آن خانه در برزیل البته خانه‌ دایی میشل عفلق بود که او هم در آنجا ساکن شده بود. من واقعا دیدم در این خانه‌ی کوچک در وضعیت بسیار تیره‌روزانه‌ای زندگی می‌کند. یعنی فرزندان و همسرش و خودش را در یک اتاق «چپانده» بود و از سالن منزل هم استفاده می‌کردند.

گروه بین الملل مشرق - در دو قسمت نخست این مطلب (که خاطرات صلاح عمر العلی عضو ارشد حزب بعث و از اعضای شورای رهبری انقلاب پس از روی کار آمدن این حزب در عراق در سال 1968 است و در برنامه شاهد علی العصر شبکه الجزیره بیان شده) به برخی رفتارهای صدام پیش از روی کار آمدن اشاره شد. همچنین خواندیم که چگونه حکومت حزب بعث از یک حکومت ایدئولوژیک به سمت یک مافیای خانوادگی سوق پیدا کرد و صدام چطور برای رسیدن به قدرت حاضر شد یکی از سران حزب را هم بی دلیل اعدام کند. درباره‌ی برخی محاکمات و اعدام‌های چند سال نخست روی کار آمدن حزب بعث هم مطالبی خواندیم. همچنین درباره ی تقسیم قدرت بین البکر و صدام نیز خاطراتی ذکر شد. اینک قسمت چهارم:

*احمد منصور (مجری): صدام حسین پس از تعیین شدن به عنوان نایب رئیس شورای رهبری انقلاب و تعیین شدن به عنوان مسئول دستگاه امنیتی، اندک اندک شروع کرد به محکم کردن قبضه‌ی خود بر حکومت در عراق. گرچه رئیس جمهور احمد حسن البکر بود. صدام در ابتدا قدرت را با او تقسیم کرد ولی رفته رفته مشخص شد دارد بر او سیطره پیدا می‌کند. اما پیش از اینکه وارد این موضوع شوم، یک مأموریت مهم در این زمان وجود داشت که تو حدودا سه ماه پس از پیروزی انقلاب [کودتا] مأمور به انجام آن شدی (یعنی تقریبا در اکتبر 1968). در این زمان از طرف شورای رهبری انقلاب مأمور شدی به برزیل بروی، یعنی جایی که میشل عفلق مؤسس حزب بعث در آنجا ساکن بود، و او را به عراق بیاوری. چرا تو برای این مأموریت انتخاب شدی؟
-صلاح عمر العلی: پیش از اینکه به سؤالت جواب دهم، برخی اطلاعات هست که باید به آنها اشاره کنم تا تصویر واضح شود. از آنچه در سوریه به دست رفقای ما انجام شد پیشتر صحبت کردیم. رفقا در 23 فوریه 1966 اقدام به کودتایی نظامی کردند ضد «شورای رهبری قومی بعث» قانونی [1].

به این اعتبار می‌گویم قانونی که شورای رهبری‌ای بود که طبق اصول و طبق دستورالعمل‌ها و قوانین حزبی و غیره انتخاب شده بود. بعد از کودتا طبیعتا شورای رهبری قومی را سرنگون کردند و ضد آنها احکامی صادر شد که از چند سال زندان تا اعدام متفاوت بود. به همین جهت اکثر اعضای شورای رهبری قومی متواری شدند و [خیلی‌ها] مخفیانه به لبنان گریختند. «فرماندهی کشوری بعث» که قدرت را در سوریه به دست گرفت به این ترتیب طبیعتا از مرجعیت قومی برخوردار نبود. به همین جهت سریعا یک کنفرانس قومی برپا کردند.
 

میشل عفلق
اول یک کنفرانس قُطری بعث و سپس یک کنفرانس قومی بعث و بعد شورای رهبری قومی جدیدی برگزیدند و به این ترتیب برای خودشان یک مرجعیت قومی دست و پا کردند. ما [حزب بعث]در عراق شدیم بدون مرجعیت قومی. اینطور بگویم که مرجعیت قومی‌مان تقریبا ناپدید بود. اولا برخی‌هایشان اساسا از حزب بیرون آمده بودند و ثانیا، برخی‌هایشان هم چنانکه اشاره کردم متواری بودند.

