کد خبر 424208
تاریخ انتشار: ۱۲ خرداد ۱۳۹۴ - ۱۹:۰۶

به مناسبت فرارسیدن میلاد با سعادت حضرت مهدی (عج)، گروه دین مشرق، اشعاری در مدح حضرت حجت (عج) را تقدیم شما می کند.


در غم هجر رخ ماه تو در سوز و گدازیم
تا به کی زین غم جانکاه بسوزیم و بسازیم

شب هجران تو اخر نشود رخ ننمایی
در همه دهر تو در نازی و ما گرد نیازیم

آید آن روز که در بازکنی پرده گشایی
تا به خاک قدمت جان و سر خوش بیازیم

به اشارت اگرم وعده دیدار دهد یار
تا پس از مرگبه وجد آمده در ساز و نواییم

گر به اندیشه بیاید که پناهی سا به کویت
نه سوی بتکده رو کرده و نه راهی حجازیم

ساقی از آن خم پنهان که ز بیگانه نهان است
باده در ساغر ما ریز که ما محرم رازیم
(1)


دل را ز بی خودی سر از خود رمیدن است
  جان را هوای از قفس تن پریدن است
 
از بیم مرگ نیست که سر داده ام فغان
بانگ جرس ز شوق به منزل رسیدن است

دستم نمی رسد که دل از سینه برکنم
باری علاج شکر، گریبان در یدن است

شامم سیه تر است ز گیسوی سرکشت
خورشید من برآی که وقت دمیدن است

سوی تو ای خلاصه گلزار زندگی
 مرغ نگه در آرزوی پرکشیدن است

بگرفته آب و رنگ ز فیض حضور تو
 هر گل در این چمن که سزاوار دیدن است

با اهل درد شرح غم خود نمی کنم
تقدیر قصه دل من ناشنیدن است

آن را که لب به جام هوس گشت آشنا
روزی (امین) سزا لب حسرت گزیدن است
(2)


زهی جمال رخش کرده پرتو افشانی
به ماه چارده و آفتاب رخشانی

زهی ولی خدا قطب عالم امکان
جهان جود و کرم پیشوای یزدانی

ظهور قدرت دادار حجت بن حسن
که ظاهر است از او کبریای سبحانی

نجات امت مظلوم و خلق مستضعف
امید مردم محروم و فیض رحمانی

سپهر مجد و شرف شمس آسمان جلال
جمال غیب ابد شاه ملک امکانی

اگر چه پر شده عالم زفتنه و زفساد
مسلط اند به دنیا جنود شیطانی

به نام صلح و دموکراسی و وطن خواهی
زنند ضربه به شخصیت مسلمانی

گرفته است بشر راه انحراف و خطا
به هر مکان نگرم تیره است و ظلمانی

بگیرد ار همه اقطار محنت ایام
شب فراق شود هر چه بیش طولانی

بمان به جا و مشو ناامید چون آید
امام و منجی کل مقتدای پایانی

سلیل احمد مرسل همان کسی که خدا
عطا نموده به او منصب جهانبانی

جهان نجات دهد از فساد و استکبار
دوباره زنده کند راه و رسم انسانی

در آورد همگان زیر پرچم اسلام
نظام می نبود جز نظام قرآنی

ظهور می کند و می کند اساس ستم
کند زمین و زمان را زعدل نورانی

امیر معدلت آیین و معدلت گستر
دهد نجات همه خلق از پریشانی

خوش آن زمانه و آن روزگار و آن ایام
خوش آن حکومت و آن عدل و عصر روحانی
(3)


