کد خبر 419812
تاریخ انتشار: ۲ خرداد ۱۳۹۴ - ۰۹:۱۱

سرا پا حسين يا عباس
سير تو تا حسين يا عباس

همه جا با حسين يا عباس
سخنت يا حسين يا عباس

هم تو باب الحوائج همه‌اي
هم چراغ دل دو فاطمه‌اي

آفتاب رخ تو ماه علي است
راه تو از نخست راه علي است

به دو بازوي تو نگاه علي است
دست و چشم تو بوسه گاه علي است

برده چشمت دل دو فاطمه را
ديده در گاهواره علقمه را

دست خيل ملك به دامن تو
روح خون خداست در تن تو

زخم تن حلقه‌هاي جوشن تو
قتلگاه تو طور ايمن تو

برتر از درك و فهم و احساسي
چه بخوانم تو را كه عباسي

تو مضامين شعر ناب مني
تو وفا را چو روح در بدني

تو به هر بزم، ماه انجمني
تو علي يا حسين يا حسني

نام باب المراد لايق تو است
هر كه هستي حسين عاشق تو است

كعبه آرد سلام بر حرمت
جان عالم نثار هر قدمت

گوهر انبياست اشك غمت
شهدا زير ساية علمت

تو كه هستي كه شخص خير الناس
گفت جانم فدات يا عباس

آب‌ها تشنه و تو دريايي
خسروان بنده و تو مولايي

تو علمداري و تو سقايي
تو عزيز عزيز زهرايي

روز محشر كه روز وانفساست
بر دو دست تو ديدة زهراست

اي ز گهواره بي قرار حسين
دل و جانت در اختيار حسين

حاضری هر کجا كنار حسين
دست و چشم و سرت نثار حسين

حرمت از نخست علقمه بود
اولين زائر تو فاطمه بود

تو علمدار لشكري عباس
شير و شمشير حيدري عباس

حمزه ای یا که جعفری عباس
تو فدای برادري عباس

تا كني جان خود فداي حسين
زاد مادر تو را براي حسين

اي خجل از رخ تو زيبايي
ساقي لاله‌هاي زهرايي

با لب خشك و چشم دريايي
زهي از اين جلال و آقايي

نه عجب با چنان تب و تابت
خاتم الانبيا دهد آبت

نه فقط ياور حسين استي
در حقيقت در حسين استي

ادب و عشق خاك راه تواند
جنّ و انس و ملك سپاه تواند

به سرشك دو ديده‌ات سوگند
به مرام و عقيده‌ات سوگند

در شرار غمت كبابم كن
ميثم خويشتن خطابم كن
(1)

