درآمد: با گذشت 31 سال از عمر نوراني جمهوري اسلامي، و گذر از دوراني پر فراز و نشيب، اکنون آن نهال طيبه، به درختي تناور، جوان و شاداب تبديل شده است. اما در مسير شدن و صيرورت، راهي طولاني و گردنه هاي صعب العبوري را در پيش دارد.
تجربه 31 سال گذشته، تجربه امتي است که حيات سياسي بر مدار اصالت خدا را در بردارد. تجربه هاي که بي گمان، بعيد است بتوان چنين مردمي را در عصر هر پيامبر يا امام معصومي يافت.
همچنين تجربه 31 سال گذشته، تجربه امامت و رهبري دو عبد صالح خدا در نسبت با اين امت نمونه است: خميني و خامنه اي.
اين تجربه، اکنون قابل بررسي، ارزيابي و اقتباس است و در قالب ايدئولوژي و حتي منسجم تر از آن، در چهارچوب دکترين اين دو امام امکان معرفي دارد.
درآمد و مقدمه ورود به مباحث استراتژيک و دکترينال، در خصوص انديشه دو رهبر که همزمان ايدئولوگ و حتي دکترينرين اين نظام اسلامي بوده اند، تبيين پارادايم ها و شفاف سازي روند تطور و دگرديسي آن است.هر چند انقلاب اسلامي به جمهوري اسلامي منتج شد، اما انقلاب پارادايمي جمهوري اسلامي در سه دهه گذشته، همچنان ادامه داشته است.
تهيه تصوير آينده، همواره متأثر از تبيين پارادايمها و همچنين پارادايم شيفت آن جامعه است. مسأله اين است: مراحل تطور و تحول پارادايمي جمهوري اسلامي چگونه رقم خورده است؟ به تبع اين مسأله، پرسش کليدي اين است که نقش خميني کبير و سپس خامنه اي حکيم در ايجاد و انتقال پارادايمها چه بوده است؟
براي يافتن پاسخي مناسب به اين مسأله، به نزد حسن عباسي رفتيم. در عصر يک روز بهاري در خرداد 1389، در شرايطي اين سطور رقم خورد که او براي تحمل درد دندان خود، مجبور شد دو بار قرص مسکن مصرف کند.
حيات بهاري خردادي ها، حيات تحمل رنج و درد دوران قبل از طلوع صبح پيروزي و طليعه فجر ظهور منجي موعود(عج) است.
? چندي قبل در يک سخنراني دانشگاهي نکته اي را مطرح کرديد که «خمينيسم، پارادايم جهان فرداست» اکنون آمده ايم تا مؤلفه ها و شاخص هاي اين موضوع را جويا شويم.
بسم الله الرحمن الرحيم. موضوع حساس و اساسي را جستوجو مي کنيد. البته من فراموش کرده ام که اين جمله را دقيقاً کجا بيان نموده ام، اما به مناسبت ايام الله 14 و 15 خرداد، فرصت را غنيمت مي شمرم تا اين موضوع را تشريح کنم.
در صحبت از جهان فردا، طبيعي است که انتظار مخاطب، دريافت مبحثي در حوزه آينده شناسي باشد. هنگامي که از پارادايم جهان فردا صحبت مي شود، منظور يک وادي معرفت شناختي و هستي شناختي است که بشر و جامعه فردا در آن رشد و نمو مي کند. اما وقتي سخن از خمينيسم مي شود، طبيعتاً سخن از يک ايدئولوژي متمايل به دکترين است.
? منظور از ايدئولوژي متمايل به دکترين چيست؟
تکوين انديشه تمدني، يعني معماري انديشه براي تحقق تمدن، در ادبيات يوناني پنج مرحله دارد، که از ظهور تا افول آن انديشه را در بر مي گيرد. من اجباراً مفاهيم غربي را صرفاً براي مفاهمه در فضاي سيطره علم و فرهنگ غربي در جامعه علمي کشور مطرح مي کنم والا ادبيات ديني و قرآن پايه حضرت روح الله(ره) نيازمند بهره گيري از ترمينولوژي غرب براي بيان مفاد و مضامين خود نيست. مهندسي انديشه تمدني ابتدا در مرحله دکسا، که به عربي ظن و در فارسي گمان خوانده مي شود شکل مي گيرد. سپس از مرحله دکسا به مرحله ايديا که امروز به ايده مشهور شده است مي رسد. با عبور از مرحله ايديا، به حوزه دکترينا وارد مي شود. اگر توان زايش نيابد، به مرور متصلب مي شود و به مرحله چهارم يعني تنت مي رسد. طبيعتاً استمرار اين وضعيت، به مرحله پنجم يعني دگما منتج مي گردد. دکسا، باور به مثابه هواست. ايديا، باور به مثابه غبار است. دکترينا، باور به مثابه خمير است. تنت، باور به مثابه کلوخ است. و دگما، باور به مثابه سنگ است.
