به گزارش مشرق، در پی مصاحبه «مهدی محسنیانراد» استاد علوم ارتباطات در دانشگاه امام صادق(ع) با یکی از شبکههای بیگانه، محمدعلی معلمدامغانی، رئیس فرهنگستان هنر یادداشتی منتشر کرد.
بسم الله الرحمن الرحیم
به حضرت آقای محسنیانراد ( حفظه الله وجوده من باد)!
بعضی وقتها موضوع به خیلی هم به تو مربوط نیست، میتوانی نشنیده بگیری و بگذری اما طرف آن قدر لاطائل میبافد و میلافد که دچار عطسه مضاعف میشوی که صبر نیست چخد است؛ یعنی :
چو میبینی که نابینا و چاه است
اگر خاموش بنشینی گناه است
اگر خاموش ننشینم چه کنم؟
خوب اقل کم حرفی بزن چیزی بگو. آن آمریکاست که غلطی نمیتواند بکند. یعنی هیچ غلطی نمیتواند بکند. توی ایرانی که به تنهایی نمیتوانی آمریکا باشی همه مردم ایران هم که مخاطب این مقال نیستند. پس:
فهمیدم باشد چنین باشد. اصلا ( تا باد چنین بادا) ما هم غلطی کنیم شاید در پیش تو آمریکا نباشیم!
باری! جناب علامه ارتباطات به شرط و داد حضرت آغای محسنیان (حفظه الله وجوده من باد)! در یکی از شبکههای تلویزیونهای بیگانه خدا برداردشان از میانه. به اعتبار دروغهای انیران از ارتباطات قدیم مشرق زمین و ایران، اطلاعات میداد و لاطالئات میزاد که قدمای مرحوم، به استناد الواح و اسناد مرقوم، روز با دودِ حشیش (گیاه) ای دود بنگی و شب با آتش رنگی! پیام الف باتایی ( مورس ختنی و ختایی) رد و بدل میکردهاند و بدان روزگار نه آلفا بتایی بوده است و نه مورسی.
عزیزجان! نپرسی که مرسی در زندان است و مصر ویران و یافهگو پیراناند و دبیران.
با این حال آنکه میپرسید گفت در عصر سنگ مفت و گنجشک مفت! و به عبارت دیگر خفت و خیز و خیز و خفت چه فرمایی؟ در مهم رفت و رفت؟
آنگاه در مقام ابوعطا آن قورباغه مادرش درختا و نه درختن درباره آینده جهان سخن فرمودند: که آنچه از جام جم به من نمودند (!) این است که به زودی گیتی نه خروجی خواهد و نه ورودی! نه رشک و غیرت ماند و نه حسودی نه حافظ و نه شرح سودی، نه مسیحی نه مسلمان نه یهودی هرچه قدیمی در قدیم ماند و محسنیان و هرکه چون محسنیان با هرچه پدر یتیم ماند و به آیین ارتباطات این تقدیر است و با تقدیر چه مجال تدبیر است؟!
دانستم که یافه میگوید و این طریق به هرزه میپوید و سختافزار از نرمافزار نمیداند و مدرسه از بازار نمیداند. و اگر چند سر آزارش نیست، فرق دلدار از دلآزارش نیست. مکان را مکین میانگارد و مهر را کین میشمارد. میسگالد که هرچه مرز و مره اگر کوه اگر دره از رسانه، فسانه خواهدشد و آدمی برده رسانه خواهد شد و نه این چنین است که اگر ایرانی ایران و مصری مصر و چینی چین است و عقیده و اندیشه در انحصار ایشان است و از ازل تا به ابد فرصت درویشان است. علی ای حال، محسنیانراد را شاید که در باقی مجال فسانه بگوید تا از رسانه بگوید و قل اعوذ بربالناس من شر وسواس الخناس.
نیامرزادشان از زمره معبود
که وهم آبادشان اقطاع ما بود
این که میگویم نپنداری که از سر بیزاری است و یا از در مردمآزاری حاشا و کلّا! باری بیشتر زاری است که جهان به تاراج رفته از سوقه و بازاری است و این طایفه را حرص هست و ترس نیست کانّه گوساله پرواری! که چون به علف و آب جاری رسد هیچ خودداری نشناسد خورد را بغایتی رساند که به آماس افتد و نوش را از حد گذراند چنانکه مورچه در آب طاس افتد. غافل که گاو خنیده و گیاه رسیده در دهان داس افتد.
شگفتتر از این ماجرا کار آن زمره بیکار است که در آن سوی آب میان بسته گُستی و زنار است بیخیال سخره و بیغار است و در انتظار است که چون این برود، کام، کام من بشود. مثل است که: شتر در خواب بیند پنبه دانه! خیال آب و گل در ره بهانه! آخر خانه است و آخور نیست؛ شَرشَر است و شُرشُر نیست. خانه را خدایی است و کوخ و کاخ را کدخدایی است؛ سلام الله اینان به مهمان در آمدند؛ بسم الله شما نیز به مهمان در آیید و اگر توانید به هم بپایید و گر چشم دیدار یکدیگر ندارید به چاره سر مخارید که مهمان مهمان را نمیتواند دید و صاحبخانه هر دو بیگانه را نمیتواند دید.
بروید ای حریفان بکشید خویشتن را
چو به شانه سر نماند به من آورید تن را
اگر آشنا غریب است، سزد کز این غرابت
ته گور عدوی مرده بدرد به تن کفن را
تو برای جان یوسف چه کنی اگر زلیخا
به تن جناب ایشان چپه کرد پیرهن را؟
نبود گریز از آنچه شرف است نزد غربی
اگر آدمی به برزن نشناخت مرد و زن را
یله کن که بلبل خر پی باغ سبز باشد
به هوای یار سبزه تو بغل مکن چمن را
مشکن ز سنگ دشمن که ز غایت شکنجه
به غلط رها نباید سر زلف پرشکن را
بسم الله الرحمن الرحیم
به حضرت آقای محسنیانراد ( حفظه الله وجوده من باد)!
