کد خبر 40249
تاریخ انتشار: ۲۸ فروردین ۱۳۹۰ - ۰۲:۱۵

اين مدت که خارج از جبهه بودم گر چه گاهي خودم را راضي مي کنم که خوب در اثر جراحات نا چار بودم بيرون باشم اما خود مي دانم که ضرر کردم و بزرگترين ضرر هم اين بود که...

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق،«غلامحسين بسطامي» به سال 1338 در دامغان متولد شد.  پس از پايان دوره دبيرستان، در رشته مهندسي راه و ساختمان در دانشگاه« پلي تکنيک» پذيرفته شد. ورود شهيد بسطامي به دانشگاه مصادف با اوج گيري انقلاب اسلامي در سال 1357 بود. او در تابستان سال 1358 عازم کردستان شد. پس از آن در 13 آبان ماه همين سال به همراه ساير دانشجويان مسلمان پيرو خط امام، در اشغال سفارت« آمريکا »مشارکت کرد و  سپس از آن در واحد عمليات، مسئول حفاظت از گروگانها بود. پس از آنکه تعدادي از گروگانها به منظور نگهداري و حفاظت بيشتر به شهرستانهاي مختلف انتقال داده شدند، حفاظت از گروگانها در شهرهاي «قم» و «محلات» را به عهده گرفت.
 بسطامي  با شروع جنگ تحميلي در شهريور ماه سال 1359، از طريق سپاه پاسداران انقلاب اسلامي به طور داوطلبانه عازم جبهه هاي نبرد شد. در آنجا مسئوليتهايي ،از جمله، مسئوليت تدارکات سپاه «سوسنگرد »را به عهده گرفت و علاوه بر اين در عمليات متعددي شرکت کرد که در عمليات آخر از ناحيه دست مجروح شد. غلامحسين پس از عمليات طريق القدس فرماندهي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي سوسنگرد را عهده دار شد. او در عمليات بيت المقدس که در تاريخ 10/12/1361 انجام شد، مسئوليت فرماندهي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي «سوسنگرد» را به دوش مي کشيد . غلامحسين در خرداد ماه سال 1361 به منظور شرکت در عمليات رمضان، از سمت فرماندهي سپاه سوسنگرد استعفا کرد. در اين عمليات از ناحيه دست راست به شدت مجروح شد.
 با شروع عمليات والفجرمقدماتي در ارديبهشت ماه سال 1362 بلافاصله عازم جبهه شد و در واحد مهندسي رزمي قرارگاه خاتم الانبياء (ص) در قسمت راه سازي مشغول به خدمت شد. در جريان عمليات والفجر 1 مسئوليت مهندسي رزمي تيپ سيدالشهدا را به عهده گرفت و با شروع عمليات براي احداث جاده حساسي به منطقه تپه دو قلو در جنوب فکه اعزام شد .او و چند تن از رزمندگان چندين شبانه روز بي وقفه بر روي جاده کار کردند. کار احداث جاده تقريبا به پايان رسيده بود و نيروهاي عراقي به شدت منطقه را زير آتش گرفته بودند.
شهيد« بسطامي» از رزمندگان خواست که کار را تعطيل کنند و به عقب بازگردند. در حين بازگشت ، خمپاره اي به زمين نشست و او و «محمد صفري» ،‌مسئول تدارکات قرارگاه مهندسي رزمي خاتم الانبياء (ص) به شدت مجروح شدند. لحظاتي بعد، «محمد صفري» به شهادت رسيد و شهيد «بسطامي» که از چند ناحيه زخمي شده بود و خونريزي شديدي داشت ، با آمبولانس به عقبه  منتقل شد . او در حين بازگشت زمزمه مي کرد: الحمدلله ،الحمدالله، الهي رضآ برضائک ، تسليما بقضائک ، مطيعا لامرک.آخرين جملات او قبل از شهادت چنين بودند: مهدي جان، قربانت بروم، بيا تا ببينمت.
پيش از آنکه آمبولانس به بيمارستان برسد، «غلامحسين بسطامي» به فيض شهادت نائل شد. تاريخ شهادت غلامحسين 7 ارديبهشت سال 1362 مصادف با 13 رجب يعني سالروز تولد امير المومنين علي(ع) بود.
