کد خبر 417377
تاریخ انتشار: ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴ - ۱۲:۴۷

امیرالمؤمنین(ع) وقتی به خلافت رسیدند با قشر اشراف مواجه بودند که کماکان انتظار داشتند رانت‌ها و امتیازاتی را که در زمان خلیفه سوم، بدون حساب و کتاب از آن بهره‌مند بودند، داشته باشند و امیرالؤمنین(ع) در برابر اینها ایستادند.

 گروه دین مشرق- گرچه عرب پیش از اسلام، از نظر سبک زندگی و امکانات در حدّی نبود که ما با عناوینی مانند اشرافیّت و اشرافی‌گری در تاریخ آنها مواجه باشیم، امّا در آن جامعه هم به تناسب خودش، برخی افراد به عنوان برجستگان و چهره‌هایی که با شرافت بر بقیه شناخته می‌شدند، وجود داشت. نه تنها افراد که قبائل نیز دچار این آسیب بودند؛ مثلاً در خود «مکّه»، قبیله قریش که اکثریّت قاطع این شهر را تشکیل می‌داد و کلّیت شهر و تولیت «کعبه» را در اختیار داشت، در آستانه ظهور اسلام به چهل تیره تقسیم شده بود و ده تیره آنها، مثل بنی‌مخزوم، بنی‌هاشم، بنی‌امیّه، بنی‌جمح، بنی‌سهم، بنی‌عبدالدار و بنی‌زهره از شرافت برتر و بالاتری، به جهت داشتن اصل و نسب یا ثروت و مکنت برخوردار بودند و به بقیه فخرفروشی می‌کردند. بقیه هم برتری این ده تیره را پذیرفته بودند.



زمان ورود اشرافی‌گری در اسلام

وقتی اسلام ظهور کرد و برادری دینی مسلمانان را مطرح نمود، به جرئت می‌توان گفت یکی از دلایلی که بزرگان قریش قبول نمی‌کردند اسلام بیاورند، همین بود که می‌خواستند این اشرافیّتی را که برای خود قائل بودند و نیز تعادل و برادری و برابری بین مسلمان‌ها برقرار نشود. حتّی با اینکه برخی از آنها که مسلمان هم شده بودند، ما می‌بینیم برایشان سنگین بود که خود را در کنار افراد پایین‌تر از خود ببینند. «سوره عبس» به همین علّت نازل شد که یکی از اشراف قریش، لباس فاخری به تن داشت و یک فرد معمولی آمد و کنار او نشست؛ او هم ترش‌رویی کرد.

اسلام با برادری و عقد مؤاخات تلاش کرد از همان ابتدا با جریان اشرافی‌گری برخورد کند و برادری، اصل روابط اجتماعی قرار گیرد. داشتن ثروت و مکنت در دوره جاهلی، مورد بی‌توجّهی قرار گرفت و نوعی ضدّ ارزش تلقّی شد.

ما در خواستگاری حضرت زهرا(س) می‌بینیم که یکی از همین اشراف به نام عبدالرّحمن‌بن عوف وقتی خواستگاری می‌کند، ثروت خودش را به رخ می‌کشد که با واکنش تند پیامبر اکرم(ص) مواجه می‌شود که: «ما به تو و ثروت تو هیچ نیازی نداریم.» در حقیقت می‌شود گفت: در طول رسالت پیامبر عظیم الشّأن ما(ص)، ایشان سعی کردند این وضع و دیدگاه و پایگاهی را که عدّه‌ای برای خود فراهم کرده بودند، برهم بزنند؛ اگرچه به طور کامل از بین نرفت، ولی در ظاهر به ضدّ ارزش تبدیل شد.

