به گزارش مشرق، يکي از سوالهايي که اغلب تماشاگران «ميکائيل» به کارگرداني سيروس مقدم هرشب زمان تماشاي اين سريال ميپرسند اين است که قصه در کدام شهر روايت ميشود؟ «60 کيلومتري» کجاي ايران است؟ نشانههاي مردمان کدام قوم را ميتوان در ميان شخصيتهاي آن يافت؟ تهران محل فيلمبرداري بوده يا قصه براي منطقه ديگري است؟
مقدم يک دليل مشخص براي ايجاد اين سوالها دارد، نکتهاي که چندي پيش در گفتوگو با «هفت صبح» چنين مطرح کرده بود: «براي اينکه براي کسي سوءتفاهم ايجاد نشود يا کسي يا قشري خودش را در موقعيت قصه ما قرار ندهد و فرعيات بر اصول غلبه نکند، از روز اول تصميم گرفتيم ناکجا آبادي را ترسيم کنيم و سپس قصه را پيش ببريم. «ميکائيل» به اعتقاد من در همين حد هم يک جسارت، ريسک و خودزني قابل تقدير است که ناجي هنر براي طرح اين ايده به آن دست زده است».
اين کارگردان در بخش ديگر گفتوگو به صراحت اعلام کرده بود که مايل نبوده مصداقهايي از هيچ منطقه شناخته شده در ايران ارائه دهد تا در مورد لهجه و نوع لباس پوشيدن آنان و مواردي از اين دست براي او دردسرساز نشود. هرچند که «ميکائيل» با اتکا به داشتههايش توانسته جاي خود را در ميان مخاطبان بيابد و به موفقيتهايي برسد، اما روشن است که تداوم نگاه محافظهکارانه مسير ارتباط مجموعهها را با تماشاگران ناهموار کرده و روايت داستانها در محيطي ناآشنا به مرور اتصال تماشاگران را به مجموعهها قطع ميکند. ب
به گزارش سيما فيلم سريال ميکائيل نمونه تکامل يافته تمام سريالهاي پليسي تاريخ تلويزيون است. ساختار داستان و روايت اين سريال حاصل تجربيات چندين ساله نيروي انتظاميدر استفاده از رسانه و به خصوص سريالهاي تلويزيوني است که اين قدرت را به نهادي حساس ميدهد تا سريالي پيشرو و نمايشي چالش برانگيز از وجوه ناشناخته خود ارائه دهد و خطوط قرمز غيرمنطقي را براي تأثيرگذاري بيشتر بر مخاطب کنار گذارد. ميکائيل نماد پليسي است که نميتواند وجدان خود را براي چشمپوشي از جرم مجرماني که قانونگريزي را حيلهگرانه آموختهاند متقاعد کند. ميکائيل نماد قانوني است که از مردم به مردم دلسوزتر است. سعي ميکند مردم را به ظلمستيزي متقاعد کند اگرچه اين ظلمستيزي هزينهاي بر آنان متحمل کند.
شخصيت ميکائيل نمونه اصيلي از يک پليس انقلابي است که براي قانونگريزان يک تهديد جدي به شمار ميآيد. پليسي که براي مقابله با مجرمين مقهور قدرت آنان در گريز از قانون نميشود و فقدان مدرک باعث عقبنشيني او نميشود. او حاضر ميشود به قيمت به دردسر افتادن خود و اعتبارش براي مردم از خود آنان دلسوزتر باشد.
پليس توانست با استفاده از توانايي سعيد نعمتالله و سيروس مقدم اين گمان را که نيروي انتظاميدر مقابل مجرمين سستي و کاهلي ميکند تغيير دهد و واقعيتي که در پس اين تصور اشتباه بود نمايش دهد. با چه برهاني بهتر از نمايش پشت پرده تقابل نيروي حق با شر ميشد مردم را به سستي خود در حمايت از نيروي انتظاميمتقاعد کرد و اهميت اين حمايت در برخورد با مجرمين را به مردم گوشزد کرد؟ چگونه ميشد بهتر از آنچه اين سريال انجام داد مردم را با اين واقعيت که محافظهکاري در برخورد با مجرم به راهي جز گستاخي مجرم در به مسلخ بردن فرزندان و جوانان که نماد آينده کشور است ختم نميشود؟ سريال روايتگر فرماندهاي بود که سعي ميکند براي بدست آوردن مدرک لازم در محکوم نمودن مجرم نيروهاي احساسي خود را متقاعد کند و همين امر باعث شهادت فرمانده پاسگاه ميشود. در طرف ديگر خود نيروي انتظامياست که بر تخلف پليس نظارت ميکند و آنان را به دليل برخورد نامناسب و بدون مدرک با افراد توبيخ ميکند.
