24 ساعت پیش از شروع عملیات، هواپیماهای «ائتلاف بین‌المللی» وارد منطقه‌ی عملیات شده و شروع به حملات هوایی کردند. چند ساعت بعد روشن شد که ائتلاف بین‌المللی، چراغ سبز نخست‌وزیر عراق حیدر العبادی را برای مشارکت در عملیات آزادسازی تکریت به دست آورده است

گروه بین‌الملل مشرق - نه ماه طول کشید (یعنی به اندازه‌ی عمر «ائتلاف بین‌المللی ضد داعش» که در آگوست گذشته تأسیس شد) تا آمریکا تازه بفهمد استراتژی‌اش در عراق نیازمند «بازنگری» است! این چیزی بود که یک مسئول آمریکایی پس از سقوط الرمادی به دست داعش به زبان آورد. البته این مسئول به خودش زحمت نداد محتویات استراتژی آمریکا را تشریح کند تا انسان متوجه شود که کدام بخش‌های این استراتژی قرار است به دلیل ضرورت‌های میدانی (که این بازنگری را الزامی کرده) مورد بازبینی قرار گیرد. اما اگر کمی به عقب بازگردیم، می‌توانیم مهم‌ترین نقطه نظرات استراتژیک «عمو سام» [اصطلاحی قدیمی برای آمریکا] را برای مقابله با داعش در سرزمین بین‌النهرین روشن کنیم.

به گزارش روزنامه‌‌ی الاخبار لبنان، داستان از آنجا آغاز شد که واشنگتن، خود را «آزادی‌بخش انحصاری» عراق از دست داعش فرض و معرفی کرد؛ به این شرط که تمام نقشه‌های تسلیح و آموزش و جهت‌دهی اطلاعاتی و عملیاتی نیروهای عراقی منحصرا مرتبط با واشنگتن باشد و در عوض، دولت عراق هم زیر یک تعداد معاهده که ضامن منافع استراتژیک آمریکا در عراق (برای دهه‌های طولانی) باشد را امضا کند، و طبیعتا در کنار آن، در مقابل بازسازی نظام سیاسی عراق طبق اصل تقسیم کنفدرالی (که مورد تأیید و خواست آمریکاست) تسلیم شود.

در اینجا، ایران به سرعت به صحنه‌ی حمایت میدانی قوی و مستقیم از عراق برای مقابله با داعش ورود پیدا کرد. همین موجب شد آمریکایی‌ها هم به سراغ طرح‌های جایگزین بروند که متمرکز بود بر دو محور:



محور اول: تلاش برای تثبیت و تضمین نقشی قطعی برای خود در صحنه‌ی میدانی جنگ ضد داعش که در نتیجه‌ی آن واشنگتن بتواند مطمئن شود که تمام سررشته‌ها در این قضیه در دستان ایران قرار نگیرد. این همان چیزی بود که از طریق تشکیل «ائتلاف بین‌المللی ضد داعش» کلید خورد.

محور دوم: تثبیت خطوط قرمز سیاسی در مقابل حاکمان عراق که مرزهای مجاز عمل میدانی را برای گروه‌های مقاومت و «الحشد الشعبی» در مواجهه با داعش تعیین کند. و این خطوط قرمز تا حد زیادی منطبق بود با مرزهای استان‌های عراق یعنی استان‌های صلاح الدین، نینوی و الانبار که دارای اکثریت اهل سنت هستند [و آمریکا ورود الحشد الشعبی که به فتوای مرجعیت شیعه شکل گرفته بود و دل در گروه ولی فقیه داشت را در آنها، برای سیاستمداران عراقی به عنوان خط قرمز تعیین کرده بود.]


واضح بود که تحمیل این خطوط قرمز، با راهبرد اصلی سیاست آمریکا در عراق (که عبارت است از تقسیم عراق) ارتباطی مستحکم دارد. واشنگتن در آن زمان (و البته همچنان) می‌ترسید (و می‌ترسد) که ورود نیروهای الحشد الشعی و گروه‌های رزمنده‌ی هم‌پیمان ایران به مراکز این استان‌ها موجب خلق واقعیت‌های سیاسی و یا دموگرافیک [جمعیتی]‌‌ای شود که جلوی محقق شدن طرح تقسیم عراق را در بلند مدت بگیرد، خصوصا که می‌دانیم در قانون‌ اساسی عراق تصریح شده برای تشکیل یک «اقلیم» فدرالی در عراق دست‌کم باید سه استان درخواست آن را مطرح نمایند.