بعد از رحلت پیامبر اکرم(ص) وقتی حکومت غصب شد، می‌بینیم دو نوع مخالفت با خلیفه اوّل صورت می‌گیرد:

یکی بر مبنای دیدگاه ارزشی که معتقدند جانشین بر حقّ پیامبر اکرم(ص)، امیرالمؤمنین(ع) بوده و دیگری با همین دیدگاه اشرافی، با جریان خلافت مخالفت می‌کند. بنی‌امیّه و بنی‌زهره، دو تیره اشرافی قریش، با خلافت ابوبکر مخالفند؛ نه به این سبب که امیرالمؤمنین(ع) کنار زده شده است؛ بلکه به این علّت که قبیله ابوبکر از قبایل مطرح و اشرافی نیست. برای آنها سنگین بود زیر بار خلافت کسی بروند که از یک تیره درجه دو برخاسته است. از همین رو بنی‌امیّه در خانه عثمان‌بن عفان و بنی‌زهره در خانه عبدالرّحمن‌بن عوف، به عنوان قدیمی‌ترین مسلمانان، تحصّن کردند. این در حالی بود که در کنار گذاشتن امیرالمؤمنین(ع) و انصار، با هم اتّفاق نظر داشتند.

اشرافی‌گری که به ظاهر ضدّ ارزش شده بود، از زمان خلیفه دوم دوباره احیا شد؛ در حالی‌که او برخلاف تعلیم پیامبر اکرم(ص) که مردم را از پرداختن به اصل و نسب خود منع کرده و برادری را اصل قرار داده بود، می‌بینیم که سفارش می‌کند نسب‌هایتان را حفظ و به آن افتخار کنید. وقتی هم بیت‌المال تأسیس می‌شود، اتّفاقاً با همین دید طبقاتی و اشرافی هست که برای افراد از بیت‌المال، سهم در نظر گرفته می‌شود. مهاجران را بر انصار برتری می‌دهد و حتّی در خود مهاجران، قریشی‌ها را بر دیگر تیره‌ها. با این اتّفاق، پایه برتری عدّه‌ای بر عدّه‌ای دیگر در دنیای اسلام نهادینه می‌شود. این قضیه در زمان خلیفه سوم اوج می‌گیرد و تبدیل به یک ارزش ثابت جامعه می‌شود؛ بنابراین ما می‌بینیم وقتی افرادی از قبایل برتر با اصل و نسب و سوابق خاص، مورد توجّه قرار می گیرند، دارای امتیازاتی می‌شوند که بقیه جامعه از آن بی‌بهره‌اند؛ مثلاً بنی‌امیّه به عنوان خویشان خلیفه، جایگاه ویژه‌ای داشتند و چهره‌های طبقه اشراف جدید را شکل دادند که امکانات و دارایی‌های خود را به رخ دیگران می‌کشیدند. املاکشان در «عراق» و «شام» و «حجاز» و تعداد غلامان و کنیزان و چارپایانی را که داشتند و میزان ذخیره درهم و دینار آنها، یک قشر برتر مادّی را در جامعه به وجود آورد که از آن می‌توان به اشرافیّت غیررسمی در جامعه اسلامی یاد کنیم.

امیرالمؤمنین(ع) وقتی به خلافت رسیدند با چنین قشری مواجه بودند که کماکان انتظار داشتند رانت‌ها و امتیازاتی را که در زمان خلیفه سوم، بدون حساب و کتاب از آن بهره‌مند بودند، داشته باشند و امیرالؤمنین(ع) در برابر اینها ایستادند. در اینجا هم به جرات می‌توان گفت: فتنه‌ها و جنگ‌هایی که به امیرالمؤمنین(ع) از این به بعد تحمیل شد، از ناحیه همین افراد بود که رسماً از آنها، با تعبیر اشراف القبائل در «کوفه» و «بصره» یاد می‌شد.