مقدم يک دليل مشخص براي ايجاد اين سوالها دارد، نکتهاي که چندي پيش در گفتوگو با «هفت صبح» چنين مطرح کرده بود: «براي اينکه براي کسي سوءتفاهم ايجاد نشود يا کسي يا قشري خودش را در موقعيت قصه ما قرار ندهد و فرعيات بر اصول غلبه نکند، از روز اول تصميم گرفتيم ناکجا آبادي را ترسيم کنيم و سپس قصه را پيش ببريم. «ميکائيل» به اعتقاد من در همين حد هم يک جسارت، ريسک و خودزني قابل تقدير است که ناجي هنر براي طرح اين ايده به آن دست زده است».
اين کارگردان در بخش ديگر گفتوگو به صراحت اعلام کرده بود که مايل نبوده مصداقهايي از هيچ منطقه شناخته شده در ايران ارائه دهد تا در مورد لهجه و نوع لباس پوشيدن آنان و مواردي از اين دست براي او دردسرساز نشود. هرچند که «ميکائيل» با اتکا به داشتههايش توانسته جاي خود را در ميان مخاطبان بيابد و به موفقيتهايي برسد، اما روشن است که تداوم نگاه محافظهکارانه مسير ارتباط مجموعهها را با تماشاگران ناهموار کرده و روايت داستانها در محيطي ناآشنا به مرور اتصال تماشاگران را به مجموعهها قطع ميکند. ب
به گزارش سيما فيلم سريال ميکائيل نمونه تکامل يافته تمام سريالهاي پليسي تاريخ تلويزيون است. ساختار داستان و روايت اين سريال حاصل تجربيات چندين ساله نيروي انتظاميدر استفاده از رسانه و به خصوص سريالهاي تلويزيوني است که اين قدرت را به نهادي حساس ميدهد تا سريالي پيشرو و نمايشي چالش برانگيز از وجوه ناشناخته خود ارائه دهد و خطوط قرمز غيرمنطقي را براي تأثيرگذاري بيشتر بر مخاطب کنار گذارد. ميکائيل نماد پليسي است که نميتواند وجدان خود را براي چشمپوشي از جرم مجرماني که قانونگريزي را حيلهگرانه آموختهاند متقاعد کند. ميکائيل نماد قانوني است که از مردم به مردم دلسوزتر است. سعي ميکند مردم را به ظلمستيزي متقاعد کند اگرچه اين ظلمستيزي هزينهاي بر آنان متحمل کند.
شخصيت ميکائيل نمونه اصيلي از يک پليس انقلابي است که براي قانونگريزان يک تهديد جدي به شمار ميآيد. پليسي که براي مقابله با مجرمين مقهور قدرت آنان در گريز از قانون نميشود و فقدان مدرک باعث عقبنشيني او نميشود. او حاضر ميشود به قيمت به دردسر افتادن خود و اعتبارش براي مردم از خود آنان دلسوزتر باشد.
پليس توانست با استفاده از توانايي سعيد نعمتالله و سيروس مقدم اين گمان را که نيروي انتظاميدر مقابل مجرمين سستي و کاهلي ميکند تغيير دهد و واقعيتي که در پس اين تصور اشتباه بود نمايش دهد. با چه برهاني بهتر از نمايش پشت پرده تقابل نيروي حق با شر ميشد مردم را به سستي خود در حمايت از نيروي انتظاميمتقاعد کرد و اهميت اين حمايت در برخورد با مجرمين را به مردم گوشزد کرد؟ چگونه ميشد بهتر از آنچه اين سريال انجام داد مردم را با اين واقعيت که محافظهکاري در برخورد با مجرم به راهي جز گستاخي مجرم در به مسلخ بردن فرزندان و جوانان که نماد آينده کشور است ختم نميشود؟ سريال روايتگر فرماندهاي بود که سعي ميکند براي بدست آوردن مدرک لازم در محکوم نمودن مجرم نيروهاي احساسي خود را متقاعد کند و همين امر باعث شهادت فرمانده پاسگاه ميشود. در طرف ديگر خود نيروي انتظامياست که بر تخلف پليس نظارت ميکند و آنان را به دليل برخورد نامناسب و بدون مدرک با افراد توبيخ ميکند.