به این ترتیب بود که تیم آمریکا و تیم ایران، هر یک مشغول اجرای نظرگاه خودشان برای مواجهه با داعش در عراق شدند:
فعالیت الحشد الشعبی در میدان شروع شد و در کنار آن، تیم‌های مستشاری نظامی وابسته به سپاه قدس هم در میدان همراه نیروهای الحشد الشعبی شدند. نیروهای الحشد الشعبی [با کمک‌های مستشاری ایران] از عملیاتی به عملیات دیگر می‌رفتند و مناطق مختلف را یکی پس از دیگری از اشغال داعش آزاد می‌کردند.

در مقابل هواپیماهای «ائتلاف بین‌المللی» تنها به بیانیه دادن درباره‌ی تعداد حمات هوایی‌ای که صورت داده بود و تعداد نیروهای داعش که مدعی بود در این حملات کشته شده‌اند اکتفا می‌کرد. اما این «ائتلاف» عریض و طویل بین‌المللی موفق نشده بود حتی یک روستا را واقعا از دست داعش بیرون بیاورد.

در ضمن، همه می‌دانند که فرماندهان «ائتلاف» بارها و بارها از دولت عراق خواسته بودند تا نزد فرماندهان الحشد الشعبی و سردار سلیمان وساطت کنند تا به هواپیماهای ائتلاف اجازه‌ی همکاری در عملیات‌های الحشد الشعبی داده شود ولی این درخواست‌ها هربار با مخالفت جدی و ریشه‌ای فرماندهان الحشد و سردار مواجه می‌شود و همواره این تهدید را هم ضمیمه‌ی جواب منفی‌شان می‌کردند که اگر هواپیماهای ائتلاف در عملیات‌های الحشد الشعبی دخالت کنند، با آنها به عنوان «طرف متخاصم» برخورد خواهد شد [و هدف آتش نیروهای الحشد الشعبی قرار خواهند گرفت.]



پس از آنکه نیروهای الحشد الشعبی موفق شدند منطقه‌ی جرف الصخر در استان بابِل و تعدادی از مناطق در کمربند جنوبی-غربی بغداد و همچنین کل استان دیالی را آزاد کنند، نوبت به استان صلاح‌الدین رسید که دارای اکثریت اهل سنت است اما مرقد دو تن از امامان شیعه را در شهر سامرا در خود جای داده است و به همین جهت، دور کردن تهدید داعش از این شهر، اولویت نیروها الحشد الشعبی به حساب می‌آمد و «خطوط قرمز» در اینجا معنایی نداشت. در همین راستا در چند ماه گذشته الحشد الشعبی طی یک سلسله عملیات موفق شد حدود شش کیلومتر مربع را داخل این استان (در بخش‌های بلد و الدور و سامرا) آزاد نماید.

نبرد تکریت و «منحرف شدن» عبادی
با رسیدن نیروهای الحشد الشعبی به دیوارهای شهر تکریت [مرکز استان صلاح‌الدین] آخرین کارها بر روی نقشه‌ی آزادسازی‌اش انجام گرفت. «ساعت صفر» عملیات هم در صبح روز 27 مارس تعیین شد. ولی ناگهان اتفاقی رخ داد که هیچکس فکرش را نمی‌کرد: 24 ساعت پیش از شروع عملیات، هواپیماهای «ائتلاف بین‌المللی» وارد منطقه‌ی عملیات شده و شروع به حملات هوایی کردند. چند ساعت بعد روشن شد که ائتلاف بین‌المللی، چراغ سبز نخست‌وزیر عراق حیدر العبادی را برای مشارکت در عملیات آزادسازی تکریت به دست آورده است، هرچند از قبل واضح بود که الحشد الشعبی نسبت به این مسئله مخالفت و اعتراض خواهد کرد.

در اوج تماس‌هایی که در آن ساعات صورت گرفت معلوم شد که العبادی به فشاهای آمریکایی‌‌ها و برخی کشورهای خلیج فارس برای جلوگیری از ورود الحشد الشعبی به تکریت گردن نهاده است. چیزی که از آن، احیای سیاست «خطوط قرمز»ی برداشت می‌شد که آمریکایی‌ها از همان آغاز در مقابل حرکت الحشد الشعبی ترسیم کرده بودند.



در همان زمان به صورت بسیار واضحی مشخص شد که طرح، مبتنی بر این بوده که با ورود هواپیماهای ائتلاف به میدان نبرد، نیروهای الحشد الشعبی در تنگنا قرار گرفته و خود را از صحنه عملیات کنار بکشند. ضمنا گفته شده که در همان زمان عبادی به فرماندهان پلیس فدرال عراق و فرماندهی عملیات صلاح الدین در ارتش عراق دستور داده بود که به محض آنکه الحشد الشعبی اعلام کرد عملیات مقرر شده‌اش را لغو کرده است، آنها با پوشش هوایی ائتلاف بین‌المللی پیشروی نظامی به سمت تکریت را آغاز کنند.