امشب است آن شب كه شادى بر در دربار عشق
حلقه مى كوبد كه عقل آمد پى دیدار عشق

ساقیا لبریز كن امشب ز مى پیمانه را
تا به مستى پرده بردارم من از اسرار عشق

سینه زنها سینه چاكان سینه سرخان را بگو
دست افشانى كنید آمد سپهسالار عشق

تا كه سازد پرچم خودكامگى را سرنگون
زد قدم در ملك عالم میرو پرچمدار عشق

نقطه پرگار هستى گر حسین بن على است
آمد از ره پاسدار نقطه پرگار عشق

تا دهد سرمشق جانبازى به جانبازى ما
آمد آن جانباز قطعه قطعه پیكار عشق

آنكه با تیغ كجش شد قامت اسلام راست
آمد از ره تا ببوسد سنگر ایثار عشق

تشنه لب رفت و برون شد تشنه و لب تشنه كرد
جان شیرین را نثار مقدم دلدار عشق 

بر سر پیمان نشست و با عدو پیمان نبست
داد سر با سرفرازى تا كه شد سردار عشق

دست داد و دست از فرزند زهرا بر نداشت
كز مقام و مرتبت شد جعفر طیار عشق

چشم داد و چشم بر خوان ستمكاران ندوخت
تا كه شد سیراب از سر چشمه سر شار عشق

میشود مستور زیر ابر تا روز معاد
ماه بیند روى ماهش تا كه نگردد خار عشق

از على باید چنین فرزند تا روز مصاف
همچو گل پرپر شود تا كه نگردد خار عشق

شیر حق را شرزه شیرى داد حق، كز هیبتش
روبهان را مى كند در دهر تار و مار عشق

اى بنازم بر چنین ازاد مردى كز شرف
گوى سبقت برده در ایثار با اقرار عشق

آفرین بر همت مردانه اش كز یك نگه
چون على وا مى كند صدها گره از كار عشق

رحمت حق باد بر شیر تو اى ام البنین
این چنین شیرى نمودى هدیه بر دادار عشق

تا كه او باب الحوائج هست دست حاجتى
شاعر ژولیده را نبود بر اغیار عشق
(2)