دل باغ و بهار گل نرگس
جان مرغ هزار گل نرگس

لبخند گل و نفس بلبل
پیوسته نثار گل نرگس

صد قافله دل به بهشت جان
روئید کنار گل نرگس

امشب دل فاطمه زهرا
گردیده مزار گل نرگس

جبریل امین شده از شادی
بی صبر و قرار گل نرگس

جای گل بوسه نرگس بین
بر باغ عذار گل نرگس

با مرغ بهشت بگرد ای دل
در شهر و دیار گل نرگس

نرگس به دعای تو دل بستم
تا بوی گل تو کند مستم

مهدی مه جلوه گر یاسین
مهدی نجم سحر یاسین

پاکیزه در صدف طاها
رخشنده ترین گهر یاسین

مهدی یعنی ثمر کوثر
مهدی یعنی پسر یاسین

شمشیر خدا و رسول الله
رمز فرج و ظفر یاسین

خُلقش خُلق خوش پیغمبر
رویش قرص قمر یاسین

هم قطعه ای از بدن طاها
هم پاره ای از جگر یاسین

حکمش حکم همه قرآن
نامش نام دگر یاسین

قرآن به امامت او نازد
هستی به کرامت او نازد

نرگس گل در چمن آوردی
احسن احسن حسن آوردی

قرآن و محمد و عترت را
از نو جان در بدن آوردی

از یوسف گمشده زهرا
امشب بوی پیرهن آوردی

هم ختم رسل به روی دامن
هم حیدر بت شکن آوردی

دامن دامن گهر مضمون
بر دفتر شعر من آوردی

هم مشعل محفل دل زادی
هم شاهد انجمن آوردی

کنعان را شور دگر دادی
یوسف را در وطن آوردی

بنوشته به بازوی او کامل
جاء الحق و زهق الباطل

نرگس گل یاس به بر دارد
یا بر سر دست، قمر دارد

در عید امام زمان شیعه
عید الزهرای دگر دارد

در سامره فاطمه زهرا
دیدار جمال پسر دارد

مهدی است که در رحم مادر
آوای دعای سحر دارد

مهدی است که روز ظهور خود
شمشیر علی به کمر دارد

مهدی است که پیرهن گلگون
از خون حسین به بر دارد

مهدی است که با همه تنهایی
از غربت شیعه خبر دارد

شیعه شیعه مکتب دارد
والله قسم صاحب دارد

مائیم و دعای تو هر جمعه
مشتاق لقای تو هر جمعه

گویی همه جا زِ نوایِ ما
پیچیده ندای تو هر جمعه

بگذار که گوهر اشک خود
ریزیم به پای تو هر جمعه

درد غم و غربت و هجران را
گفتیم برای تو هر جمعه

خواندیم دعای فرج عمری
در زیر لوای تو هر جمعه

صد شکر که می گذرد بر ما
با حال و هوای تو هر جمعه

سوزم ز فراق تو هر لحظه
آیم ز قفای تو هر جمعه

باشد که شوم به نگاه تو
خاک کف پای سپاه تو

ای بام فلک حرمت مولا
بر دوش ملک علمت مولا

بازآ که شود دل ما زنده
یک لحظه ز فیض دمت مولا

شادم که به لطف خدا بودم
یک عمر اسیر غمت مولا

آخر چه شود که نهی پایی
بر دیده ام از کرمت مولا

تا چند صدا زنم ادرکنی
تا کی بدهم قسمت مولا

امشب ز کجا گذری کآیم
افتم به روی قدمت مولا

آخر چه شود به من عطشان
بخشند نمی ز یمت مولا

تو رو به روی من و من کورم
نزدیک تو از تو بسی دورم

اسم تو دواست بنفسی انت
ذکر تو شفاست بنفسی انت

وصل تو بود همه جا رحمت
هجر تو بلاست بنفسی انت

گفتم که دعات کنم دیدم
یاد تو دعاست بنفسی انت

عیدی که به ما گذرد بی تو
بدتر ز عزاست بنفسی انت

این خنده که بر لب ما بینی
زخم دل ماست بنفسی انت

خصم تو به طعنه ز من پرسد
آقات کجاست بنفسی انت

اشکی که ز دیده ما ریزد
خون شهداست بنفسی انت

ماییم چو ماهی دور از آب
ای صاحب ما، ما را دریاب

بی شوق تو شور نمی خواهم
بی روی تو نور نمی خواهم

بی مهر تو گر بدهندم گل
از نخله طور نمی خواهم

از هفته و سال و مه عمرم
جز روز ظهور نمی خواهم

چشمی که ندیده تو را بستان
من دیده کور نمی خواهم

من دل به بهشت نمی بندم
من حور و قصور نمی خواهم

از یوسف فاطمه زهرا
جز فیض حضور نمی خواهم

عمری به غم تو گرفتم خو
من بی تو سرور نمی خواهم

غمگین و گرفته و مهجورم
تنها به وصال تو مسرورم

دل داده ز دست شکیبایی
من ماندم و دیده دریایی

ما بی تو بدان همه جمعیت
خو کرده به غربت و تنهایی

ای کرده هماره ز جمع ما
با روی ندیده دل آرایی

جز روی تو نیست در این عالم
رخسار ندیده تماشایی

بی خنده تو نبود هرگز
در باغ وجود شکوفایی

بی روی محمدیت گشتم
لبریز ز گریه زهرایی

کوتاه بود سخن میثم
در وصف تو با همه گیرایی

من مدح تو را به زبان دارم
قلبم شده دفتر اشعارم
(4)


