به گزارش مشرق، نوسازی رضاشاهی یکی از انواع مدلهای نوسازی است که در اقصی نقاط جهان در راستای مدرنسازی یک کشور دنبال شده است. این مدل از نوسازی در زمانهی خود موارد مشابهی نیز داشته است. معروفترین این کشورها، در همسایگی ایران، ترکیه و افغانستان هستند. به طور کلی، تمامی رویکردهای نوسازی در این نگاه، که مبتنی بر دولت مطلقه بود، با هدف رسیدن به آنچه با عنوان شاخصههای فرهنگی و اقتصادی جوامع غربی شناخته میشود، مورد توجه قرار میگرفت. در این رویکرد، حوزهی سیاست مصون از نوسازی بود، زیرا نوسازی در این حوزه به معنی تقسیم قدرت نخبگان حاکم با نخبگان غیرحاکم بود.
اما سؤالی که ممکن است به ذهن متبادر شود این است که اندیشهی تقلید از غرب در نوسازی چگونه به ذهن رضاشاه متبادر شد؟ رضاشاه از سواد و تحصیلات چندانی برخوردار نبود، اما روشنفکران غربدیدهی بسیاری دور وی جمع شده بودند. به علاوه، به اعتقاد بسیاری، او پا جای پای آتاتورک نهاده بود؛ مسئلهای که بررسی آن قرار است موضوع محوری مقالهی حاضر باشد. به راستی چه شباهتها و تفاوتهایی میان نوسازی آتاتورک و رضاشاه وجود دارد؟ نکتهی دیگر اینکه آیا رضاشاه در اندیشهی سراپا غربی شدن خود، از آتاتورک، رئیسجمهور ترکیه، متأثر بود؟ آیا آنچه آتاتورک در ترکیه انجام داد رضاشاه نیز در ایران پیاده نمود؟
به طور کلی، رضاشاه پتانسیل تقلید را، به طور ویژه در امری همچون نوسازی، دارا بود. این ویژگی ناشی از نظامی بودن وی است. از منظر جامعهشناسی، نظامیان از جمله گروههایی هستند که در زمینهی نوسازی معمولاً پیشرو هستند و هر چیز نویی را بدون توجه به رابطهی آن با جامعه ممکن است پذیرا باشند. این مسئله در جهان سوم بیشتر برجستگی یافته است؛ آنچنان که اولین رگههای نوسازی در ایران در زمان عباسمیرزا و در خلال جنگهای ایران و روس در عرصهی ارتش صورت گرفت.
چند سطر دربارهی آتاتورک
مصطفی کمال (1881-1938) بر خلاف رضاخان میرپنج، که در پی یک کودتا به ایرانیان معرفی شد، از جمله فرماندهان برجستهی عثمانی بود. وی در جریان جنگ جهانی اول رشادتهای بسیاری از خود نشان داد؛ آنچنان که از او به عنوان فاتح داردانل یاد میشد. وی، همچون رضاخان، از پیشینهای نظامی برخوردار بود و از سوی برخی از روشنفکران همعصرش مانند عصمت، رئوف، رفعت، فؤاد، قرهباقر و فوزی مورد حمایت قرار میگرفت.
با انحلال سلطنت از سوی مجلس (1922) و اعلام جمهوری (1923) آتاتورک و یارانش طی حرکتی نمادین پایتخت کشور جدید ترکیه را از استانبول ـبه عنوان نماد اسلامگراییـ به آنکارا منتقل نمودند تا عدم علاقهی خود را به اسلامگرایی بروز دهند. آنان در سال 1924 نیز قانون اساسی جدید ترکیه را به تصویب رساندند.
از جمله تلاشهایی که آتاتورک در جریان اسلامزدایی از ترکیه در طول دوران ریاست جمهوری خود انجام داد میتوان به این موارد اشاره نمود: حذف حجاب، منع تعدد زوجات، تغییر الفبا از عربی به لاتین، تغییر تقویم از تقویم گرگوری به تقویم میلادی (1926)، استفاده از نام ترکی به جای عربی و قانون استفاده از نام خانوادگی (1935)، تغییر تعطیلی روز یکشنبه به جای جمعه و تغییر اذان از زبان عربی به ترکی (1932). به اینها میبایست انحلال وزارت شریعت، انحلال امور خیریه و انحلال دادگاههای مذهبی را نیز افزود.
