با همکاري سفارت فرانسه در تهران قرار است دانشگاه پاريس در آبان ماه ميزبان مراسمي باشد که طي آن به عباس کيارستمي به پاس فيلم هايش دکتراي افتخاري اعطا شود.

به گزارش سرويس فرهنگي مشرق، به همين مناسبت به يکي از آثار اين فيلم ساز مورد توجه جشنواره هاي غربي و روشنفکران داخلي مروري گذرا خواهيم داشت.
   قرار بود فيلمي سينمايي نمايش داده شود که در ميانه کار بلندگوي سينما اعلام کرد که برنامه عوض شده، البته روزنامه نگاران و خبرنگاراني که بار اولشان نباشد که در جشنواره فيلم فجر حضور داشته باشند خوب مي دانند که اين اتفاقات وقوعش در سينماي مطبوعات عجيب نيست. پچ پچ ها شروع شد و آخر سر در همان تاريکي مشخص شد که قرار است فيلمي از "عباس کيارستمي" به نمايش گذاشته شود و در پايان فيلم هم خود کارگردان با خبرنگاران و منتقدين مطبوعاتي گپ و گفتي خواهد داشت.
 جالب اين بود که کيارستمي با آن ژست روشنفکري برون مرزي اش و انتقادات و قهر کردن هايش از نظام چطور شده فيلم مستندش را براي جشنواره اي آورده که در دوره احمدي نژاد در حال برگزاري است و از آن خوشمزه تر هم اين بود که چطور است که با اين همه حرفهايي که جماعت فرهنگي دولت نهم در رسانه ها درباره حمايت از ادبيات و هنر انقلاب و مخالفت با ادبيات و هنر روشنفکري آن ور آبي زده اند حالا چطور فيلشان يا بهتر بگوييم فيلمشان ياد هندوستان کيارستمي کرده...به هر حال قضاوت پيش از موعد را کنار  گذاشتيم و نشستيم به ديدن مستند "جاده ها" ساخته شده توسط عباس کيارستمي در سال 1384، هر قدر که تا ميانه هاي فيلم صبر کرديم که در اين مستند اتفاقي بيفتد، نيفتاد،پلان هاي سياه و سفيد از از بالا در حالي که خودرويي از يک جاده مي گذشت و نريشن طولاني آهنگين،آنقدر شبيه لالايي شد که دقايقي خواب چشم مخاطب را مي ربود، که البته اين مخصوص تنها يک مخاطب هنرنشناس نبود، بل خيلي ها با وجود ترس از متهم شدن به هنر نشناسي اواسط کار نتوانستند خودشان را کنترل کنند و سرشان به جلو يا پشت سکندري خورد.
الغرض تنها نکته اوج داستان جاده ها، يک اتفاق عجيب و غريب بود. در پايان اين مستند،صحنه هايي از کوه برف گرفته به نمايش گذاشته شد و در پلان پاياني ناگهان يک قارچ اتمي وسط پرده سينما فلسطين قد کشيد و تمام.
فيلم که تماش شد و جناب کيارستمي در ميان تشويق برخي دوستدارانشان به روي سن آمدند هنوز برخي مبهوت بودند که ماجراي آن قارچ نکره هسته اي چه بود. مجري برنامه (شادمهر راستين) هم يکي دو نفر را از ميان آن همه خبرنگار انتخاب کرد. سوالات بيشتر تعريف و تمجيد بود تا سوال، البته بالاخره آخر کار خود کارگردان محترم درباره فيلمش توضيح داد.
کيارستمي گفت که فيلم سفارشي از کره بوده و قرار بوده تا اشاره اي به "بد" بودن سلاح هاي هسته اي داشته باشد. لبخندي زد و از جايگاه پايين آمد در حالي که يکي از حضار دادش در آمده بود، که آقاي کارگردان اگر اين فيلم را يکي از اعضاي انجمن سينماي جوان گناباد ساخته بود باز هم چنين فيلم اين طور تحويل گرفته مي شد؟ و اينکه چرا بايد اين سفارش به شماي ايراني بايد داده مي شد، آن هم درست در زمان اوج گيري اتهامات عليه ايران درباره سلاح هسته اي. کيارستمي اما سرش را پايين انداخت سگرمه هايش را در هم کشيد و حرف هايي زد درباره اينکه شما قدر هنر را نمي دانيد و ايدئولوژي زده و شعار زده ايد و الخ. کيارستمي را به سرعت از در پشتي سينما خارج کردند.
عباس کيارستمي متولد 1319 است در صفحه ويکي پديا او را تهيه کننده کارگردان و فيلمنامه نويس معرفي کرده اند. در بين اهالي سينما مشهور است که او دوربين را روشن کرده و به حال خودش مي گذارد و دقايقي بعد شما از بازي نابازيگر ها و شرايط طبيعي يک اثر هنري بيرون مي آيد. البته آثار هنري کيارستمي بيش از هر جاي ديگري در جشنواره هاي آن طرف آبي خريدار دارد. و عباس کيارستمي مانند بسياري ديگر از فيلمسازان جشنواره پسند ايراني از مقوله مخاطب عام محروم است.
عباس کيارستمي را مي توان مانند برخي هم نسلان او همچون بهرام بيضايي از محصولات کانون پرورش فکري کودکان و نوجوانان در عصر فرح پهلوي و مديريت نديمه او يعني ليلي اميرارجمند دانست. هر چند اين تقريبا در ميان بسياري از هنرمندان روشنفکري ايران در دوران پس از انقلاب مشترک است و همه آنها به نوعي از همان منبع سرچشمه گرفته اند.با اين حال اين مساله درباره کيارستمي جدي تر است.
کيارستمي از فيلم سازاني است که معمولا به دليل توجه سينماي اروپا به او کمتر زير تيغ نقد منتقدين سينماي ايران قرار مي گيرد. اگر چه اين مساله استثنائاتي نيز دارد. شايد سالهاي پاياني دهه 60 و ابتداي دهه 70 براي کيارستمي از نظر مطبوعاتي چندان سال هاي مطلوب و شيريني نبوده باشد. چرا که او در ابن سال ها با منتقدين يا بهتر بگوييم منتقدي جدي رو برو شد که هيچگاه هم کوتاه نمي آمد و حاضر نبود اقلا به واسطه حفظ پرستيژ روشنفکر باشد. اما بعد از او باز هم حاشيه امني براي سينماي کيارستمي پيدا شد و وي تبديل شد به مجسمه اي در سينماي ايران که حتي چشم مردان فرهنگي دولت نهم را هم گرفت، هر چند که ديدگاه کيارستمي و کيارستمي ها حرف هاي انقلابي را بر نتابد.
ليلي اميرارجمند، به شهادت خاطرات فردوست ارتباطات وسيع خارجي داشت به طوري که در بسياري از موارد ساواک را هم درمانده مي کرد. برخي معتقدند که فعاليت هاي وي چنان سري بود که حتي ساواک اجازه ورود به ماجرا را پيدا نمي کرد. با اين همه امير ارجمند به عنوان شخصيتي کاملا فرهنگي شناخته مي شود که نسلي از هنرمندان روشنفکر ايراني زير نظر او تربيت شده اند. چه ارتباطي مي تواند ميان اين دوشخصيت امير ارجمند باشد؟ سوالي که شايد نتوان پاسخ صريحي به آن داد.