*مهم‌ترین کسانی که مرجع به حساب می‌آمدند و حزب را ترک کرده بودند چه کسانی بودند؟
-جناب عبدالکریم حورانی، استاد صلاح البیطار و دیگران. به این ترتیب رهبری قومی تبدیل شده بود به یک چیز صرفا نمادین. در حقیقت مرجعیت قومی ما منحصر شده بود به شخص استاد میشل عفلق.

*در اختلافات شما و سوری‌ها [بعث عراق و بعث سوریه] آیا مسائل فکری و عقیدتی هم دخیل بود یا همه‌اش صرفا اختلافات شخصی بود؟
-در اصل یک ترکیبی از اختلافات بود، ترکیبی از دلایل وجود داشت. هم اختلافات فکری بود، هم اختلافات سیاسی بود و هم چیزهایی بود که فکر می‌کنم جنبه‌ی اختلافات شخصی داشت.
 

 
*چه اختلافات فکری‌ای بود درحالیکه از سه نفر مؤسس حزب دو نفر بیرون انداخته شدند و سومی هم به برزیل گریخته بود!
-در حقیقت انتقاد برادران در سوریه متمرکز بود بر اینکه رهبری قومی نتوانسته در افکار حزب به صورت عام تحول و پیشرفت ایجاد کند فلذا تفکرات فعلی حزب متناسب با داده‌ها و اقتضائات مرحله‌ای که در حال حاضر حزب در آن قرار دارد، نیست.

*اصلا مگر فکری هم بود، یک سری تفکرات مشوش به هم‌ریخته!
-اجازه بده! در حقیقت حزب مطرح کننده‌ی یک سری مطالب فکری و نظری بود و در حقیقت حزب فرصت کافی پیدا نکرده بود که در این نظرات تأمل کند به شکلی بتواند آنها را اصلاح کند و پیشرفت دهد. چون به مجرد اینکه حزب اعلان وجود کرد، خود را در قلب درگیری‌های سیاسی یافت، چه در سوریه و چه در عراق. یعنی درست برعکس مثلا حزب کمونیست عراق. حتی حزب کمونیست در سوریه هم فرصت طولانی برای فعالیت و تحول و پیشرفت افکارش در هر دو کشور یافت، به شکلی که توانست اولا کادرهایی برای رهبری تربیت نماید و همچنین یک فرهنگ حزبی ایجاد کند. و توانست به تدریج افکارش را پیشرفت دهد به شکلی که دیدگاه‌های واضح‌تری نسبت به دیدگاه‌های حزب بعث پیدا کرد. حزب بعث چنین فرصتی در اختیارش نبود.

*عزیز من فرصت بهتر از این در اختیارش بود!
-نه

*احزاب دیگر این فرصت را نداشتند که به صرف اینکه یک سری افکار مبهم مطرح کنند به قدرت برسند (یعنی چیزی که برای حزب بعث شد). در سال 1949 میشل عفلق در سوریه وزیر شد. آن هم وزیری برای مهم‌ترین وزارتخانه یعنی وزارتخانه آموزش و پرورش. بعد در سال 1963 حزب شما [حزب بعث عراق] به قدرت رسید. در همین سال حزب بعث در عراق هم به قدرت رسید. بعد درگیری پیش آمد و در سال 1966 جدایی واقع شد. همچنین مشارکت‌هایی در دولت‌های قبلی بود که حتی به احزاب قدیم‌تر از حزب شما با افکار واضح‌تر و روشن‌تر از افکار شما هم داده نشد.
-به نظر من، بنا به تجربه‌ای که دارم، من معتقدم دقیقا برعکس، مشارکت در قدرت یا رسیدن به قدرت خودش یکی از دلایلی بود که مانع شد حزب بتواند افکار و اصولش را متحول کند و پیشرفت دهد.
 