ای لسانت لسان پیغمبر
وی بیانت بیان پیغمبر

ای زمانت شبیه رستاخیز
در دهانت زبان پیغمبر

ای فدای صدای تکبیرت
وی به گوشت اذان پیغمبر

هست از پای تا سرت ای سرو
با تو سرو روان پیغمبر

ناز را، خال آل هاشم را
داری ارث از نشان پیغمبر

گیسویت ریخته به شانه ی توست
زلفی از گیسوان پیغمبر

ای خدا گونه، گونه گندمگون
گونه گونه نشان پیغمبر

ای خوشا لب به خطبه بگشایی
سوره ی ترجمان پیغمبر

نفس تو، نفس حیدر کرار
جان تو هست جان پیغمبر

رزم تو رزم بی امان علی است
ای توانت توان پیغمبر

دولت توست دولت زهرا
ای امید نهان پیغمبر

ای امام محمّدی سیما
ای نهان و عیان پیغمبر

ای میان سپاه خود پنهان
یوسف خاندان پیغمبر

قرن ها عمر بی خزان داری
ای همیشه جوان پیغمبر

ابر تیره ز آفتاب بگیر
زلف پیچیده را نقاب بگیر

همه حلّال مشکلاتی تو
به خدا کشتی نجاتی تو

قرّة العین آل زهرایی
چشم را چشمۀ حیاتی تو

شب میلاد تو شب رحمت
پس حسین دگر به ذاتی تو

عیدی تو برات آزادی است
خلق را برگه ی براتی تو

ای بنازم شهادتین تو را
هم حیاتیّ و هم مماتی تو

این تو هستی هُداة مهدیین
بحر مستضعفین حُماتی تو

روی کتفت نوشته جاء الحق
زهق الباطلی، نشاطی تو

هر امامی به یک صفت معروف
صاحب اعظم صفاتی تو

نه امام زمینیان تنها
که ولیّ همه کُراتی تو

زمزم از روی تو کند فَوران
جاری نیل تا فراتی تو

مدعی را چه رؤیت رویت؟
منکر این مکاشفاتی تو

مهدویت که نیست بازیچه!
کِی طرفدار سیئاتی تو

انحرافات، انتظار تو نیست
دشمن این مزخرفاتی تو

امر، امرِ تو، حکم، حکمِ شماست
به خدا قاضی القضاتی تو

همه ی خلق پای بست شما
دست رهبر میان دست شما

هر کجا آشیانه ای داری
تا دل ما کرانه ای داری

تو برای هدایت هر کس
در مسیرش بهانه ای داری

ای خوش آن دم که با انالمهدی
بر لب خود ترانه ای داری

ای قدوم تو بر فراز فلک
سایه ی جاودانه ای داری

گرچه خیمه نشین صحرایی
هر طرف آستانه ای داری

با وجودی که ما مسلمانیم
تو به یک خیمه خانه ای داری

در دل هر محبّ منتظرت
جمکران یگانه ای داری

گاه با بهترین رفیقانت
محفل دوستانه ای داری

با محبان خاص خود گاهی
صحبت مشفقانه ای داری

با علمدار انقلابت گاه
گعده ی عاشقانه ای داری

چه کسی گفته غایبی آقا!
سایه در هر میانه ای داری

نیمه شب ها که تا طلوع سحر
کربلایی، نشانه ای داری

به دعا گوییا که مشغولی
چه غم مخفیانه ای داری

نکند یاد زخم بازویی
یا غم درد شانه ای داری

نکند در دل رقیّه ای ات
روضۀ ناز دانه ای داری

ای که با هر بهانه می گریی
چه دل پر بهانه ای داری

کِی اشاره کنی بر آن دو نفر
بَه چه عصر و زمانه ای داری

ای علمدار سرمدی برگرد
ای نگار محمّدی برگرد
(5)