روحمان با يادش شاد
 

آنچه در ادامه اين مطلب خواهيد خواند وصيت نامه اي است که از  فرمانده ي شهيد سپاه سوسنگرد و دانشجوي مسلمان پيرو خط امام حاج غلامحسين بسطامي به جا مانده است:

«خدايا بيش از دو سال از جنگ مي گذرد و هر روز شاهد شهادت و پرواز عزيزي هستم .هر روز عاشقانت را مي بينم که تنها کالايشان ،جانها را به کف گرفته و براي هديه به پيشگاهت مي شتابند .بشارت بر آنها به خاطر معامله اي که با تو کرده اند يا الله .
خدايا معبودا ،عاشقم عاشق رويت ؛عاشق ديدارت ؛خدايا مرا جزکساني که موفق به ديدار جمالت مي گردند قرار ده .
خدايا ؛مي دانم صلاحيتش را ندارم اما چه کنم آرزو دارم از آنان باشم تو را به مقام سرور شهيدان آقايم حسين (ع) نا اميدم نگردان .
اين مدت که خارج از جبهه بودم گر چه گاهي خودم را راضي مي کنم که خوب در اثر جراحات نا چار بودم بيرون باشم اما خود مي دانم که ضرر کردم و بزرگترين ضرر هم اين بود که با خروج از جبهه ها و زندگي عادي حالتي که در اثر يکسال و نيم در منطقه بودن، کمي در من بوجود آمده بود، يعني «آمادگي شهادت» را از دست دادم و از طرف ديگر فهميدن اين مطلب و درک اين واقعيت را نکته مثبت بزرگي براي خود مي دانم .
چون فهميدم خارج از جبهه و عادي زيستن چه به روزم آورد و سخن شهيد بزرگ ولي الله تاک را بر من ثابت کرد که مي گفت :من که مي دانم خارج از مسجد نماز نمي خوانم، چرا از مسجد خارج شوم .من که مي دانم بيرون از جبهه از خدا دور مي شوم چرا خارج شوم ؟!
و درک اين مطلب ؛راه را نشانم داد که بايد در جبهه بمانم و خود را به مقام آمادگي براي شهادت برسانم و آنگاه با آمادگي کامل براي ملاقات خداي بزرگ به صحنه بروم و هر کجا که باشم نيز را هم اين باشد؛ همچون شهيد علي هادي عزيز ؛بايد هر لحظه با حالت حضور زيست و آماده لحظه ملاقات بود.در حال حاضر با کوله باري از گناه که بر دوش دارم و اينکه در چند ماه قبل تاکنون جديتي در جهت پاک کردن قلبم از تيرگي و ايجاد آمادگي براي ملاقات خدا؛ نداشته ام، احساس مي کنم اگر گلوله اي به سراغم آيد يا کشته شوم با اين چنين حالت و رو سياهي يکراست مرا به آنجا خواهند برد که هميشه از آن وحشت داشتم. هر چند از لطف خدا مايوس نيستم و تنها اميدم به فضل خداي تبارک و تعالي است .پس بايد آن حضور قلب و آمادگي را با توکل به خدا ي متعال داشته باشم.
عقيده ام :
اشهدو ان لا الاالله و ان محمدا رسول الله و لاائمه لامعصومين حجج الله صلوات الله عليهم اجمعين
و شهادت مي دهم به پاکي راه امام خميني روحي له الفدا و روحانيت اصيل در خط فقاهت و از هر راهي جز راه اسلام و روحانيت در خط امام بيزارم. خداي را شکر که اينگونه هدايتم کرد و از گمراهي گذشته نجاتم داد.
والحمدوالله علي ما هدانا
حساب و کتابم :
در سال گذشته ماه رمضان در مسافرت بوده و روزه يک ماه بدهکارم . کتابهايم در اختيار آقاي تاکي است. در بين کتاب هايم، کتاب هاي منحرف وجود دارد که شيخ اصغر تاکي زحمت کشيده و هرگونه صلاح مي داند آنها را معدوم کند.
به همه دوستان ستم کرده ام از آنان حلاليت بطلبيد .ضمنا از پدر ،خواهر ،برادر و دوستان التماس دعا و اميد صبر دارم و استقامت در راه اسلام و امام عزيز .
