کد خبر 423124
تاریخ انتشار: ۱۰ خرداد ۱۳۹۴ - ۱۰:۵۷

پیاده روی هفده روز طول می‌کشید. حاجی همان ابتدا به آزاده‌ها می‌گفتند که:«راه طولانی است و اگر کسی توان حرکت را ندارد، نیاید» و اینگونه رفع تکلیف از آنهایی که نمی‌توانستند بیایند می‌کرد.

گروه جهاد و مقاومت مشرق: باید عرض کنم بنده در طول مدت اسارت تعریف و تمجیدهای فراوانی را از حاج آقا ابوترابی شنیده بودم؛ اما بعد از اسارت و در جریان برگزاری مراسمات در گیلان و شهرستان لنگرود مستقیما با حاج آقا ملاقات کردم و مکررا با ایشان در ارتباط بودم. نوع رفتار ایشان در ساده‌ترین مسائل، برایم درسی می‌شد که هر  بار و بعد از هر ملاقات، بیشتر به ایشان وابسته می‌شدم و هنوز هم برایم جالب توجه و عجیب است.

بیشتر از همه و آنچه که در رفتار سید آزادگان، برای من عجیب بود و به خصوص می‌تواند برای مسئولین الگو و سرمشق باشد؛ حس مسئولیت پذیری و ساده زیستی ایشان بود. حاج آقا حتی در زمانی که در مجلس وظیفه نمایندگی مردم را بر عهده داشتند و با همه مشغله‌های کاری، خود را موظف می‌دانستند که در همایش‌های مربوط به آزادگان شرکت کنند. یادم هست که در روز برگزاری یادواره شهدای لنگرود (مهرماه سال ۱۳۷۶)، در ساعت ۶ بعدازظهر،  به میدان ورودی شهرستان لنگرود رفتم تا از ایشان استقبال کنم. منتظر بودم تا حاج آقا به همراه هیئتی بلندپایه وارد شهر شوند که متوجه شدم کسی مرا صدا می‌زند. حاج آقا بود. از ایشان پرسیدم:" آیا کسی همراه شما نیامده؟" ایشان گفتند:"خیر. من ساعت یک از تهران راه افتادم. برای راننده‌ام مشکلی پیش آمد و نتوانست بیاید. چون به شما قول داده بودم که ساعت ۶ در لنگرود باشم، تنها به راه افتادم و الان هم اینجا هستم." این نگاه ساده زیستی ایشان بسیار قابل توجه است.

ایشان نه تنها در بین آزادگان شناخته شده بودند، بلکه در بین مردم هم جایگاه داشتند و هر بار که ایشان در جریان مراسمات پیاده روی آزادگان، از شهری به شهر دیگر می‌رفتند، خیل انبوه جمعیت به استقبال ایشان می‌آمدند. مردم نگاه ویژه‌ای به شخصیت حاج آقا داشتند و چون رفتار ایشان تاسی گرفته از  اخلاق دینی حضرت رسول اکرم صلی الله بود ، او را یک مدیر و مسئولی مردمی می‌دیدند.

من در سال ۱۳۷۵و در یکی از پیاده‌روی های حرم تا حرم، افتخار داشتم همراه حاج آقا ابوترابی باشم. از دیدگاه سید آزادگان؛ پیاده روی حرم تا حرم از دو حرکت تاریخی نشات می‌گرفت. یکی به تاسی از حرکت جناب اویس قرنی برای دیدار پیامبر صلی الله علیه  بود؛ زمانی که اویس نتوانست به دیدار پیامبر صلی الله علیه نائل بیاید و  به شهرش بازگشت و پیامبر هم پس از مراجعت به مدینه فرمودند:« من بوی اویس را می شنوم.» و دیگری حرکت حضرت امام رضا علیه السلام از مدینه به سوی توس بود. که بنا به نقل تاریخی؛ حدود ۴۰۰۰ نفر در نیشابور، در انتظار رسیدن امام بودند و آن حدیث معروف «لااله‌الّاالله حصنی فمَن دخل حصنی أمن من عذاب » که به یادگار گذاشتند و حاج آقا ابوترابی بنای حرکت خود را بر این دو حرکت نهاده بودند.  

پیاده روی از حرم حضرت امام شروع و در حرم حضرت معصومه علیه السلام پایان می‌یافت. خودشان کاروان‌ها را حرکت می دادند و قبل از حرکت، کاروان‌ها را به مزار شهدای بهشت زهرا س می‌بردند و می‌فرمودند:« در راستای تجدید میثاق با امام و شهدا، شهدا باید شاهد ما باشند.»