خبر آمد ، خبری در راه است
سرخوش آن دل که از آن آگاه است

شاید این جمعه بیاید ، شاید
پرده از چهره گشاید ، شاید

با همه لحن خوش آوائی ام
در به در کوچه تنهائی ام

ای دو سه تا کوچه زما دور تر
نغمه تو از همه پر شور تر

کاش که این فاصله را کم کنی
محنت این قافله را کم کنی

کاش که همسایه ما می شدی
مایه آسایه ما می شدی

هر که به دیدار تو نایل شود
یک شبه حلال مسایل شود

دوش مرا حال خوشی دست داد
سینه ما را عطشی دست داد

نام تو بردم لبم آتش گرفت
شعله به دامان سیاوش گرفت

نام تو آرامه جان من است
نامه تو خط امان من است

ای نگه ات خاستگه آفتاب
بر من ظلمت زده یک شب بتاب

پرده بر انداز ز چشم ترم
تا بتوانم به رخت بنگرم

ای نفست یار و مددکار ما
کی و کجا وعده دیدار ما

 *******
دل مستمندم ای جان به لبت نیاز دارد
به هوای دیدن تو هوس حجاز دارد

به مکه آمدم ای عشق تا تو را بینم
توئی که نقطه ی عطفی به اوج آیینم

کدام گوشه مشعر کدام کنج منا
به شوق وصل تو در انتظار بنشینم

روا مباد که بر بنده ات نظر نکنی
روا مباد که ارباب جز تو بگزینم

چو رو کنی به رهت درد و رنج نشناسیم
ز لطف روی تو دست از ترنج نشناسیم

*******

ای زلیخا دست از دامان یوسف باز کش
تا صبا پیراهنش را سوی کنعان آورد

ببوسم خاک پاک جمکران را
تجلی خانه ی پیغمبران را

خبر آمد خبری در راه است
سر خوش آن دل که از آن آگاه است

شاید این جمعه بیاید شاید
پرده از چهره گشاید شاید

دست افشان پای کوبان می روم
بر در سلطان خوبان می روم

می روم بار دگر مستم کند
بی سرو بی پا و بی دستم کند

می روم کز خویشتن بیرون شوم
در پی لیلا رخی مجنون شوم

هر که نشناسد امام خویش را
بر که بسپارد زمام خویش را
(6)