لبریز از تو گفتنم اما نمی  شود
اصلا زبان برای سخن وا نمی شود

لکنت گرفته ام و مانده ام هنوز
دم از شما زدن به تقلا نمی شود

عمری قلم گرفته و یک خط نوشته ام
بر روی دفترم اما نمی شود

وصف تو کار من نه، که کارخود شماست
مجنون که از قبیلۀ لیلانمی شود

فرض محال کردم و دیدم که باز هم
دراین خیال وسعت من جا نمی شود

ساقی بریز باده که خود را  رقم زنم
دم از ظهور حضرت صاحب علم زنم

جان دوباره ای به شجاعت دمیده اند
وقتی حماسه را به تصوّر کشیده اند

روز ازل میان تمامیّ واژه ها
نامی برای معنی مردی گزیده اند

وقتی که نام حضرتتان برده می شود
دلها رمیده اند و نفس ها بریده اند

زیبایی و وقار  و شب و صبح پیش هم
در چشمهای مست شما آرمیده اند

می خواستند زمین بلرزد تمام قد
عباس را شبیه خدا آ فریده اند

جبـر است و اخـــتیار شـدم آشنـای تو
عشق است اگر که سر بدوانم به پای تو

این شام نیست زلف دلارای دلبر است
این سرو نیست قامت شمشاد پرور است

این تیغ نیست، ابروی پیوسته ای ، کمان
این شانه نیست اوج هزاران کبوتراست

این هیبت که هست که این سان قیامت است؟
این بازوی که است که این سان دلاوراست؟

مژگان نگرکه قامت دلها گرفته است
چشمش نگر که آینه ای مهر گستر است

از هرچه بگذریم سخن دوست خوشتراست
عباس مرتضی و اباالفضل حیدراست

تو انتخاب فاطمه ای بی قرین شدی
تو سـرفـرازیِ سـرِ ام البنین شـدی

وقتی نبرد تازه نفس گیر می شود
لبخند برلبان تو تصویر می شود

وقتی به سینۀ خود می زنی گره
این شانه ها به هیبت یک شیر می شود

تو نعره می کشی و رجز خوانیت عجیب
 تا هفت آسمان پُرِ تکبیر می شود

وقتی که تیغ تیز کمی چرخ می دهی
یک دشت پرسپاه زمین گیر می شود

هر سو نگاه می کنی از کشته ها پر است
انگار ضربه های تو تکثیر می شود

موسی بگو عصای خودش را رها کند
جایی که کوه را دم تیغت جدا کند

پای شریعه چشم به چشم برادرت
آمد ولی خمیده کمر پای پیکرت

فلان هنوز چشم براه رسیدنت
چشم رباب، چشم علی، چشم خواهرت

یک دختر سه ساله در خیمه مانده  است
درانتظار دیدن لبخند آخرت

اما زبس که بر بدنت تیر خورده است
جایی نمانده است براین جان پرپرت

ام البنین نبود بگیرد سر تورا
زهرا گرفته رأس تورا جای مادرت

با تو کسی به کوچۀ غم ها گذر نکرد
با تو کسی به قامت زینب نظر نکرد

(3)
دوباره خانه ی مول ا پراز شقایق شد
دل شکسته ی گل هادوباره عاشق شد

ودسته دسته ملک خیرمقدمش آمد
حسین(ع)خنده به لب شدکه همدمش آمد

رخش چو آینه کرده دودست حیدررا
همان دودست بزرگی که کنده خیبررا

تمام بیشه ی چشمش مکان آهوها
((خوش آمدی))شده ورد زبان آهوها

برای دیدن رویت بهانه می جویم
که باتودرد دل عاشقانه ای گویم

نیازمند نسیم از غبار چشمانت
دراین ترنم پاک بهار چشمانت

ومُشک نافه ی آهوگل عسل دارد
زبان دردودلم پاره ای غزل دارد

شب تولّد زیباترین گل دنیاست
کدام ساحل دریا شبیه او زیباست؟

کنارساحل لطفت نشسته ام،دیگر
کجاروم بنشینم که بهترازاینجاست

اگرچه ام بنین مادرت بُوَد،اما
به اعتراف خودت مادرشمازهراست

کسی که بچه ی مولودکعبه شد،حتما
درون کعبه برایش تولدی برپاست

نوشته روی پلاکم(دخیل یاعباس(ع))
وتاروپود وجودم ز ریشه های شماست

کمال عشق ووفایی واوج زیبایی
شبیه عکس رخ ماه بین دریایی

واشتباه بزرگی که می شودگاهی
شبیه عکس رخ ماه نه، خودِ ماهی

که باحضورشماشاعری شده مدهوش
وروی دفترشعرش که رفته بودازهوش:

وبی بهانه ز روی تولاله می چیدم
به هوش آمدم ازروی دفترو دیدم

کسی ز شهر ادب آمده سلام کند
وحافظ آمده شعر مرا تمام کند:

((به حسن وخلق ووفا کس به یارمانرسد
تورادراین سخن انکارکارمانرسد

هزارنقش برآیدبه کلک صنع ویکی
به دلپذیری نقش نگارمانرسد))

به عشق پاک خودت مبتلایمان گردان
وراهی سفری کربلایمان گردان

(4)