بعضی وقتها موضوع به خیلی هم به تو مربوط نیست، میتوانی نشنیده بگیری و بگذری اما طرف آن قدر لاطائل میبافد و میلافد که دچار عطسه مضاعف میشوی که صبر نیست چخد است؛ یعنی :
چو میبینی که نابینا و چاه است
اگر خاموش بنشینی گناه است
اگر خاموش ننشینم چه کنم؟
خوب اقل کم حرفی بزن چیزی بگو. آن آمریکاست که غلطی نمیتواند بکند. یعنی هیچ غلطی نمیتواند بکند. توی ایرانی که به تنهایی نمیتوانی آمریکا باشی همه مردم ایران هم که مخاطب این مقال نیستند. پس:
فهمیدم باشد چنین باشد. اصلا ( تا باد چنین بادا) ما هم غلطی کنیم شاید در پیش تو آمریکا نباشیم!
باری! جناب علامه ارتباطات به شرط و داد حضرت آغای محسنیان (حفظه الله وجوده من باد)! در یکی از شبکههای تلویزیونهای بیگانه خدا برداردشان از میانه. به اعتبار دروغهای انیران از ارتباطات قدیم مشرق زمین و ایران، اطلاعات میداد و لاطالئات میزاد که قدمای مرحوم، به استناد الواح و اسناد مرقوم، روز با دودِ حشیش (گیاه) ای دود بنگی و شب با آتش رنگی! پیام الف باتایی ( مورس ختنی و ختایی) رد و بدل میکردهاند و بدان روزگار نه آلفا بتایی بوده است و نه مورسی.
عزیزجان! نپرسی که مرسی در زندان است و مصر ویران و یافهگو پیراناند و دبیران.
با این حال آنکه میپرسید گفت در عصر سنگ مفت و گنجشک مفت! و به عبارت دیگر خفت و خیز و خیز و خفت چه فرمایی؟ در مهم رفت و رفت؟
آنگاه در مقام ابوعطا آن قورباغه مادرش درختا و نه درختن درباره آینده جهان سخن فرمودند: که آنچه از جام جم به من نمودند (!) این است که به زودی گیتی نه خروجی خواهد و نه ورودی! نه رشک و غیرت ماند و نه حسودی نه حافظ و نه شرح سودی، نه مسیحی نه مسلمان نه یهودی هرچه قدیمی در قدیم ماند و محسنیان و هرکه چون محسنیان با هرچه پدر یتیم ماند و به آیین ارتباطات این تقدیر است و با تقدیر چه مجال تدبیر است؟!
دانستم که یافه میگوید و این طریق به هرزه میپوید و سختافزار از نرمافزار نمیداند و مدرسه از بازار نمیداند. و اگر چند سر آزارش نیست، فرق دلدار از دلآزارش نیست. مکان را مکین میانگارد و مهر را کین میشمارد. میسگالد که هرچه مرز و مره اگر کوه اگر دره از رسانه، فسانه خواهدشد و آدمی برده رسانه خواهد شد و نه این چنین است که اگر ایرانی ایران و مصری مصر و چینی چین است و عقیده و اندیشه در انحصار ایشان است و از ازل تا به ابد فرصت درویشان است. علی ای حال، محسنیانراد را شاید که در باقی مجال فسانه بگوید تا از رسانه بگوید و قل اعوذ بربالناس من شر وسواس الخناس.
نیامرزادشان از زمره معبود
که وهم آبادشان اقطاع ما بود
این که میگویم نپنداری که از سر بیزاری است و یا از در مردمآزاری حاشا و کلّا! باری بیشتر زاری است که جهان به تاراج رفته از سوقه و بازاری است و این طایفه را حرص هست و ترس نیست کانّه گوساله پرواری! که چون به علف و آب جاری رسد هیچ خودداری نشناسد خورد را بغایتی رساند که به آماس افتد و نوش را از حد گذراند چنانکه مورچه در آب طاس افتد. غافل که گاو خنیده و گیاه رسیده در دهان داس افتد.
شگفتتر از این ماجرا کار آن زمره بیکار است که در آن سوی آب میان بسته گُستی و زنار است بیخیال سخره و بیغار است و در انتظار است که چون این برود، کام، کام من بشود. مثل است که: شتر در خواب بیند پنبه دانه! خیال آب و گل در ره بهانه! آخر خانه است و آخور نیست؛ شَرشَر است و شُرشُر نیست. خانه را خدایی است و کوخ و کاخ را کدخدایی است؛ سلام الله اینان به مهمان در آمدند؛ بسم الله شما نیز به مهمان در آیید و اگر توانید به هم بپایید و گر چشم دیدار یکدیگر ندارید به چاره سر مخارید که مهمان مهمان را نمیتواند دید و صاحبخانه هر دو بیگانه را نمیتواند دید.
بروید ای حریفان بکشید خویشتن را
چو به شانه سر نماند به من آورید تن را
اگر آشنا غریب است، سزد کز این غرابت
ته گور عدوی مرده بدرد به تن کفن را
تو برای جان یوسف چه کنی اگر زلیخا
به تن جناب ایشان چپه کرد پیرهن را؟
نبود گریز از آنچه شرف است نزد غربی
اگر آدمی به برزن نشناخت مرد و زن را
یله کن که بلبل خر پی باغ سبز باشد
به هوای یار سبزه تو بغل مکن چمن را
مشکن ز سنگ دشمن که ز غایت شکنجه
به غلط رها نباید سر زلف پرشکن را