کد خبر 39149
تاریخ انتشار: ۲۳ فروردین ۱۳۹۰ - ۰۱:۰۹

نامه اي که چهار ماه قبل از شهادت سيد مرتضي آويني منتشر شد و در آن سيد مرتضي را توصيه کردند که به خدا هم فکر کند!

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، آن چه خواهيد خواند مقاله اي است در يکي از نشريات کشور که در انتقاد به شهيد سيد مرتضي آويني منتشر شد. از تنهايي و غربت سيد شهيدان اهل قلم بسيار گفته اند. تيتر اين مقاله که با عنوان "آقاي سردبير به خدا هم فکر کنيد! " منتشر شده خود سندي است گواه بر مظلومت سيد مرتضي آويني.
اين نقد با امضاي "وحيد عرفاني "به بهانه چاپ داستاني از "سيد ياسر هشترودي " در مجله سوره (دي ماه71) نوشته شده وارجاعات مکرر آن به "سيد ياسر هشترودي " و قصه او است.البته آويني در اشاره‌اي که به ابتداي اين قصه افزوده بود چند کلمه‌اي نيز در لزوم تحمل حرفهاي طعنه‌آميز قصه‌نويس نوشته بود.
جالب آن که تاريخ انتشار اين نامه زهردار تنها به چهار ماه پيش از شهادت آن بزرگوار برمي گردد.

 

*اول از همه اين را بگويم و خيال خود و الباقي را راحت کنم که برايم خوشتر بود اين مطلب اصلاً نوشته نمي شد و اصلاً نمي آمد زماني که لازم باشد "سوره " هم در کنار آن چند جريده اي که شرح حالشان قبلاً رفته است و اگر مشتري اين صفحه بوده باشيد حتماً لازم الانتقاد شود، آنهم به اين شکل و شمايل. و خداي "سوره " را شاهد مي گيرم که اين گفته نه تعارف حسب معمول است و نه لاف قبل از جرم.
قدر مسلم اينکه "سوره " حال با "سوره " قبل از حال فرق زيادي دارد، لااقل اينکه الآن ديگر مي شود بي وضو هم دست به آن زد و مطمئن هم بود که فعل حرامي صورت نمي گيرد. خاطرم هست در آن اوايل، سوره هر چه که نداشت از قبيل اين پزهاي روشنفکري و خورجين مطالب بسيار هنرمندانه! يک چيز را داشت و آن قداستي بود آدم را برخي اوقات به تحير وا مي داشت و تعجب که مگر مي شود در وادي هنر مجله اي ساخت و از هنر گپ زد و ضمناً اصالت خود را هم حفظ کرد؟!
جواب "سوره " به اين سئوالات از بله تا نه، سير تکامل! پيموده است.
البته بعيد مي دانم که سوره سر خود اين کار را کرده باشد و قرائن و شواهد هم دال بر اين مطلبند که اين رشته سر دراز دارد و بايد سرچشمه را در جائي ديگر جستجو کرد. تقصير شايد به گردن خود ماست و اين حواس پرتي ارثي که ديده ها را زود فراموش مي کنيم و به آنها تا مي توانيم به هزار و يک دليل شرعي و عرفي بي محلي مي کنيم. بايد همان زماني که به ديدن آن کنسرت باشکوه رفته بوديم همه چيز را حدس مي زديم. بايد وقتي که تئاتر لاله زاري، يک بار دگر به بهانه کثرت مال بيت المال به دست تواناي حوزه هنري احياء شد متوجه قضايا مي شديم. موضع گيريها و عرض حال هنرمندان سينما توگراف و تبليغات آنچناني براي بعضي فيلمها که معلومند مي بايست اين حواس پرتي را از ما زايل مي کرد که نکرد و همچنان لجبازانه ايستاديم که مثلاً ثابت شود مشت نمونه خروار نيست، و ديديم که هست!
اگر اشتباه نکنم، که انشاء الله نمي کنم، مدتها پيش، شايد دو سال شايد کمتر و شايد بيشتر که البته به ذهنم چون قرني مي ماند "حوزه هنري " اصول کلي و سياستهايش را جزوه کرده بود و سخت در پي آن که اين اصول، مصوب اهل دل گردد و نصب عين مسلماناني که خواسته يا ناخواسته هنرمند شده اند و لابد بايد کتاب مقدس هنري هم داشته باشند که به وقت لزوم فال نياز به اوراق آن باز کنند. در آن جزوه که به وقت خواندنش بسيار مسرور هم شديم چندان از ولايت فقيه سخن آمده بود که از چيز ديگر نه. گفتيم چه سعادتي که عاقبت هنر ديني هم پا گرفت و پيدا شده اند مخلوقاتي که هنر را نه براي هنر که براي رضاي خالق مي خواهند و هنرمند را نه مسخ و بي انديشه که مخزن اسرار و کمال مي خوانند و آرزو مي کرديم اين تفکر نه تنها همينطور باقي بماند که رشد کند و عالمگير شود، حداقل در آن قسمت از عالم که حرف هنر هست.
