کد خبر 422562
تاریخ انتشار: ۹ خرداد ۱۳۹۴ - ۰۹:۳۱

الا ای ماه شعبان! ماه احمد را تماشا کن
جمال بی‌مثال حیّ سرمد را تماشا کن
در اقطاع زمین خلد مخلّد را تماشا کن
محمّـد را محمّد را محمّد را تماشا کن

ولادت یافت با حُسن رسول الله، زیبایی
جمـال ماه لیلا را ببین با چشم زهرایی
****
مبارک باد بر ثارالله‌ این جانِ حسین است این
ببوسیدش بخوانیدش که قرآن حسین است این
دُرِ دریای رحمت زیب دامان حسین است این
چراغ ماه، یا خورشید تابان حسین است این؟

شگفتـا در جمـال او جمـال کبریا بینم
حسن بینم علی بینم نبی بینم خدا بینم

امیرالمؤمنین جدّ و علی شـد نـام نیکـویش
صدای «یا علی» آید به گوش از تـار هر مویش
علی خصلت،علی هیبت،علی خلقش،علی خویش
عجـب نبْـوَد که بابـا بوسـه آرد بـر دو بازویش

علی ای نفْس پیغمبر! پیمبر بین، پیمبر بین
به روی دست لیلا حضرتِ عباسِ دیگر بین
****
خداوندا چه خوانم گر نخوانم روح ایمانش
حسین ابن علی پیغمبر و این است قرآنش
دهان و چشم و ابرو: کوثر و تطهیر و فرقانش
حسین ابن علی پیغمبر و این است قرآنش

وجـودش از وجـود رحمۀ للعالمیـن گوید
یقین دارم که صورت‌آفرینش آفرین گوید

سـزد تـا خاتـم پیغمبران گوید ثنای او
عجب نبْوَد اگر جبریل وحی آرد برای او
دوای درد جان اهل دل در خاک پای او
بهشـت روح ثـارالله حسـن دلربــای او

امیرالمؤمنین زهـرا پیمبر دوستش دارد
امام مجتبی همچون برادر دوستش دارد
****
قیامت قامتان بستند قامت بهر تعظیمش
هزاران بوذر و مقداد و سلمانند تسلیمش
سر و جان همه خوبان عالم باد تقدیمش
علـوم اوّلیــن و آخـرین محتاج تعلیمش

نبی را نورعین است این چراغ عالمین است این
حسین‌بن‌علی را جان، علی‌بن‌الحسین است این

چـه قرآنـی که بـا قـرآن توانی کرد تفسیرش
چه خورشیدی که از خورشید دل برده است تصویرش
بـه هنگـام رجـز تکبیـر مـی‌نازد بـه تکبیرش
شجاعت رنگ می‌بازد به پیش برق شمشیرش

«کرامت»خشتی از کویش«دعا»دائم دعاگویش
«ادب»خاک کف پایش،«شرف»ریگ ته جویش
****
الا ای خضرِ رحمت تشنه‌کامِ لعلِ لب‌هایت!
خجل گردیده زیبایی، ز شرم روی زیبایت
زیــارت نامــۀ زوار ثــارالله، سیمــایت
حسین ابن علی گردیده محو قد و بالایت

جـلال احمـد و آلـت، جمـال الله تمثالت
سر و جان خاک درگاهت، دل بابا به دنبالت

همانا گرد خورشید ولایت ماه یعنی تو
شهیدان فضیلت را چراغ راه یعنی تو
محمّد را تجلای جلال و جاه یعنی تو
ولــی‌الله فرزنــدِ ولــی‌الله یــعنی تو

تو روح عشق و ایمانی، تو ثارالله را جانی
تو هم دلبند توحیدی تو هم فرزند قرآنی
****
تو وجه اللّهی و از احمد مختار دل بردی
تو سیف اللّهی و از حیدر کرار دل بردی
تو از خون خدا در مکتب ایثار دل بردی
تو حتی از عدو در عرصۀ پیکار دل بردی

تو تـا صبـح قیامت نـور دادی خلق عالم را
تو از بار مضامین سبز کردی نخل «میثم» را
(1)