? چون از ترمها و مفاهيم غربي استفاده کرديد، لطفاً يک مثال عيني نيز از غرب در حوزه مهندسي انديشه تمدني بياوريد.
بله! شاخص تمدن مدرن، اکنون نظام مهندسي تمدني آمريکاست. از سال 2002 به اينسو، ترودوک (مرکز آموزش و آموزه) در ايالات متحده، در متون پايه خود که وب سايت آن نيز قابل دسترسي است، در بسياري از حوزه ها، از دکترين عبور کرده و به تنت پرداخته اند. هر چند در برخي بخشها هنوز به تبيين دکترين مي پردازند، اما رويکرد به تنت در نظام مهندسي تمدني آنها در حوزه هاي خرد و کلان استراتژيک، رو به فزوني نهاده است.
براي نمونه، قبلاً در آمريکا از اصول جنگ بلافاصله به تبيين دکترين و سپس اتخاذ استراتژي مي رسيدند، اما در سال 2005 در آيين نامه هاي طرحريزي خود، پس از اصول جنگ، به تبيين تنت مي پردازند.
? اين خوب است يا بد؟ امتياز خاصي دارد؟
کلوخ در نسبت با خمير خوب است يا بد؟! مثلاً دکترينهاي اقتصادي کينز، مارکس، اسميت و مالتوس يا ريکاردو، امروز ديگر بديلي نمي يابد و رويه هاي تجويزي فريدمن، آمارتياسن يا استيگليتز، در نسبت با خميرمايه هاي فکري پيشينيان، جز کلوخي بيش نيستند، متصلب و روبنايي.
? برگرديم به مبحث خمينيسم، مي گوييد ما در مرحله انتقال از ايديا به دکترينا در نظام مهندسي انديشه تمدني مبتني بر آراء امام(ره) هستيم؟
بله! اکنون آراء امام(ره) در جامعه سازي به مرور به خميرمايه انديشه تمدني ايرانيان تبديل مي شود.
?منظور شما اين است که تاکنون نبوده است؟
شما معتقديد بوده است؟ پس چرا در خيل همراهان ايشان، گروهي در سمت چپ به ايدئولوژي سوسيال دموکراسي و در سمت راست ايشان به ايدئولوژي ليبرال دموکراسي در غلتيدند؟
? خب! آراء امام(ره) چگونه به خميرمايه انديشهي تمدني ايرانيان تبديل مي شود؟
پرسش زيبايي است؛ در قالب سيستم عامل. به کامپيوتر خود بنگريد. سيستم عامل ويندوز آن را مشاهده کنيد؛ چه ظرفيتي براي فعاليت شما ايجاد مي کند؟! سخت افزار حکومت جمهوري اسلامي، امروز فاقد نرم افزار و سيستم عاملي بومي و اسلامي است. وقتي آراء حضرت روح الله، خميرمايه انديشه تمدني ايرانيان مي شود به اين معناست که تبديل به سيستم عامل شده و در قالب طرح جامع استراتژيک، مبناي عمل واقع مي شود. تا وقتي که سيستم ويندوز کامپيوتر شما نياز را مرتفع مي کند، پس مبناي عمل شماست. اما اگر پاسخگوي نياز شما نبود، طبيعي است که به دنبال سيستم عامل جايگزين مي گرديد.
? اين سيستم عامل خمينيسم از حيث تکوين پارادايمي در چه مرحله اي است؟
خمينيسم مانند هر انديشه تمدني، محتاج تکوين پارادايم در مراحل گوناگون و صعب العبور تاريخي، براي تحقق خود است. انقلاب اسلامي در آنچه غربيها پارادايم شيفت مي نامند، با شتاب تحسين انگيزي مراحل تکوين خود را مي گذراند، به گونه اي که در هر دهه از عمر خود، يک محيط پارادايمي را ترک و به محيط پارادايمي ديگري وارد مي شود.