میشل عفلق در جوانی
*یعنی برای حکومت کردن صلاحیت نداشتید.
-دلیلش این نبود. منظورم این است که مشارکت در قدرت به کادر حزبی یا رهبری حزبی این فرصت را نمی‌دهد که تأمل کند و در افکارش و در حزبش تحول و پیشرفت ایجاد کند.

*شما اصلا برای مشارکت در قدرت، شکل‌گرفته و منسجم نبودید. نه از نظر سیاسی و نه از نظر فکری.
-عزیز من، وضعیت ما درست مثل وضعیت همه‌ی احزاب دیگر در وطن عربی [یعنی در سراسر جهان عرب] بو. فقط اینکه در دیگر بخش‌های وطن عربی ...

*گفتی به دیگران فرصت داده شده که در افکارشان تحول و پیشرفت ایجاد کنند.
-بله. تو می‌گویی ما برای حکومت کردن شایستگی نداشتیم و مناسب نبودیم. نه. این مسئله حقیقتا اگر بخواهد در مورد ما مصداق داشته باشد برای بسیاری از جنبش‌های سیاسی در سراسر جهان هم مصداق خواهد داشت.

*ولی بگذار در چارچوب بحث از شما بمانیم.
-ما کادرهای پیشرو و شکل‌گرفته و شایسته‌ای داشتیم. گرچه بعضی کادرهایمان هم برای به دست گرفتن قدرت صلاحیت لازم را نداشتند.

*ولی کارهایتان در قدرت نشان داد برای این کار صلاحیت داشتید؟
-تعداد زیادی از اعضای حزب صلاحیتش را داشتند. بله.
 

 
*من الان راجع به عملکرد و نتایج صحبت می‌کنم. آیا این‌ها نشانگر صلاحیت‌تان بود؟
-در هر حال ما الان می‌خواهیم از این موضوع حرف بزنیم. من معتقدم اگر حزب با توطئه‌چینی داخلی مواجه نمی‌شد ای بسا می‌توانست مسیر سالم و سازنده‌ای را بپیماید.

*پس‌زمینه‌های این توطئه‌چینی چه بود؟ شخصی بود یا خارجی؟
-در واقع در عراق من معتقدم خطیرترین پدیده‌ای که حزب با آن مواجه شد شخص صدام حسین بود.

*الان در چارچوب همان بحث میشل عفلق و مأمویتی که در سال 68 به تو واگذار شد می‌مانم. بعد از درگیری بین رهبری قُطری و رهبری قومی در سال 1966 در سوریه بسیاری از رهبران قومی از این کشور گریختند که در بین آنها میشل عفلق هم بود که به اعدام محکوم شده بود. میشل عفلق طبق عادتش که هر وقت اوضاع به هم می‌ریخت یا غیبش می‌زد یا فرار می‌کرد، این بار هم به برزیل فرار کرد و همانجا ماند. چرا تو مأمور شدی برای اینکه بروی دنبال او؟
-حقیقتش من هیچ دلیل خاصی سراغ ندارم.

*چطور مأموریت ابلاغ شد؟
-راستش من از طرف شورای رهبری انقلاب مأمور نشدم، از طرف رهبری حزب مأمور شدم.

*رهبر حزب [در عراق] که بود؟
-احمد حسن البکر. از طرف او و باقی اعضای رهبری قُطری مأمور شدم که به برزیل بروم و استاد میشل عفلق را بازگردانم.
 

صلاح جدید از سران بعث سوریه در کنار میشل عفلق
 
*در بین رهبری حزب کس خاصی پیشنهاد کرد میشل عفلق را بازگردانید که برای شما مرجعیتی [و منبع مشروعیت] شود؟
-نه. در حقیقت این یک مسئله‌ی بدیهی و طبیعی بود که باید رخ می‌داد چراکه همانطور که گفتم ما فاقد مرجعیت قومی بودیم و مرجعیت قومی در آن زمان در میشل عفلق بود.