 عشق تکرار آدم و حواست
 سیب ممنوعۀ بهشت خداست

 عشق یک واژه جدیدی نیست
 سرنوشت قدیمی دنیاست

 مثل یک ماه اول ماه است
 گاه پیدا و گاه نا پیداست

 نسل ما نسل عاشق اند اصلاً
 عاشقی شغل خانوادۀ ماست

 عشق مشق شب بزرگان است
 مثل سجاده ای که رو به خداست

 مشق این روزگار اباالفضل است
 صد و سی و سه بار اباالفضل است

 آسمان جلوه ای اگر دارد
 از نماز شب قمر دارد

 شب میلاد تو همه دیدند
 نخل ام البنین ثمر دارد

 آمدی و حسین قادر نیست
 از نگاه تو چشم بر دارد

 كوری چشم ابتران حسود
 چقدر فاطمه پسر دارد

 ای رشید علی نظر نخوری
 شهر چشمان خیره سر دارد

 باب حاجات، كعبه ی خیرات
 بر تو و قد و قامتت صلوات 

 ای نسیم پر از بهار علی
 ماه در گردش مدار علی

 چقدر مشكل است تشخیصت
 تا كه تو می رسی كنار علی

 با تو یك رنگ دیگری دارد
 شجره نامه ی تبار علی

 دومین حیدر ابوطالب
 صاحب غیرت و وقار علی

 به شما می رسد ذخیرۀ طف
 همۀ ارث ذوالفقار علی

 ای علمدار و سر پناه حسین
 حضرت حمزه ی سپاه حسین

 خشکسال قدیم دنیا من
 جستجوهای پشت دریا من

 تو بر این خاك ها بكش دستی
 اگر این خاك زر نشد با من

 سر سال است مرد مسكینم
 مكش از دست خالیم دامن

 چقدر فاصله است ای دریا
 از مقام ظهور تو تا من

 تو بزرگ قبیله ی آبی
 تو غدیری، فراتی اما من

 خشكسالم، كویر بی آبم
 روزگاری است تشنه میخوابم

 كمرت جایگاه شمشیر است
 لب تو جایگاه تكبیر است

 سر ما را بزن همین امروز
 صبح فردا برای ما دیر است

 هیچ كس رو به روت نیست مگر
 آن كسی كه ز جان خود سیر است

سیزده ساله حیدری كردی
 پسر شیر بیشه هم شیر است

 گیرم افتاده است روی زمین
 دست تو باز هم علمگیر است

 پسر شاه لافتی عباس
 ای جوانی مرتضی عباس

 از نگاه كبوتری وارم
 به مقام تو غبطه می بارم

 سر من را اگر بگیری باز
 به دو ابروی تو بدهكارم

 ارمنی هم اگر حساب كنی
 دست از تو بر نمی دارم

 بده آن مشك پاره ی خود را
 تا برای خودم نگهدارم

 بی سبب نیست گریه ی چشمم
 حسرت صبح علقمه دارم

 با تمامی شور و احساسم
 آرزومند كف العباسم

 زلف ما را ز مشك وا نكیند
 لب ما را از آن جدا نكنید

 پای ما را به جان خالی مشك
 در حریم فرات وا نكنید

 دست بر زیرتان نمی آرد
 آب ها این همه دعا نكنید

 تیرها روی این تن زخمی
 خودتان را به زور جا نكنید

 تازه طفل رباب خوابیده
 جان آقا سر و صدا نكنید

 تا كه از مشك پاره آب چكید
 رنگ از چهره ی رباب پرید

(5)