? يعني در چهار دهه، چهار محيط پارادايمي؟!
دقيقاً! يک محيط پارادايمي توسط حضرت روح الله(ره) مديريت شد و سه محيط پارادايمي ديگر توسط امام امت.
? اين پارادايمها را نام مي بريد؟!
اگر از حوصله مباحثه خارج نباشد، بله! پارادايم غالب و حاکم در جهان، در روز 22 بهمن سال 1357 که انقلاب اسلامي محقق شد، پارادايم نظام دوقطبي شرق و غرب بود. بلافاصله با پيروزي انقلاب اسلامي، حضرت امام(ره) پارادايم نفي را پي ريزي نمود. اين پارادايم که در سياست خارجي ايران به «نه شرقي، نه غربي، جمهوري اسلامي» معروف شد، در پي نفي شرق و غرب برآمد. چه چيز شرق و غرب؟! ايدئولوژي و سيستم عامل شرق و غرب. سيستم عامل شرق، ايدئولوژي سوسياليسم بود و سيستم عامل غرب، ايدئولوژي ليبراليسم. پارادايم حضرت روح الله(ره)، پارادايم نفي سوسياليسم و ليبراليسم بود. يک دهه پارادايم نفي، محيط استراتژيک تنفس جمهوري اسلامي را شکل داد، يعني از 1358 تا 1368.
? پس از رحلت امام(ره) چگونه تغيير پارادايم رخ داد؟
بستر تغيير پارادايم نفي در سالهاي 1368 تا 1370 مبتني بر دو نکته اساسي بود. ابتدا اينکه ايران انقلابي يک دهه بر طبل نفي شرق و غرب کوفته بود، اما شق سوم شعار «نه شرقي، نه غربي، جمهوري اسلامي» هنوز تبيين نشده بود. صرف نفي سوسياليسم و ليبراليسم، به ايجاب و اثبات جمهوري اسلامي منتج نمي شد. لذا، بايستي مشخص مي شد که اگر جمهوري اسلامي، ماهيتي ليبراليستي (غربي) و سوسياليستي (شرقي) ندارد، پس چيست؟ صرف ادعاي ديني بودن که سيستمهاي اداره جامعه را ديني نمي ساخت.
نکته دوم اين که در طي سال 1369 و 1370 بلوک شرق فروپاشيد و مفهومي به نام شرق سياسي و شرق ايدئولوژيک، عملاً محو شد. لذا شعار نه شرقي، نه غربي، ديگر فاقد بار معنايي پيشين خود بود. در واقع اکنون که هنوز بر سر در وزارت امور خارجه ايران شعار نه شرقي، نه غربي وجود دارد، حکايت از اين است که وزارت امور خارجه ايران همچنان در عصر نظام دو قطبي دهه 1980، و عصر پارادايم نفي دهه 1360 باقي مانده است.
طبيعتاً جمهوري اسلامي بايستي مشخص مي کرد که چيست؟ مطالعات و مباحث نظري درگرفت. گروهي بر طبل سنت کوفتند و گروهي بر شيپور تجدد دميدند. برخي نيز سازهاي خود را بر جمع ميان سنت و تجدد کوک نمودند.
اين که جمهوري اسلامي، يک نظام تراديسيونال يا سنتي است، و يا سيستمي مدرن و متجدد است، به محل نزاع انديشه ورزان تبديل شد. در نهايت پارادايم حيرت شکل گرفت. در طول سالهاي 1368 تا 1378، در اثر نزاع هاي فکري بر سر دريافت سهم سنت و تجدد در نظام اجتماعي، حيرتي شکل گرفت که تمثيل آن، کودکي بود که بر ديوار و پرچين حايل ميان دو باغ نشسته بود؛ هم ميوه باغ نخست را طلب مي کرد و هم سايه سار درختان باغ دوم را. نتيجه اين که نه از مواهب سنت بهره مند گرديد، و نه از مزاياي مدرنيته. در اين حيرت و حسرت ماند تا اين که سيل آراء پست مدرن ترجمه شد و بر حيرت اهل نزاع افزود.