عکس العمل امام علی(ع) در برابر جریان اشرافی‌گری

امیرالمؤمنین(ع) خود در فلسفه پذیرش خلافت بیان فرموده‌اند: حکومت بر مردم، نزد ایشان هیچ ارزشی ندارد و اگر می‌پذیردند، برای این است که حقّی را احقاق و عدلی را برقرار کنند و جلوی ظلم و ستم بر مردم را بگیرند. از همین‌رو، امام در ابتدای حکومت، به عنوان یک سیاست راهبردی، باید با چنین قشری که هم از نظر مادّی، هم از نظر سیاسی، اجتماعی جایگاه برتر را برای خود در جامعه به دست آورده‌اند، از موقعیت غیر واقعی و غیر ارزشی، پایین بکشند. این قشر در زمان خلفای پیشین، هم از نظر مادّی دارای برتری هستند و بیشترین درآمدها را از بیت‌المال دارند و هم پست‌ها و موقعیّت‌ها در اختیار اینهاست؛ مثلاً کسانی مثل اشعث‌بن قیس و جریربن عبدالله بجلی هم از بیت‌المال به واسطه اشرافیّتشان سهم بالایی داشتند، هم پست‌هایی مانند فرمانروایی «آذربایجان» و «همدان» را در اختیار داشتند. افرادی هم مثل طلحه و زبیر که سوابق درخشانی در صدر اسلام داشته‌اند، با اینکه پستی نداشتند، ولی به آنها از حیث مادّی، منفعت بسیاری رسید. امیرالمؤمنین(ع) همه اینها را از همه منافع و مطامع نامشروع محروم کردند. سیاست حضرت این بود که همه در برخورداری از بیت‌المال، باید برابر باشند و علاوه بر آن، به علّت وابستگی‌هایشان به آن موقعیت‌ها، حضرت به آنها پستی اعطا ننمودند. امیرالمؤمنین(ع) این افراد را که در زمان عثمان در رأس مناصب قرار داشتند، عزل کرده و امتیازاتشان را هم از آنها گرفتند. خلیفه دوم چیزی از خود برای وارثان به ارث نگذاشت؛ امّا خلیفه سوم چندصد هزار درهم و دینار، دویست اسب در طویله شخصی‌اش و ... به جا گذاشته بود. هنگامی‌که امیرالمؤمنین(ع) سر کار آمدند، علاوه بر اصلاح رفتارها دستور دادند بیت‌المال را حسابرسی کنند و برخلاف این روزها قانون را عطف به ماسبق کردند و هرآنچه را به ناحق از بیت‌المال داده شده بود، به بیت‌المال بازگرداندند. این مسئله را امام(ع) از عثمان شروع کردند که طیّ این سال‌ها، فلان مقدار حقّش از بیت‌المال می‌شده و مازاد برآن را به بیت‌المال برگرداند.

اشعث‌بن قیس وقتی در همان آغاز، خبر عزل و مطالبه بیت‌المال از خود را می‌شنود، تصمیم می‌گیرد فرار کند و به معاویه بپیوندد. نزدیکانش او را سرزنش می‌کنند که: خلیفه جدیدی آمده و حقّ عزل و نصب دارد. تو چگونه می‌خواهی در برابر او بایستی و به دشمن او بپیوندی؟ اشعث شرمگین شده و به کوفه برمی‌گردد؛ امّا با حضرت همچنان مشکل داشته و رئیس جریان نفاق در کوفه می‌شود. از امام صادق(ع) روایت شده است که فرمودند: «مَثَل اشعث‌بن قیس در دوره امیرالمؤمنین(ع) مَثَل عبدالله بن ابی در دوره رسول الله(ص) هست؛ بلکه بدتر.» اشعث رئیس قبیله کِندِه و فرمانده یمنی‌های ساکن کوفه است. در آن مقطع، یمنی‌ها بخش بزرگی از ساکنان کوفه را تشکیل می‌دادند. به عبارت دیگر، او در اشرافیّت گوی سبقت را از خیلی‌های دیگر ربوده بود.

امام(ع)، حتّی طلحه و زبیر را که توانمندی‌های مدیریتی بالایی داشتند، به سبب آلودگی‌های مالیشان به کار نگرفتند چون آنها دیگر آن طلحه و زبیر زمان پیامبر(ص) نبودند. به همین جهت می‌بینیم طلحه و زبیر فتنه جمل را برپا کرده و افرادی مثل اشعث، جریر و عبدالله‌ابن کواء که نمی‌توانستند بهانه‌ای علیه امیرالمؤمنین(ع) داشته باشند، از فرصت‌ها استفاده کرده و به تضعیف خلافت امیرالمؤمنین(ع) پرداختند و در آستانه پیروزی کامل حضرت در جنگ صفّین، فتنه دیگری را برپا و حضرت را مجبور به توقّف جنگ نمودند. به دنبال این جریان بود که اقتدار امیرالمؤمنین(ع) به شدّت تضعیف می‌شوند. این فتنه‌ها پاسخ آن بود که حضرت آنها را به زیر کشیدند. موقعیت‌ها و امتیازات را از آنان گرفتند.