وقتی سخن از گوهری یک دانه باشد
باید کلام عاشقان رندانه باشد

صحبت ز سر مشق جوانان بهشت است
آری سخن از دلبری جانانه باشد

یوسف ندیده ها ترنج دل بیارند
تا سر ببازد هر کسی دیوانه باشد

بنده که تشریفات شاهانه ندارد
تاب سر زلفش عجب شاهانه باشد

فضل و شرف از قامت دلدار، سرشار
خَلقاً و خُلقاً منطقش فرزانه باشد

کودک کجا قدی شبیه سرو دارد
این قد و بالا قامتی مردانه دارد

کی گفته دیگر وحی پیغمبر ندارد؟
لیلا مگر با خود علی اکبر ندارد؟

هر کس که مشتاق است احمد را ببیند
آیینه ی روی محمد را ببیند

هر کس که مشتاق است در سیمای دیگر
خلق عظیم روی سرمد را ببیند

هر کس که مشتاق است در آل پیمبر
بار دگر فیض سر آمد را ببیند

هر کس که مشتاق است در کانون عترت
رخسار یک روح مجرد را ببیند

هر کس که مشتاق است در اوج فضایل
کوه وقار ذات ایزد را ببیند

هر کس که مشتاق است سالار شجاعت
در کربلا سردار ارشد را ببیند

باید بیاید سِرّ اکبر را شناسد
بر دامن دلدار، دلبر را شناسد

او در فرا سوی مراتب ایستاده
بر قله ی قاف مناقب ایستاده

با یک ستاره جلوه اش گویا نگردد
بالاتر از بام کواکب ایستاده

او در کنار تل سرخ زینبیه
در انتظار یار غایب ایستاده

از ابتدای مشرق نور وجودش
تا انتهای صبر مغرب ایستاده

در انتظار انتقام کوچه ای تنگ
سر در گریبان مصائب ایستاده

با پرچم سبز عدالت تا قیامت
اندر مصاف هر محارب ایستاده

او در همه آل خلیل اول قتیل است
فرزند زهرا آل طاها را سلیل است

ای احمدی، طرز عبادت کردن تو
وی حیدری قاموس قامت بستن تو

ای راه رفتن های تو مانند زهرا
وی کوثری، سبک قیامت کردن تو

ای نغمه ی صوت الحزینت مثل زینب
وی مجتبایی گونه قرآن خواندن تو

ای در دل مقتل اذان گو، ای مؤذن
وی تا ابد باقی شهادت گفتن تو

ای با دل سجاد همدم در مناجات
وی مثل عباسِ علی جنگیدن تو

ای مرد میدان عمل ای معدن علم
قربان با مولا ملازم بودن تو

تو آقتاب پنج نور عالمینی
پیغمبر اما ارباً اربای حسینی

تو انتخاب ناب دل های جوانی
مه پاره ای در قاب دل های جوانی

وقتی تفقد می کنی دور و برت را
مثل پدر ارباب دل های جوانی

شب زنده داران جوان در اقتدایت
در هر سحر مهتاب دل های جوانی

در بردباری شیوه ات مثل پیمبر
در بندگی محراب دل های جوانی

در هر کلامت خطبه ای ناب آرمیده
آقا خدایی باب دل های جوانی

یارای توصیف مقام عالی ات نیست
تو مایه ی اعجاب دل های جوانی

احمد تو را چون در شب دیرینه می دید
انگار خود را در دل آیینه می دید

صیادی و دل را به دامن آفریدند
خلاقی و گُل را به نامت آفریدند

گر چه جلوست با فقیران است اما
پیغمبران را هم غلامت آفریدند

طرح سؤالت طرح راه روشن ماست
ما را وفادار امامت آفریدند

خُلق عظیمت حکم حبل الله دارد
ما را مسلمان مرامت آفریدند

ما را نمک گیر جواب خویش کردی
از بس که محتاج سلامت آفریدند

گوش دل ما را، به خون حلق خشکت
آماده درک پیامت آفریدند

آقا قسم بر ساحت قدس علمدار
مارا برای کربلای خود نگهدار
(2)


می‌آیی و لیلا شده مجنون عطر و بوی تو
 دستی به رویت می‌کشد، یک دست بر گیسوی تو

نه بر نمی‌دارد کسی یک لحظه چشم از روی تو
یک چشم زینب بر حسین آن چشم دیگر سوی تو

هم باده نوش کوثری، هم مست از جام علی
باز، ای محمد! می‌رسی، این بار با نام علی

یا رب و یارب ساغرت، یا حق و یا حق باده‌ات
از مستی لب‌های تو میخانه شد سجاده‌ات

یک دم علی گل می‌کند در آن لباس ساده‌ات
یک دم محمد می‌رسد با زلف تاب افتاده‌ات

می‌آید از در مصطفی امشب که مستم با علی!
حالا که تو هر دو شدی پس یا محمد! یا علی!

