آقاي خرازي از کي به جمع آوري نسخ خطي قرآن علاقمند شديد؟
از نوجواني . من در يک خانواده مذهبي و سنتي البته با ويژگي هاي علمي فرهنگي و پشتوانه اقتصادي بزرگ شدم. پدربزرگم از تجار نامدار بوده و پدرم هم از علماء و فقهاي شناخته شده و نوآور هستند. خانواده ما به لحاظ مختلف. هميشه محل رفت وآمد قاطبه بزرگان و محل رجوع مردم بود.
اصالتا اهل کجا هستيد؟
ما اصالتا تهراني هستيم. منتها 5 يا 6 پشت پيش از ما اصفهاني بوده اند. اما از همان نسل به بعد همه در تهران متولد شده اند. پدر بنده براي تحصيلات به قم مي روند. از همان دوران نوجواني من با خانواده پدرم زندگي نمي کردم و بيشتر در خانواده پدربزرگم رشد کرده ام و روحيات من هم به آن ها رفته است. پدربزرگ من در عين حالي که تاجر بود، يک آدم فرهنگي بود. کلکسيوني از عکس علما و آثار فرهنگي داشت. من در آن موقع علاقه داشتم و مورد تشويق قرار مي گرفتم.
علاقه شما به نسخ خطي نيز به همين خاطر است؟
فکر مي کنم که اولين باري که من يك قطعه خط خريدم، 12 سالم بود. در جلوي بازار نوروزخان به فردي برخوردم که يک قطعه خطي داشت و مي خواست به يکي از کتاب فروشي هاي زير بازارچه نوروزخان بفروشد. من آن را بقيمت مناسبي خريداري كردم و پدربزرگم فرمودند اگر سوره ياسين را حفظ كني ، 100 تومان به من مي دهد که بروم و با آن يک موتور گازي پژو بخرم. در آن موقع پژو باک عقب ها 180 تومان و موتورگازي هاي پژو باک جلو 210 تومان بود. ما 110 تومان اختلاف داشتيم. من باک جلو مي خواستم و پولم نمي رسيد. اما به جاي موتور آن اثر را خريديم و قيد موتور گازي را زدم.
پدربزرگم من را بابت خريد آن قطعه خط قرآن خيلي تشويق کرد. او دو دليل داشت، يکي اينکه فکر موتور سوار شدن را از من بيرون بکشد و دوم اينکه من را در خريد نسخ قرآن تشويق کرد. من يادم هست که دومين خريد من هم يک قطعه خط بود که مربوط به ميرعماد بود. من اين را هم در بازارچه نوروزخان 17 تومان خريدم. پدربزرگ من همين قطعه خط را از من آن شب 100 تومان خريد و گذاشت روي طاقچه. بعدها در يک عيدي آن خط را به من هديه داد. اين مسئله باعث شد که علاقه خريد نسخ خطي و قرآن در من شکل بگيرد. من در تمام عمرم قرآن و نسخ خطي مي خريدم اما اوج خريدهاي من مربوط مي شود به دوره اي که در سفارت ايران در سازمان ملل و در اروپا مسئوليت داشتم. در آن دوره من متوجه شدم که يک يهودي تعدادي قرآن خطي دارد. من خيلي برايم سنگين بود که نسخ خطي قرآن در دست يک يهودي باشد. من خيلي تلاش کردم و از جاهاي مختلف پول قرض كردم و مقاديري جمع شد. حتي يک واحد آپارتمان در تهران داشتم و فروختم. مقداري پول همسرم داشت که من از او گرفتم. بالاخره توانستم 50 تا 60 قرآن را بخرم.
از اولين قرآني که خريديد تا الآن چند عدد قرآن جمع کرده ايد؟
الآن بالاي 500 نسخه قرآن دارم. همه آن ها نسخ خطي و نفيسي هستند.
قديمي ترين قرآني که داريد مربوط به چه دوره اي است؟
قديمي ترين قرآن من، چند برگ است که مربوط به قرن اول هجري است.