اشرافیّت در بیان امیرالمؤمنین(ع)

در زمان عمر، وقتی حضور عرب‌ها در مناطق «ایران» گسترش پیدا کرد، خلیفه تبعیض‌هایی قائل شد و ایرانی‌های مسلمان را برخلاف تعالیم اسلامی، هم‌ردیف دیگر مسلمانان تلقّی نکرد و از آنها با تعبیر تحقیرآمیز موالی یاد کرد. ایرانی‌ها تا مدّت‌ها اگر همراه مسلمانان در جهادها حضور پیدا می‌کردند، سهمی از غنائم نداشتند؛ حقّ ازدواج با دختران عرب را نداشتند؛ حقّ سواره حرکت کردن در مناطق عربی را نداشتند. بعدها هم که حقوقی از بیت‌المال به آنها داده می‌شد، بسیار کمتر از عرب بود.

امیرالمؤمنین(ع) که روی کار آمدند، این تفاوت‌ها را از بین بردند و ایرانیان مسلمان را با عرب‌ها برابر کردند. چنان شد که برای برخی، این تصوّر پیش آمد که امیرالمؤمنین(ع) ایرانیان را از عرب برتر می‌شمردند؛ در حالی‌که امام(ع) فقط تبعیض را برداشته ولی برتری قائل نشده بودند. همین را هم نتوانستند تحمّل کنند؛ بنابراین در روایات داریم که روزی امیرالمؤمنین(ع) مشغول خطبه خواندن بودند. اشعث‌بن قیس گستاخانه جلو آمد و سخنان حضرت را قطع کرد و با این اتّهام، حضرت را مورد خطاب قرار داد که تو چرا این سُرخ‌روها (الحمراء) و ایرانی‌ها را برتری بخشیدی و حقّ ما را به آنها می‌بخشی؟ امیرالمؤمنین(ع) به شدّت خشمگین شدند. صعصعه می‌گوید: من آنجا گفتم: امروز امیرالمؤمنین(ع) سخنی می‌گوید که اعتباری برای عرب باقی نخواهد گذاشت. امیرالمؤمنین(ع) هم در آنجا در ردّ اشرافیّت و نه کلّ عرب، خطبه‌ای را ایراد کردند. امیرالمؤمنین(ع) در ابتدا، صحبتش را چنین شروع کردند که: چه کسی عذر مرا نزد این افراد پرخور شکم‌گنده‌ای که تا نیم‌روز بر بسترهای خود لمیده‌اند و از من می‌خواهند از این مردمی که برای خدا زحمت کشیده و کار می‌کنند و چهره‌های سوخته‌ای پیدا کرده‌اند، ستم روادارم؟

یعنی امام این اشراف را مُشتی افراد مفت‌خورِ شکم‌گنده‌ای که کاری نمی‌کنند و در انتظار حقوق مفت از بیت‌المال هستند، توصیف می‌کنند.

اشعث میدان‌دار و سخنگوی اشرافیّت عرب در برابر حضرت بود و بیش از بقیّه جسارت و هتّاکی نسبت به ایشان داشت. او با توجّه به جایگاهی که داشت، اگر همکاری می‌کرد، یمنی‌ها هم با امام(ع) همراهی می‌کردند و کارشکنی‌هایش هم تأثیر زیادی داشت. بنابراین در تاریخ داریم، امیرالمؤمنین(ع) با توجّه به این زیاده‌خواهی‌ها و خوی اشرافی که در اشعث وجود داشت، تصمیم گرفت او را از ریاست یمنی‌های کوفه عزل کند و حجربن عدی را به جای او بگذارد. حجر، با نفرت و کینه‌ای که نسبت به اشعث داشت، این پیشنهاد حضرت را نپذیرفت و به این سبب بود که اشعث‌بن قیس همچنان در آن جایگاه باقی ماند؛ به عبارت دیگر، حضرت راضی نبودند این دست افراد نه تنها در پست‌های سیاسی، در پست‌های قبیله‌ای هم حضور نداشته باشند. البتّه این خواسته با کوتاهی حجر عملی نشد.