"سوره " که اگر اعتراضي نداشته باشيد بايد گفت ارگان رسمي حوزه هنري و آئينه تمام نماي تفکرات هنرمندان "حوزوي " است (از حوزه که نام مي بريم به اختصار، مقصودمان همان حوزه هنري است که البته ربطي به ديگر حوزه ها مثلاً حوزه علميه قم ندارد) در اين يکساله اخير با چنان چرخش سريعي پشت پا به تمام آن گفته ها و نوشته ها و اظهار شده ها زد، که گويي چندين سال از "چيزي " عقب افتاده است و مي جنبد تا آن "چيز " را در اسرع وقت جبران کند.
همان اول بسم الله هم گفتم و باز هم مي گويم که آوردن اين مطالب اصلاً برايم خوش آيند نيست. زماني که بر تصاوير و مطالب و تعريف و تمجيدها و بعضي تفکرات و بعضي گفتگوهاي اين مجله انتقاداتي وارد شد، به يقين از سر دوستي و همدردي و از سر اينکه حب خدا بالاترين دوستي هاست گمان مي رفت اين مجله به خود آيد و اين زنگار را که مي رود سالگردش را جشن بگيرد بزدايد. گمان مي رفت برخورد صادقانه و به دور از تملقها و چاپلوسيهاي معمول موجب خير و صلاح عاقبت اين مجله باشد. گمان مي رفت حداقل از همه آن احاديثي که براي ما به يادگار مانده اين حديث صادق (ع) در "تذکر عيوب برادران " به گوش خورده باشد، اما انگار همه آن چيزها نه مولود اشتباهي قابل گذشت که ثمره تفکري است که در حوزه موذيانه جان مي گيرد و اين فضاي مقدس را به پلشتي خود مي آلايد. تفکري که به عقيده من از خودباختگي ريشه مي گيرد و از دور افتادن از اصل، از کمبود توکل، از وحشت در مقابل دشمنان دين خدا....
مجله سوره و از آن مهمتر حوزه هنري در پي چيست؟ گم کرده اش کيست؟ هنري سياه و بد سيما که خود پيشتاز مبارزه با آن بود؟ هنري که حتي امروز غرب هم بر ابتذالش پي برده است؟ هنري که جز تفاخر و تظاهر به هنر چيز ديگري باري صاحبانش ندارد؟ ثمره اين بازيها چيست؟ جاي گرفتن در قلوب هنرمندان بازنشسته طاغوتي يا همسو شدن با سياست فرهنگي حال کشور که کم حساسيتي را مي طلبد؟ فکر کنيد اصلاً اين مجله، گل سرسبد مجله هاي حاضر شد، بهاي آن چيست؟ فدا کردن اعتقاداتتان و اعتقاداتمان و رنجاندن دوستانمان و بغض به گلو نشاندن بچه هايي که ديوارهاي حوزه هنري خيلي بهتر از شما به خاطر دارندشان؟
تورا به خدا و تورا به جان همان ولي فقيهي که منشأ تمام اصولتان مي دانيد کمي به دور از جبهه گيري و خصم انگاري به گذشته و حال نگاه کنيد و مطمئن باشيد اين تغييرات که گاهي با افتخار از آن ياد مي کنيد هيچ در قاموس توجيه عوام فريبانه "حسب زمان " نمي گنجد.
و بعد از همه آن گفته ها که قبلاً گفته ايم و جوابهاي نه چندان دوستانه اي که شنيده ايم باز تا مجله سوره را ورق مي زني دلت مي گيرد، از اين همه بي توجهي و از اين همه عناد و اصرار بر اشتباه و مي بيني که چطور "دل رحمي " آقاي سردبير نسبت به اين "سيد " خودشان، دل ديگر سيدها و چون من ناسيدها را به درد مي آورد.
آقاي سردبير! نمي خواهيم که بر ما رحم کنيد، به ما لطف کنيد و اين "دل رحمي " را در جائي به خرج بگيريد که "بينهم " باشد.
آقاي سردبير! فکر مي¬کنيد با چاپ داستان "سيد خودتان " سعه صدر نشان داده ايد و مثلاً فروتني خود را ثابت کرده ايد؟ خير برادر عزيز، مغبون شده ايد، گول خورده ايد و گول اين تيتر درشت را که "داستانم را چاپ کنيد آقاي سردبير "!
چاپ شده ‌اين داستان نه که بي سابقه نيست، آنرا بارها خوانده ايم و شما هم اگر مشغوليتهاي فراوان اجازه مي داد حتماً مي خوانديد. به "جد " همين "سيد " قسم که تعداد صفحات موجود از اين داستانها خيلي بيشتر از نطقهاي آتشين شما براي هنر است. اين "سيد " لقمه را دور سر چرخانده شايد براي ابداع، وگرنه بيائيد تا باهم فراوان از اين قصه يافت کنيم که به ضرب هواي ابري و برگ زرد و گم شدن شناسنامه و حالات وهم و خيال و رشد قارچ و امثالهم در جمجمه و ... مثلاً خواسته اند که قصه باب دندان منورالفکران روزگار باشد و اجراکننده ميان پرده طنزآلود و تکراري غصه بر غصه هاي اين امت.
