پل که تخریب شد حاج احمد هم رسید و با حاجی و نیروهایی که مونده بودن اومدیم به سمت خرمشهر ..... و خرمشهر آزاد شد و قلب امام شاد شد....خرمشهر آزاد شد و آبهای اروند پاره های تن رضا و حسین رو با خودش برد.

گروه جهاد و مقاومت مشرق - بچه هایی که برای زدن پل رفته بودند تماس گرفتند که دشمن نمیگذاره ما به پل برسیم و با آتشباری سنگین از پل محافظت میکنه. این پل تنها پلی بود که دشمن از روی اون خرمشهر رو پشتیبانی میکرد و برای او خیلی حیاتی بود. به بچه ها گفتم هر طور که شده باید پل منفجر بشه. رضا اردستانی و حسین زارع رفتند برای انجام این ماموریت. مدام حاج احمد تماس میگرفت و میگفت پل چی شد؟

سرگذشت شهادت شهید علیرضا مسکین اردستانی، شهیدی که سالهاست نامش آذین کوچه محل زندگی ماست رو بارها شنیده بودم. رضا توی عملیات فتح خرمشهر کار بزرگی کرده بود که بزرگی این کار باورش رو مشکل میکرد و شاید به همین خاطر هم بود که کسی گرد این افسانه ها نمیرفت...


شهید بیمزار علیرضا مسکین اردستانی

سالها ذهنم مشغول بود که این حماسه مستند بشه و جسته و گریخته از زبان آدم های متفاوتی شنیده بودم تا اینکه فرصتی پیش اومد تا در جلسه پیشکسوتان تخریبچیدفاع مقدس با حاج جعفر جهروتی زاده تنها شدیم و فرصتی شد که از زبان فرمانده رضا حکایت رو بشنوم. حاج جعفر جهروتی زاده در عملیات الی بیت المقدس که خرمشهر عزیز آزاد شد، فرمانده تخریبچی های تیپ محمد رسول الله (ص) بود.

او نقل کرد: روز یکشنبه دوم خرداد سال 61 مصادف با آخرین روزهای ماه رجب بود که ساعت 4 صبح این حماسه رقم خورد. اون شب حاج احمد ( سردار جاویدالاثرحاج احمد متوسلیان) دستور داد که من دو تا گروهان برداشته و در حاشیه اروند با دشمن درگیر بشم و ماموریت انفجار پل پشتیبانی دشمن روی رودخانه اروند هم به ما واگذار شد. دشمن به شدت روی منطقه آتیش میریخت و لحظه ای نبود که منوری در آسمان نباشه. همه جا مثل روز روشن بود.

با گروهانها حرکت کردیم و همزمان هم دو تا از بچه ها رو فرستادم برای موادگذاری و انفجار پل. هنوز خیلی راه نرفته بودیم که به میدان مین رسیدیم و مجبور شدیم معبر باز کنیم و این یک مقدار کارمان رو کند کرد. در اطراف نخلستانهای خین با دشمن درگیر شدیم. درگیری نزدیک و تن به تن بود. دشمن مسلط به منطقه بود و داخل کانالها و سنگرهایی که کنده بودند مقاومت میکردند و بچه های بسیجی هم بی مهابا میجنگیدند. بچه هایی که برای زدن پل رفته بودند تماس گرفتند که دشمن نمیگذاره ما به پل برسیم و با آتشباری سنگین از پل محافظت میکنه. این پل تنها پلی بود که دشمن از روی اون خرمشهر رو پشتیبانی میکرد و برای او خیلی حیاتی بود. به بچه ها گفتم هر طور که شده باید پل منفجر بشه. رضا اردستانی و حسین زارع رفتند برای انجام این ماموریت. مدام حاج احمد تماس میگرفت و میگفت پل چی شد؟ هوا هنوز روشن نشده بود که خبر رسید پل رو بچه ها زدند.

اول خیلی خوشحال شدم اما نگران حال بچه هایی بودم که رفته بودند. گفتند رضا اردستانی و حسین زارع با دلاوری و شجاعت مواد منفجره رو روی پل بردند و جاسازی کردند. مشغول آتشگذاری بودند که دشمن اونها رو با آرپی جی میزنه و رضا و حسین و موادها و پل یک جا منفجر میشه. وقتی این خبر به حاج احمد رسید حاجی یک نفس راحت کشید و گفت کار تموم شد و امید دشمن قطع شد.


شهید علیرضا اردستانی با پیراهن زرد رنگ در جمع همسنگران

پل که تخریب شد حاج احمد هم رسید و با حاجی و نیروهایی که مونده بودن اومدیم به سمت خرمشهر. خرمشهر آزاد شد و قلب امام شاد شد. خرمشهر آزاد شد و آبهای اروند پاره های تن رضا و حسین رو با خودش برد. واقعا اگر رضا و حسین خطر نمیکردند و پل منفجر نمیشد و با روشنی هوای روز سوم خرداد تانکهای دشمن از پل عبور میکردند چی میشد؟ سلام بر رضا و حسین که اراده خدا را محقق کردند و خرمشهر را خدا آزاد کرد. یادم رفت بگم که شهید رضا در روز شهادت 18 سال بیشتر نداشت.

راوی:تخریبچی، جعفرطهماسبی

*الوارثین