علاوه بر همهی اینها، آتاتورک در 4 دوره ریاست جمهوری خود (1923، 1927، 1931 و 1935) با تغییر برنامههای درسی و کلیّت مؤسسات آموزشی تلاش نمود تا جامعهپذیری جدیدی را مبتنی بر نگرشی ملیگرایانه و برتری نژاد ترک نسبت به باقی نژادها و تأکید بر این نکته که اسلام باعث زوال ملت ترک شده است به خورد مردم ترکیهی جدید دهد. آتاتورک در راستای تحکیم این جامعهپذیری و ایجاد شبکهای از مراکز حزبی، که به خانهی مردم معروف بودند، سعی نمود تا سیاستهای غربگرایانه و ناسیونالیستی خود را با حمله به اسلام برنامهریزی نماید.
بر اساس این مؤلفهها بود که کمالیسم با تأکید بر 6 محور شکل گرفت. این محورها عبارت بودند از: جمهوریگرایی، ناسیونالیسم، مردمگرایی، دولتسالاری، سکولاریسم و اصلاحطلبی.[1]
همهی آنچه گفته شد یک نکته را به خوبی نشان میدهد و آن اینکه اصلاحات ترکیه، چه از لحاظ عمق و چه از لحاظ گستردگی، بسیار بیشتر از اصلاحات و نوسازی رضاشاه بود. دلیل این امر را نیز میبایست در بسترهای جامعهی عثمانی جست و جو نمود. به راستی چه مسائلی باعث شد تا ترکیه به سوی آن شکلی از نوسازی که دربارهی آن گفته شد حرکت نماید؟
بسترهای نوسازی ترکیه
آنچه در ترکیه به عنوان زمینههای نوسازی رخ داد در ایران هرگز روی نداد. اگر چه بسیاری از صاحبنظران ناکامی مشروطه را دلیل نوسازی دورهی رضاشاه در ایران میدانند، اما آنچه در ترکیه باعث نوسازی شد شکست امپراتوری عثمانی بود که از منظر ترکان جوان و به تعابیر گوناگون، شکست در عثمانیگری، پاناسلامیسم و پانتورانیسم بود.
تحقیری که اروپاییان و به طور ویژه انگلیسیها نثار ترکها مینمودند و لقب «مرد بیمار اروپا» را به امپراتوری عثمانی نسبت میدادند در مخالفت ترکان جوان با ایدئولوژیهای اسلامگرایی، تورانیسم و عثمانیگری مؤثر واقع شد. ترکان جوان، که به شدت متأثر از اندیشمندانی همچون روسو و منتسکیو بودند، در مقابل این هجمهها تلاش نمودند تا ترکیبی از ناسیونالیسم و غربزدگی را تبلیغ و ترویج نمایند و سرلوحهی عمل سیاسی خود قرار دهند. در واقع آنان نتوانستند از نگرشهای استعماری انگلیسیها جان سالم به در برند و در دام آنها افتادند. این گونه بود که با تبلیغ ملیگرایی، اسلامگرایی را رها نمودند و در جهان اهل سنت شکاف انداختند.
جدای از این مسئله، مسئلهی دیگری که باعث گرایش به جدایی از اسلام شد مجموعهی تحقیقاتی بود که از شرقشناسان به دست ترکهای جوان رسیده بود. در واقع از این پس ترکهای جوان خود را در آیینهی مستشرقین میشناختند. آنان تلاش نمودند تا با آشنا نمودن ترکها با ریشههای نژاد ترک، ریشههای اسلامی آنان را کمرنگ نشان دهند.[2]
در کنار همهی این موارد، میبایست از تلاش متفکرینی چون ضیاء گوکلپ نیز یاد نمود؛ فردی که آتاتورک از او متأثر بود. او در مقابل اسلامگرایی و ناسیونالیسم ترک، بر اقتباس تمامعیار از غرب تأکید مینمود. طه حسین نیز بعدها همین طور میاندیشید. او بر این اعتقاد بود که ترکیه ارتباطات خود با شرق را قطع نماید و با غرب در تماس باشد؛[3] امری که امروز در ترکیه به شکل بارزی دنبال میشود. تأکید بر حضور در لیگهای اروپایی و تلاش برای عضویت در اتحادیهی اروپا برای کشوری که تنها 3 درصد از خاک آن در اروپا قرار دارد در راستای همین ایدئولوژی دنبال میشود.