شما در نهايت مي خواهيد با اين نسخ گرانبها چه کنيد؟
من اين ها را وقف کرده ام. همسرم و من حتي خانه خود را هم وقف کرده ام. ما اجاره خانه اي را که در آن ساکن هستيم، به وقف مي دهيم. آن خانه اي که هر سال در آن روضه خواني و مراسم احيا برگزار مي شود وقف است و من اجاره اش را مي دهم.
وقف کجا کرده ايد؟
يک وقف خاصي است. عرصه اش براي سيدالشهداست و اعيانش هم براي امام رضا است. منتها قرار است که بعد از مرگ من کتابخانه بشود و من در حدود 200 هزار جلد کتاب دارم که همه اين کتاب ها در اين مجموعه مي آيد. نزديک 50 هزار جلد از اين مجموعه هم خارجي است.چند سال است که مراسم شب قدر و روز عاشورا را برگزار مي کنيد؟
مراسم مذهبي که در خانواده ما نزديک به 140 سال است که برقرار است. ما يک روضه سادات داريم که در خيابان زيبا و محله سيدها برگزار مي شود. آنجا مربوط به پدرجد ماست. الآن هم مالک آنجا پدر خود من است. خيلي از بزرگان مانند مرحوم آقاي بروجردي مرحوم امام و بزرگان و علماي كبار آنجا رفته اند. بعضي ها نقل کرده اند که حضرت حجت هم در اين مراسم ديده شده اند اما من نمي دانم که چقدر واقعيت داشته باشد. ولي ١٤٠ سال است که بلا انقطاع زيارت عاشورا و دعاي ندبه ترک نشده و روضه خواني هاي ايام عاشورا هم هست. من روضه خواني دوست دارم. مراسم منزل ما در آن اوايل يک مجلس کوچک بود که زيارت عاشورا مي خوانديم. 40 ، 50 نفر از دوستان جمع مي شديم و زيارت عاشورا مي خوانديم. از زماني که از پاريس بازگشتم اين سال ، سال دهم است که در اين مکان روضه خواني برگزار مي شود. ما هم شب مي گيريم که با روضه سنتي 140 ساله همزماني نداشته باشد.
مراسم هاي شب احياي شما خيلي متفاوت است از ساير مراسم ها احيا. معمولا آقاي مختاباد يا آقاي محمودي شعري مي خوانند. خيلي به نظر نمي آيد که در چهارچوب هاي سنتي مراسم احيا باشد.
مراسم ما يک مخاطب خاصي دارد. شايد خيلي مخاطبين سنتي نپسندند. آنجا يک توجه فرهنگي به مراثي آل الله مي شود. عقيده من هم اين است که مخاطب آن خاص باشد. مراسم سنتي همه جا هست. يک بخشي از جامعه که انگيزه آن مراسم هاي سنتي را نداشته باشند مي آيند اينجا.
آقاي خرازي اگر اجازه مي دهيد مي خواهم سوالاتي بپرسم که تا حالا کمتر از شما پرسيده شده است. شما در سال 88 براي جلوگيري از آن اتفاقات چه کارهايي مي کرديد؟
در رابطه با وقايع سال هاي ١٣٨٨ من آن روزها با خيلي از دوستان در تماس بودم. با آقاي هاشمي رفسنجاني و دكتر روحاني و چهره هاي مطرح ديگر رايزني داشتيم. براي حل مسايل حتي آقاي حاج قاسم سليماني و دكتر باقر قاليباف سعي ميكردند ماجرا را كنترل كنند تا خداي ناكرده كار از دست نرود. حتي بصورت جدا و يا برخي اوقات آقايان سليماني و قاليباف با هم و گاهي جدا با بزرگان براي برون رفت از بحران رايزني مي كردند. روز راهپيمايي ما رفتيم در سطح شهر گشتيم و برگشتيم به شهرداري. نمي شد جمعيت را تخمين زد.
اگر مي شود يک مقداري هم از همان دوره جنگ براي ما بگوييد و رابطه تان با سردار سليماني.