در این بهار چهره دم از گل نمی زنیم
با نغمه ی تو خنده به بلبل نمی زنیم

معراج می رویم چو شبنم نه مثل رود
یعنی قدم به خاک تنزل نمی زنیم

خود می شویم آینه ای از جنون خود
دیگر سری به باب تفاعل نمی زنیم

تدبیر عقل روز جنون را چه می کند؟
تکیه به سمت کهنه ی این پل نمی زنیم

بستیم چشم خود ز تماشای عالمی
دیگر به روی آینه هم زل نمی زنیم

از پا نشسته ایم ز مستی، ببخش اگر
بر دامن تو دست توسل نمی زنیم

دریا کرانه ای ز دل بیکران توست
هرجا دلی شکسته همان جمکران توست

روزی که آفتاب ظهور تو می دمد
از قلّه ها طراوت نور تو می دمد

مست نماز نافله ی ناز می شویم
وقتی اذان صبح ظهور تو می دمد

با همرهان بگوی که آهسته پا نهند
گل در مسیر سبز عبور تو می دمد

موسی به دست، نان تجلّی گرفته است
از آتشی که قعر تنور تو می دمد

پاکان زمین واقعه را ارث می برند
اینها ز آیه های زبور تو می دمد

با شوق آنکه چشم گشایی به انتقام
شمشیر زیر پلک صبور تو می دمد

با صبح حمله ای به شب شوم می کنی
شادی به قلب مردم مظلوم می کنی

ما را به سمت آبی خود رهسپار کن
ای گل به قلب سرد زمستان بهار کن

بر دوستان زبان سوی تبلیغ وا نما
بر دشمنان زبانه ی تیغ آشکار کن

افطار عاشقان تو دیدار روی توست
شهدی از این رطب به لب روزه دار کن

ای گلشن بتول چه شد جوشن رسول؟
آبی ز شعله در جگر ذولفقار  کن

عیسای روح را ز دمت جان تازه بخش
ایّوب  صبر  را  ز  تبت بی قرار  کن

قوم لجوج حضرت موسی ستمگرند
این توسن رها شده را راهوار کن

همراه تو عنایت غیب است بی گمان
سردار این سپاه شعیب است بی گمان

در شرح تو زبان غزل لال مانده است
خورشید تو به روزن غربال مانده است

باید به شعر وصف تو حیرت ردیف کرد
وقتی زبان قافیه ها لال مانده است

قرآن چشم های تو بر دل نزول کرد
تفسیر این خجسته ی انزال مانده است

خورشید پشت ابر، بر این پهنه سایه کن
این سیب های باغ خدا کال مانده است

دل شد مذاب خانه ی آتشفشان زخم
بر چهره ها گلایه ی تبخال مانده است

برخیز ، گاه حمله به سفیانی آمده ست
بشتاب رفع فتنه ی دجّال مانده است

در  هق  هق  زیارت  ناحیّه  فاش شد
در سینه ی تو روضه ی گودال مانده است

یا صاحب الزمان و یا فارس الحجاز
تنها تویی به زخم دل شیعه چاره ساز

مادر به انتظار نشسته برای تو
کی می رسد ز کعبه ی دل ها صدای تو؟

گفتی که آرزوی ظهور است در دلت
کی مستجاب می شود آخر دعای تو

دست نجف تو را ز علی می کند طلب
یثرب به ناله خواسته از مجتبای تو

تنها به انتقام تو از دیده می رود
اشکی که مانده در سحر کربلای تو

ای میزبان صحن اباالفضل جلوه ای
ما مانده ایم و حسرت مهمانسرای تو

مشتاق قبله ایم و شاخص به دست توست
در سجده ایم تربت خالص بدست توست
(7)


فرشته سوی زمین با شتاب آمده است
که باز هم قلمم را خطاب آمده است

خطاب آمده در چشم چشمه ی شعبان
دوباره ماهی مضمون ناب آمده است

خطاب آمده وقت گدایی دلهاست
چرا که حضرت عالیجناب آمده است

اگر قیامتِ امشب نبود بی لبخند
یقین می آمد، یوم الحساب آمده است

از این خبر شده شیرین دهان قند امشب
که آخرین نمک بوتراب آمده است

اگر غلط نکنم جمع سیزده گل سرخ
اگر درست بگویم گلاب آمده است

از آخرین خُم خود سر گشوده خدا
بیاورید پیاله شراب آمده است

برای اهل خدا رحمت خداوندی
و بر اهالی شیطان عذاب آمده است

کسی که مقصد یا من مجیبُ مضطر ماست
به یاری دل پر اضطراب آمده است

من از فراز «و خزّانُ العلم» فهمیدم
سؤال های جهان را جواب آمده است

چنین که چشم زمین روشن است معلوم است
از آسمان پسر آفتاب آمده است

میان کوچه مان بوی یار می آید
گلی رسیده که با او بهار می آید

خبر رسیده کسی از تبار باران ها
رسد به داد دل خشکسالی جان ها

خبر رسیده که طوفان به پا شود وقتی
نسیم آمدنش می رسد به ایوان ها

خبر رسیده که وقتی رسید می شِکُفد
گل از گل همه ی خارهای گلدان ها

خبر رسیده که روزی ز مشرق کعبه
دوباره سر بزند آفتاب ایمان ها

خبر رسیده که با آیه های چشمانش
پس از ظهور کنند استخاره قرآن ها

خبر رسیده ولی ما هنوز هم خوابیم
شبیه مرده ای افتاده در خیابان ها

عوض شده است زمانه چنانکه مجنون هم
به خانه خفته و لیلاست در بیابان ها

اگر نیاز ببیند بدون ناز آید
چنانکه آب گوارا به کام عطشان ها

به جای خوردن نامش به کوچه ی دلمان
فقط شده است «ولی عصر» نام میدان ها

دعای عهد نرفته ز یادمان اما
نمانده است کسی روی عهد و پیمان ها

اگر چه با دل شیعه کنار می آید
نکردم آنچه ز ما انتظار می آید

دعا برای ظهورش دعایمان شده است
تمام آرزوی ربّنایمان شده است

قسم به «یابن الانوار ظاهره» نورش
میان ظلمت شب روشنایمان شده است

برای آشتی با خدا و توبه ی مان
چقدر واسطه و آشنایمان شده است

بیا به سمت ظهورش کمی قدم بزنیم
که انتظار فقط ادعایمان شده است

همیشه در وسط جنگِ کشتی و طوفان
به سمت ساحل حق ناخدایمان شده است

همیشه آخر خط با نگاه رحمت خود
عوض کننده ی حال و هوایمان شده است

همانکه باعث خونگریه های او هستیم
همیشه باعث لبخندهایمان شده است

دوباره نیمه ی شعبان و افضل الاعمال
زیارت حرم کربلایمان شده است

بیا دوباره برای حسین گریه کنیم
بیا که ناله ی او همنوایمان شده است

چقدر با من و تو گریه کرده بر جدّش
چقدر همنفس های هایمان شده است
(8)


