برای دیدن امام بسیار هیجان داشتم. همین که وارد اتاق ایشان شدم و نشستم و خواستم حرف بزنم، ایشان پرسیدند:شما آقا صادق هستید یا آقا جواد؟

 گروه تاریخ مشرق -  چند روز پس از آنکه تصاویر مرحوم آیت الله سید محمد باقر سلطانی را در مشرق منتشر نمودیم؛ فردی از طرف آقای صادق طباطبایی با دفتر سایت تماس گرفت و خود را نماینده وی معرفی کرد. پیغام تشکر ایشان را رساند و قول داد زمانی که حالشان کمی بهتر شد و به تهران آمدند وقتی برای گفتگو تعیین نمایند. اما این امر هیچ گاه میسر نشد.

آنچه درپی می‌آید، گفت و شنود یکی از تاریخ پژوهان تاریخ معاصر است که با زنده یاد دکتر سیدصادق طباطبایی و پس از انتشار مجموعه سه جلدی خاطرات وی انجام داده است. در این اثر نفیس، تصاویری ماندگار از امام خمینی، آیت الله سید محمدباقرصدر و امام موسی صدر برای آغازین بار نشریافته بود که مرحوم طباطبایی خود آنها را عکاسی کرده است.
آنچه در این گفت وشنود آمده، خاطرات دکتر طباطبایی از حواشی این عکاسی‌های ماندگار است.

*جنابعالی مجموعه ارزشمندی از تصاویر شخصیت‌های بزرگ مذهبی و سیاسی تاریخ معاصر، به ویژه امام خمینی را عکاسی کرده‌اید. در آغاز بفرمائید که از چه زمانی و چگونه عکاسی را شروع کردید؟

من از کودکی به عکاسی علاقمند بودم. در عید سال 1333 دوربین بسیاری ابتدایی را از یکی از اقوام عیدی گرفتم که با آن نه می‌توانستم فاصله را تنظیم کنم نه نور را! بعد هم که به مدرسه رفتم، در کلاس‌های فوق برنامه روزنامه‌نگاری فعالیت کردم و مراسم جشن و گردهمایی هم داشتیم که از آنها عکس می‌گرفتم. اسم روزنامه دیواری ما «انوار دانش» بود.


*کی به آلمان رفتید؟ چگونه عکاسی را ادامه دادید؟

بعد از دیپلم به آلمان رفتم. در آنجا هر کلاس رایگانی را که دستم می‌رسید شرکت می‌کردم. مثلاً یک دوره فیلمبرداری شبانه، چهار ترم ادبیات عالی آلمانی، عکاسی، موسیقی و بسیاری رشته‌های دیگر را در همین کلاس‌های رایگان شبانه آموختم. در سال‌های 46، 47 بود که در دوره دکترا درس می‌خواندم و وضع مالی بهتری پیدا کرده بودم، یک دوربین خوب خریدم که آن را هنوز هم نگه داشته‌ام. یکی از علایق اصلی‌ام گرفتن اسلاید بود و حدود 16 هزار اسلاید منحصر به فرد دارم.

*بیشتر از چه صحنه هایی اسلاید تهیه کرده‌اید؟

از مناظر طبیعی، مخصوصاً از لبنان. همزمان با عکاسی، موسیقی، خطاطی و پرورش گل را هم دنبال کردم.

*هنر خطاطی را از کی شروع کردید و اساتید شما چه کسانی بودند؟

خطاطی را از دوره دبیرستان شروع کردم و استادم منجم معروف، آقای مصباح‌زاده بودند که خط ثلث را نزد ایشان آموختم. نقاشی سیاه‌قلم را هم از همان زمان آموختم، اما به هیچ چیزی به اندازه عکاسی و موسیقی علاقمند نبودم.