در طول دوره پارادايم حيرت بود که دولت سازندگي، سياست ذوب در نظام اقتصاد ليبراليستي غرب را به عنوان تنها نظام موجود جهاني در پيش گرفت و در نهايت ايدئولوژي خود را در قالب حزب ليبرال دموکرات کارگزاران سازندگي علني ساخت. در فضاي پارادايم حيرت، مردم ايران حماسه دوم خرداد را در سال 1376 رقم زدند.
? کشور و نظام از پارادايم نفي در دهه 60 به پارادايم حيرت در دهه 70 رسيد. پارادايم دهه سوم چگونه پديد آمد؟
استمرار تلقي ليبراليستي دولت سازندگي در دولت رفرميستها، به بي پروايي اين گروه انجاميد تا جايي که به مرور مواضع خود را شفاف نمودند و با رد اصالت خدا در حيات اجتماعي بشر، به اصالت بشر صحه گذارند. در اين دوره، حقوق بشر نه بر اساس معيارهاي ديني و فطري که بر پايه تلقي هاي سکيولار و مدرن در جامعه تبليغ شد و مسأله حق خدا به محاق رفت. چهار مفهوم پايه، يعني جامعه مدني، ليبراليسم، دموکراسي و حقوق بشر برتافته شد و با پذيرش اين مفاهيم، به استقبال از غرب رفته و براي گفت و گو با تمدن غرب و البته با زبان و معيارهاي چهارگانه غرب، آغوش گشودند. در واکنش به اين اصالت بخشي به بشر و برتافتن امانيسم، نظام جمهوري اسلامي به پارادايم تفکيک روي آورد و آن هم در اثر پاي فشاري به اصالت خدا و تأکيد بر تئوئيسم پديد آمد.
نکته بسيار مهم اين بود که دو ايدئولوژي شرق و غرب، يعني سوسياليسم و ليبراليسم، در درون سوپرپارادايم امانيسم هستند. ديگر اين که تراديسيون (سنت) و مدرنيسم (تجدد) هم در درون سوپرپارادايم امانيسم تعريف مي شوند. پس مرحله پارادايم تفکيک، مرحله تفکيک محيط پارادايمي جمهوري اسلامي، از محيط پارادايمي غير آن بود. در واقع، دهه 1380، دهه تبيين هويت متمايز جمهوري اسلامي از هويت شرق و غرب، از هويت تراديسيون و مدرن، و از هويت امانيستي بود. اين پيروزي عظيم هويتي مي رفت تا خمينيسم را به مرحله اعلاي پارادايمي آن برساند.
? اکنون که ما پارادايم نفي و پارادايم حيرت و پارادايم تفکيک را پشت سر گذارده ايم، در دهه چهارم، در چه پارادايمي قرار داريم؟
امانيسم و اصالت بشر، همچون قطاري است با چهار واگن: تراديسيون، مدرنيسم، پست مدرنيسم، و ترانس مدرنيسم. پرسش اين بوده و هست که اين قطار به کجا مي رود؟
تئوئيسم و اصالت خدا نيز، همانند قطاري است با چهار واگن که برخلاف قطار امانيسم، در باند ديگر اتوبان در حرکت است: واگن سنت سيئه، سنت الهي، سنت حسنه ديني، و تعالي. پرسش اين است که اين قطار به کدام مقصد مي رود؟
مقصد پارادايم امانيسم، ظلمات است، و مقصد پارادايم خداگرايي، نور. به مصداق آيه «الله ولي الذين امنوا يخرجهم من الظلمات الي النور و الذين کفروا اوليائهم الطاغوت يخرجونهم من النور الي الظلمات اولئک اصحاب النار هم فيها خالدون. » الله، ولي مؤمنان است و موجب خروج آنها از ظلمات متکثر به نور واحد. و کفار که اولياء آنها طاغوتها هستند، از نور واحد به ظلمات متکثر اخراج ميشوند.
دهه چهارم عمر جمهوري اسلامي، دهه پارادايم تشخيص است، تشخيص مقصد: نور يا ظلمات؟!