*عفلق چرا برزیل را برگزیده بود نه جای دیگر؟
-فکر می‌کنم یک دایی داشت که در برزیل پزشک بود. و ای بسا از آنجا که میشل عفلق به اعدام محکوم شده بود و در لبنان مخفی بود، ای بسا ترسید که دستگیر شود فلذا به خارج از منطقه‌ی عربی رفت و چون امکان آن را نداشت که به کشورهای دیگر برود و در حقیقت منابع مالی هم نداشت، راهی نداشت جز رفتن پیش دایی‌اش. من فکر می‌کنم این تنها دلیلی بود که باعث شد به برزیل برود. یعنی اولا تضمین امنیتش و امنیت خانواده‌اش و ثانیا اینکه مطلقا هیچ منبع مالی‌ای نداشت.

*شما به عنوان بعثی‌های عراقی چه نگاهی به میشل عفلق داشتید؟
-نمی‌توانم کتمان کنم که نظر رایج در بین اعضای حزب به حد تقدیس و احترام بسیار بالا نسبت به او می‌رسید.

*در آن مقطع وقتی به سراغش رفتی و او را در برزیل دیدی چطور یافتی‌اش؟
-من بعد از آنکه از طرف رهبری حزب مأمور شدم، به بیروت رفتم و یکی از اعضای حزب بعث لبنان را هم با خودم همراه کردم.

*کی؟ یادت هست؟
-چون او زبان‌های خارجی فراوانی بلد بود و من تا آن زمان [در بین زبان‌های خارجی] فقط انگلیسی می‌دانستم. انگلیسی‌م هم خیلی سطح پایین بود. به همین جهت او را با خودم بردم. عجیب اینکه به محض اینکه به فرودگاه پایتخت وقت برزیل یعنی سائوپائولو رسیدیم دیدیم که من و رفیقم با هم در یک سطحیم، چون ناگهان متوجه شدیم که زبان مورد استفاده در برزیل زبان پرتغالی بود و او هم پرتغالی نمی‌دانست. در هر حال رفتیم به سفارت عراق و از طریق سفارت عراق با استاد میشل عفلق تماس گرفتیم و وقت گرفتیم و من در منزلش به دیدارش رفتم.
 

 
*او را چگونه‌ یافتی؟
-خانه البته خانه‌ی دایی‌اش بود که او هم در آنجا ساکن شده بود. دایی‌اش پیرمردی سن بالا بود. خانه ساده و کوچک بود. استاد میشل عفلق هم 4 فرزند داشت و همسرش هم همراهش بود. من واقعا دیدم در این خانه‌ی کوچک در وضعیت بسیار تیره‌روزانه‌ای زندگی می‌کند. یعنی فرزندان و همسرش و خودش را در یک اتاق «چپانده» بود و از سالن منزل هم استفاده می‌کردند.

*موضع عفلق درباره‌ی کودتای شما چه بود؟
-وقتی با او دیدار کردم و از آنچه در عراق رخ داده و از تمایلمان برای بازگرداندن او به عراق صحبت کردم، ناگهان با موضع منفی او (موضعی بسیار منفی) غافلگیر شدم. یعنی کلا برگشتن به عراق را رد می‌کرد.

*دلیل این نپذیرفتن چه بود؟
- درباره‌ی دلیلش خودش همان وقت برایم اینطور گفت که :«من الان نسبت به حزب بعث حقیقتا احساس غریبگی می‌کنم» بعد شروع کرد اسم آورد که علی صالح السعدی در سوریه و حمود الشوفی در عراق حزب را خراب کردند و تبدیلش کردند به یک حزب دیگر که من اصلا هیچ ارتباطی بین خودم با این حزب حس نمی‌کنم.
 