آتاتورک در ضدیت با اسلام از ضیاء گوکلپ نیز تندتر رفت و بر خلاف او، حتی اسلام را به عنوان عقیدهی شخصی نیز برنتافت. در کنار همهی آنچه شد، نباید از تأثیر عملکرد ضعیف امپراتوری عثمانی در تنفر روشنفکران از اسلام نیز به راحتی گذشت. خلافت نتوانست انتظارات را به درستی به اجرا درآورد؛ امری که در ایران هرگز انجام نشد تا باعث ایجاد انتظارات شود. خلافت در دهههای پایانی عمر خود به نظامی خودکامه تبدیل شده بود که اگر تلاش برای حفظ و بالانس قدرت در اروپا نبود، شاید خیلی پیشتر از آن به بخشهای مجزایی تقسیم شده بود؛ امری که سرانجام در جنگ جهانی اول به وقوع پیوست.
آیا رضاشاه مقلد آتاتورک بود؟
به این سؤال تا کنون به اشکال گوناگونی پاسخ داده شده است، اما در هر صورت از نظر این قلم، رضاشاه هرگز نتوانست سیاستهای ضداسلامی را به گستردگی و عمق اصلاحات آتاتورک در ایران پیاده کند. 2 دلیل عمده برای این مهم میتوان یافت:
اولین دلیل عمده در این زمینه خودکامگی شخص رضاشاه بود. او همه چیز را برای خود میخواست؛ آنچنان که به ایرانزمین نیز به عنوان ملک شخصی خود مینگریست. او زمینهای بسیاری را در کشور و به طور ویژه در شمال به نفع خود مصادره نموده بود. خودکامگی رضاشاه به حدی بود که نسبت به همهی اطرافیان خود سوءظن داشت. این هراس همیشه در وی وجود داشت که دیگران در پی تصرف تاج و تخت وی هستند. این گونه بود که تیمورتاش را کشت و بسیاری دیگر از اطرافیان خود را زندانی و تبعید کرد یا به قتل رساند. به طور طبیعی، این مهم باعث میشد تا اندیشهی نوسازی او از ابداعات بیشتر باز بماند؛ یعنی حتی همین نوسازی مطلقه نیز بسیار شخصیشده دنبال میشد.
آبراهامیان به همین دلیل، در قیاسی میان رضاشاه و آتاتورک، معتقد است که بر خلاف رضاشاه، که مستبد و خودکامه بود، آتاتورک تلاش نمود تا با ایجاد تشکیلات و برپایی حزب جمهوریخواه، نوسازی خود را در درون یک ساختار طراحیشده پیگیری نماید.[4] شاید بر اساس همین تحلیل است که بلافاصله پس از مرگ وی، عصمت - از روشنفکران همراه وی- به عنوان جانشین آتاتورک به قدرت رسید و راه و اندیشهی وی را دنبال نمود. البته این مسئله توجیه دیکتاتوری آتاتورک نیست، بلکه تأکید بر این مسئله است که دیکتاتوری وی مبتنی بر یک چارچوب و شاکلهی از پیش تعیینشده بود.
اما مسئلهای که از این نیز بسیار مهمتر است تفاوتی است که در ساختار قدرت در جامعهی ایران و ترکیه وجود دارد. نقشی که دین در این 2 جامعه ایفا میکند بر پتانسیل قدرت این 2 نوساز ـکه دولتهای مدرن مطلقه ایجاد نمودندـ تأثیر متفاوتی نهاد. تفاوت در پتانسیل مذهب در این 2 کشور را میتوان در تفاوت میان رویکرد 2 مذهب شیعه و سنی در قدرت نیز دانست. نظریهپردازان اهل سنت تا دهههای پیش همواره همراه حکومت و در پی نظریهپردازی و تأیید آن بودهاند، در حالی که تشیع خود را به عنوان یک نهاد مجزا و مقابل حکومت تعریف نموده است. تشیع همیشه به حکومت شاهان به عنوان غصب حکومت معصوم نگریسته است و هرگز با اعتماد و خوشبینی به همکاری با آنان روی خوش نشان نداده است.
اگر چه رضاشاه در طول حکومت خود دست به سرکوب علمای مذهبی زد، اما هرگز نتوانست از سرمایهای که آنان در میان مردم برخوردار بودند بکاهد؛ به خصوص آنکه در اندک زمانی پیش از سلطنت رضاشاه، روحانیون در کنار ضعف شاهان قاجاری از قدرت بسیار زیادی برخوردار بودند. آنان در چند قیام بزرگ، همچون نهضت تنباکو و مشروطه، نقش بسیار مؤثری داشتند و به عنوان رهبران و پیشبرندگان قیام نقشآفرینی میکردند. این در حالی است که در ترکیه، سقوط عثمانی به پای نادرست عمل نمودن خلافت اهل سنت نوشته شد و وجههی روحانیون سنی نیز زیر سؤال رفت.