اما اینکه نیروهای نظامی رسمی عراق چهار روز تمام در همان دیواره‌های شهر زمین‌گیر شدند، برخی گروه‌های زیرمجموعه‌ی الحشد الشعبی را (که هنوز نیروهایشان را در اطراف تکریت نگاه داشته بودند) بر آن داشت که این «ایستایی» موجود در میدان را شکسته و با قدرت تمام از چند محور برای یاری نیروهای پلیس و ارتش عراق وارد صحنه‌ی نبرد شوند، امری که اثری تعیین کننده در سرنوشت نبرد داشت و دو روزه کار نبرد تکریت را یک‌سره کرد [و تکریت آزاد شد.]

مشارکت نیروهای الحشد الشعبی در آزادسازی تکریت البته آثار بحرانی که بین فرماندهان الحشد الشعبی با حیدر العبادی آغاز شده بود را از بین نبرد، بحرانی که رفته رفته عمیق‌تر و عمیق‌تر شد تا منجر گردید به کناره‌گیری الحشد الشعبی از فعالیت میدانی و درخواست از العبادی برای توضیح پیرمون جایگاه الحشد الشعبی در سیاست رسمی حکومت در موضوع مقابله با داعش.



روزنامه الاخبار در ادامه گزارش خود مدعی می شود: اطلاعات رسیده از برخی منابع حاکی از آن است که دیداری که بین العبادی و سردار قاسم سلیمانی و فرماندهان الحشد الشعبی بعد از این بحران صورت گرفت، موجب ایجاد ابهامات بیشتر در روابط طرفین شد چرا که العبادی [در آن دیدار] تأکید داشت که نیروهای الحشد الشعبی باید تحت امر مستقیم وی قرار بگیرند (چراکه او [طبق قانون اساسی] فرمانده کل نیروهای مسلح است) و باید این او باشد که اولویت‌های میدانی الحشد الشعبی و ابزارهای عملش و چیزهایی از این قبیل را تعیین می‌کند. درحالیکه دیدگاه فرماندهان الحشد الشعبی این بود که این نیرو از گروه‌بندی‌های داخلی سیاست عراق و از بازی‌های سهم‌گیری و سهم‌خواهی بر کنار بوده و دامنش از فسادی که در این بازی‌ها وجود دارد پاک بماند.این ماجرا همزمان شد با کنار کشیدن سردار سلیمانی و اغلب مستشاران ایرانی از میدان و کنار کشیدن نیروهای الحشد الشعبی از مشارکت در هر برنامه‌ی عملی اضافه‌ای.

ولی هیچکدام اینها باعث نشد که نخست‌وزیر در گام‌هایش بازنگری کند، بلکه تنها چند روز بعد گام‌های دیگری هم در راستای بحرانی ‌سازی اوضاع برداشت و از واشنگتن [که به آنجا سفر کرده بود] انتقاداتی علنی راجع به نقش سردار سلیمانی در عراق مطرح نمود. اما مسئله‌ی خطیرتر آن بود که در هشتم آپریل، بدون هیچ‌گونه هماهنگی قبلی با الحشد الشعبی و گروههای مقاومت و با نادیده‌گرفتن نقش الحشد الشعبی، آغاز عملیات تحریر الانبار به وسیله ارتش و پلیس و عشایر را اعلام کرد.



به موازات این، العبادی کارهای دیگری نیز برای محاصره‌ی الحشد الشعبی انجام داد، مثلا برخی محافل که چندان دور از او تعریف نمی‌شوند شروع کردند به صحبت کردن از [ضروت ایجاد] «حشد المرجعیة» به جای آنچه «الحشد الایرانی» [اشاره به نزدیکی الحشد الشعبی به ایران] می‌خواندند.

در اوج بحران، گروه‌های مقاومت هم دست‌بسته ننشستند تا العبادی کارهایش را برای محاصره‌ی آنان تکمیل کند و برخی از آنها اقداماتی صورت دادند که حاکی از غضب شدیدشان نسبت به العبادی بود. مثلا دبیر کل «عصائب اهل الحق» شیخ قیس الخزعلی تهدید به راه انداختن جنبش مردمی [در کف خیابان‌ها] ضد دولت العبادی کرد تا به تعبیر او «امور به مجرای صحیحش بازگردد.» «کتائب حزب الله» هم بیانیه‌ی مشهورش را صادر نمود که در آن تهدید کرده بود «پوست هرکس را که بخواهد مشروعتی مقاومت را از آن بکند، خواهد کند!» و این اشاره‌ی مستقیمی داشت به شخص حیدر العبادی.