بعد از خواندن اين قصه، با خودم فکر مي کردم اصلاً اينهمه آب و تاب براي چه و اين همه دل نگراني چرا؟ مگر درِ سوره خداي نکرده تخته شده که حضرت قصه نويس از روزنامه […] رعشه بگيرد، و اصلاً مگر جاي رعشه گرفتن هست وقتي که در عالم باهم چنين "دل رحماني " به وفور يافت مي شوند، کافي است تيتر تقاضايت درست انشاء شده باشد. مثلاً بانوي محترمه جودي فاستر -که البته اهل علم سيناتوگراف شايد بيشتر از آقاي سردبير، فيلمهاي ايشان را ديده باشند با آن وضعيت که اگر گفته شود در محاق حذف به علت عدم رعايت نزاکت ادبي است- عرض کنند، عکس تمام رخ من را در صفحه 64 مجله تان چاپ کنيد آقاي سردبير، يا فلاني بگويد: از پوسترهاي من تعريف کنيد آقاي سردبير، يا همين "سيد خودمان " که مي گويد داستانم را چاپ کنيد آقاي سردبير!
دلم به حال "غياث عزيز " مي سوزد که مي سوزد و تا جائي که جا دارد آيةالکرسي بر ماشين چاپ حوزه هنري مي خواند تا يک وقت مبادا پيشوند نفي بر عبارات بسته نشود ... مثلاً ايمان نشود بي ايماني، تعهد نشود بي تعهدي و ... آنوقت بايد شأنش همين باشد که خصم الدخن معرفي شود، چه تعبير اديبانه ناجوري و چه اغراق بي ثمري! و بعد به خودم مي گويم؛ به من چه؟ مگر کاسه داغتر از آشم من که به جاي سردبير[…] جواب بدهم و دفاع کنم که نگاه من به زن اينطور نيست که شما نوشته اي با اينکه خودم را به جاي سردبير […] بگذارم و اوقاتم تلخ شود که به اين شکل تمسخر جاي صداقت ادبي را گرفته است که بعيد مي¬دانم اگر داستانت را خوانده باشد يا بخواند پيشنهاد کند که آنرا به شهيدان انقلاب اسلامي تقديم کني، در جائي که امام راحلشان (ره) ارادت خود را به آنها تقديم کرده است.
من خيلي جهاد کنم مي توانم حرف خودم را بزنم و براي چاپ شدن اين حرف هم التماس نمي کنم و دنبال سردبير دلرحم نمي گردم. تکليف را هم که خود سيد در قصه اش روشن کرده، جاي هيچ نگراني و شک و شبهه اي هم نيست وقتي که داستان بالا رفتن مرد از پله هاي "دنياي سخن " که شنيده ام اين روزها در پرده جديد از نمايش اش مفتخر به مصاحبت و مجالست بزرگ ارتشداران گرديده است ختم به خير مي شود.
از من بپرسيد مي گويم اشکال در وجود مرد نويسنده است و اينهمه واهمه از چاپ نشدن داستان، خيالاتي است که البته از آدمي که حال مسواک زدن ندارد و نماز نخوانده غرق خواب و خيال مي شود چندان هم بعيد نيست.
و باز از من بپرسيد مي گويم اين "سيد ما " که اتفاقاً شاهداني قوي دارد همان وقتي که به تحرير قصه اش در خواب و خيال مشغول بوده، خوب مي¬دانسته که پشت پاکتش آدرس چه سردبيري را دارد که مثلاً فقط در حدود سه سطر برايش کلي¬گويي کند، آنهم کلي¬گويي¬اي که به جايي برنخورد و احياناً چون قلقلکي شوخي مسلکانه آدم را به غش و ريسه هم وادار کند.
[...]
داستان تو چپ را نشان مي دهد، انگشت نشانه راست را، چرا سرت پائين است سيد جان، سرت را بالا بگير. اين شوخي هاي چپ و راست را کنار بگذار. حرف حسابت را بزن.
آقاي سردبير! حرفهايم تمام نيست. با خود حساب مي کنم اگر براي مطلب، سو تيتر هم انتخاب کنند و طرحي هم از ته کشور طراح يافت شود بيشتر از اين سهمم نمي شود، براي اين است که تمام مي کنم.
آقاي سردبير! مجله سوره ملک موروثي شما نيست که سياست آنرا دل رحمي شما تبيين کند. سوره مال انقلاب است. مال همه آنهايي است که خون داده اند و خون دل خورده اند، سوره حتي مال آنهايي است که هنوز به دنيا نيامده اند هم هست سوره آبروي هنرمندان مسلمان است. سوره در اين وانفساي مطبوعات تنها اميد اميدواران است. به اينها هم فکر کنيد آقاي سردبير و به خدا.