رویارویی روحانیون با رضاشاه در ماجرای جمهوریخواهی، که احتمالاً به تقلید از آتاتورک بود، به خوبی خود را نشان داد. این غائله، که یک سال پس از اعلام جمهوری در ترکیه و یک سال پیش از بر تخت نشستن رضاخان روی داد، با ناکامی رضاشاه به پایان رسید. روحانیون ایران، که پیش از آن جمهوریت ترکیه را به عنوان یک نمونه دیده بودند و از نتایج آن در ترکیه مطلع بودند، به این نتیجه رسیدند که جمهوریت با خود، سکولاریسم و ناسیونالیسم و مبارزه با اسلامگرایی را ـهمان طور که در ترکیه رقم خورده بودـ به همراه میآورد. بنابراین اولین تقلید رضاشاه از آتاتورک با شکست مواجه شد.
تقلیدهای بعدی رضاشاه ناشی از سفر او به ترکیه بود؛ سفری که اولین و آخرین مسافرت رضاشاه به خارج از کشور بود. در پی این سفر، کشف حجاب در ترکیه به مذاق وی خوش آمد و او تلاش کرد که آن را در ایران به اجرا درآورد. نیکی کدی معتقد است که کشف حجاب رضاشاه بسیار گستردهتر از آتاتورک بود و او اولین کسی بود که در کشورهای اسلامی اقدامی اینچنین انجام داد، در حالی که این نگرش از بنیان غلط است. اولین کشف حجاب در منطقه، در افغانستان صورت گرفت که با ایستادگی افغانها به استعفا و خروج اماناللهخان از افغانستان انجامید. رضاشاه با بازدید از ترکیه، تلاش نمود برخی از اصلاحاتی را که در بالا به آتاتورک نسبت داده شد در ایران انجام دهد، ولی شکست خورد. اینکه با رفتن وی، در نوسازی وی وقفه افتاد دلیلی بر این مدعاست.
نتیجهگیری: دلایل شکست نوسازی رضاشاهی
به طور کلی، دلیل شکست رضاشاه را در نوسازی ایران، در قیاس با آتاتورک، میتوان این گونه برشمرد:
1.تفاوت نهاد مذهب در این 2 کشور و پتانسیلهای اعتراضی موجود در تشیع
2. تفاوت در بسترهای اجتماعی این 2 کشور. همان طور که ذکر شد، در امپراتوری عثمانی شکست این امپراتوری به نام خلافت زده شد و شکست خلافت به نام دین گذاشته شد، اما در ایران مردم دلیلی نمیدیدند که از دین فرار کنند. روحانیون همیشه همراه مردم و در کنار مردم بودند.
حتی در ترکیه نیز تلاش مردم در سالها و دهههای اخیر برای روی کار آمدن حزبی که بیشتر نام اسلامگرایی را یدک میکشد تا اینکه واقعاً در عمل اسلامگرا باشد، نشان میدهد که نیاز به بازتولید نقش سیاسی اسلام در این کشور اسلامی وجود دارد.
رضاشاه شاید فراموش نموده بود که حتی دستیابیاش به قدرت ناشی از ادعای اسلامدوستی او نیز بوده است؛ آنچنان که در نظام کاملاً سکولار ترکیهی امروز نیز ادعای حزب عدالت و توسعه، مبنی بر اسلامخواهی، مردم را به سمت آنان کشانده است.(*)
پینوشتها:
[1]سید احمد موثقی، بررسی تجربهی نوسازی فرهنگی و سیاسی در ترکیه در فاصلهی سال 1920-1950، مجلهی دانشکدهی حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران، تابستان 1380، شمارهی 52، ص 156 و 157.
[2]عباس قدیمی و شهناز جنگجو، هویت ملی و نگاه ملیگرایانه به تاریخ و زبان در دورهی حکومت آتاتورک، فصلنامهی خاورمیانه، سال هفدهم، شمارهی 4، زمستان 1389، ص 78.
[3]علی نقی ذبیحزاده، ترکیهی لائیک، پیامد اصلاحات در دولت عثمانی، مجلهی معرفت، تیر 1380، شمارهی 42، ص 77.
[4]یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ترجمهی کاظم فیروزمند، حسن شمسآوری و محسن مدیر شانهچی، تهران، نشر مرکز، 1381، ص 131.
*محسن نعیمی؛ پژوهشگر تاریخ معاصر
منبع: پایگاه تحلیلی تبیینی برهان
رضاشاه از سواد و تحصیلات چندانی برخوردار نبود. بنابراین طبیعی است که رفتار او در زمینهی توسعه مقلدانه باشد. از همینرو، به اعتقاد بسیاری، او پا جای پای آتاتورک نهاد.