پیاده روی هفده روز طول می‌کشید. حاجی همان ابتدا به آزاده‌ها می‌گفتند که:«راه طولانی است و اگر کسی توان حرکت را ندارد، نیاید» و اینگونه رفع تکلیف از آنهایی که نمی‌توانستند بیایند می‌کرد.

این مراسم پیاده روی صرفا یک مراسم نمادین نبود. ایشان در طول مسیر،  با ذکر خاطرات مربوط به اسارت به نشر ارزش‌های آن دوران می‌پرداختند. البته این رویه ایشان نه فقط در پیاده‌روی‌ها؛ بلکه در تمام سال‌های اسارت و پس از اسارت برقرار بود. در تمام سخنرانی‌ها، ایشان، دقایقی را به ذکر خاطره‌ای از آن دوران اختصاص می‌دادند.

ایشان در طول مسیر پیاده روی، بارها ما را به «صبرکردن» دعوت می‌کردند، همچنان که در دوران اسارت با صبر و استواری بر مشکلات پیروز شدیم، اکنون و در زندگی روزمره هم می‌توانیم با صبر بر مشکلاتمان غلبه کنیم. از نکات دیگری که ایشان بارها به ما گوشزد کردند، «پرهیز از غیبت» بود. خاطرم نمی‌آید که حاجی از کسی بدگویی و غیبت کرده باشند. این خصوصیت‌های اخلاقی اسلامی ایشان بود که همه را جذب می‌کرد. شنیده بودم که یکی از افسران  بعثی گفته بود که «اگر (حاج آقا) ابوترابی اینگونه است، پس رهبرتان (امام) خمینی چگونه است؟! و اگر او  هم این گونه است، پس من او را هم دوست خواهم داشت!» و حاج آقا هم گفته بودند: «من قطره ای از اقیانوس بی‌کران امام هستم.»

یکی دیگر از مواردی که ایشان همواره به آن تاکید داشتند،«ولایت پذیری و اطاعت از رهبری آیت الله خامنه ای» بود.

ایشان همواره پیشاپیش کاروان حرکت می‌کردند. در مسیر حرکت، اگر می‌شنیدند که خانواده‌ای از شهدا و ایثارگران مشکلات مالی دارند، فورا برای رفع مشکل اقدام می‌کردند.

در طول مسیر به همه افراد کاروان توجه داشتند و کسی از توجه ایشان بی نصیب نمی‌ماند.

آنقدر ارتحال ایشان برای من سنگین بود که من غزلی با عنوان «آیینه استقامت» و همچنین قطعه شعری با عنوان «آواز رهایی»  در وصف شخصیت ایشان سرودم و به ایشان تقدیم کردم؛ (که در ادامه می آید)

آیینه استقامت

دیروز با زخمی از دون، از عشق زیبا سرودی

آری تو عاشق ترینی، مجنون و شیدا سرودی

امروز عصری غریب است، تصویری از درد مبهم

سردار آزادگانی، روزی که تنها سرودی

دیدم چه زیبا گسستی، در بند- بندِ اسارت

با یک تبسم صبوری، عشقی مصفا سرودی

در نیمه‌ی خون خرداد، تا بارگاه کبوتر

در کوچه‌های غریبی، سر الرضا را سرودی

گفتم غزل داغدار، دلهای در هم شکسته است

یا دو غمی مانده در من، چون سرو رعنا سرودی

خوش رفته‌ای ابوترابی، عاشق ترین زخمی سال

در ساحل سبز یادم، افتادگی را سرودی

در محفل انس یاران، از شبنم و گل شنیدی

با سفره‌ای از صداقت، روح مسیحا سرودی

ای شانه‌های صبورت، آیینه استقامت

عاشق ترین لحظه‌ها را، بر موج دریا سرودی

جام سبو سر کشیدی، دیروز با قامتی سبز

یک سجده از سادگی را، در فصل فردا سرودی

 

آواز رهایی

آزاده صبور من

                          صخره‌های شانه تو را

کدام موج بی‌امان شکست؟

                          روشنایی شبان پرستاره تو را

کدام ابر غم به تیرگی نشاند ؟

                            ای استوار تر  زکوه!

ای غریب همیشه آشنا!

                           قصه مقاومت تو را

نسیم به گوش هر درخت می‌خواند

                         و کوه در شگفت ماند !

فریاد مظلومیت تو را

                        پرنده تا دیار نور برد

ای آبدیده‌تر از پولاد

                        از تو قفل هر سکوت شکست

و پرنده رهایی از شفق سرخگون

                        آواز رهایی سر داد       

یادداشت از آزاده اسماعیل یکتایی لنگرودی
* سجاد