نبرد الانبار
بحران، همچنان بر روابط العبادی با الحشد الشعبی سایه انداخته بود تا آنکه نقطه‌ی عطف بسیار بزرگ و مهمی با فرو ریختن سد ارتش عراق در الانبار و سقوط مرکز استان یعنی الرمادی به دست داعش پدیدار شد. این سقوط در حالی رخ داد که حدود 6 لشکر نظامی از ارتش و پلیس فدرال عراق در این استان حاضر بود و همه‌ی امکانات ارتش هم در اختیار آنها قرار داده شده بود.

اینجا بود که العبادی از خواب اینکه بتوان بدون نقش ایفا کردن الحشد الشعبی، و با تکیه‌ی صرف بر نیروهای [کلاسیک و رسمی] نظامی، پیروزی‌هایی واقعی ضد داعش به دست آورد، بیدار شد. این توهمی بود که العبادی در جریان عملیات آزادسازی تکریت به آن دچار شده و گمان کرد که آزادسازی این شهر به دست همان نیروهای رسمی نظامی صورت گرفته و خواست که این جریان را در الانبار هم اجرا کند [که با ضربه‌ی داعش مواجه گردید].



سقوط الرمادی همانقدر که برای العبادی و تیمش شوکی عمیق محسوب می‌شد، به همان اندازه هم افتضاحی شدید برای آمریکایی‌ها بود که می‌خواستند جریان تکریت را در الانبار پیاده کنند و هدفشان هم این بود که کارآیی و مفید بودن استراتژی‌شان را ثابت نمایند، استراتژی‌ای که مبتنی بود بر دور نگه داشتن الحشد الشعبی و ارتباط دادن نبرد با داعش در مناطق اشغالی به ائتلافی که خودشان در رأس آن بودند.

البته جا دارد در اینجا به این نکته هم اشاره کنیم که سقوط الرمادی و پیشروی داعش در استان الانبار درحالی رخ داد که صدها مستشار آمریکایی در دو پایگاه نظامی عین الاسد و الحبانیه (در فاصله‌ی تنها چند کیلومتری مراکز تجمع داعش) حضور داشتند. به این ترتیب آمریکایی‌ها خوب متوجه شدند که آنچه در الانبار رخ داد چیزی نبود جز شکست گزینه‌های استراتژیک آنان در مقابل گزینه‌هایی که ایران و هم‌پیمانان عراقی‌اش مطرح کرده بودند. این چیزی بود که عبادی هم خوب متوجه آن شد و این متوجه شدن را در عمل با سفر فوری به روسیه و درخواست از این کشور برای «ایفای نقش بیشتر در نبرد با داعش» نشان داد.

هرچند که راه خروج از این مخمصه برای العبادی چیزی نبود جز دست دراز کردن به سمت نیروهای الحشد الشعبی و سردار سلیمانی، برای آن یک سری نمایش شکلی هم ایجاد شد: شورای استان الانبار تشکیل جلسه داد و از الحشد الشعبی دعوت کرد که وارد این استان شده و در عملیات آزادسازی آن مشارکت کند.



موضع آمریکایی‌ها هم تقریبا اقرار به شکست استراتژی‌شان در مقایسه با استراتژی طرف مقابل (یعنی ایران) بود. این مسئله خود را در شکل حرف‌های سخنگوی رسمی پنتاگون (استیو وارن) نشان داد که اعلام کرد آمریکا مخالفتی با «مشارکت گروه‌های شیعه، مادامی که تحت فرماندهی وزارت دفاع عراق باشد» ندارد. او همچنین تأکید نمود که «کاخ سفید از کمک‌های آنان [الحشد الشعبی] که دوشادوش نیروهای امنیتی [رسمی عراقی] می‌جنگند استقبال می‌کند. و این مسئله‌ای مثبت است، در صورتی که نیروی آنان تنها برای مبارزه با مسلحین داعش به گار گرفته شود.»

برای فهم حجم شکست آمریکا (که در این مواضع خود را نشان داد) کافی است یادمان بیاید که تنها چند ماه قبل از این، رئیس سابق سیا ژنرال دیوید پترائوس درباره‌ی این «گروه‌ها» [الحشد الشعبی] چه گفته بود، آن زمان که اعلام کرد «خطر آنها [الحشد الشعبی] از خطر داعش بیشتر است» و آنها (یعنی گروه‌های شبه‌نظامی شیعه) «بزرگترین تهدید برای ثبات عراق در بلند مدت محسوب می‌شوند!»