*و پرورش گل؟

به پرورش گل در این ده پانزده سال اخیر پرداخته‌ و تا به حال حدود 130 نوع لاله را پرورش داده‌ام! به‌ قدری به این کار علاقه دارم که کافی بود بدانم مثلاً در یکی از شهرهای اسپانیا نوعی لاله جدید وجود دارد. هر جور شده بود می‌رفتم و آن لاله را تهیه می‌کردم و می‌آوردم و در باغچه خانه‌ام پرورش می‌دادم.

*از چه زمانی از شخصیت‌های تاریخی عکس گرفتید؟

از وقتی به انجمن‌های اسلامی رفتم. در آن جلسه آقای صدر، دکتر چمران، دکتر حبیبی، بنی‌صدر و عده دیگری هم بودند.

*در این انجمن‌ها چه مسئولیتی داشتید؟

این انجمن در سال 48 تأسیس شد و من هم مسئول روابط بین‌الملل آن بودم.

*نقش شما در ایجاد ارتباط بین اتحادیه انجمن‌های اسلامی و حضرت امام که در نجف بودند، برجسته است. از چگونگی ایجاد این ارتباط بفرمایید؟

با آقای دعایی مکاتبه کردم و گفتم: می‌خواهم به نجف بیایم. ایشان استقبال کرد و به نجف و حجره ایشان در مدرسه مرحوم سید محمدکاظم یزدی رفتم. در آنجا از ایشان خواهش کردم مرا به عنوان دانشجویی که از اروپا آمده است، به امام معرفی کنند و نامم را نگویند تا ببینم برخورد امام با امثال من که در خارج درس می‌خواندیم، چیست؟ از طرفی امام و پدرم خیلی با هم مأنوس بودند و دلم نمی‌خواست این آشنایی، در رفتار امام با من تغییری ایجاد کند. قرار شد آقای دعایی مرا تا جلوی خانه امام برسانند و خودشان بروند. آقای رضوانی مرا به عنوان دانشجویی که خارج از کشور تحصیل می‌کند، معرفی کرد.

برای دیدن امام بسیار هیجان داشتم. همین که وارد اتاق ایشان شدم و نشستم و خواستم حرف بزنم، ایشان پرسیدند: «شما آقا صادق هستید یا آقا جواد؟» در کودکی من و برادرم در سال 34 همراه پدرم به حمام رفته بودیم. امام در آنجا مرا دیده بودند. در سال 43 به ایران آمدم و چند باری هم با حاج‌آقا مصطفی ملاقات کرده بودم، اما امام را ندیده بودم. از این همه تیزهوشی امام جداً یکه خوردم و گفتم: «آقا شما همه نقشه‌های ما را نقش بر آب کردید، می‌خواستم ناشناس نزد شما بیایم.»

بعدها هر چه زمان گذشت، بیشتر متوجه نکته‌سنجی و قدرت روحی امام شدم و فهمیدم چه زجری از دست اهالی نجف کشیده‌اند. گاهی اوقات آقا مصطفی به شوخی می‌گفت: «نمی‌دانم چه گناهی کرده‌ایم که باید یک عمر در جوار مولا باشیم؟ ذوق این عرب‌ها در این حد است که برای تخلّی 80 تا فعل دارند، ولی اسم چهار تا گل را بلد نیستند!» همیشه فکرش را که می‌کردم، از تصور زجری که امام با آن همه تیزهوشی و لطافت طبع در آنجا کشیدند، و آن فضای آلوده کوچه‌ها و خیابان‌های نجف، متاثر می شوم.

فردای آن روز خدمت امام رفتم و از ایشان خواستم اجازه بدهند صحبت‌هایشان را ضبط کنم، چون درباره اتحادیه انجمن‌های اسلامی نکات بسیار مهمی را بیان کردند.


*عکاسی را از سفر دوم به نجف آغاز کردید؟

بله،در سفر دوم که شش هفت ماه بعد صورت گرفت، به آقا مصطفی گفتم: می‌خواهم از امام به شکل مفصل عکس بگیرم! البته مزاحم ایشان هم نمی‌شوم، ایشان کار خودشان را بکنند، من هم عکاسی می‌کنم.