امروز جمهوري اسلامي نه بر سر نفي شرق وغرب، و نفي سوسياليسم و ليبراليسم پافشاري مي کند، و نه بر سر مجادلات بيهوده سنت و مدرنيسم ايستاده است. حتي دعوا بر سر اصالت خدا يا اصالت بشر نيز نمي باشد. بلکه امروز مدعا در محيط پارادايمي جمهوري اسلامي، تبيين مقصد است که نور يا ظلمات؟ در واقع نظام دو قطبي مورد نظر حضرت امام(ره) يعني نظام جهاني نور و رويارويي آن با ظلمات، امروز شفاف شده است.
? آيا در دهه بعد مجدداً با پارادايم شيفت از پارادايم تشخيص به پارادايم ديگري مواجه خواهيم بود؟!
پارادايم تشخيص، که در آن سوپرپارادايم ظلمات، در برابر ابروادي نور قرار دارد، آخرين مرحله انتقال پارادايم در انقلاب اسلامي محسوب مي شود. لذا پس از دهه چهارم، جمهوري اسلامي به ثبات پارادايمي در محيط استراتژيک خود مي رسد.
? نقش مقام معظم رهبري در اين انتقال مراحل پارادايمي چه بوده است؟
امام امت در 21 سال اخير، پارادايم شيفت نظام را با زيرکي مديريت کرده است. با درک ضرورت انتقال از پارادايم نفي به پارادايم تشخيص، مسأله چيستي جمهوري اسلامي را به مورد، تبيين و مطالبه نمود و هيچگاه درگير در مباحث بيهوده کشمکش ميان سنت و مدرنيسم نشد. عصر پارادايم حيرت و پارادايم تفکيک، فرصتي بود تا جريانهاي فکري و فرهنگي و سياسي، هويت واقعي خود را بنمايانند و درجه خلوص عيار نظام، آرام آرام بالا رود. ريزشهاي فکري، فرهنگي و سياسي از يک سو، و رويشهاي فکري و فرهنگي سياسي گروهي تازه نفس از سوي ديگر، بخش ديگر اين مديريت پارادايمي صحنه محيط استراتژيک نظام بود. انتقال به پارادايم تشخيص، در سال 1379 در نماز جمعه و همچنين در ديدار با کارگزاران حج در مبحث انتقال از ظلمات به نور و تبيين مراحل تحقق جامعه نوراني، گزاره نمايي شد.
لذا خمينيسم در مراحل انتقال پارادايمي چهارگانه، توسط ايشان مديريت و در واقع هدايت شده است.
? سال گذشته در دانشگاه تهران از موضوعي به نام خامنه ايسم ياد کرديد. نسبت خامنه ايسم با خمينيسم چيست؟
خامنه ايسم استمرار خمينيسم است. اگر خمينيسم، ايجاد و حفظ و بسط مهدويسم در جهان کنوني است. خامنه ايسم، ايجاد و حفظ و بسط خمينيسم در اين عصر است. در واقع خامنه ايسم، ساز وکار جلوگيري از انحراف جامعه و حکومت از خمينيسم است.
?يک پرسش اساسي دارم که نمي توانم از آن بگذرم و در واقع آن را مقوم اين مبحث مي دانم. به نظر شما آيا امام(ره) داراي مکتب فلسفي بود که به تبع آن واجد ايدئولوژي و دکترين منحصر به خود باشد؟
همواره گفته شده است که امام(ره) در فلسفه، تفکري صدرايي داشته اند. من خيلي قائل به ورود به اين موضوع نيستم که در صدد نفي يا اثبات مقام فلسفي حضرت امام(ره) برآيم. اما ايشان را صاحب مکتب حکمي منحصر به فرد مي دانم. يک انحراف در تاريخ تفکر در اسلام پديد آمده که حاصل تهاجم فرهنگي در سده هاي نخست اسلام است و آن هم اين که فلسفه با حکمت يکي انگاشته شده است، حال آنکه ريشه فلسفه در آرخه و اساس حکمت در آيه (نه آيات قرآن) است. حضرت امام(ره) واجد يک مکتب حکمي منحصر به خويش است که نسخه شفابخش بيماري تمدنهاي امروزي است.
? مختصات مکتب حکمي امام(ره) چيست؟
اگر مکتب ملاصدرا به حرکت جوهري، و هگل به گايست، و دکارت به کوژيتو شناخته مي شوند، مکتب حکمي حضرت امام(ره) نيز داراي يک مفهوم پايه است که دستگاه حکمي ايشان بر آن استوار است.