بايد حسين دم بزند از فضائلت
وقتي حسيني است تمام خصائلت

تعبيرهاي ما همه محدود و نارساست
در شرح بيکراني اوصاف کاملت

بي شک در آن به غير جمال حسين نيست
آئينه اي اگر بگذاري مقابلت

اي کاشف الکروب عزيزان فاطمه
غم مي بري ز قلب همه با شمائلت

در آستانة تو گدايي بهانه است
دلتنگ ديدن تو شده باز سائلت

با زورق شکستة دل سال هاي سال
پهلو گرفته ايم حوالي ساحلت

بي شک خدا سرشته تو را از گل حسين
سقاي با فضيلت و دريا دل حسين

تو آمدي و روشني روز و شب شدي
از جنس نور بودي و زهرا نسب شدي

در قامتت اگرچه قيامت ظهور داشت
الگوي بندگي و وقار و ادب شدي

هم چشمهاي روشنت آئينة رجاست
هم صاحب جلال و شکوه و غضب شدي

بايد که ذوالفقار حمايل کني فقط
وقتي که تو به شير خدا منتسب شدي

 در هيبت و رشادت و جنگاوري و رزم
تو اسوة زهير و حبيب و وَهب شدي

در دست تو تلاطم شمشير ديدني ست
فرزند لافتايي و شير عرب شدي

فرماندة سپاهي و آب آور حسين
اي نافذ البصيره ترين ياور حسين

بي شک تو صبح روشن شبهاي تيره اي
خورشيدي و به ظلمت اين شام چيره اي

تسخير کرده جذبة چشم تو ماه را
بي‌خود که نيست تو قمر اين عشيره اي

عصمت دخيل تار عباي تو از ازل
جز بندگي نديده کسي از تو سيره اي

قدر تو را کسي نشناسد در اين مقام
وقتي براي امر شفاعت ذخيره اي

ما را بس است وقت عبور از پل صراط
از تار و پود بيرق تو دستگيره اي

چشم اميد عالم و آدم به دست توست
باب الحسين هستي و پرچم به دست توست

فردوس دل هميشه اسير خيال توست
حتي نگاه آينه محو جمال توست

تو ساقي کرامت و لطف و اجابتي
اين آب نيست زمزمه هاي زلال توست

ايثار و پايمردي و اوج وفا و صبر
تنها بيان مختصري از کمال توست

در محضر امام تو تسليم محضي و
والاترين خصائل تو امتثال توست

فردا همه به منزلتت غبطه مي خورند
فردا تمام عرش خدا زير بال توست

باب الحوائجي و اجابت به دست تو
تنها بخواه، عالم هستي مجال توست

اي آفتاب علقمه: روحي لک الفدا
اي آرزوي فاطمه: روحي لک الفدا

اي آفتاب روشن شبهاي علقمه
سرو رشيد خوش قد و بالاي علقمه

داده ست مشک تشنة تو آب را بها
اي آبروي آب، مسيحاي عقلمه

وقتي که چند موج عليل شريعه را
کرده ست خاک پاي تو درياي علقمه

لب تشنة زيارت لبهات مانده است
آري نگفته اي به تمناي علقمه

امروز دستهاي تو افتاد روي خاک
تا پا بگيرد از دل صحراي علقمه

با وعده هاي مادرت آسوده خاطريم
چشم اميد ماست به فرداي علقمه

اين عطر ياس حضرت زهراست مي وزد
از سمت کربلاي تو، سقاي علقمه

شبهاي جمعه ناله محزون مادري
مي آيد از حوالي درياي علقمه

 ام البنين و فاطمه با قامتي کمان
اينجا نشسته اند و شده آب روضه خوان

فرصت نداد تا که لبي تر کند گلو
دارد به دست، ماه حرم، مشک آرزو

مي آيد از کنار شريعه شهاب وار
بسته ست راه را به حرم لشکر عدو

طوفان تير مي وزد از بين نخلها
حالا شنيدني شده با مشک گفتگو:

« بسته ست جان طفل صغيري به جان تو
تو مشک آب نه که تويي جام آبرو

اي مشک جان من به فداي سر حسين
اما تو آب را برسان تا خيام او »

اما شکست ساغر و ساقي ز دست رفت
جاري ست خون ز بادة چشمش سبو سبو

با مشک پاره پاره به سوي حرم نرفت
تا با امام خود نشود باز رو برو
 
تنها پناه اهل حرم بر نگشته است
مي بارد از نگاه سکينه : عمو عمو

در خيمه اوج بي کسي احساس مي شود
خورشيد نيزه ها سر عباس مي شود

(6)

خدا جلوه دارد به پیشانی تو
فدای مناجات پنهانی تو

شبِ روشنِ کوچه های مدینه است
پُر از ریسه های چراغانی تو

به لب آوَرَد جان داوودها را
نوای تو اَلحانِ قرآنی تو

تو بر کوهسارِ معارف نشستی
زمین تشنه ی دست بارانی تو

حسینیه ای سفره دارد حسینی
که هر شب بود شام مهمانی تو

فراوانی از تو/سلیمانی از تو/مسلمانی ازتو/ادب دانی از تو/دعاهای روحانی از تو
به کعبه رجز خوانی از تو/احادیث طوفانی از تو/روایات نورانی از تو/عنایات سبحانی از تو
نَفَسهای رحمانی از تو/و سلمانی از تو/علی گویی از تو/علی خوانی از تو/دلِ ما و دربار سلطانیِ تو
چه خوش سر فرازی چه خوش سر به زیری
امیری حسینُ و نعم الامیری

طلوع شکوهت برایت ندارد
کَرَم خانه ی تو نهایت ندارد

به جایی که یوسف دریده گریبان
دل ما نیازی به غارت ندارد

از این محشری که به پا کرده پیداست
که رنگی به پیشت قیامت ندارد

به چشم تو غیرت/به تیغ تو صولت/به نامت صلابت/به دامن سخاوت
به بازوت قدرت/به پای تو همت/به دستت کرامت/پُری از رشادت
شهادت سعادت/بصیرت/مَهابت/فتوَت/مُرُوَت/به میدان مسلط/رجزها مُسَمَّط
که از برق چشمت همه غرق حیرت/تو از آل عصمت/تو از بیت عترت/تو قامت قیامت
علی در هدایت/علی در عنایت/علی در قداست/علی در مهارت/و نادِ علی دارد از تو حکایت
بدون تو عطری محبت ندارد
چنان سر فرازی،چنان سر به زیری
امیری حسینُ و نعم الامیری