پیامدهای اشرافی‌گری در حوزه فرهنگی، اجتماعی و معیشتی از نگاه امام علی(ع) 

اینکه می‌بینیم امیرالمؤمنین(ع) چنان غذایی می‌خوردند که پایین‌ترین سطح اقشار جامعه هم نمی‌توانند آن‌گونه غذا بخورند. لباسشان بارها وصله خورده بود. کفشی به پا می‌کردند که به تعبیر ابن عبّاس هیچ ارزشی نداشت و... همه اینها دالّ بر این است که حاکم جامعه اسلامی باید در سطح پایین‌ترین اقشار جامعه زندگی کند و روح حاکم بر سبک زندگی او، در همه اجزایش، باید با زیر دستانش برابری کند تا درد آنان را بفهمد.

حالا اگر مسئولی با سبک زندگی اشرافی بخواهد در جامعه اصل بشود و به او پست داده شود، جامعه به سوی قهقرا خواهد رفت و تنها کسی که منفعتی به دست می‌آورد، قشر اشراف خواهند بود و این در تضادّ کامل با سیاست‌های امیرالمؤمنین(ع) است. اگر در فرمایش‌های امیرالمؤمنین(ع) دقّت کنیم، ایشان در سخنرانی اوّلین روز خلافت، چند محور سیاست‌های کلّی خلافت خود را تبیین می‌فرمایند. دو مورد از پنج مورد، به سیاست‌های اقتصادی برمی‌گردد و در راستای از بین بردن همین امتیازها و رانت‌هایی است که اشراف و سرشناسان دارند. طبیعی است در جامعه‌ای که اشرافیّت تبدیل به ارزش شده باشد و اشراف هم به سبب این ارزش بتوانند در سیاست‌های کلان کشور نفوذ پیدا کنند و به سبب آن جایگاه، مردم برای آنها شرافت و برتری قائل بشوند. این جامعه یک جامعه برابر و برادر اسلامی نیست و رو به قهقرا می‌رود؛ بنابراین امیرالمؤمنین(ع) به شدّت با این سبک زندگی در جامعه اسلامی مخالف بود و برخورد می‌کرد.

امیرالمؤمنین(ع) وقتی بعد از جنگ جمل، مرکز خلافت را تغییر دادند و از «مدینه» به کوفه آمدند، حاضر نشدند در «دارالإماره» مستقر شوند؛ با اینکه دارالإماره برای فرمانروای کوفه تعبیه شده بود. حضرت نمی‌توانست جایگاه مدیریتی خود را در آنجا قرار دهند و به جای آنجا به خانه‌ای ساده رفتند و مسجد را محلّ اداره حکومت و در کنار عبادت که وظیفه اصلی مسجد بود، قرار دادند. این نشان می‌دهد در حکومت حقّ اهل بیت(ع)، اشرافیّت هیچ جایی ندارد و اشراف هرگز به عنوان یک قشر دارای شرافت به شمار نمی‌آیند و محکوم هستند.

