هیلاری پس از ترک پست خود در وزارت خارجه آمریکا، در 10 ژوئن 2014 کتاب خاطراتش را تحت عنوان "انتخابهای سخت" منتشر کرد. این کتاب به موضوعاتی همچون کشته شدن اسامه بنلادن، سرنگونی رژیم قذافی در لیبی، خروج نظامیان آمریکایی از افغانستان و عراق، انقلابهای عربی، سیاستهای مرتبط با ایران و کره شمالی، افزایش قدرت چین و روابط با متحدان آمریکا میپردازد.
فصل چهارم کتاب به بیان خاطرات کلینتون با موضوع چین میپردازد که این فصل، "چین: آبهای کشف نشده" نام دارد. گروه بینالملل مشرق قصد دارد طی روزهای آتی متن کامل فصل مربوط به چین در کتاب "انتخابهای سخت" را در چند شماره منتشر کند.
بخش اول این فصل را میتوانید از اینجا و بخش دوم را می توانید از این جا بخوانید.
هیلاری کلینتون در کنار کتاب تازهمنتشرشده "انتخابهای سخت"
بخش سوم/فصل "چین: آبهای کشف نشده"
در یکی از اولین دیدارهایم از چین، "دای" ["دای بینگو" مشاور عالی دولت چین] شخصا هدایای ارزشمند و قابل تعمقی به "چلسی" [دختر کلینتون] و مادرم داد که البته فراتر از نورم پروتکل دیپلماتیک بود. وقتی او بعدا به واشنگتن آمد، من نیز به تلافی، به تنها نوه دختریاش هدیه دادم که البته بسیار برای دای خوشایند بود. در یکی از اولین دیدارهایم با دای، عکسی از یک دختر بچه (نوهاش) را به من نشان داد و گفت: "این همان چیزی است که برای او زندگی میکنیم".
این جمله پر احساس، مرا به یاد کودکانی انداخت که به عشق آنها وارد "خدمات عمومی" شدم. حالا دیگر، در جایگاه وزیر خارجه آمریکا این شانس را داشتم که دنیا را به مکانی امنتر و زندگی را به جایگاهی بهتر برای کودکانمان –چه در آمریکا و چه در چین- تبدیل کنم. این مهم را به عنوان فرصت و مسئولیت سراسر عمرم میدیدم. آری، دای موجب شد که احساس من تبدیل به اساس و شالوده خلق یک پیوستگی و رفاقت بین ما گردد.
اما یانگ ["یانگ جیهچی" وزیر خارجه وقت چین] که مدارج سیاسی را از یک مترجم تا پست وزیر خارجه چین طی کرده بود، تسلط عجیبی بر زبان انگلیسی داشت و همین امر موجب شد که طی چند سال به راحتی در دیدارها و تماسهای تلفنی مستقیما بدون مشکل با هم سخن بگوییم. او به ندرت اجازه میداد که شخصیت سیاسی واقعیاش مشخص شود، اما من پی به شخصیت واقعی او برده بودم. یک بار برایم تعریف کرد که زمانی در مدرسه در کلاس بیبخاری میلرزیده و از سرما قادر به نگاهداشتن خودکار نبوده است. سفر شخصیتی او از کلاس درس بیبخاری تا پست وزیر خارجه یک کشور، نمونه بارزی از غرور و سربلندی در سیستم پیشرفت به سبک چینی است. او یک ملیگرای واقعی بود و ما بر سر موضوعات وخیمی چون دریای چین جنوبی، کره شمالی، و اراضی مورد بحث با ژاپن اتفاق نظر و اختلاف نظراتی داشتیم.
در شبی از آخرین گفتگوهایم با وی در سال 2012، به طور مفصل از دستاوردهای عظیم چین که شامل دستاوردهای ورزشی نیز میشد، سخن گفت. تقریبا یک ماه از المپیک لندن گذشته بود و من در گفتگویم با یانگ، با متانت تمام به کسب بیشترین مدال از سوی آمریکا اشاره کردم. یانگ هم در جواب به بد اقبالی چین در از دست دادن یائو مینگ –ستاره بسکتبال- در مسابقات اشاره کرد. و بعد به مزاح گفت که باید یک المپیک سیاست هم با رویدادهایی همچون پیادهروی استقامت برگزار شود تا بلکه یک مدال هم نصیب آمریکا گردد.