گفت: برو و فردا بیا. فردا با تجهیزات کامل عکاسی، لنز و پایه برگشتم و یک حلقه کامل عکس گرفتم. امام پرسیدند: «با این عکس‌ها می‌خواهی چه کار کنی؟» گفتم: «برای خودم می‌خواهم» خیلی‌ها حضور عکاس‌ها را تحمل نمی‌کنند، ولی امام این‌طور نبودند و نهایتاً فقط نباید مزاحمشان می‌شدید.

می‌دانستم هنوز دو فریم دیگر در دوربینم دارم و هنوز هم می‌توانم عکس بگیرم، ولی دیدم دوربین کار نمی‌کند! ترسیدم فیلم پاره شده باشد. دوربین را به عکاسی بردم و گفتم: در تاریکخانه‌اش فیلم را در بیاورد و ببیند پاره نشده است؟ رفت و برگشت و گفت: در دوربین فیلمی نیست! خیلی به او شک کردم و با خودم گفتم: لابد بعثی است و مأمور مراقب خانه امام! خیلی ناراحت شدم. بعد از ظهر رفتم پیش آقا مصطفی و گفتم: این بلا سر حلقه فیلمم آمده است، همه عکس‌هایم نابود شدند. او خیلی خونسرد گفت: «طوری نیست، عصر بیا و دوباره عکس بگیر.»

گفتم: «خجالت می‌کشم بگویم چه پیش آمده است؟» گفت: «می‌گویم همه عکس‌هایت ضایع شده است!» عصرها آقا در حیاط می‌نشینند و منظره‌اش هم بهتر است.

عصر برگشتم و عذرخواهی کردم که مزاحم شده‌ام. امام گفتند: مسئله‌ای نیست، چند عکس گرفتم و آقا مصطفی آمد. به او گفتم: کنار آقا بنشین، عکس دو تایی بگیرم. گفت: اگر عکس‌ها دست ساواک بیفتد، برای آقا بد می‌شود. امام هم به شوخی جوابش را دادند. آن روز توانستم عکس‌های خوبی بگیرم، مخصوصاً عکس‌های رنگی، خیلی جالب شدند. چند روز بعد به بیروت رفتم و دایی‌جان (امام موسی صدر) گفتند: «شنیده‌ام بعثی‌ها دوربینت را خالی کرده‌اند.»

گفتم: «بله.»

گفت: «می‌خواهی بگویم فیلمت را بیاورند؟»

گفتم: «فقط از ارتباط شما با بعثی‌ها خبر نداشتم که الحمدلله امروز باخبر شدم!»

بعد یکمرتبه فهمیدم موضوع از چه قرار است. آن روز در فاصله‌ای که رفته بودم آبی به سر و صورتم بزنم، صادق قطب‌زاده فیلم را از دوربینم در آورده بود. او گفت: «می‌خواستم به تو این درس را بدهم که هر جا می‌روی، اسناد و مدارکت را همراهت ببری»

گفتم: «تو با این کار به من درس دادی که وقتی همسفرم هستی، به تو اعتماد نکنم.» در هر حال فیلم را دادم ظاهر کردند، ولی دواهای ظهورشان خوب نبود و کیفیت عکس‌ها پایین است. از حاج‌آقا مصطفی هم عکس‌های زیادی گرفتم. خاطرات بسیار شیرینی از دوستی با او دارم.

*بد نیست به برخی از آنها اشاره کنید؟

حاج‌آقا مصطفی فوق‌العاده خوش‌مشرب، خوش‌خلق و با روحیه بود. شعارش هم این بود که: سور یعنی دعوت! هر جا دیدی مهمانی است، یعنی دعوتی! دوست صمیمی ایشان آقای فقیه که به او می‌گفتند حاج داداش، می‌گفت: ما عضو حزب سور هستیم، خروشچف و لنین هم سور بدهند می‌رویم!