خميني کبير، حکيم «حضور» است. در نزد او، مصيبت بشر، در غفلت از حضور است. در سراسر نوشته ها و بيانات ايشان مفاهيم حضور، محضر، حضرت و حاضر جايگاه ويژه اي دارد. نفي انانيت در اين است که انسان خود را در محضر ببيند. لذا راز نماز را در درک حضور، حفظ حضور، سپس درک حدود آن حضور، و در نهايت حفظ حدود آن حضور مي داند. مکتب حکمي خميني کبير، ريشه در آيه 112 سوره توبه دارد، که تأکيد مي شود بر حفظ حدود الهي. هر چند در عرفان، برخي به مبحث حضور پرداخته اند و مباحثي چون حضرات خمس را مطرح کرده اند، اما تا اين لحظه، عمده جست و جوي ما حاکي از آن است که نزد هيچ حکيم و عارف و فيلسوفي، مقوله حضور به اندازه آنچه در نزد حضرت امام(ره) برجسته بوده است، مورد توجه واقع نشده است.
? امروزي و فردايي بودن حکمت حضور را در چه مي دانيد؟
ويروس مخرب اينديويژوآليسم و تفرد که ريشه در انانيت يا اگوئيسم دارد، آينده تربيتي، اخلاقي، اجتماعي و سياسي بشر را نابود مي کند. پادزهر آن، ادب حضور است. مفهوم ادب حضور نزد خميني کبير هر چند در مراتب و ترتيبات نماز برجسته است، اما در معماري اجتماعي نيز، رکن اساسي محسوب مي شود.
از ادب حضور مورد نظر امام(ره)، همه گونه حکمت مضاف سياسي، فرهنگي، اقتصادي، اجتماعي و ... برمي خيزد، اما فلسفه صدرايي در 30 سال اخير، عليرغم همه انتظارات و توجهات، نتوانسته است پاسخگوي نيازهاي جامعه باشد.
? آيا خمينيسم در تکوين پارادايم هاي چهارگانه نفي و حيرت و تفکيک و تشخيص، بر بستر حکمت حضور عمل کرده است؟
دقيقاً! مگر خروج از ظلمات و نيل به نور، متضمن چيزي غير از ادب حضور است؟ بازخواني انديشه خميني کبير، در حوزه حکمت حضور در ميان نسل جوان انقلابي چندي است که آغاز شده و آينده حکمت حضور، آينده سرشناس و پرنشاطي است. پس از نابودي نظام اجتماعي بشر توسط اينديويژوآليسم، اين ادب حضور مورد نظر امام خميني(ره) است که احياکننده نظام اجتماعي بشري در جهان آينده است.
? سال گذشته در يک سخنراني گفتيد خميني بزرگترين شخصيت قرن بيستم و خامنه اي بزرگترين شخصيت قرن بيست و يکم ميلادي است. شاخص هاي اين ارزيابي کدامند؟
امام خميني(ره) در قرني سکاندار انقلاب اسلامي شد که گاندي و نهرو در هند، با قواعد انگليسيها عليه انگليسيها شوريدند: گاندي و نهرو ناسيوناليست بودند. در همين دوره است که محمدعلي جناح در شکل گيري پاکستان و استقلال از هند، نقش ايفاء کرد. در روسيه، انقلاب کمونيستي با قواعد مارکس به رهبري لنين به پيروزي رسيد. در چين، انقلاب کمونيستي با مدل مائوئيستي، توسط مائو به پيروزي رسيد. در کره شمالي، کيم ايل سونگ الگوي بومي کمونيسم کره را با نام جوچهايسم رقم زد. «هوشي مينه» رهبري جنبش مقاومت عليه اشغالگران فرانسوي و آمريکايي را عهده دار بود. فيدل کاسترو با کمک چه گوارا انقلاب کمونيستي کوبا را با مدل کاستروئيستي رقم زد. جمال عبدالناصر رهبر مصر، مارشال ژوزف بروز تيتو رهبر يوگسلاوي، و سوکارنو رهبر اندونزي، پيمان غيرمتعهدها را بنيان نهادند. ماندلا بيش از دو دهه در زندانهاي آپارتايد بود. مصطفي کمال پاشا، که به آتاترک معروف شد، درهاي کشور ترکيه را به سوي مدرنيته گشود. چرچيل در انگليس، ترومن، روزولت و آيزنهاور در آمريکا، هيتلر در آلمان، موسوليني در ايتاليا، فرانکو در اسپانيا، دوگل در فرانسه، هيرو هيتو در ژاپن، سينک مان ري در کره جنوبي، چيان کاي چک در تايوان، و دهها شخصيت پرآوازه ديگر قرن بيستم، در يک نکته برجسته بودند و آن اين که با يک ايدئولوژي مدرن در برابر تهاجم يک ايدئولوژي مدرن ديگر مي ايستادند: مارکسيسم و سوسياليسم در برابر ليبراليسم و کاپيتاليسم، ناسيونال سوسياليسم در برابر کاپيتاليسم، ناسيونال ليبراليسم در برابر مارکسيسم و ... .