تسبیح زیبایت دل روح الامین را می‌برد
آن قد و بالایت دل اهل زمین را می‌برد

ناز قدم هایت دل سلطان دین را می‌برد
موج نگاهت کشتی اهل یقین را می‌برد  

غرقند قایق‌های ما در بهت اقیانوس تو
بال ملک می‌سوزد از «یا نور و یا قدوس» تو

وقتی رجز خوان می‌شوی، انگار حیدر می‌رسد
یک لافتای دیگر از نسل علی سر می‌رسد

ای نسخه دوم! ـ که با اصلش برابر می‌رسد ـ
پیش تو می‌لرزد زمین، گویی که محشر می‌رسد

صف می‌کشد یک شهر تا شاید تماشایت کند
مه می‌رسد تا یک نظر در صبح سیمایت کند

شهزاده! دل را می‌بری از شهر با یک گوشه لب
ای مرد! تو یا یوسفی یا احمدی،  یا للعجب

چشم انتظارت کوچه‌ها، ای ماه زیبای عرب
صبح یتیمان می‌رسد تا می‌رسی تو نیمه شب

دستان تو میراثی ست از دست کریم مجتبی
اصلاً تو گلچینی شدی از گلشن آل عبا

تا پرده‌های خیمه را ماه جوان وا می‌کنی
هم دشمن و هم دوست را غرق تماشا می‌کنی

با شرم و خواهش یک نظر در چشم بابا می‌کنی
از او چه می‌خواهی؟ چرا این پا و آن پا می‌کنی؟

ای کربلایی این تو و این لحظه‌ی دلخواه تو
ای شیر مست هاشمی این جاست جولانگاه تو

می‌خواستت در خاک و خون اصلاً خدای کربلا
اصلاً سرشتت از گِلی خونین برای کربلا

تا باز باشی بهترین، در روضه‌های کربلا
اما در این توفان امان از ناخدای کربلا

با خواهش چشمان تو تا اذن میدان می‌دهد
با رفتنت آرام جان! دارد پدر جان می‌دهد
(3)