زتیغت سپاهی دلاور بریزد
زِ تو یال و کوپال کافر بریزد

میان زمستان هم از دیدن تو
عرق از سرو روی لشکر بریزد

علی هستی و گر علی را بخوانی
فقط در نه،دیوار خیبر بریزد

از این هیبت چشمهایت بکاهُ
نگاهی نما ترس قنبر بریزد

علی گفت هنگام صفین برگرد
ز خشمت دلِ مالک اشتر بریزد

اگر پرده ریزد/مکرر بریزد/نه پر،سر بریزد/سراسربریزد/ستمگر بریزد/به هم اول،آخر بریزد
به گاهی سپاهی چو کاهی به راهی ز شاهی چو حیدر بریزد
عجب سر فرازی عجب سر به زیری
امیری حسینُ و نعم الامیری

من از جنس شبهای پر التهابم
که در بند گیسوی پُر پیچ و تابم

اگر بر حریم حرم مُستجیرم
فقط با نگاه شما مستجابم

من و لطف باب الحوائج همین بس
بگو با تو باشد حساب و کتابم

دعا کن حرم آیم و بر نگردم
که این عشق کردست خانه خرابم

خراب خرابم/خراب جوابم/تویی انتخابم/که عالیجنابم/غم بی حسابم/
زِ داغت کبابم/و مشکت عذابم/به یاد ربابم/پُراز آب آبم/که میگفت زینب/چه شد با رکابم/
کجایی سحابم/کجایی نقابم/دل زینبیه شده قرص با تو که در سایه ی بیرق آفتابم
توو سرفرازی توو سربه زیری
به نِی سر فرازی به نِی سر به زیری
امیری حسین و نعم الامیری

(7)

ذکر تو اهلِ تزکیه را مست می کند
حتی ردیف و قافیه را مست می کند

بلخ و حجاز و قونیه را مست می کند
در ری به اشک، قرنیه را مست می کند

نام مبارکت چقدر چاره ساز شد!
هرکس نیازمندِ تو شد، بی نیاز شد

در کشور عجم، عربی سروری کنی!
چیزی نمانده است که پیغمبری کنی!

دل نازکیم! وای اگر دلبری کنی
از کشته پشته سازی و ویرانگری کنی

آوازه ات گرفته نجف تا دمشق را
ابرویِ ذوالفقاریِ تو کشته عشق را

گیسو به باد می دهی آخر برای چه!؟
از رو کشیده هر مژه خنجر برای چه؟

صف بسته اند این همه لشکر برای چه؟
ترسیده است مالک اشتر برای چه؟

حیدر مرام، ای یلِ از پشت بی زره
خورده نگاه تو به نگاه علی گره

بخشندگیت،قصه ی دست و نخیل نیست
کوتاهی من است که دستم دخیل نیست

در خشکسال عاطفه، دستت بخیل نیست
باران بوسه هایِ علی بی دلیل نیست

سینه به سینه تا به ابد عشق رایجی
یبن الأبوترابی و باب الحوائجی

از ذکر تو لبانِ دعا قند می خورند
چینی شکسته هایِ شفا بند می خورند

با عشق تو ارامنه پیوند می خورند
در کاروکسب شان به تو سوگند می خورند

ماندم چگونه این همه اعجاز می کنی!؟
داری بدون دست، گره باز می کنی

(8)