قاسم سليماني روستا زاده ای خود ساخته از کرمان بود و از پايين ترين سطوح بسيج وسپاه شروع کرد و امروز به بالاترين قسمت فرماندهي نظامي رسيده است. نه ياري داشت، نه ياوري، نه رانتي و حامي اي. قاسم سليماني خود را در جنگ و حماسه دفاع مقدس نشان داد. چندبار مجروح شد. همين امروز هم بخشي از دستش مشکل دارد و جانباز است.
قاسم سليماني چند ماه مجروح بود و کسی اطلاع نداشت کجاست . بعد ها مشخص شد که در مشهد بستري بوده است. يک پزشک منافقي بود که نمي خواست او را مداوا کند. شکم او را باز گذاشته بود و بحران پیدا کرده بود. در حقیقت آن از خدا بی خبر مي خواست او را بکشد. يک پرستار کرماني اين را فهميد و جاي او را عوض کرد. بعد از آن هم بچه هاي هم دوره اش مثل شهيد موحدی کرمانی و دیگران رفتند و او را نجات دادند. از دوران جنگ من خدمت قاسم سلیمانی و باقر قالیباف و برخي از دوستان ديگرمان ارادت دارم. من با قاسم سليماني ، مرحوم شهيد باقري ( حسن افشردي) ، مرحوم شهيد خرازي ، حاج همت ، شهيدان باکري ، آقاي محسن رضايي ، آقاي شمخاني ، آقا رحيم ( سردار رحيم صفوي) و دوستان ديگري که بعضي از آن ها هنوز هستند و برخي از آن ها هم شهيد شده اند، آشنايي دارم. در ميان اين ها يک دردانه اي بود به نام قاسم سليماني. همه اين ها خوبند. همه اين ها کساني هستند که حق حيات معنوي گردن ملت ايران دارند و من به تک تک این دوستان ارادت دارم.
بعضي مي گويند که چرا اين ها در سياست دخالت مي کنند. چرا اين را زماني که همه مملکت درحال از دست رفتن بود و اين ها ايستاده بودند که اين اتفاق نيفتد، چرا در آن زمان اين را نمي گفتند؟ اگر اين ها نبودند، امروز داعش در خيابان هاي تهران رژه مي رفت. اين ها نمادهاي مقاومت اند، اين ها ستون هاي فقرات امنيت ملي کشور هستند. اين حرف هاي روشنفکري صد من يک غاز را بايد به دور ريخت.من معتقدم در قانون اساسي ذكر شده سپاه پاسدار انقلاب است در تدوين اساسنامه سپاه كه شهيد مطهري شهيد بهشتي و همين حضرت ايت الله خامنه ايي نقش داشتند و مهمترين ركن اساسي سپاه هوشمندي و تحليل سياسي اوست البته من معتقدم سپاه نبايست وارد خط و جريان سياسي شوند ولي تحليل سياسي و هوشمندي و اگاهي در امور سياسي جزو ركن تشكل آن است.
ولي اين سفارش امام بود که نظاميان وارد سياست نشوند.