اما امام خميني(ره) نه با انديشه مدرن و نه با بهره گيري از ايدئولوژيهاي مدرن، که با اسلام و ادبيات خالص اسلامي انقلاب نمود. انقلابي که نفي ايدئولوژيهاي مدرن محسوب مي شد. به تعبير يک حکيم، هنر بزرگ امام خميني(ره) اين بود که دين را به صحنه اجتماع آورد. لذا اين خيلي هنر بزرگي نيست که کسي کشور خود را با کمک ايدئولوژيهاي مدرن از چنگ ايدئولوژي مدرن ديگري نجات دهد. بلکه اين مهم است که کسي بتواند بدون توجه به انگاره هاي دشمن، با روش خود در زمين خود و در زمين ديگران عمل کند. از آنجا که امام خميني(ره) نسبت به عصر خود شخصيتي نامتقارن داشت، برجسته ترين و تأثيرگذارترين شخصيت قرن بيستم است که هر چه زمان مي گذرد، اين تأثير بيشتر مشخص مي شود.
امام(ره) با نفي منازعات درون پارادايمي قدرتهاي قرن بيستم و بازيگران جهاني، به ايجاد و اثبات پارادايم نوين پرداخت و منازعه با سلطه گران را برون پارادايمي و ميان پارادايمي ساخت.
? و شاخص ها در مورد مقام معظم رهبري؟!
امام امت نيز در قرن بيست و يکم ميلادي، چهره ممتاز دوران است، زيرا اساسي ترين کنشي که صورت داد اين بود که از انحراف راه و مشي امام خميني(ره) قاطعانه جلوگيري کرد. رهبران شاخص قرن بيستم، تنها در دوره خود شاهد شادابي نسبي مدل خويش در صحنه بودند و پس از آنها، غالباً انحرافهاي عجيب و عميقي در نظام مورد نظر آنها پديد آمد. اما در ايران در طول 21 سال اخير، امام امت صرفاً جمهوري اسلامي را رهبري نکرده است، بلکه انقلاب اسلامي را ادامه داده است. واقعيت اين است که انقلاب اسلامي در زمان ظهور مهدي موعود(عج) به نتيجه مي رسد و تا آن زمان، بشر در انقلاب است و لذا انقلاب اسلامي استمرار و ادامه دارد.
آنچه به نام نظام جمهوري اسلامي پديد آمده است، در نسبت با آنچه نهضت انتظار ناميده مي شود تعريف مي شود. انطباق نظام و نهضت، و حرکت تهاجمي، که در طي آن از پارادايم نفي شرق و غرب، به پارادايم نظام دوقطبي نور و ظلمات انتقال صورت گيرد، بيانگر توان مديريت و رهبري استراتژيک امام امت است. دهه نخست قرن بيست و يکم در شرايطي طي شد که چهره هايي چون جورج بوش، توني بلر، ژاک شيراک، پوتين، و کوفي عنان همه هنر خود را در صحنه به نمايش گذاردند، اما به سختي در حد و قواره خاتمي يا احمدي نژاد توانستند در عرصه جهاني تأثير بگذارند چه رسد به اين که قابل مقايسه با خامنه اي کبير باشند.
به اعتراف خود غربيها، خامنه اي بدون ورود به هيچ جنگي، ايران را برنده جنگ آمريکا در افغانستان و عراق، و برنده جنگ اسرائيل در غزه و لبنان ساخت. ايشان توانست ضمن تثبيت پارادايم امام خميني(ره)، به حفظ همه جانبه نظام اهتمام ورزد.