یکی از پیامدهای رواج اشرافیّت، منفعت‌طلبی شخصیّت و ترجیح منافع شخصی بر منافع اجتماعی، بی‌خبری از دیگران و بی‌توجّهی به دیگران است؛ زیرا وقتی منافع شخصی اصل قرار می‌گیرد، ارزش‌های معنوی جامعه به شدّت رنگ خواهد باخت و از میان می‌رود و جامعه هم از نظر این ارزش‌ها آسیب می‌بیند و پایداری آن متزلزل می‌شود. وقتی جامعه می‌تواند در برابر تهدیدات مقاوم باشد که در برابر آنها یک احساس مشترک جمعی داشته باشد. اگر برخی به خاطر حفظ منافع خود و اصل قرار دادن آن از منافع دیگران غافل شوند و دیگران هم حاضر نشوند از سلامت و امنیّت خود هزینه کنند تا دارایی و امنیت بقیّه حفظ بشود، طبیعتاً این جامعه در برابر تهدیدات خارجی که در همه قرون و دوره‌ها و برای همه حکومت‌ها وجود داشته است، به شدّت آسیب‌پذیر می‌شود. علاوه بر آن، ارزش‌های معنوی و بومیِ خودشان از بین خواهد رفت. تاریخ نشان داده است که این دست حکومت‌ها، بعد از مدّتی، چطور رو به زوال رفته و مضمحل شده‌اند.

سیر اشرافی‌گری در جهان اسلام بعد از امیرالمؤمنین(ع)

بعد از امیرالمؤمنین(ع) و در حقیقت بعد از صلح امام مجتبی(ع)، خلافت، سیر سریعی را برای رسیدن به حاکمیت اشرافی طی کرد. شما می‌دانید که وقتی  عمربن خطّاب حاکم بود، با مظاهر اشرافیّت مخالفت می‌کرد؛ مثلاً در بنای کوفه، به سعدبن ابی‌وقّاص اجازه نداد خانه‌های بیش از دو طبقه و سه اتاق ساخته شود. در تاریخ و روایات داریم، شاهزادگان و امرای ایرانی را که اسیر شده بودند، به مدینه آوردند. وقتی آنها خلیفه دوم را دیدند که جلوی مسجد، روی خاک خوابیده است، باور نمی‌کردند چنین فرد ساده‌زیستی توانسته باشد امپراتوری ایران را در هم بشکند و توقّع داشتند فردی با خدم و حشم فراوان ببینند. آنها خیلی جدّی از این صحنه تکان خوردند. موفّقیت‌های صدر اسلام را باید مرهون این ساده‌زیستی حاکمان بدانیم.

محلّ اداره حکومت خلیفه اوّل و دوم همانند پیامبر(ص)، «مسجد النّبی(ص)» بود و عثمان هم همین‌طور بود که البتّه در کنارش، با استفاده از بیت‌المال، خانه‌ای مجلّل برای خود بناکرد که به اشرافیّت دامن زد و آن را به افتخار تبدیل کرد. ابوذر به او می‌گفت: اگر این خانه مجلّل از بیت‌المال مسلمانان باشد، که مرتکب حرام شده‌ای و اگر هم از مال شخصی‌ات باشد، باز اسراف و حرام است و اجازه نداشته‌ای چنین خانه‌ای بنا کنی. این نشان می‌دهد، جامعه هنوز این سبک زندگی را در آن مقطع برنمی‌تافته است. والیان عثمان هم از او تبعیت کردند. وقتی عثمان در مدینه به عنوان مهد اسلام چنین رفتاری داشت، نمی‌شد توقّع داشت ولیدبن عقبه در کوفه، عبدالله‌بن‌عامر در بصره، عبدالله‌بن سعد در «مصر» و معاویه در «شام» در این امر مسابقه نگذارند.

البتّه در همین زمان هم عمربن خطّاب، به معاویه هم اجازه داده بود کاخ‌نشین باشد و توجیه او را در این‌باره پذیرفت که: ما در برابر امپراتوری روم قرار داریم و من به عنوان فرمانروای اسلامی، باید موقعیت برابر با آنها داشته باشیم. با همین استدلال، کاخ سبزی در این دوره بنا کرد.

در دوره بنی‌امیّه و پس از امام مجتبی(ع)، این چپاول‌ها تبدیل به حقّی در اسلام شد. در دوره معاویه، اشراف قبایل، جایگاه ویژه‌ای داشتند. معاویه این اشراف را با خانه‌های مجلّل، پول و عطایای فراوان می‌خرید و به دنبال آن، افراد و نیروهای قبایل را هم با خود همراه می‌کرد. متأسّفانه بر خلاف تعالیم اسلامی، دیگر نظام اخوّت مطرح نشد و در این ایّام، قوم‌گرایی و قبیله‌گرایی، دقیقاً همانند دوره جاهلیت شده بود.