اگر به همان پيام امام رجوع کنيد مي بينيد که امام فرمودند که اگر مي بينيد که انقلاب در خطر است، بسيج و سپاه به ميان بيايند و قائله را ختم کنند. امام با فعاليت نيروهاي نظامي به عنوان يک حزب مخالف بودند. رهبري هم مخالف است. ولي اينکه بخواهيد از بسيج و سپاه تشخص سياسي اش را بگيريد ديگر چيزي باقي نمي ماند. در قانون اساسي درباره اين ها چه آمده است؟ آمده است که بسيج و سپاه ، پاسداران انقلاب اسلامي هستند. امام بر ارتش بيشتر تاکيد داشتند. در آن زمان مجاهدين انقلاب اسلامي حزب شده بودند. مجاهدين انقلاب دو بخش داشت. بخش راست آن آقاي باقر ذوالقدر و آقاي راستي کاشي و احمد توکلي بودند. بخش چپ آن هم تاجزاده و بهزاد نبوي و محمد سلامتي بودند. اين ها مي خواستند تشکيلاتي عمل کنند. امام با اين مخالف بودند. مجاهدين انقلاب اسلامي و سپاه پاسداران انقلاب اسلامي دو مرکز عجين با هم شده بودند. آن صحبت امام درباره اين است که سپاه به عنوان يک حزب سياسي عمل نکند. اما خود حضرت امام در وصيت نامه شان هم گفته اند که اگر خطري انقلاب را تهديد کرد، سپاه و بسيج به ميدان بيايند. اگر بخواهيم از کدهايي که امام از ضرورت دخالت سپاه و بسيج سخن گفته اند بسيار بيشتر از کدهاي مخالفت ايشان است. امام با فعاليت سازماندهي شده و تشکيلاتي شده مخالف بودند. الآن هم من نمي دانم که نظر مستقيم رهبري در اين باره چيست اما برداشت من اين است که ايشان هم مخالف هستند.
برگرديم به رفاقتتان با سردار قاسم سليماني.
سليماني سرچشمه محبت، مهرباني و معرفت است. در دوراني که من بیمار بودم، قاسم ( شايد بلااستثنا) هفته اي يکي دوبار بالاي سر من بود. در دوراني بود که من کمتر مي توانستم تشخيص بدهم، او، باقر قاليباف و برخي از دوستان ديگرمان هميشه بالاي سر من بودند . محبت ، معرفت، بزرگي و شکوهي که در اين آدم هست با هيچ کسي قابل مقايسه نيست. اگر کسي مشکلي داشته باشد، قاسم با همه وجودش مي رود و به او خدمت مي کند. قاسم نه اهل خط است و نه اهل خط بازي. او يک انسان فداکاري است که عاشقانه مي خواهد وظيفه اش را انجام دهد. قاسم سليماني به لحاظ فکري هم انسان بسيار قوي اي است. ظرفيت و استعداد قاسم سليماني خيلي بيشتر از اين حرف هاست. ببينيد که يک تنه او در لبنان، عراق، سوريه، مصر ، يمن ، افغانستان و در سرحدات ما چه کار کرده است. سليماني يک چهره فداکار، ملي و فراملي است و استوانه مجاهدت و رشادت است. آنچه که قاسم سليماني را از ديگران متمايز مي کند در پديده ذهن قدرتمند و اخلاق و معرفت بي پايان اوست. اخلاق و گنجينه فضايل و مهرباني او پايان ندارد. اين مهمترين مولفه و مشخصه آقاي سليماني است.
ببينيد همه ما خيلي تغيير كرده ايم برخي يا اكثر بچه هاي جنگ به تحصيل پرداختند برخي داري مدارج بالا شدند برخي فرماندهان جنگ در سپاه وبسيج حتي زمان دفاع مقدس ديپلم نداشتند اما هوش و قدرت و ذهن استراتژيكي داشتند و توانسته بودند معادله نظامي همه سازمان هاي كلاسيك و ارتش منطقه و فرا تر از منطقه را بهم بريزند.
ما بايست به همان اخلاص ها و ايثار ها برگرديم. من خودم رو مي گويم و نمي خواهم كسي را متهم كنم. بزعم من، بعد از جنگ عجيب غرق در زندگي و مدرك و دنيا شديم. بايست به اخلاص و ايثار آن دوران برگرديم. قاسم زندگي اش راتغيير نداد. بسياري از رزمندگان خوي ساده زيستي را حفظ كردند و خداوند هم عجيب به آنها نصرت داده است. امروز قدرت باز دارندگي ما در همين فرماندهان و برادران عظيم الشان است. ما يك قاسم نداريم قاسم نماد و اسوه است. هزاران قاسم وجود دارند و اينها اسطوره هاي واقعي امام پسند بودند؛ نه من و امثال من. يك تار موي قاسم ها به من وامثال من ترجيح دارد اين ها سرمايه كشورند.