 زلفت اگر نبود، نسیم سحر نبود
گمراه می شدیم نگاهت اگر نبود

مهر شما به داد تمنای ما رسید
ورنه پل صراط، چنین بی خطر نبود

تعداد بی نظیریِ تان روی این زمین
از چهارده نفر به خدا بیشتر نبود

پیراهن، اشتیاق نسیمانه ای نداشت
تا چشم های حضرت یعقوب، تر نبود

بی تو چه گویمت که در این خاک سرزمین
صدها درخت بود ولیکن، ثمر نبود

 ای آخرین بهار چرا دیر کرده ای؟
ای مرد با وقار چرا دیر کرده ای؟


 این جشن ها برای تو تشکیل می شود
این اشک ها برای تو تنزیل می شود

رفتی، برای آمدنت گریه می کنم
چشمانمان به آینه تبدیل می شود

بوی خزان گرفته ی پاییز می دهد
سالی که بی نگاه تو تحویل می شود

ایمان ما که اکثراً از ریشه ناقص است
با خطبه های توست که تکمیل می شود

تقویم را ورق بزن و انتخاب کن
این جمعه ها برای تو تعطیل می شود
 
ای آخرین بهار چرا دیر کرده ای؟
ای مرد با وقار چرا دیر کرده ای؟


 ای آخرین توسل خورشید بام ها
ای نام تو ادامه ی نام امام ها

می خواستم بخوانمت اما نمی شود
لکنت گرفته اند زبان کلام ها

ما آن سلام اول ادعیه ی توییم
چشم انتظار صبحِ جواب سلام ها

آقا! چگونه دست توسل نیاوریم
وقتی گدا به چشم تو دارد مقام ها

از جا نماز رو به خدای بهشتی ات
عطری بیاورید برای مشام ها

 ای آخرین بهار چرا دیر کرده ای؟
ای مرد با وقار چرا دیر کرده ای؟

 
آقا بیا که میوه ی ما کال می شود
جبریل مان بدون پر و بال می شود

در آسمان و در شب شعر خدا هنوز
قافیه های چشم تو دنبال می شود

یعنی تو آمدی و همه گرم دیدن اند
وقتی کنار پنجره جنجال می شود

روز ظهور نوبت پرواز می رسد
روز ظهور بال همه بال می شود

بیش از تمام بال و پر یا کریم ها
دست کبودِ فاطمه خوشحال می شود
 
ای آخرین بهار چرا دیر کرده ای؟
ای مرد با وقار چرا دیر کرده ای؟

(9)