? مديريت استراتژيک مقام معظم رهبري در طول 21 سال رهبري ايشان را شامل چه مواردي مي دانيد؟
حفظ نظام در سخت ترين شرايط، حفظ امنيت کشور در ناامن ترين منطقه جهان، تلاش مستمر براي ايجاد زيرساخت همه جانبه در جهت خيزش ايران متعالي فردا، بهره گيري حداکثري از ظرفيت سه جريان سياسي که در 20 سال گذشته با رأي مردم، سکان اجرايي کشور را در اختيار داشته اند در راستاي مصالح و منافع ملي، از مصاديق مديريت استراتژيک ايشان محسوب مي شود. همچنين حفظ وحدت و يکپارچگي ملي در بيش از دو دهه و تلاش براي ممانعت از ريزشها، و همزمان تقويت رويشها از ديگر ابعاد رهبري استراتژيک در اين دوره است. دفع تهديدها به گونه اي که اکنون دشمن مهمترين عامل ممانعت از پياده نمودن اهداف خود در ايران را وجود نهاد ولايت و شخص ولي مي داند.
? آيا مقام معظم رهبري همچون امام(ره) داراي دکترين هستند؟
بله.
? پس همين جا قول يک مصاحبه در ارتباط با تطبيق دکترين امام خميني و مقام معظم رهبري را نقداً از شما ميگيريم!
انشاءالله.
? رويارويي استراتژيک غرب، پس از انتخابات سال گذشته را با نظام اسلامي چگونه ارزيابي مي کنيد؟ تأثير شکست جريان غربگرا در شکل گيري تحولات آينده منطقه و جهان را چگونه مي بينيد؟
جريان غربگرا در ايران دچار فقر و نقصان پارادايم است و در واقع از حيث پارادايم، در دهه ابتداي انقلاب جامانده است. دهه نخست انقلاب، دهه نفي شرق و غرب، و نفي ليبراليسم و سوسياليسم بود. اما در ابتداي دهه چهارم انقلاب اسلامي، يک جريان سياسي در ايران، عميقاً شرق و غرب، و ليبراليسم و سوسياليسم را پذيرفته و تلاش مي کرد که کشور را به سال انقلاب و دوره قبل از مطرح شدن نه شرقي نه غربي برگرداند. اما غافل از اين بودند که کشور در جهش پارادايمي خود، آن دوران را پشت سر گذارده است. شکست جريان غربگرا، شکست نمايندگان پارادايم شرق و غرب مدرن در ايران بود. لذا عليرغم ضربه حيثيتي به وجهه خارجي نظام، وقايع پس از انتخابات، به غرب فهماند که جريان غربگرا در ايران نمي تواند با نسخه هاي ليبرالي، بديلي براي جمهوري اسلامي محسوب شود.
اما بدهي بيش از 60 تريليون دلاري کشورهاي مطرح در اقتصاد جهاني، به همراه ويراني هيمنه و ابهت دنياي مدرن در وقايع سياسي- اقتصادي يک سال اخير، موقعيت ويژه اي را پديد آورده است که جهان غرب در ضعيف ترين موقعيت خود نسبت به ايران در طول 30 سال اخير، و جمهوري اسلامي در بهترين شرايط خود در نسبت با متخاصمين غربي در سه دهه اخير قرار گرفته است.
غرب، با شکست جناح هوادار خود در انتخابات سال 1388، در مواجهه با ايران به ميدان يک جنگ سرد جديد قدم نهاده است که جلوه هاي آن در اعوجاج رفتاري آمريکا پس از بيانيه تهران ميان ايران، ترکيه و برزيل مشاهده شد. ايران نيز متقابلاً وارد يک دوره جديد تقويت موضع بازدارندگي خود در سه حوزه بازدارندگي نرم، بازدارندگي نيمه سخت و بازدارندگي سخت شده است. عليرغم اين که عقلانيت استراتژيک همواره حکم مي کند که با دشمني چون آمريکا، اعتماد سازي از هيچ منطقي برخوردار نيست، اما ايران با نهادهاي بين المللي همچون آژانس جهاني انرژي اتمي در تعامل جدي براي شفاف سازي است. به هر روي آمريکا در اين جنگ سرد مجبور مي شود همچون ديگران، واقعيت ايران قدرتمند و بازيگر مهم جهان آينده را به رسميت بشناسد.