قلمو را زِ طهورای بهشت آب کشید
چشم انداخت به ابروی تو محراب کشید

خواست تا یک اثر از چشم شما خلق کند
دور خورشید مداری زد و یک قاب کشید

بر بلندای قَدَر شوکت پیشانی نو
یکصد و سی و سه تا جلوه­ ی مهتاب کشید

مانده بود از لب مست تو چه نقشی بزند
که لبت باز شد و منّت ارباب کشید

خوش به حالت که از اول زده بر خال لبت
نام زیبای حسین آمد و زد بال لبت

بال زد دوروبر ساحت گهواره­ ی تو
روح جبریل و از برکت گهواره­ ی تو

پخش می کرد خدا اشک برای عالم
محشری بود شب هیئت گهواره­ ی تو

اولش نور دمیدند به هر گوشه­ ی عرش
بعد اعجاز شد و نوبت گهواره­ ی تو

خانه­ ی حیدر کرار تماشایی شد
نقل جمع همه شد صحبت گهواره­ ی تو

دوره کردند تو را هرچه قمر داشت خدا
تو رسیدی همه گفتند که گُل کاشت خدا

هوس خوردن انگور به سر داشت علی
طعمی از گونه­ ی شیرین تو برداشت علی

شربتی از قدح باده­ ی چشمت نوشید
ار خُمستان نگاه تو گذر داشت علی

از حَرای نفست  بوی خدا می­ آید
از لب جوی لبت رزق سحر داشت علی

تا بغل کرد تو را زود در آغوش کشید
اصلاً انگار همین یکّه پسر داشت علی

اشک می­ ریخت چو می­ دید یل بدر و حنین
حک شده روی دو بازوت اَنَا ذُخرُ حسین

می­ دهد یک پر اشکت به دل نیل، برات
لهله لعل لبت را زند انگار، فرات

خلقت ماه جمال تو، نه اینکه نشود
بلکه از قصد خدا آینه نگذاشت برات

عین سیبید که از بین دوتایش کردند
در نگاه تو نوشتند قتیل العبرات

عرش را قامت رعنات نگه داشته است
پس یقیناً به حسینی تو، ستون فقرات

روی قنداقه­ ی تو مشک شده نقاشی
آمدی ساقی لب های برادر باشی

باده از جام لب مست تو خوردن دارد
حکمت کار به دست تو سپردن دارد

چون مسیح است نفس های تو، صدها عیسی
در مسیر قدمت حسرت مردن دارد

روی دیوار به دیوار بهشت آوردند
دل عشاق شماهاست که بردن دارد

گفته­ ای تا بنویسند به روی علمت
نفس دشمن عباس شمردن دارد

شاخ شمشادی و آئینه­ ی حیدر شده­ ای
اول آمدنت فاتح خیبر شده­ ای

تو که هستی؟ همه بر پات سر انداخته­ اند
پهلوان ها همه اینجا سپر انداخته­ اند

معجزات عَلم و تیغ تو ثابت شده است
که تو را پیش یلان قَدر انداخته­ اند

باید از دشنه ی تو قبر خودش را بکند
هر که را بی خردان با تو درانداخته­ اند

مطمئناً همه جا بُرد نهایی با توست
با تو هرکس که درافتاد ورانداخته­ اند

دست در پنجه­ ی تقدیر تو انداخته­ ایم
سرِ خود را لب شمشیر تو انداخته­ ایم

در غیاب تو رقیبان قَدَت می گفتند
چقدر دست تو و تیر و کمانت جفتند

دشمنانت همه یا «اَینَ مَفَرّ » بر لبشان
یا که از ترس تو بر روی زمین می­ افتند

خشم کردی همه گفتند جهنم شده­ است
یا که چشمان غضب کرده­ ات اینجا خفتند

تا که ابروی تو از زیر نقابت دیدند
هول کردند حریفان تو و آشفتند

چشم­هایت همه را روی زمین می­ پاید
بیرق خیمه­ ی ارباب به تو می­ آید

آفریده دم عیسائیت اینجاها را
تکیه دادند به دستان تو موسی­ ها را

از رخت پرده بینداز برِ یوسف­ ها
تا ببرّند همه دست و سر و پاها را

آن امیری که تو را منصب سقا داده
خاک بوس تو نوشته لب سقاها را

شعبه­ ی علقمه­ ی تو شده سقاخانه
به دعایت طلبد چشم رضا(ع) ماها را

یک دل سیر زیارت به خدا می چسبد