دمی که سیر وجودم الی السما می شد
      تمام صفحه ی شعرم پر از خدا می شد
     
      گمان کنم خبر از یار می رسد امشب
      که باب فیض الهی به سینه وا می شد
     
      به زخم کهنه ی چشم انتظارها دیگر
      نگاه مرحمت دلبری دوا می شد
     
      چه جلوه ای شده بر ظرف کوچک قلبم
      که بند بند وجودم زهم جدا می شد
     
      کنار سفره ی زیباترین مسافر عرش
      دلم ز پنجه ی تنگ قفس رها می شد
     
      به هر نسیم که در زلف یار می پیچد
      به هر کرشمه گره ها زکار وا می شد
     
      در این زمانه که مردم همه غریبه شدند
      در این سکوت کسی با من آشنا می شد
     
      چه بیقرار دلم میل سامرا کرده
      خدا به حضرت نرگس پسر عطا کرده
     
      حریم کوچک سرداب ، عرش اعلا شد
      نگار آمد و لبخندها شکوفا شد
     
      سلام من به کسی که ز کاخ رم آمد
      به ریسمان محبت اسیر آقا شد
     
      خدا چه بخت بلندی به او عطا فرمود
      ز راه دور رسید و عروس زهرا شد
     
      عروس خانه غریب و امام خانه غریب
      چقدر شادی این خانواده زیبا شد
     
      نشسته یک پدری در کنار گهواره
      ترنم لب او نغمه های لالا شد
     
      شهادتین به لبهای او چه دیدن داشت
      در ابتدا جلواتش شبیه عیسی شد
     
      همه ذخیره ی حق در میان گهواره است
      عصا بدست نگهبان خانه موسی شد
     
       صدا صدای رسول خداست می آید
      طنین یارب او مثل پور لیلا شد
     
      ستاره ی سحر خانواده سر زده است
      خلاصه ی همه ی اهل بیت آمده است
     
      دل شکسته بداند قرار یعنی چه ؟
      خبر نیامدن از تکسوار یعنی چه ؟
     
      نگاه حضرت یعقوب می کند تفسیر
      تمام عمر غم انتظار یعنی چه ؟
     
      بدست باد سحر بوی پیرهن آید
      نسیم صبح بداند بهار یعنی چه ؟
     
      فقط ز خون شهیدان به جلوه می آید
      به تیری از مژه طعم شکار یعنی چه ؟
     
      ندیده عاشق رویت شدم که فاش کنم
      اسیری دل و گیسوی یار یعنی چه ؟
     
      کسی که طعم وصالت چشیده می داند
      نگاه مرحمت سفره دار یعنی چه ؟
     
      بگفت سید بحرالعلوم کی دانید
      بغل گرفتن قد نگار یعنی چه
     
      دگر برای وصالت بهانه میگیرم
      اگر که دیر بیایی زغصه میمیرم
     
      ز درد دوریت ای دوست شکوه ها دارم
      خوشم اگرچه غریبم ولی تو را دارم
     
      تمام سوز دل من زناله های شماست
      ز درد هجر تو سوزی در این صدا دارم
     
      گدایی در این خانه آرزوی من است
      زنام توست اگر زره ای بها دارم
     
      الا امیر سحر ای مسافر زهرا
      امید وصل ترا بین هر دعا دارم
     
      بیا و نامه ی اعمال من مرور نکن
      که بر جبین عرق شرم از شما دارم
     
      به کام خویش چشیدم غم جدایی را
      امید رحمتی از یار آشنا دارم
     
      بیا میان قنوتت مرا ز یاد مبر
      که احتیاج شدیدی بر این دعا دارم
     
      به آه نیمه شب تو قسم عنایت توست
      اگر زبان مناجات با خدا دارم
     
      قرار ما همه تنگ غروب صحن حسین
      هوای بوسه ای از خاک کربلا دارم
     
      چه می شود به نگاهی دلم تکان بدهی
      چه می شود شب نیمه رخی نشان بدهی
     
      رسیدی و دل ما غرق نور کردی تو
      کلیم گشتی و جلوه به طور کردی تو
     
      قسم به خون روی دستمال اشک تو
      برای روضه دلم را جسور کردی تو
     
      شبانه روز شده اشک تو شبیه به خون
      ز بس مصیبت کوچه مرور کردی تو
     
      همان زمان که لگد خورد مادرت زهرا
      ز کو چه های مدینه عبور کردی تو
     
      در آن دمی که به هم خورد گیسوان حسین
      دل شکسته مادر صبور کردی تو
     
      لبان تشنه ی زینب به خون حنجر خورد
      زمان بوسه کنارش ظهور کردی تو
     
      پی سری که بهم ریخته است ترکیب اش
      لسان عمه ی خود را شکور کردی تو
     
      میان کوفه شبی کنج خانه ی خولی
      چه گریه ها که کنار تنور کردی تو
     
      تمام حاجتم این است با دلی پر درد
      ترا به حق اسیری عمه ات برگرد

(10)


رؤیا به سر رسید حقیقت به بار شد
      دوران وصل و خاتمه انتظار شد

      دنیای منجمد شده از سردی گناه
      از داغ برق چشم خمارت بهار شد

      پایان خواب سرد و سیاه سپیده است
      آغاز صبح دائمی روزگار شد

      ما دست و پا زدیم دوامی بیاوریم
      تو آمدی و یاد خدا ماندگار شد

      یا طلعة الرشیده و یا قرة الحمید
      دنیا برای آمدنت بی قرار شد

      خوش دارم عاقبت كه بگویند جای پات
      روزی به قبر نوكرتان یادگار شد

      ای آرزوی گمشده خاكیان بیا!
      یك آن پدر به دیدن فرزندتان بیا!

      عالم صدای پای شما را شنیده است
      دیگر زمان آمدنتان رسیده است

      دنیا طُفیلی سرتان چرخ می خورد
      روزی هزار بار به دورت دویده است

      این جا زمین برای شما دست و پا زده
      هر طور هست ناز شما را خریده است

      آقا بیا كه نوبتی ام هست وقت ماست
      بی تو غرور شیعه تان لطمه دیده است

      آن كس كه چشم های شما را رقم زده
      ما را فدایی سرتان آفریده است

      بر ما هر آن چه خیر رسیدست تا به حال
      از عطر لحظه های قنوتت رسیده است

      امسال روز نیمه شعبان كجا شوی؟
      ما كه نمرده ایم تو تنها چرا شوی؟

      محراب لحظه های دعایت چه دیدنی ست
      قرآن بخوان چقدر صدایت شنیدنی ست

      آقا بگو قرار شما با خدا كی است؟
      آیا حیات ما به زمانت رسیدنی ست

      یك آن اگر نقاب از آن چهره وا كنی
      انگشت هر پیمبری آن جا بریدنی ست

      این نازها كه می چكد از راه رفتنت
      حتی به پیشگاه خدا هم خریدنی ست

      گرد و غبار مانده به نعلینتان به ما
      بهتر ز چشمه های بهشتی چشیدنی ست

      خسته شدی بیا و كمی گرد راه گیر
      چشمان ما به پای قدومت دریدنی ست

      هر ثانیه بدون شما سال می شود
      دنیای ما بدون تو دنبال می شود

(11)