 
*منظورش از تخریب چه بود؟ از جهت تخریب ساختاری یا فکری؟
-منظورش تخریب فکری و سیاست‌ها بود. در این مورد مفصل حرف زد و بازگشت را شدیدا رد کرد و گفت: «من حقیقتا از تو سپاسگذارم، و از رفقایت در عراق هم بابت این موضعشان سپاسگذارم ولی عذر من را بپذیر، من اصلا هیچ ارتباطی بین خودم و این حزب موجود حس نمی‌کنم.»

*آن تصویر تقدیس‌گونه‌ای که داشتی بعد از شنیدن این حرف‌ها چه شد؟
-بسیار شدید شوکه شدم ولی طبیعتا من مأمور به انجام مأموریتی بودم و عدم موفقیتم در بازگرداندن میشل عفلق می‌شد اولین مأموریت شکست خورده و در کارنامه‌ام ثبت می‌شد و به همین دلیل به اصرارم برای بازگشتش ادامه دادم و در همین راستا با او وارد بحث‌های عمیقی شدم که حدود سه هفته طول کشید تا آنکه توانستم او را قانع کنم که به عراق برگردد.
 

 
*چطور قانعش کردی؟
-برای قانع کردنش از این منطق استفاده کردم که اولا تو مؤسس حزبی نه یک عضو معمولی وابسته به حزب. بنابراین اگر برای من و هر شخص وابسته به حزب هم به هر دلیلی استعفا یا کنار کشیدن از حزب جایز باشد، تو تنها کسی هستی که کنار کشیدن از حزب برایت جایز نیست چون تو مؤسس حزب و صاحب اندیشه‌ای و درباره‌ی آرمان قومیت عرب موضع خاص خودت را داری فلذا تو تنها کسی هستی که این مسئله تحت هیچ شرایطی برایت جایز نیست. حتی اگر معتقدی حزب تصویرش تخریب شده و مسخ شده و تبدیل شده به یک چیز دیگر، ما الان داریم به تو پیشنهاد می‌دهیم و مشتاقیم به عراق برگردی و آن وقت می‌توانی اگر انحرافی هست، حزب را به اصلش برگردانی.

 گرچه ما معتقدی بودیم دستکم در سازمانی که ما در رأس آن قرار داریم [یعنی حزب بعث عراق] اگر هم تخریب چهره‌ای باشد بسیار جزئی است و نمی‌تواند توجیه‌گر این موضع تو باشد. فلذا روی همین محور باقی ماندم و وارد بحث‌های بسیاری شدم و همانطور که گفتم حدود سه هفته طول کشید تا اینکه قانعش کردم که طی چند مرحله بازگردد. به این شکل که گفت از برزیل می‌رود پاریس، چون تعدادی از رفقای عرب غیر عراقی در پاریس مقیم بودند و قصد داشت آنها را ببیند و با آنها درباره‌ی آنچه در بغداد رخ داده گفتگو کند و نظر آنها را بشنود. سپس با همین غرض به لبنان می‌رود و بعد از آنجا می‌آید به بغداد.

*برای برگشتن شرطی داشت؟
-راستش مطلقا شرطی نگذاشت. یعنی فقط یکسری دل‌نگرانی داشت، یکسری ترس و شک در قبال حزب. فقط و تنها فقط همین. هیچ شرطی نگذاشت.

*ای بسا این اولین بارت بود که به صورت نزدیک‌تری با عفلق و افکار و شخصیتش آشنا می‌شدی.
-درست است. من پیش از آن هم چندین بار با او دیدار داشتم. ولی این اولین بار بود که سه هفته‌ی تمام هر روز او را می‌دیدم و در آن مفصل راجع به حزب و آینده‌ی حزب و کارهای حزب و جهت‌گیری‌هایش و غیره صحبت کردیم. یعنی در همه‌ی موضوعات مرتبط با حزب عمیقا وارد بحث شدیم.
 