سومین شکست آمریکا
از نظرگاه استراتژیک، آنچه رخ داد تنها نشانگر یک چیز است و آن هم اینکه واشنگتن در عراق برای بار سوم هم در عراق مقابل دشمن شماره یک خود در منطقه (یعنی ایران) شکست خورده است. شکست اول وقتی بود که آمریکا مجبور شد زیر ضربات مقاومت عراق (که از نظر سیاسی و عقیدتی و مادی به ایران مرتبط بود) از این کشور عقب‌نشینی کند.

شکست دوم وقتی بود که آمریکا نتوانست در عوض عقب‌نشینی‌اش معاهداتی استراتژیک (که ضامن منافعش باشد) با عراق منعقد نماید (و این ماجرا هم باز تحت فشاری بودی که ایران بر هم‌پیمانش در عراق یعنی نخست وزیر سابق نوری مالکی وارد می‌کرد). و سومین شکست وقتی بود که تهران، این امکان را که آمریکا بتواند با به استفاده از لشگرکشی داعش، از دروازه‌ی «تحریکات و به هم‌ریختنگی‌های امنیتی» به عراق بازگردد را ساقط کرد؛ آن هم از طریق نظاراتش بر تشکیل الحشد الشعبی و تسلیح آن و جهت‌دهی به آن.



امروز، کاملا واضح و روشن شده است که زنجیرهایی که واشنگتن قصد داشت با آن‌ها حرکت الحشد الشعبی را کنترل کند، با توجه به آنچه در الانبار رخ داد پاره شده است و الحشد الشعبی در مقابل افکار عمومی عراق و منطقه و جهان به عنوان تنها قدرتی شناخته شده که می‌تواند جلوی داعش بایستد و در مقابل آن پیروزی به دست بیاورد. حقیقتی که ظاهرا باید جریاناتی که در حد فاصل آزادسازی تکریت تا سقوط الرمادی رخ داد، رخ می‌داد تا برخی سیاستمداران عراقی (که قطب‌نمای حساب و کتاب‌های سیاسی‌شان گم شده است) بتوانند آن را درک کنند. خصوصا که الحشد الشعبی در مسیری پیش می‌رود که می‌تواند تقریبا به نسخه‌ی عراقی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران یا حزب الله لبنان یا انصار الله یمن تبدیل شود.

در اینجا می‌توان اشاره کرد که اگرچه فتوای جهاد کفایی ضد داعش که از طرف مرجعیت شیعه مطرح شد، سنگ بنای تشکیل الحشد الشعبی بود، ولی هیچ تردیدی وجود ندارد در اینکه ایران سرپرست این «تأسیس» بود و طرفی بود که بر آن، از نظر سازمانی و آموزشی و تسلیح، نظارت داشت (و همچنان دارد). ایرانی‌ها افراد خبره‌ای در تأسیس و حمایت از جنبش‌های مقاومت (با هویت‌ها[ی مذهبی و منطقه‌ای مختلف]) هستند. از لحظه‌ی اولی که موصل سقوط کرد، ایرانی‌ها مستشاران خود را (در همه‌ی تخصص‌های نظامی) راهی عراق کردند تا جریان تأسیس الحشد الشعبی و یاری به آنها در عملیات‌های میدانی را دنبال کنند.



البته ایرانی‌ها در این زمینه از «دوستان منطقه‌ای» خود هم (که سردار سلیمانی به تجربه‌ی میدانیِ شایسته‌ی آنها اعتماد داشت) کمک گرفت و تصمیم گرفت آنان را سریعا به میدان عراق منتقل کند. در کنار ارائه‌ی راهنمایی‌های مستشاری در زمینه‌ی نقشه‌ریزی عملیات‌ها، حمایت‌های لجستیک (مهمات و اسلحه و برخی تخصص‌های فنی) که جمهوری اسلامی به الحشد الشعبی ارائه می‌کرد هم نقش اساسی در استمرار فعالیت‌های عملیاتی این گروه داشت.

ایران در چارچوب حمایتش از الحشد الشعبی و بقیه کروه‌های مقاومت، سه خط قرمز در مورد خطر داعش در عراق ترسیم کرده است که چند روز پیش از زبان دبیر شورای امنیت ملی ایران بیان شد که عبارتند از: عتبات عالیات در نجف و کربلا و سامرا، پایتخت یعنی بغداد و مرزهای مشترک بین دو کشور.