  باز هم روح الامین دارد غزل می آورد
      صنعت ایهام و تشبیه و بدل می آورد
     
      تا شود ابیات شعر من کمی دلچسب تر
      واژه واژه بر لبم جام عسل می آورد
     
      شعر شیرین مرا شور عجیبی داده است
      واژه ی نابی که در چندین محل می آورد
     
      چیست آن واژه که همراه ادایش جبرییل
      جمله ی «حیّ علی خیرالعمل» می آورد
     
      در میان شعرهای شاعران اهل بیت
      دائماً این بیت را ضرب المثل می آورد:
     
      یوسف مصری کجا و یوسف زهرا کجا
      جلوه ی قطره کجا و جلوه ی دریا کجا
     
      کوچه های شهر را امشب چراغانی کنید
      عرش را و فرش را آیینه بندانی کنید
     
      آمده نور دل انگیزی به سمت سامرا
      باید امشب کوچه ها را خوب نورانی کنید
     
      طبق رسم فصل حج، مثل تمام حاجیان
      جان ما را پیش پای یار، قربانی کنید
     
      از خَم ابروی او صدها خُم می می چکد
      باید امشب خلق را انگور مهمانی کنید
     
      دیدن روی سلیمان کار آسانی که نیست
      باید اوّل خوب از این مُلک، دربانی کنید
     
      هر که باشد نوکر تو زود آقا می شود
      خود به خود با یک نگاه تو مسیحا می شود
     
      یوسف زهرا تویی حُسن ختام اهل بیت
      نام تو زیباست ای مرد قیام اهل بیت
     
      گر چه آقا مثل یوسف با نمک هستی ولی
      نام زیبای تو شیرین کرده کام اهل بیت
     
      السّلام ای حُجّةَ الله ای امامَ منتظَر
      لحظه لحظه می رسد بر تو سلام اهل بیت
     
      از پیمبر تا امام عسگری، در عصر خود
      نقل کردند این که هستی التیام اهل بیت
     
      می رسد آن روز که با ذوالفقار مرتضی
      می رسی تا که بگیری انتقام اهل بیت
     
      مرتضی، زهرا، حسن، خون خدا، پیغمبری
       می بری با جلوه ات دل از امام عسگری
     
      نیمه ی شعبان که می گردد عیان، صاحب زمان
      می کند گل بر لب پیر و جوان، صاحب زمان
     
      اشهَد انّ که هستی تو امام آخرین
      می وزد از هر مناره این اذان، صاحب زمان
     
      یک سؤال آقا!... اگر که جای کعبه ثابت است
      پس چرا در هر کجا داری مکان، صاحب زمان
     
      تشنه هستم تشنه ی یک جرعه ی دیدار تو
      وعده گاه ما شبی در جمکران، صاحب زمان
     
      می رسی یک روز ای خورشید پشت ابرها
      می کنی پیدا مزار بی نشان، صاحب زمان
     
      با ظهورت می شود خوشحال زهرا مادرت
      پیش مرگت می شود آن لحظه آقا نوکرت
     
      العجل آقا! بیا چشم انتظاری ها بس است
      در فراقت اشک ها و بی قراری ها بس است
     
      اشک ها ی ما که یک لحظه به درد تو نخورد
      ناله ها و ضجّه ها و گریه زاری ها بس است
     
      تا به کی جمعه به جمعه ذکر ندبه سر دهیم
      ندبه و خون دل و شب زنده داری ها بی ایت
     
      معصیت، پاکی دوران جوانی را گرفت
      ما جوان ها را کمک کن، شرمساری ها بس است
     
      باید آقا درد غربت را فقط فریاد کرد
      گوشه گیری های ما و راز داری بس است
     
      با ظهور خود بیا و مادرت را شاد کن
      قلب ویران مرا با مقدمت آباد کن

(12)
پی نوشت ها:
1- حضرت امام خمینی (ره)
2- آیت الله خامنه ای(مدظله)
3- آیت الله صافی گلپایگانی(مدظله)
4- غلامرضا سازگار
5- محمود ژولیده
6- مرحوم آقاسی
7- جواد زمانی
8- محسن عرب خالقی
9- علی‌اکبر لطیفیان
10- قاسم نعمتی
11- حسن کردی
12- محمد فردوسی