 
*بعد از این نزدیکیِ شدید در این دیدارها و گفتگوها، نظراتت درباره‌ی شخصیت مردی که او را تقدیس می‌کردید چه تغییری کرد؟
-راستش همانطور که گفتم؛ وقتی گفت به عراق برنمی‌گردد شوکه شدم اما وقتی شروع کرد نقطه نظراتش و دلایلی که برای این موضع‌گیری منفی داشت را بیان می‌کرد، او را درک کردم. یعنی من هم در این تصویری که برایم شرح می‌داد غافلگیر نمی‌شدم [و آن را می‌شناختم] در هر حال توجیهاتی که وی ارائه می‌کرد به شکلی نبود که تصویرش در ذهن من و تفکر من فروبپاشد. حقیقتا موضعی که داشت را درک کردم.

یعنی حقیقتا وقتی می‌بینی مؤسس حزب و به وجود آورنده‌ی این حزب هستی و در عین حال داری در غربت و دورترین جای زمین و در این تبعیدگاه تنگ و این زندگی سخت و وضع بی‌نهایت تیره‌روزانه زندگی می‌کنی و اینها نتیجه‌ی تحولاتی است که داخل صفوف خود حزب رخ داده، طبیعتا من درکش می‌کردم. ولی تفکراتم راجع به او مطلقا تغییر نکرد ولی چاره‌ای نداشتم جز آنکه اصرار کنم که برگردد و تلاشم برای قانع کردنش را ادامه دهم و دست آخر هم قانع شد.

ادامه دارد ...

پی نوشت ها:
1-    «حزب بعث عربی سوسیالیستی» حزبی است قومگرا. به این معنا که همه‌ی عرب‌ها را «قوم»»ی واحد و «ملت»ی واحد می‌شمارد و بر همین اساس کل جهان عرب را «وطن عربی» می‌خواند. بر پایه‌ی همین اصل، حزب بعث از یک شورای رهبری «قومی» برخوردار است که نظرا بر همه‌ی شاخه‌های حزب در بخش‌های مختلف «وطن عربی» نظارت و رهبری دارد و «مرجع» آن محسوب می‌شود. از طرف، به کشورهای عربی نیز عنوان «کشور» اطلاق نمی‌شود (چون این نقض اصل حزب مبنی بر یکپارچه بودن همه‌ی کشورهای عربی است) و در عوض به هر کشور عنوان بخش یا به زبان عربی «قُطر» اطلاق می‌گردد. شاخه‌ی‌های کشوری حزب بعث نیز شاخه‌ی «قُطری» خوانده می‌شوند و شورایی که رهبری شاخه‌ی بعث در هر کشور را در اختیار دارد «فرماندهی قُطری» نامیده می‌شود. مثلا فرماندهی قُطری سوریه یعنی شورای رهبری حزب بعث سوریه و فرماندهی قُطری عراق یعنی شورای رهبری حزب بعث عراق. کنگره‌های حزب نیز یا در سطح کل جهان عرب است که کنگره‌ی قومی خوانده می‌شود و یا در سطح یک کشور است که کنگره‌ی قُطری نامیده می‌گردد. هرچند از جهت نظری همه‌ی بخش‌های قُطری حزب، باید زیر نظر شورای قومی آن می‌بودند، ولی عملا از دهه‌ی شصت اختلافات حادی در این بخش‌ها حادث شد که این ساختار نظری را نابود کرد به نحوی که حزب بعث سوریه و حزب بعث عراق ظاهرا دو شاخه از حزب بعث بودند ولی کمتر نمونه‌ای می‌توان یافت که دو حزب (حتی دو حزب رقیب) در جهان عرب این قدر با یکدیگر دشمن بوده باشند! در این ترجمه برای رعایت مضمون دقیق، از ترجمه رهبری قومی به «رهبری سراسری» و از ترجمه‌ی رهبری قُطری به «رهبری کشوری» پرهیز شده تا تحریفی در معنای اصطلاحات صورت نگرفته باشد.


قسمت‌های پیشین:
-توضیحاتی پیرامون خاطرات صلاح عمر العلی
-قسمت اول خاطرات صلاح عمر العلی
-قسمت دوم خاطرات صلاح عمرالعلی
-قسمت سوم خاطرات صلاح عمر العلی

 

برچسب‌ها