آنانکه عابدند به وقت اذان خوشند
آنانکه زاهدند به یک تکه نان خوشند

از هر دو تا نگار یکی ناز می کند
عشاق روزگار یکی در میان خوشند

نانی که می پزند به همسایه می رسد
این خانواده با خوشی دیگران خوشند

این سفره دارها که شدم میهمان شان
بعد از بیا، برو ست، ولی با بمان خوشند

ما می خوریم و اهل کرم شکر میکنند
با این حساب بیشتر از ميهمان خوشند

جانی بگیر و در عوضش هیچ هم نده
عشاق با معامله های گران خوشند

با اخم خویش راه فرار مرا ببند
صیاد اگر علی ست همه با کمان خوشند

در نقطه نقطه دل شيعه حرم زدند
بر بام خانه مشعل دارالكرم زدند

وقتی دخیل ها گره این درند و بس
این خانواده نیز گداپرورند و بس

اینان که سنگ را به نظر فضه میکنند
از کودکی قبیله ی شان زرگرند و بس

در آستان شمع که طور مقدس ست
پروانه ها همیشه مقرب ترند و بس

دل دادن و ندادن ما دست ما نبود
اینان به شیوه ی خودشان دل برند و بس

بگذار بشکنند دلم را یکی یکی
اینجا فقط شکسته دلی میخرند و بس

 ارباب زاده ها همه ارباب میشوند
چون بنده زاده ها که همه نوکرند و بس

این خانواده ای که مرا صید کرده اند
حالا اسیر زلف علی اکبرند و بس

وقتی میان کوچه ما راه می رود
یک شهر در زیارت پیغمبرند و بس

ای بهترین؛ یگانه ترین آفریده ها
پیغمبر تمام پیمبر ندیده ها

بیدار بود از سر شب تا سحر، پدر
می زد صدات با همه جای جگر، پدر

آهویی و به دام تو افتاده است شیر
عمه اسیر توست، ولی بیشتر، پدر

لیلا زیاد محضر آن دو نمی رسید
تا خوب ارتزاق کند از پسر، پدر

خیلی نیاز داشت زبان واکنی علی
خیلی نیاز داشت بگویی: پدر، پدر

تو یوسفی و دور مشو از مقابلش
وابسته است بر روی تو آنقدر پدر

پیش پدر رسیدی اگر قد بلند کن
در آرزوی سرو رشید است هر پدر

ای مظهر صفات نبی؛ هیچ کس به تو
این قدر احترام نکرده مگر پدر

به به، به این مقام که پایین پا پسر
به به، به این مقام که بالای سر پدر

از بس نشسته موی تو را شانه کرده است
حالا دلش به گیسوی تو خانه کرده است

 حاضر شدم برای اویس قرن شدن
شهر مدینه رفتن و دور از وطن شدن

حاضر شدم برای "تو" ازخویش بگذرم
دیگر مرا بس ست گرفتار "من" شدن

ما را که نیست جرات پیشت نشستن و
با ابروی کشیده ی تو تن به تن شدن

لب های تو همین که به خود آب میزند
نزدیک می شود به عقیق یمن شدن

میل رسول دیدن تو چاره ش آینه ست
پس واجب است محو درین خویشتن شدن

تنها تو می توانی ازین کارهاکنی
ابن الحسین بودن و ابن الحسن شدن

ما هر دوتا برای دوتا کارآمدیم
من عبد تو شدن، و تو هم رب من شدن

دل آن زمان که خانه مهر تو می شود
 اقرار می کند به بهشت عدن شدن

ای خاک پای مرکب تو کیمیای من
جنت برای مردم و خاکت برای من

وقتی که نیست خاک رهت، سر برای چه؟
وقتی که نیست در حرمت، پر برای چه؟

اهل کرم مقابل در ایستاده اند
با این وجود پس، زدن در برای چه؟

وقتی تو سفره حسنی پهن کرده ای
پس سرزدن به سفره دیگر برای چه؟

گر تو ادامه علی کوفه نیستی
پس آمده ست این همه لشگر برای چه؟

ای خاک بر سر همه، تاج سرم شکست
افتاده زیر پا علی اکبر برای چه؟

مغرب نیامده ست هنوز ای موذنم
بالای نیزه رفته ای آخر برای چه؟

ما سعی می کنیم ولی یک عبا کم ست
اصلاً شدی تو چند برابر برای چه؟

عمه اگر برای من و تو نیامده ست
پس دست برده است به معجر برای چه؟

ای سایه تو بر سر عمه، بلند شو
به احترام معجر عمه بلند شو
(4)


روزی که بال میزدم اما پری نبود
روزی که حلقه میزدم اما دری نبود

روزی که باده عربده میزد حریف کو
حل میشدم درون مِی و ساغری نبود

روزی که در میان تمامی عقل ها
مستانه نعره میزدم و حنجری نبود

روزی که عشق بود و خداوند عشق را
غیر از حسین آینه ی دیگری نبود

دیدم حسین گرم طوافی عجیب بود
بر دلبری که هم قدمش محشری نبود

میخواستم که دل بسپارم نیافتم
میخواستم که سر بدوانم سری نبود

آنروز حکم حضرت حق حیدری شدیم
ما را صدا زدند و علی اکبری شدیم

باید شنید از دو لبت یا حسین را
باید که دید روی لبت یا حسین را

از آن شبی که خنده زدی در میان مهد
هر شب علی علی شده لالا حسین را

با هیچ چیز عالم عوض نه نمیکند
ارباب ما شنیدن بابا حسین را

هر پنج وعده تا که اذان تو میرسد
مبهوت میکند همه حتی حسین را

این سان که خیره خیره تو را میکند نگاه
باید که دید وقتی تماشا حسین را

وقتی به روی دامن زینب نشسته ای
گویا گرفته حضرت زهرا حسین را

باغ بهشت را گرو باده داده ایم
دیوانگان حضرت ارباب زاده ایم

وقتی که باز میکنی از رخ نقاب را
بیچاره میکنی ز پی ات آفتاب را

انگشت بر لب اند تمامی قاب ها
داری ز بس که چهره ی ختمی مآب را

جبریل هم گمان کنم اینجا مردد است
آورده در حضور تو امّ الکتاب را

شکر خدا برای گره های کور ما
آورده ای هزار دم مستجاب را

چشم پدر ز شوق و شعف برق میزند
وقتی سلام میکنی عالیجناب را

زینب برای عرض ادب سجده میکند
تا دست میکشی سر و یال عقاب را

تو حیدری که آمده تکرار میشوی
وقت نبرد تیغ علمدار میشوی

در خاک میروند تمام سوارها
با دیدن تو ای نفس ذوالفقارها

حتی هنوز بین دلیران زبانزد است
یک صحنه از حضور تو در تار و مارها

تو میزدی به سینه ی لشگر ولی چه سود
یک تن نبود دور و برت از فرار ها

تیغ تو چرخ میزند و چرخ میزند
صدها هزار دست و سر نابکارها

از ناز ضرب شصت تو بد مست میشود
شمشیر تو که زَهره دَرَد از شکارها

از ناز ضرب شصت تو تکبیر میکشد
عباس، وقت دیدن این کارزارها

نامت حماسه ای ست که پیدا نمیشود
هر یوسف که یوسف لیلا نمیشود
(5)

پی نوشتها: 
1- غلامرضا سازگار
2- محمود زولیده
3- قاسم صرافان
4- علی اکبرلطیفیان
5- حسن لطفی