بعدِ مشهد سفر کرب و بلا می چسبد

همچو سیمرغ، هما، فاخته­ ای، تاخته­ ای
مشک بر شانه­ ات انداخته­ ای، تاخته­ ای

تا که جان بر لب بی­ جان حرم برگردد
همه­ ی هستی خود باخته­ ای، تاخته­ ای

ذوب در جذبه­ ی احساس حسینت شده­ ای
زرهت را به جنون آخته­ ای، تاخته­ ای

کفنی را که نخ چادر زهرا دارد
بر تنت کرده­ ای و تاخته­ ای، تاخته­ ای

با چنین تاختنت محشر کبری کردی
سفره­ ی ام­بنبن(ع) نذر تو تا برگردی

تنت افتاد کنار علم دستانت
مرحبا بر علمت، بر جَنم دستانت

آه از آب که می­ ریخت به هر گوشه­ ی دشت
آه از چشم تو و عمر کم دستانت

عاقبت مزد دل سوخته ات را دادند
فاطمه آمده از پاقدم دستانت

دو نفر با کمر خرد و شکسته شده اند
سینه زنهای تو گِرد حرم دستانت

با خدا فاطمه تا آخر محشر بسته­ است
در قیامت همه­ ی کار به دستِ دست است

(9)

غزل غزل بنویسم حدیث رویایی
برای اوج ادب منتهای شیدایی

برای وصف شما پای شعر می لنگد
تو انتخاب خدایی برای سقایی

تویی که منصب باب الحوائجی داری 
ندیده کس به خدا از شما جز آقایی

و کوه پیش تو انگشت بر دهان مانده
امیر علقمه از بس رشید و رعنائی

به یک اشاره ی چشمان آسمانیتان
  حریف حرمله ها میشوی به تنهایی

همیشه بروی دوشت رقیه جان میگفت
توبهترین و یگانه عموی دنیائی

تو امتداد طراوت به نو بهارانی
تو تکیه گاه و امید دل غزالانی

به پای مقدم خود سجده ی ملک داری
  تو با قبیله ی تان حسن مشترک داری

اگر چه هاشمیان بی مثال و مه رویند
ولی تو بین همه بیشتر نمک داری

ز دست و پا زدنت بین دستهای حسین 
 مشخص است که قصدی تو بر کمک داری

تو بین معنی این واژها نمی گنجی 
به روی خاک ولی ریشه در فلک داری

سوال های زیادی میان ذهن خودت
ز ماجرای کبود غم فدک داری

همیشه شرم شریعه زمشک خالی توست
که پای چشمه لبانی پر از ترک داری

هنوز آب روان حسرت لبت دارد
نگاه برادب چشم پر تبت دارد

به وجد آمده از وصل روی دلداری
که پا به پای دلش تا به صبح بیداری

کنار تربیتت رد پای مادرتوست
که این چنین ز وقار و حیا  تو سرشاری

به پای گوش توهمواره این نوامی خواند
مباد لفظ برادر به لب کنی جاری

همیشه و همه جا پیش مرگ او باشی
مباد یک نفس از او تو دست برداری

علم به دوش سحرگاه! ای ستون حرم 
برای حضرت عشقم نما علم داری

بدان که دست توسل به دامن زهرا
به بازوان ستبر تو می دهد یاری

مسیر سجده ی افلاک سوی محضر توست
دل زنان بهشتی اسیر مادر توست

ز ازدیاد حسودی ماه بر رویت  
تو چشم خوردی و آمد بلا ز هر سویت

به پای بیرق و مشک تو آسمان افتاد
عمود فاصله انداخت بین ابرویت

برای این همه جانبازی و، وفاداری
خدای بوسه گرفته ز روی بازویت

نگاه خیمه زتعظیم کردنت فهمید
نشسته مادر پهلو  شکسته پهلویت

همین که پای غریبه به خیمه ها واشد
نسیم روضه وزیدن گرفت در مویت

و کاش بودی و تا روز آخرش می ماند 
رکاب زینب کبری به روی زانویت

منم که (مسلم) این قبله گاه احساسم
همیشه و  همه جا  زیر  دین  عباسم

(10)

پی نوشت ها:
1- غلامرضا سازگار
2- ژولیده نیشابوری
3- محمود کریمی
4- مجتبی خرسندی
5- علی اكبر لطیفیان
6- یوسف رحیمی
7- حسن لطفی
8- وحید قاسمی
9- رضا دین پرور
10- هاشم طوسی