یک شب حاج‌آقا محمود مرعشی، ما را برای شام فردا شب دعوت کرد. من باید به اصفهان می‌رفتم، چون فردا ظهرش با آقای مستجابی قرار داشتم. فردا صبح با سواری به اصفهان رفتم. ساعت حدود 5/2 بود که به منزل آقای مستجابی رسیدم و دیدم اصحاب دیشب، گوش تا گوش آنجا نشسته‌اند! با حیرت از آقای مستجابی پرسیدم: اینها اینجا چه کار می‌کنند؟

ایشان گفتند: «این کاروانسرایی است که تو برایم درست کرده‌ای!»

بعد از صرف غذا و استراحت حاج‌آقا مصطفی گفت: بد نیست سری هم به آقای خادمی بزنیم. فکر کردم شاید از امام برای ایشان پیغامی دارد و گفتم: من هم می‌آیم. می‌دانستم خانه آقای خادمی، خیلی از خانه آقای مستجابی دور نیست، ولی بعد فهمیدم حاج‌آقا مصطفی به راننده گفته است: برگردیم قم که به سور آن شب برسند!

*عکس‌هایی که از حضور امام در حرم حضرت علی(ع) گرفته‌اید منحصر به فرد هستند. از این تصویر برداری‌ها، چه خاطراتی دارید؟

بله، از حضور امام در حرم حضرت علی(ع)، کسی جز من عکس نگرفته است. احمد آقا مدتی قبل از فوت به من گفت: این عکس‌ها را بده به من!

به شوخی گفتم: «چند می‌خری؟» گفت: «عکسی هزار تومان!» گفتم: «این همه ولخرجی نکن، ورشکست می‌شوی!» خدا رحمتش کند.

*عکس‌های شهید آیت الله سید محمدباقر صدر را کجا گرفتید؟

در خانه خودشان. ایشان علاقه عجیبی به خانه و خانواده‌اش داشت. خاله‌ام حدود ساعت ده صبح، تازه چای دم می‌کرد و ایشان انگار اولین دیدارش با یار است، سراسیمه به خانه برمی‌گشت، با خانم چای می‌خورد و دوباره برمی‌گشت سر کارش. عکس‌های فراوانی از ایشان و خاله‌ام گرفته‌ام.

*همین‌طور از امام موسی صدر؟

از ایشان که از دوران جوانی تا اواخر عکس‌های فراوانی گرفته‌ام. این عکس‌ها عمدتاً مربوط به محافل و مجالس است. چمران هم زیاد عکس می‌گرفت.

*چطور در نوفل‌لوشاتو از امام عکس نگرفتید؟

نه، فرصتش بود، نه شرایط مهیا بود. افرادی همراه امام از نجف آمده بودند که بسیار به رابطه ما با امام حسادت می‌کردند! گاهی حتی پیغام‌های ما را هم به امام نمی‌رساندند!

*عکس‌های مراسم چهلم دکتر شریعتی را هم شما گرفتید؟

بله، ما در بیروت برای این مراسم، عکاس دعوت کردیم، ولی ظاهراً در وسط راه، بچه‌های جلال فارسی او را منصرف می‌کنند! دوربینم همراهم نبود و در ماشین قطب‌زاده بود. در آخرین لحظات وقتی دیدم عکاس نیامد، خودم تصمیم گرفتم عکس بگیرم. فیلم دوربین اسلاید بود و خیلی خوب نمی‌شد عکس گرفت و کیفیت عکس‌ها پایین آمد. نور سالن هم مناسب نبود. باتری فلاش هم باید شارژ می‌شد و آن شب فرصت برای این کار نبود، به همین دلیل از هر ده عکس یکی سالم در آمد! از تشییع جنازه دکتر شریعتی، چمران که دوربینش نگاتیو بود، عکس گرفت. او عاشق عکس گرفتن بود. اگر من 16 هزار اسلاید دارم، چمران 100 هزار تا داشت. نمی‌دانم آنها کجا هستند.