شاخه مروانی بنی‌امیّه هم که بعد از شهادت سیّدالشّهدا(ع) و سرکوب قیام‌ها، سرکار می‌آیند، در عیّاشی و هرزگی و غوطه خوردن در ابتذال، کار را به جایی می‌رسانند که حوضی از شراب هم درست و در آن شنا می‌کنند و به عنوان خلیفه رسول خدا(ص) شراب می‌نوشند!

با سقوط بنی‌امیّه، این خوی اشرافی از بین نرفت و بنی‌عبّاس هم که جای آنان آمدند، در همان جایگاه و با همان خوی اشرافی قرار گرفتند. این وضعیّت تا زمانی که خلافت اقتداری داشت، ادامه یافت و ما می‌بینیم وقتی در دوره عبّاسی، وزارت ابداع می‌شود و به عنوان پستی اجرایی در جامعه اسلامی تعریف می‌شود. چون موقعیت و اشرافیّت و امکاناتی در آن وجود دارد، چه رقابتی بین سرشناسان برای تصاحب آن درمی‌گیرد و برای حذف رقبا، حتّی چه کشت و کشتارهایی صورت می‌گیرد و با توجّه به منافع فراوانی که به دست می‌آوردند، حاضر بودند چنین ریسکی را هم به جان بخرند.

بعد هم اینکه خلافت به «مُحاق» رفت و سلسله‌ها راه افتاد. همانند قبل از اسلام، قیصرها و کسراها در اسلام نمایان شدند؛ چه در محدوده ایران که سامانیان، طاهریان، سلجوقیان و غزنویان سرکار آمدند، چه در مناطق عربی که طولونی‌ها و اخشیدیها در مصر بودند؛ در همه اینها، حاکمیت اشراف دیده می‌شود.

موضع ائمّه(ع) در برابر اشرافیّت

چون ائمّه(ع) از نظر سیاسی فاقد اقتدار بودند، باید از بُعد فرهنگی با این قضیه مبارزه می‌کردند. در سیره آن بزرگواران، نشست و برخاست با طبقات پایین، فقرا، بیماران و جذامیان را می‌بینیم و در کنار آن، رد کردن و تحویل نگرفتن اشراف را؛ مثلاً هنگامی‌که امام رضا(ع) در دوره ولایت‌عهدی در «مرو» حضور داشتند، تمام سنّت‌ها و آداب دربار را شکستند و با بردگان، هم‌غذا و هم‌سفره شدند؛ امّا فضل‌بن سهل، وزیر مقتدر مأمون که به او ذوالرّیاستین گفته می‌شد، وقتی نامه‌ای برای حضرت آورد، ایشان اجازه نشستن به او ندادند و حتّی نگاهش هم نکردند و رفتاری کاملاً متفاوت از خود نشان دادند؛ یعنی رأفت و عطوفتی که در رفتار با بردگان داشتند، هرگز با وزیر مقتدر مأمون دیده نداشتند.

ائمّه دیگر هم در مهمان کردن فقرا، هم‌نشینی با آنها و بی‌توجّهی به اشراف همین‌گونه عمل می‌کردند. درباره امام کاظم(ع) روایت داریم که بشر حافی تا پیش از دیدار با امام(ع)، از اشراف و مشغول عیش و نوش بود. وقتی سخن امام(ع) به او رسید، چنان او را تکان داد که از یک زندگی اشرافی در ناز و نعمت به یک فرد خرقه‌پوش و با یک زندگی کاملاً زاهدانه تبدیل شد. از این نمونه‌ها در تاریخ دوره ائمّه(ع) فراوان است. تلاش ائمّه(ع)، برخورد با زندگی اشرافی و احیای فرهنگ برادری و برابری دوره رسول خدا(ص) بود که آن روزها کاملاً رنگ باخته بود.