بروید. اما برادرم قبول نمی کرد و می گفت ما آموزش نمیخواهیم و به کارهای دیگر جبهه می رسیم، اما مادرم می¬گفت در راه خدا مشکلی نیست.
شهید شیخی با اینکه در عملیات های زیادی شرکت کردند و بارها به سختی مجروح شدند، اما ایشان در عملیات شهید نشدند. در پاتکی که از دشمن در محوطه ای به نام انگشتی که در شلمچه به حالت نان و فرو رفتگی بود و موقعیت استراتژیکی خاصی که داشت با وجود ترکش هایی که به سرشان اصابت کرده بود و حتی قسمت هایی از سرشان برداشته شده بود در مهرماه سال 66 شهید شدند.
این منطقه موقعیت حساسی داشت و اگر در اختیار دشمن قرار می گرفت، نیروهای عراقی به شهر مسلط می شدند. تقریبا 70 درصد بچه ها در آن پاتک جانشان را از دست دادند اما نگذاشتند قسمت انگشتی دست عراقی ها بیفتد.
سیره اخلاقی اعتقادی شهید شیخی
ایشان از نظر شیوه اعتقادی به گونه ای بودند که علاوه بر اینکه واجبات را به شدت انجام میدادند و به آن مقید بودند و حتی به دیگران هم توصیه می کردند. در کنار واجبات به مستحبات و فرعیات جزیی هم تا جایی که می توانستند عمل می کردند.
مهدی شیخی در خصوص خصایل اعتقادی برادر بیان کرد: چیزی که من ار ایشان به خاطر دارم و از رزمنده های دیگر هم شنیده ام ایشان همیشه علاوه بر بدنشان، دهانشان به دلیل اینکه حافظ قرآن بودند مدام ذکر می گفتند همیشه خوشبو بود. می گفتند ببینید ما باید همیشه ذکر سبحان الله، الحمد الله و بقیه اذکار را بر لب داشته باشیم. غالبا صبح ها بعد از نماز و ظهر ها و شب ها قرآن می خواندند و هم به آن چیزی که به نفع خودش خانواده اش و جامعه بود به حق عمل می کرد.
وی در ادامه اظهار کرد: دعایش همیشه این بود که خدایا آخر جبهه ما را به شهادت برسان. وقتی ازش می پرسیدم چرا این دعا را می کنی، میگفت چون امام و کشورمان برای دفاع نیرو لازم دارند و دقیقا اواخر جنگ به شهادت رسید. حتی زمان مجروحیت هایشان از خدا میخواستند که اگر آخر جنگ است از دنیا بروند و الا برگردند. مدام می گفتند ما تا آخر ایستاده ایم.
برادر شهید در ادامه یاد آور شد: ایشان علاقه زیادی به کارهای هنری داشتند و تئاترهای زیادی بعد از انقلاب انجام می دادند. حتی چندین بار تئاترهای زیبایی در مساجد اجرا کردند اما پیشکسوتان مخالفت کردند و گفتند، مسجد تنها جای زیارت است ولی چون در آن زمان در شهرستان ما سالن نبود مور شدند از حیاط حسینیه ها و مساجد برای جذب بچه ها به هنر استفاده کنند. ایشان علاوه بر اینکه جبهه می رفتند، قاری و مداح بزرگ شهر بودند و درمسائل هنری هم سر آمد بودند. اما در موسیقی چون پدر نسبت به آلات موسیقی بسیار حساس بودند اجازه نمی دادند حتی در جهت مثبتش قدم بر دارند و بیشتر به درس اهمیت می دادند.
کد خبر 389700
تاریخ انتشار: ۲۷ بهمن ۱۳۹۳ - ۰۰:۴۵
دعایش همیشه این بود که خدایا آخر جبهه ما را به شهادت برسان. وقتی ازش می پرسیدم چرا این دعا را می کنی، میگفت چون امام و کشورمان برای دفاع نیرو لازم دارند و دقیقا اواخر جنگ به شهادت رسید.