اما شهادت :
اسلام خون مي خواهد و فرياد( هل من ناصر ينصروني) حسين عليه السلام بر دشت اين د يار طنين افکن است و کفر و شرک مغرور شده و مبارز مي طلبند .صف شهيدان با وقار به سوي خدا در پرواز ديدگان پر اميد من ،گلوله اي که قلبم را بشکافد و خمپاره اي که قفس روحم را بشکافد و لحظه ملاقات با خدا را که شيرين ترين آرزوي من است ،نزديک سازد.خدايا تمام وجودم دو دست شده و به سوي تو دراز که پروردگارا امانتت را بپذير و به بنده گنهکارت نظري کن .بنده فراري و گنهکارت بودم ولي تو پروردگار رئوف و مهرباني . شاه مگر غلام سياه نمي خواهد ،خدايا بپذيرم ،قبولم کن .چه روشن و زيبا راه طغيان از راه ايمان و اسلام جدا شده و جز صدر اسلام ،تاريخ هرگز نديده که اينگونه اسلام و کفر از هم جدا باشند. چه زيباست رهبري چون امام در پيش و قانوني چون قرآن حاکم و عزيزاني چون چمران و کلاهدوز و … پرچمدار و شهيداني چون بهشتي و منتظري و رجائي و باهنر همراه. بايد بر اين قافله ملائک خدمتگذار باشند و خدا مقصودشان و شناي در خون راهشان . در صفي ديگر گروهي که افسار به دست آمريکا سپرده و سر در آخور شوروي نموده و به ترانه هاي پوچ مصر و اردن و عربستان و … دل سپرده و مقصدشان کفرستان. خداوندا: لطفي بنما و مرا در صف شهدا بپذير که در انتظار چنين هنگامه اي ديگر بار سالها بايد نشست. پدرم اگر خدا فرزندت را قبول کرد ،بدان که لطفي بزرگ بر تو نموده و بايد شکرگزار باشي. نکند مرا رنجيده کني و جز سپاسگذاري کاري کني . برادرانم وارث خون شهيد شما نيستيد. نکند با خون شهيدي خلاف رضاي خدا و امام، ادعا کنيد. شهيد خونش را هديه به اسلام نموده و بس و به جاست که در جلسه ترحيم اين جمله را بنويسيد که همه بدانند ؛من سرباز کوچک امام، دوستدار روحانيت، در خط امام و راهم اسلام فقاهت است. در خاتمه عزيزانم بر مزار من آيه عذاب نخوانيد که از غضب خدا سخت هراسانم و اگر نبود گفته خدا که ياس از درگاه او گناهي بزرگ است به يقين جايگاه خود را مي گفتم!!‌يا ارحم الراحمين.
خواهرانم به جاي ناراحتي و بي صبري بکوشيد فرزنداني تربيت کنيدکه فرداي اسلام را پاسداري کنند و سربازان فداکاري براي اسلام و رهروان راه حسين (ع) باشند. راه اسلام را به آنان بياموزيد که در چنگال منافقان و
غرب زدگان گرفتار نشوند . پشتيبان ولايت فقيه و راه مستقيم باشند .
اي برادرانم همچون پتکي کوبنده باشيد. آنکه جز راه خدا رود و از اين همه عشق و اشتياق و نمازو نياز و درد و دل که من مي بينم و از اين همه خضوع و خشوع و لذت و حضور قلب چشم بسته بگذرد و انکار کند،نباشيد. کور باد چشمي که خدا را نبيند. چارپايي متولد شود و همانگونه بميرد.
خواهرانم هر چند به محبت شما آگاهم ولي بايد بدانيد که زندگي تلخ و شيرين مي گذرد و آنچه مي ماند پاکي و نماز و روزه و اطاعت خداست. فرزندانتان را خوب تربيت کنيد و قرآن بياموزيد و همچنان که در بيماري بدنشان ناراحتيد اگر خداي ناکرده کودکتان دروغ گفت هم او را موعظه کنيد. بايد محمد در بهشت تنها نماند و بايد مهدي واحسان و احمد و مهدي کوچک همه سرباز خدا و يار حسين شوند. به جاي گريه بر جسد بي جانم که در گوشه بيابان افتاده و چه به زير خاک پنهان شود و يا در گوشه اي ديگر، بالاخره خاک مي شود و تمام و تنها عمل صالحش مي ماند؛ تبريک بگوييد. توصيه مي کنم هر کس در جلسه ترحيم و يا براي تسليت محفلي به پا کرد در محفل و ختم آن با اين کلمات مزين شود :
خدايا خدايا، تو را به جان مهدي، تا انقلاب مهدي، خميني را نگه دار.
ان شاءالله
والسلام
1/1/1361َ