کلینتون با "یانگ جیهچی" وزیر خارجه وقت چین دیدار میکند
در اولین گفتگویم با یانگ در فوریه 2009، در مورد موضوعی صحبت کرد که انتظارش را نداشتم. چینیها داشتند خود را برای میزبانی یک نمایشگاه بینالمللی بزرگ در می 2010 آماده میکردند. هر کشور موظف بود تا غرفه مخصوص به خود را جهت نمایش سنن و فرهنگ ملی خویش آماده نماید. یانگ گفت که فقط 2 کشور موفق به شرکت در این نمایشگاه نشدند: آندورا و آمریکا. چینیها، این را به منزله بیاحترامی آمریکاییها نسبت به خود و نشانه زوال فرهنگی آمریکا دیده بودند. از اینکه دیدم دستاندرکاران ما به قدر کافی برای شرکت در این نمایشگاه تلاش نکردهاند، متعجب شدم و به یانگ گفتم که بی شک آمریکا مشتاق است.
دیری نگذشت که متوجه شدم مسئولین ما در برپایی غرفه دچار مشکل کمبود بودجه هستند و حالا با توجه به عقب افتادن از برنامه زمانی، دیگر بعید به نظر میرسد که بتوان آن را بر پا کرد، مگر اینکه اتفاق خاصی رخ دهد. این، اشتباهی بود که از معرفی بهتر فرهنگ آمریکا در آسیا جلوگیری کرد. بنابراین، دست به کار شدم و برای برپایی غرفه آمریکا اقدام به جمعآوری پول و طلب همکاری بخش خصوصی کردم.
به خوبی همه چیز را مدیریت کردم. تا می 2010 به نمایشگاه رسیدیم و از میلیونها مشتاق از سراسر دنیا در غرفه خودمان استقبال کردیم. غرفه آمریکا، محصولات آمریکایی و نمونههای مستند ارزشهای محبوب ملی کشور را ارائه داد: پشتکار، نو آوری، و تنوع. چیزی که مرا تکان داد این بود که بسیاری از دانشجویان آمریکایی حاضر در سالن به عنوان میزبان و راهنما به کمک ما شتافتند. آنها، طیفهای مختلف مردم آمریکا –دارای هر نوع زندگی و ریشه- را به زبان "چینی ماندرین" به خوبی به جهان شناساندند.
چینیها از این در شگفت بودند که آمریکاییها چگونه با این ذوق و شوق، زبان مادری آنها را صحبت میکنند. آنها ناگهان میان صحبتشان، از بازدیدکننده سوال میکردند، برایش لطیفه میگفتند، و قصه تعریف مینمودند. بار دیگر به من خاطر نشان داد که قدرت ارتباط شخصی مردم ما بالاتر از ارتباطهای دیپلماتیک و نشستهای سیاستمداران است.
پس از گفتگوهایم با دای و یانگ در دیدار سال 2009، فرصت ملاقات جداگانه با پرزیدنت "هو" و نخست وزیر "ون" به من دست داد. این، اولین دیدار به این شکل پس از سالها مواجهه و قهر سیاسی بود. در میان مقامات ارشد چین، هیچکدام به اندازه دای و یانگ رویکرد نرم، دوستانه و منشدار در گفتگوها نداشتند. در چین، در دیدارها هر چه سلسله مراتب را بالاتر میرفتم، رفتارها رسمیتر و مودبانهتر میشد. آنها، علاقهای به سورپرایز شدن نداشتند. ظاهر برایشان اهمیت داشت. گرچه کمی نگران به نظر میرسیدند، اما با من برخوردی محترمانه و دقتمند داشتند. به همان اندازه که در حال بررسی و آنالیز آنها بودم، آنها نیز مرا آنالیز میکردند.
کلینتون با "هو جینتائو" رئیس جمهور وقت چین شراب مینوشد
هو، مردی مهربان بود. او، تقدیرش از اقدام من برای سفر به چین را ابراز کرد. وی، قویترین مرد سیاسی چین بود، اما از کاریزمای سیاسی "دنگ ژیائوپینگ" و "جیانگ زمین" بهره نبرده بود. او، برای من بیشتر شبیه یک مدیر بازنشسته به نظر میآمد تا یک مدیر دست اندر کار. اما مسئله این بود که چگونه میتوان او را زاییده سیستمی تحت نام کمونیست دانست که خود هنوز یک مسئله لاینحل است، به خصوص که جنبه نظامی هم به خود گرفته است.
ون، به عنوان دومین مقام ارشد کشور تلاش بسیاری در این سالها کرده بود تا چهرهای ملایم و مهربان از چین به جهان ارائه دهد. اما در پشت این نقاب، میشد نگاه وی به آمریکا را دید، نگاهی که آمریکا را مسبب بحران اقتصادی دنیا میدانست. علاوه بر این، وقتی از سیاستهای غلط چین سخن به میان میآوردم، قویا از موضع خود دفاع میکرد و زیر بار نمیرفت. شخص تهاجمگری نبود، اما با چهرهای که از خود به عموم میداد، تفاوت داشت.